ایران امروز در یکی از حساسترین و شکنندهترین مقاطع تاریخ معاصر خود ایستاده است. جامعهای زخمخورده، زیر فشار بحران اقتصادی، سرکوب سیاسی، و تهدیدهای امنیتی داخلی و خارجی، به شدت نیازمند تدبیر، گشودگی، و آشتی ملیست. اما در رأس حاکمیت، تصمیماتی گرفته میشود که نهتنها هیچ سنخیتی با عقلانیت سیاسی ندارد، بلکه بهوضوح از کینهورزیهای شخصی و تاریخی رهبر جمهوری اسلامی، علی خامنهای، سرچشمه میگیرد. بهویژه در مواجهه با چهرهای چون میرحسین موسوی، که با وجود انتقاداتی جدی به گذشتهی سیاسیاش، امروز یکی از معدود صداهای خشونتپرهیز و ساختارشکن در برابر نظام حاکم است.
اختلافی کهنه، زخمی تازه
در دههی شصت، خامنهای رئیسجمهور بود و موسوی نخستوزیر؛ دو شخصیت سیاسی با اختلافات عمیق در مسائل اقتصادی، فرهنگی و حتی ادارهی جنگ. در آن دوران، خمینی صراحتاً از موسوی حمایت کرد و همین باعث شد شکاف بین این دو به یک زخم سیاسی کهنه تبدیل شود. زخم و کینهای که به نظر میرسد، امروز نیز در تصمیمات رهبری جمهوری اسلامی نقش ایفا میکند.
بازگشت موسوی و آغاز انتقام سیاسی
در سال ۱۳۸۸، موسوی بهعنوان نامزد معترض وارد میدان شد و پس از تقلب گسترده انتخاباتی، همراه با میلیونها ایرانی، خواستار ابطال انتخابات شد. این نقطه، جرقهای بود برای آغاز انتقام سیاسی خامنهای. موسوی، رهنورد و کروبی بدون حکم قضایی به حصر خانگی طولانیمدت محکوم شدند، و نظام عملاً اعلام کرد که هیچ اصلاحی را از درون نخواهد پذیرفت.
با این حال، موسوی در سالهای اخیر، در بیانیههایی بیسابقه از عبور از نظام جمهوری اسلامی، گذار به جمهوری دموکراتیک، برگزاری رفراندوم، و تدوین قانون اساسی جدید سخن گفته است. این مواضع، گرچه با تاخیر و بعد از سالها سکوت بیان شده، اما مطابق با خواستههای بخش زیادی از جامعهی جمهوریخواه ایران است.
اما تأکید باید شود: میرحسین موسوی نیز بهخاطر مسئولیتهایش در دههی شصت، بهویژه در دورهی اعدامها، سرکوبها و فضای امنیتی آن دوران، باید روزی پاسخگو باشد.
پاسخگویی در جامعهای آزاد، در دادگاههای علنی، و در فضای حقیقتیاب نهفته در یک نظام دموکراتیک.
لجاجت و انسداد: واکنش حاکمیت
در برابر این خواستهها، واکنش خامنهای چیزی جز لجاجت و تحکیم قدرت مطلقه نبوده است. انتصاب مجدد چهرههایی نظیر کاظم صدیقی، احمد جنتی، و تقویت ساختارهای کهنه، پیامی روشن دارد: نظام قصد هیچگونه عقبنشینی ندارد. اینها نه تصمیماتی از سر تدبیر، بلکه نماد یک دندگی سیاسی و حذف کامل مسیرهای اصلاحطلبانه هستند.
خطر واقعی: فروپاشی اجتماعی و تجزیهی ملی
در چنین شرایطی، کشور بیش از هر زمان دیگری در معرض ناامنی، درگیری قومی-مرزی، و مداخلهی خارجی قرار دارد. تهدید حملهی نظامی از سوی اسرائیل بهکلی رفع نشده؛ و خطر جنگ نرم و تحریک گسلهای قومی در کردستان، آذربایجان، بلوچستان و خوزستان بهشدت جدیست.
در این فضا، سرکوب، انسداد، و توهین به شعور اجتماعی، تنها میتواند نظام سیاسی را به ورطهی فروپاشی کامل بکشاند.
تنها راه نجات: کنش مدنی، مطالبهگری عمومی، و تشکلیابی
امروز تنها راه منطقی و ممکن برای عبور از وضعیت فعلی، گذار مسالمتآمیز به یک جمهوری دموکراتیک از طریق تشکلیابی، سازماندهی صنفی و فشار مدنی از پایین است.
در این مسیر:
•دانشجویان، معلمان، بازنشستگان، کارگران، زنان و اقلیتها باید تشکلهای خود را بازسازی و تقویت کنند.
•مطالبهی آزادی فوری زندانیان سیاسی، لغو حصر، و پایان سرکوب باید به خواست مشترک بدل شود.
•در لحظات کلیدی و بحرانهای سیاسی، خیابان باید به میدان کنش آگاهانه، خشونتپرهیز و هدفمند بدل شود.
•هدف نهایی باید تحمیل رفراندوم، تشکیل مجلس مؤسسان، و تدوین قانون اساسی جدید برای عبور از ساختار استبدادی کنونی باشد.
نتیجهگیری
مردم ایران امروز دو راه پیش رو دارند: یا تسلیم انفعال و ناامیدی شوند، یا از دل همین انسداد و سرکوب، با آگاهی، وحدت، و کنش مدنی ساختارشکن، آیندهای نو بسازند.
نظام فعلی، گرفتار کینه و لجاجت رهبرش، نه توان اصلاح دارد، نه تمایلش را.
تنها قدرت مردم، با سازماندهی هدفمند، میتواند آن را به عقبنشینی وادار کند.
گذار به جمهوری دموکراتیک، ممکن است – اگر به آن ایمان بیاوریم و برایش آماده شویم.
رحیم کاظمی سرشت