mohammad nourizad 05

تو هستی، که گفته نیستی؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

mohammad nourizad 05

mohammad nourizad 05محمد نوری زاد

من دیروز از اعماق جهل، از اعماق تعصب، ازاعماق فریب، از اعماق نفرت های ناجوانمردانه خود را بیرون کشاندم و سربه زیر، به دیدار تو شتافتم. من سالها با تو اینگونه بودم. و قدر تو را نمی شناختم. و به خون دل خوردن های تو خاک می افشاندم. چرا؟ چون اسم تو با اسم آیت اللهی چون کاشانی مترادف بود. و دراین سالهای انقلاب، همگانِ هستی باید در برابر روحانیان ذلیل و خوار می شدند. ومن، سالها تو را خارج از این قاعده یِ عرشی می دیدم و از تو می رمیدم. 

دیروز احمد آباد و خانه ی کوچک تو، در محاصره ی برادران اطلاعاتی بود. آنان هر تازه واردی را می تاراندند. من اما پیش چشمشان دستی به دیوار خانه ات کشیدم تا حسی از تو را لمس کرده باشم. خبرپیچید که فلانی آمده است احمد آباد. احاطه ام کردند. هشت نفر. باز همان بازی های همیشگی. کارت شناسایی. دوربین. معطلی. پرسش و پاسخ. و سرآخر حافظه ی دوربینم را بیرون کشیدند و بردند. 

دیروز در احمد آباد تو از همگانِ ما زنده تر بودی. مگر نه این که زنده کسی است که برفضای اطرافش تأثیر بگذارد؟ تو دیروز مؤثرترین فرد احمد آباد بودی. با آن خانه ای که دیوارهای گلینش خبراز سالهای دور این سرزمین می داد. دیوارهایی که یکی از مرد ترین مردان این سرزمین را درخود جای داده بود. به همین خاطراست که می گویم: تو زنده ای مصدق عزیز. نه به این خاطر که با جماعتی از پوسیدگانِ عصرخود در افتادی. نه، بل به این خاطر که تو مشتاق عقل بودی و حاکمانِ این روزهای ما از این اشتیاق تو در هراس اند. تو مشتاق روفتنِ جهالت بودی، و حاکمان ما برای رواج همین جهالت هزینه ها می کنند.

دیروز سایه ی سنگین اسم تو احمد آباد را که نه، همه ی دلهای آباد را تسخیرکرده بود. ومن، تلاش کردم دراین میانه سهمی برای خود نشان کنم. که یعنی: من نیز طرفدار عقل و عقلانیتم و ازجهل و جهالت بیزار. تو هستی مصدق گرامی. زنده ای. که اگر مرده بودی، کسی از تو نمی هراسید. اسم تو نیز بر بساط جماعتی خاک می افشاند. 

کاش ورق برمی گشت و ما تو را درمیان خود می دیدیم. اما نه، همان به که رفتی. که اگر بودی، هزار باره شقه شقه ات می کردند. همان به که رفته ای و نام نیکت را برای ما وانهاده ای. ما با نام تو و انگشت اشاره ی تو به سوی خردمندی خیز برمی داریم. بگذار جماعتی نیز از تو درهراس باشند و دلخوش به جهالتی که آذینش بسته اند. 

محمد نوری زاد

پانزدهم اسفند نود و دو – تهران

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.