jalal ijadi 05

مذهب شیعه، ریشه از خود بیگانگی ایرانیان بخش یکم

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

jalal ijadi 05

jalal ijadi 05جلال ایجادی

از نظر جامعه شناسی ازخودبیگانگی یک ملت یا یک گروه اجتماعی را می توان بمعنای نفی شخصیت مستقل گروهی، نابودی سازمانیافته فرهنگ و زبان و اندیشه، محروم شدن از میراث و فرهنگ سنتی و باستانی توسط یک قدرت سیاسی و اقتصادی دیگر قلمداد نمود.

از خودبیگانگی از نگاه فلسفی و جامعه شناختی

از خود بیگانگی در زبان فرانسه برابر واژه “آلیناسیون” و از ریشه لاتینی “آلینوس” بمعنای دیگری و بیگانه است. زمانی که فرد تسخیر شده و تسلط و چیرگی بر توان خود را از دست داده است، زمانی که فرد قدرت خود را در مقابل فرد و گروه و جامعه از دست می دهد، دستخوش بیگانگی می گردد. زمانی که هویت زندگی فرد گم می شود و فرد استقلال رای خود را از دست داده و از هستی اختیارمند محروم می گردد، فرد از خود بیگانه گشته است. از خود بیگانگی حالت کسی است که از هستی جوهری خود، از علت وجودی خود برای زیستن، دور شده است.

البته”الیناسیون” یا از خودبیگانگی درزمینه های گوناگون بکار گرفته شده و به این لحاظ از محتوا و معنای گاه متفاوتی برخوردار گشته است. فلسفه، روانکاوی، جامعه شناسی، ادبیات، این مفهوم را با مضمون انتقادی قابل انتقاد بررسی نموده و آنرا در نقد پدیده های مورد مطالعه خود، قرارداده اند. در سالهای شصت و هفتاد میلادی در غرب بحث های گسترده و متنوعی در باره سرمایه داری و جامعه غربی مطرح گشت؛ در این بحث ها نقد اقتصاد لیبرالی، نقد کالا، نقد بازار، نقد تبلیغات و شیوه های بازاریابی، نقد کار در جامعه صنعتی و نقد جامعه مصرفی بعنوان عوامل تخریب کننده هویت انسانی و فرسودگی ظرفیت خردگرائی، جایگاه برجسته داشت. افزون بر آن نقد دین و ایدئولوژی نیز بمثابه عامل از خودبیگانگی و نفی آزادی وجدان انسانی مورد توجه قرارگرفت.

در عرصه فلسفی هگل در اثرش “پدیدارشناسی روح” در باره “روح ازخودبیگانه یا غریبه نسبت به خود” صحبت می کند، روحی که در ارتباط با روند فرهنگ قادر است خود را ارتقا دهد و به سوژه آزاد تبدیل گردد. روح ازخودبیگانه آنچه که طبیعی خود و ویژگی اش است را نفی می کند. از نظر هگل از خودبیگانگی زمانی روی میدهد که بودن دستخوش “ناهویتی” می گردد. فوئرباخ ازخودبیگانگی را در رابطه با مذهب قرار می دهد. او در “ماهیت مسیحیت” می گوید انسان کیفیت انسانی خود را در خدا می بیند. صفات عالی مانند عشق و خرد و اراده که نزد انسان مشخص و ملموس است به ایده خدائی انتقال داده میشود و جنبه نامشخص می گیرد و به اینگونه است که انسان خدا را می آفریند و انسان در ایده خدائی از خود بیگانه می شود؛ آنچه که اینجائی است آنجائی می گردد و انسان از وجدان جوهری و واقعی محروم گشته و خرد و اراده را به خدا تحویل می دهد. کارل مارکس در دستنوشته های 1844 در نقد شیوه تولید سرمایه داری برآنست که فرد کارگری که نیروی کار خود را می فروشد به هدف نهائی که علت وجودی آنست تسلط نداشته، انگیزه ای برای کار ندارد و کارگر فقط به اجبار است که نیروی کار خود را می فروشد. در این تولید، کار انسانی به کار ماشینی تبدیل شده و نظام تولیدی انسان را به یک مهره قابل تعویض ماشین اقتصادی تبدیل می نماید. باین ترتیب در شرایط از خودبیگانگی فعالیت انسانی از هدف بلافاصله خود محروم شده و در بستر تولیدی این فعالیت صورت می گیرد که قوانین و اهداف آن برای کارگر گنگ و ناروشن است و بقول مارکس “انسان نسبت به محصول کارش بیگانه است” و “انسان نسبت به انسان بیگانه است”.

در جامعه شناسی “گی دوبورد”  از اولین جامعه شناسانی است که در اثر خود “جامعه نمایش” منتشر شده در 1967 از اقتصاد مصرفی و از خودبیگانگی انسان صحبت می کند و معتقد است بدنه اجتماعی زیر تحت انقیاد مدل حاکم است، زمان آزاد و همبستگی اجتماعی توهمی بیش نیست و “پیوند اجتماعی” میان انسانها دستخوش از خود بیگانگی است. “ژاک الول” در آثار خود “توهم سیاسی” (1965)، “تسخیرشدگان جدید” (1973) از سلطه تکنولوژیهای جدید بر رفتار و ذهن انسانی حرف زده و برآنست که تکنیک بیطرف وجود ندارد و می نویسد: “این تکنیک نیست که ما را به انقیاد کشانده است بلکه تقدسی که به تکنیک انتقال یافته ما را به این روزگار دچار ساخته است.”. از نظر او انسان توسط تکنیک از خود بیگانه گشته است، زیرا انسان به تکنیک وابستگی شدید پیدا کرده، در اعتقاد ایدئولوژیک به تکنیک دستخوش کوری و راحت طلبی فکری شده و این امر بناگزیر توتالیتاریسم را می پروراند. میلان کوندرا در کتاب خود “جاودانگی” می گوید ازخودبیگانگی به این معناست که فرد گورکنان خود را متحد خود تلقی می کند. 

 در روانکاوی ازخود بیگانگی نوعی پاتولوژی یا بیماری عاطفی است که به روابط خانوادگی آسیب می رساند. این از خودبیگانگی بیانگر فریبکاری روانی توسط پدر یا مادر است تا  فرزند را در شرایط گسیختگی و اختلاف، به تسخیر و سلطه خود درآورد. در حالتی که این از خودبیگانکی فرزند ملایم است این پدیده بشکل بی مهری و بی تفاوتی و روابط سرد و مناسبات فاقد از عشق جلوه می کند، ولی در زمانی که این از خود بیگانگی شدید است خاطره های خوب و زیبا نسبت به پدر یا مادر گم شده و محو می گردد و فاصله گیری فکری و اعتقادی رشد یافته و اعتفادات منفی و وارونه جایگزین آنها می شود. در چنین حالتی فرزند در نفی و طرد تا جائی جلو میرود که هرگونه احساس عاطفی را از دست داده و در منفی گری و تخریبگری، احساس جرم ندارد. اعتقاد محکم به یک واقعیت تصور شده و برداشت یک جانبه ذهنی و احساس وارونه، در رفتار و باور فرزند تسلط می یابد. 

حال در پرتو این دیدگاههای فلسفی و جامعه شناختی و روانکاوانه، به از خود بیگانگی ایرانیان بپردازیم. روشن است که از خودبیگانگی دلایل بسیار متعدد دارد ولی در اینجا ما فقط به یکی از آنها اشاره می کنیم. یکی از ریشه های ازخود بیگانگی ایرانیان مذهب شیعه است، مذهبی که فرهنگ و خرد را تخریب می کند و هویت ویژه را منهدم می سازد، مذهبی که امپریالیسم وار به همه چیز تعرض میکند، تا فاشیسم دینی خود را تحمیل کند. عاشقان شیعه و روشنفکران مذهبی و فرصت طلبها از انتخاب این موضوع، ناراحت خواهند بود، ولی از این امر هراسی نیست. بطور مسلم این بحث یک مطلب اساسی و پرمشاجره جامعه روشنفکری و سیاسی ما می باشد. آسیب هویتی ما عمیق و دردناک است.(رجوع شود به کتاب اخیر من “جامعه شناسی آسیب ها و دگرگونی های جامعه ایران”)1

ازخودبیگانگی مذهبی و بختکی بر اذهان

از نظر جامعه شناسی ازخودبیگانگی یک ملت یا یک گروه اجتماعی را می توان بمعنای نفی شخصیت مستقل گروهی، نابودی سازمانیافته فرهنگ و زبان و اندیشه، محروم شدن از میراث و فرهنگ سنتی و باستانی توسط یک قدرت سیاسی و اقتصادی دیگر قلمداد نمود. زمانی که مردمی در سرزمین خود بیگانه میشوند و از حقوق اجتماعی و مدنی و فردی محروم می گردند و این مضمحل شدن “طبیعی” جلوه می کند، آنها از خودبیگانه شده اند. تمامی تهاجم های اشغالگرانه جنگی و تصرفات کشوری و سلطه گری های اقتصادی و سیاسی خشونت بار با هدف نفی گروه اجتماعی و مردمان دیگر صورت گرفته است. هدف سلطه گری تحمیل قدرت دیگری بر مردم دیگر است و هدف الیناسیون انبوه و خودفراموشی انبوه، مشروعیت یافتن تجاوز و متجاوز در ذهن مردم اسیرشده است. این مشروعیت یافتن یک روند بسیار پیچیده و محصول تاریخی اقدام مشترک اسیرشده و اسارتگر است. 

اسلام بعنوان یک دین ایدئولوژیک و توتالیتر از ابتدای کارش متمایل به تصرف و جنگ و جمع آوری غنائم، گرفتن جزیه اجباری، قتل و شمشیر است. غزوات محمد علیه قبائل دیگر و کشورگشائی ها در دوران خلفا و حمله به ایران در زمان  خلیفه دوم عمر، بیانگر این تمایل و اراده سلطه جویانه است. این دینی که از منافع قریش عرب تغذیه یافته و پیام اش پذیرش اجباری احکام قرآنی و سنت محمد است، این دینی که تداومش به اسطوره سازی و جعلیات تاریخی و اجتماعی وابسته است، در یکی از سنت های خود یعنی شیعه گری به بزرگترین واقعه سازی و جعلیات پروری دست می زند. این شیعه گری مبانی عربی و منافع خاندان علی را به فراتاریخ گسترش داده و تاریخ جعلی و خشونت بار و اسطوره ای خود را به تاریخ ایرانیان تبدیل می کند. برده داری اسلامی در ذهن ایرانی تلطیف شده و بی آزار و روحانی تلقی می شود، جنگ قدرت خاندان علی به جنگ مقدس ایرانیان تبدیل می گردد، منافع و ارزش های تنگ نظرانه این قبیله عربی سمبول عدالت خواهی برای ایرانیان می شود، بی فرهنگی گروهی بدوی کینه ورز و ارزشهای قبیله ای، جای فرهنگ کهن و آموزه دینی کهن ایرانیان می نشیند، تاریخ و هویت ایران توسط ایرانیان کم رنگ می شود و از یاد می رود و دین سامی و هویت تازی پرستی در اذهان سایه می اندازد. (پایان بخش اول)

جلال ایجادی جامعه شناس

پاریس نوامبر 2014

idjadi@free.fr

1 – منبع http://www.amazon.fr/Sociology-Fractures-Changes-Iranian-Society/dp/1780832907

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.