مهدی یعقوبی
از عبا عمامه ننگین تان خون می چکد
از لب و دندان زهرآگین تان خون میچکد
تسبیح و سجاده و انگشتر و مهر نماز
پینه ی پیشانی پر چین تان خون می چکد
آیه هایی را که با شمشیر ها سر میدهید
بر لبان تیره و چرکین تان خون می چکد
بارگاه و کاخ تان آجر به آجر خشت خشت
پشم و ریش و پنجه قیرین تان خون می چکد
از حصار و چوبه های دار و سیم خاردار
گنبد و گلدسته رنگین تان خون میچکد
از احادیث و روایات و کلام و فقه و شرع
از دعا و یارب و آمین تان خون می چکد
از صفیر زوزه ی شلاقها تان در قفس
نعره های پوزه پشمین تان خون می چکد
خون شد اسلام شما نفرین بر احکام شما
سفره رنگین و ننگ آجین تان خون می چکد
از هزار و چارصد سال آتش و جهل و جنون
ساز و برگ و پایه های دین تان خون می چکد
گرگهایی مرده خوار عمامه بر سر کرده اید
آستین و پنجه و بالین تان خون می چکد
این ولایت یکسره تنها که از خون زنده است
مسلک و ایمان و از آیین تان خون می چکد
مهدی یعقوبی