اسماعیل نوری علا
میانهء مسجد کوچک «صاحب دو قبله» ایستاده بودم و تاریخ صدر اسلام در برابر چشمم ورق می خورد. اختلاف های سیاسی، جنگ ها، قتل عام یهودیان، به اسارت گرفتن زنان و کودکان شان، همخوابگی پیامبر با همسر رئیس قبییلهء یهودی «بنی قریظه» در شب همان روزی که او را سر بریده بودند، تغییر نام یثرب به «مدینه النتی»، نماز های مشتاقانهء مسلمانان، پشت به اورشلیم و رو به خانهء خود در مکه… براستی این وقایع به دینی که 23 سال پیش به محمد وحی شده بود چه ربطی داشت؟
پیشگفتار
هفتهء پیش، دوست ندیده ای، که در یکی از دانشگاه های امریکا تدریس می کند، برایم نوشت: «مقاله ای که چند هفته پیش با عنوان “واژه ای که از آن خون می چکد” در مورد ماجرای “غدیر خم” و وقایع بعدی آن ماجرا در شهر مدینه نوشته بودید، به نظر من، خیلی جالب توجه بود و اطلاعات بسیاری در آن وجود داشت که بخصوص برای ایرانیان خارج کشور می تواند مفید باشد.
اما در آن مقاله یک نکته مطرح نشده بود که (اگرچه به غدیر خم مربوط نمی شد اما) از نظر من اهمیت بسیار دارد و آن موضوع “تغییر قبله” است. به نظر من تغییر ۱۸۰ درجه ای قبله در سال دوم هجری معنائی سیاسی دارد و می توان آن را تغییر ۱۸۰ درجه ای سیاست پیامبر اسلام در رابطه با یهودیان مقیم مدینه دانست. شاید بسیاری از مردم ندانند که مسلمانان در ۱۵ سال اول اسلام رو به اورشلیم (در اسرائیل کنونی) نماز می گذاشتند و سپس از آن رو گردانده و به مکه روی آوردند. این مطلب بخصوص از آن جهت مهم است که هم امروز هم شاهد نوع دیگری از این “تغییر قبله” هستیم. چرا که به نظر می رسد آقای خامنه ای هم تصمیم گرفته است از قبلهء همیشگی اش (روسیه و چین) رو به سوی قبله ای جدید (امریکا و غرب) بیاورد. و می بینیم که این “اتفاق” نه جدید است و نه تکرار ناشدنی».
نامهء این دوست مرا از زمستان سفید کلرادوی آمریکای سال ۲۰۱۴، به آغاز زمستان سال ۱۳۵۳ عربستان برد. به روزهائی برگشتم که، با خلوص تمام، همراه با «کاروان شربت اوغلی»، عازم عربستان سعودی شدم؛ با احوالی درست خلاف روحیات آدمی مثل آل احمد که، تا شب پیش از سفرش به این کشور، عرق تگرگی اش را زده بود و ماجراجویانه، بقول خودش، برای شرکت در «کنفرانس سالیانهء اسلامی» می رفت تا بتواند «برخاستن ملل مسلمان را علیه غرب» شاهد باشد و ببیند که از آن کنفرانس چه استفاده ای می توان برای برانداختن رژیم های سکولار ـ دیکتاتور منطقه، و بخصوص ایران، کرد.
من، بی هیچ شائبهء سیاسی، و فقط از سر اشتیاق و کنجکاوی، برای یافتن چیزی که زندگی شخصی ام را، که در گرماگرم پیدایش حزب زورکی «رستاخیز» شلوغ و بی هدف می نمود، سامان بخشد به این سفر رفتم اما در بازگشت چیزی جز حسرت و دل آشوبه و پوچی با من به وطنم برنگشت. «کنفرانس سالیانهء اسلامی» عمق بی خبری مردمی را نشانم داد که، اسیر مذاهب خود، و در غروری بی هویت، نه تنها از قافلهء تمدن و پیشرفت باز مانده بودند بلکه شتابان قصد دور شدن هرچه بیشتر از آن را نیز داشتند. و در دلم آل احمد را نفرین کردم که چنین سودائی را در دل نسل جوان مان هم کاشته بود. یعنی، من تنها به «حج» نرفته بودم تا خدا را پیدا کنم بلکه می خواستم در چنبرهء حیات بیهوده ای که با من در جهان می گشت خودم را نیز بیابم.
اما زمانه نیز بصورتی نمادین در ذهن جوان من به کار خویش مشغول بود؛ بخصوص که در همین سفر بود که خبر رسید سقف فرودگاه مهرآباد (ساختمانی که در آغاز دههء ۴۰ نماد عصر پیشرفت های مملکت محسوب می شد و من، دوازده سال پیشتر، اولین کار اداری ام را در دایرهء اطلاعات آن آغاز کرده بودم) وزن سنگین برف آذر ماه را تحمل نکرده و فرو ریخته است؛ همچون نمادی برای درک آیندهء نزدیکی که در انتظار کشورم بود.
باری، این پیشگفتار را همینجا تمام کنم که نوشتم اش تا توضیحی باشد دربارهء علل سفر حجی در چهل سال پیش، که شاید در همین ابتدا کنجکاوی خوانندگانم را پاسخکی داده باشم و بتوانم بقیهء مطلب را به داستان تغییر قبلهء مسلمین اختصاصی داده و در آن رهگذر به مشاهدات شخصی خود در این سفر نیز اشاره کنم.
معنای سیاسی حوادث ظاهراً دینی
کسانی که به زیارت «خانهء خدا!» می روند اغلب از دو مقصد بازدید می کنند:
۱. مکه که زادگاه پیامبر و محل ادعای پیامبری، و سیزده سال از بیست و سه سال عمر این پیامبری است. در وسط این شهر «کعبه» قرار دارد با همهء داستان هایش؛
۲. «مدینه» (یا به زبان امروز «شهرک») که از مکه دور است و در شمال آن، بین مکه (۴۰۰ کیلو متری) و اورشلیم (۸۰۰ کیلومتری) واقع است.
زائران هم به دو دسته تقسیم می شوند؛ اگر زودتر حرکت کرده باشند «مدینه، اول» خوانده می شوند؛ یعنی اول به مدینه می روند و سپس به مکه، و دیرتر رهسپار شدگان «مدینه، دوم» هستند و، لذا، پس از «حاجی شدن» به زیارت مدینه می شتابند. «کاروان شربت اوغلی» از زمرهء «مدینه اول» ها بود.
چهل سال پیش مدینه هنوز اینگونه که این روزها می گویند آباد نشده بود. مزار و خانهء پیامبر و دو خلیفهء اول (ابوبکر و عمر) را تبدیل به مسجد بزرگی کرده بودند، با سنگ های مرمر و ضریح آهنین. و روبروی مسجد پیامبر هم، آن سوی خیابانی که از کنار مسجد می گذشت بود، گورستان بقیع قرار داشت که بیش از دیگر مسلمانان، برای شیعیان اهمیت داشت؛ چرا که فبر چهار امام شان در آن ویرانه که آل سعود ایجاد کرده بودند با چند تکه سنگ معین بود. اینجا و آنجای گورستان نیز می شد آرامگاه اغلب مشاهیر صدر اسلام را دید. از زنان پیامبر گرفته تا زنان علی ابن ابیطالب و…
و همانجا بود که چشم من به معنای سیاسی آن زیارتگاه پر رونق و این قبرستان مخروبه باز شد. دیدم که همهء آنچه آنجا وجود دارد سیاست است. آن «مسجد» تختگاه نخستین حکومت اسلامی است و این «گورستان» مدفن نوادگان مؤسس آن حکومت، که خود، کمتر از نیم قرنی بعد، به دست جانشینان او زندانی و شکنجه و کشته و قتل عام شدند. می شد دید که سربازان شورشی یمنی، به تنگ آمده از تبعیض های رفته در تقسیم غنائم جنگی به دست خلیفهء سوم، عثمان، جلوی خانهء او اجتماع کرده اند، او را می کشند و جنازه اش را به بقیع می آورند و سپس سراغ خانهء علی می روند. می شد علی را دید که جلوی خانه اش ایستاده و شرایط اش را برای قبول خلافت می گوید… می شد…
در مسجد دو قبله
مدینه کوچک و کهنه و زهوار در رفته بود؛ با محله هائی که بیش از هزار سال عمر کرده بودند. می شد سری به «سقیفهء بنی ساعده» زد؛ آنجا که بلافاصله پس از قطعی شدن مرگ پیامبر، اشراف صدر اسلام گرد آمدند و ابوبکر را به جانشینی محمد برگزیدند و، بدینسان، منصب «خلافت» را پدید آوردند… و کمی که از تپه های دور مدینه بالا می رفتی به محلهء «بنی سلمه بن عوف» می رسیدی و در آنجا به مسجد گلی کوچکی بر می خوردی که در درون اش دو محراب وجود دارد و به همین دلیل آن را «مسجد ذو قبلتین» می خوانند؛ یک قبله رو به شمال دارد (رو به سوی اورشلیم) و آن دیگری رو به جنوب (در جهت مکه). و تو به یاد می آوری که در همین مسجد کوچک بود که یکی از مهمترین حوادث تاریخ اسلام، در سال دوم هجرت پیامبر از مکه به مدینه، رخ داد.
داستان از این قرار است: ۱۵ سال پیش از این حادثه (یا ۱۳ سال قبل از هجرت)، محمد بن عبدالله از کوهستان کم ارتفاع اطراف مکه، لرزان و عرق ریزان، به خانهء خود و خدیجه بازگشته و برای او گفته بود که در «غار حرا» فرشته ای بر او ظاهر شده و او را به پیامبری «الله» برگزیده است. در سیزده سالی که محمد در مکه بود، و ابتدا در خفا و سپس آشکارا به تبلیغ «دین» خویش (و نه «مذهب»، که هنوز از مذاهب متعدد اسلامی خبری نبود) ادامه می داد، رفته رفته «احکام عبادی اسلام» هم شکل گرفتند. از جملهء آنها «حکم نماز» بود، با همهء آداب و ترتیب ابتدائی اش.
اما این حکم دینی جنبهء روشنی از سیاست نیز داشت. مسلمانان باید، به «کعبه» (یا «مسجدالحرام»)، که در شهر خودشان و بغل دست شان قرار داشت و، پر شده از بت های قبایل عرب، «مقر اتحادیهء قبایل عربستان» محسوب می شد، بی اعتنائی کرده و رو به شهر دوردست «اورشلیم»، در حدود ۱۲۰۰ کیلومتری شمال مکه، می ایستادند و نماز می خواندند. این حرکت معنائی روشن داشت: «اسلام علیه مذاهب بت پرستانهء اعراب آمده و خود را ادامهء راه پیامبران موحد بنی اسرائیل می داند».
محمد با اورشلیم آشنا بود و بارها همراه کاروان های تجاری همسرش، خدیجهء بنت خویلد، به آن شهر سفر کرده، «مسجد الاقصی» را دیده و با خاخام های یهودی و کشیشان مسیحی و حتی برخی از موبدان زرتشتی آشنا شده بود. چندانکه آیات مکی قرآن پر از اشاره به پیامبران بنی اسرائیل و داستان های مربوط به آنها است.
در این میانه کار آشکار سازی «دعوت» و اختلاف محمد و قبیله اش، «قریش» (که سرکردگان اش اغلب پیرو او شده و بین خود اتحادی بهم زده بودند)، از یکسو، با دیگران و بخصوص خاندان «بنی امیه»، از سوی دیگر، بالا گرفت. آنها، بویژه پس از رانده شدن از شهر مکه به «شعب ابی طالب» و مرگ خدیجه، همسر ثروتمند و مقتدر محمد، و عموی صاحب احترام اش در موقعیت سختی قرار گرفتند. در این میانه محمد راهی برای برون رفت از بن بست می جست. احادیث اسلامی از «معراج» پیامبر در همان زمان ها گفته اند؛ داستانی که در آن او سوار بر اسبی سفید و بالدار به زیارت مسجد الاقصی در اور شلیم، در دوردست شمالی مکه می رود؛ سفری «معنوی» که راهگشاست و این راه را برخی آمدگان از شهرک «یثرب» (نام سابق «مدینه») بر او می گشایند.
محمد یثرب را هم خوب می شناخت چرا که راه کاروان های تجاری، از یمن تا اورشلیم، از این شهر می گذشت. اکثر ساکنان یثرب یهودی بودند. مونتگمری وات، در تاریخ اسلام دانشگاه کمبریج می نویسد که هیئتی شامل دوازده تن از بزرگان خاندانهای مهم مدینه، از محمد دعوت کردند تا، به عنوان یک «غریبهء بی طرف»، به یثرب رفته و به داوری بین اهالی آن شهر بپردازد. ساکنان یثرب (اعراب و یهودیان)، تا قبل از سال ۶۲۰ میلادی حدود صد سال درگیر جنگهای داخلی بودند و کشت و کشتارهای مکرر و عدم توافق در زمینهء پرداخت خون بهای کشته شدگان، این امر را بر ایشان آشکار ساخته بود که اصول زندگی قبیلهای، مانند «چشم در برابر چشم»، دیگر عملی نبوده و لازم است که شخصی صلاحیتدار در موارد مورد اختلاف داوری کند. نمایندگان فرستاده شده از یثرب، از طرف خود و اهالی شهر، متعهد شدند تا محمد را در جامعهء خویش پذیرفته و از او در مقابل خطرات جانی محافظت کنند.
در واقع، یهودیان یثرب، اکنون که مدعی پیامبری جدیدی در مکه ظهور کرده بود که خود را ادامهء پیامبران ایشان می خواند و رو به قبلهء اورشلیم نماز می گذاشت، مانعی در حمایت و شراکت در دعوت از او نمی دیدند. در پاسخ به این دعوت، محمد، به همراه مهمترین مریدش، ابوبکر، پنهانی از مکه خارج شده و راه بلند یثرب را در پیش گرفت و طی کمتر از یک ماه وارد آن شهر شد. همین راهپیمائی بود که مبداء سال هجری (مربوط به هجرت محمد از مکه به مدینه) را بوجود آورد.
از آن پس بر تعداد مسلمانان یثرب افزوده شد. در تاریخ صدر اسلام آنها که در مدینه بودند و از پیامبر دعوت کرده بودند «انصار» خوانده می شدند و آنان که پس از محمد، رفته رفته، از مکه خارج شده و به او در یثرب پیوسته بودند «مهاجران» نام گرفته بودند. من دربارهء وقایع آن زمان در جائی دیگر به تفصیل توضیح داده ام و آن مطالب را در اینجا مکرر نمی کنم.
باری، بزودی معلوم شد که محمد نیامده تا در یثرب تابع یهودیان شود و بزودی آتش اختلاف بین او و پیروان اش با یهودیان یثرب شعله ور شد. مهاجران، از یکسو دلتنگ شهر و خانهء خود بودند و، از سوی دیگر، نمی خواستند شهروند درجهء دوم یثرب محسوب شوند.
راه حل را فرشتهء خداوند برای محمد آورد. در نیمهء ماه رجب (یا شعبان) از سال دوم هجرت، زمانی که پیامبر در محلهء «بنی سلمه بن عوف» نماز ظهر میخواند، دچار حالت «وحی» شد، و جملاتی که بعداً قرآن نویسان آن را بصورت آیهء ۱۴۴ در سورهء «بقره» جای دادند بر زبان ش جاری گردید: «نگاه های منتظر تو را به سوی آسمان می بینیم! اکنون تو را به سوی قبلهای که از آن خشنود باشی باز میگردانیم. پس روی خود را به سوی مسجدالحرام کن! و هر جا باشید، روی خود را به سوی آن بگردانید! و کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده، به خوبی میدانند که این فرمانِ حقی است که از ناحیهء پروردگارشان صادر شده». می گویند این آیه در وسط نماز چهار رکعتی ظهر نازل شد و پیامبر دو رکعت باقی مانده از این نماز را به سوی کعبه خواند.
عینک سیاسی بین
میانهء مسجد کوچک «صاحب دو قبله» ایستاده بودم و تاریخ صدر اسلام در برابر چشمم ورق می خورد. اختلاف های سیاسی، جنگ ها، قتل عام یهودیان، به اسارت گرفتن زنان و کودکان شان، همخوابگی پیامبر با همسر رئیس قبییلهء یهودی «بنی قریظه» در شب همان روزی که او را سر بریده بودند، تغییر نام یثرب به «مدینه النتی»، نماز های مشتاقانهء مسلمانان، پشت به اورشلیم و رو به خانهء خود، که اکنون برایشان «خانهء خدا» شده بود… و سپس فتح مکه… براستی این وقایع به دینی که ۲۳ سال پیش به محمد وحی شده بود چه ربطی داشت؟
به یاد آیهء ۱۴۲، که در همان سورهء بقره جا داده شده،افتاده بودم که می گفت: «از میان مردم، آنان که سفیهاند، خواهند گفت: چه چیز آنها را از قبلهای که رو به آن میایستادند برگردانید؟ به ایشان بگو که مشرق و مغرب، همه از آنِ خداست و خدا هرکس را بخواهد، هدایت میکند…»
و من نیز، آن سال، «هدایت شده» از سفر به مدینه و مکه برگشتم و در میان خرابه های فرودگاهی که نوجوانی من در آن گذشته بود، دیگر همانی نبودم که رفته بودم؛ هرچند که تنها یک سال بعد بود که توانستم با آنچه، چهار سال تمام، مرا در خود فرو پیچیده بود بدرود بگویم و عینک ایمانم زا با عینک «سیاسی بینی وقایع تاریخی» عوض کنم؛ عینکی که سعی داشته ام تا امروز همراه خویش داشته باشم.
سنجش یک نظر
سخن دراز شد، کوتاهش کنم. دوست نادیده ام تشابه نظری بسیار جالبی را مطرح کرده و از تجربهء در خور تأملی سخن گفته است که، بقول خودش، نمی تواند نامکرر باشد. ما همگی از این «تغییر قبله»ها بسیار دیده ایم، بخصوص در حکومت های ایدئولوژیک و استبدادی که امکان نزول هیچ آیهء بی برو برگرد را هم ندارند. اما، برای من هنوز واقعیت تصمیم حکومت اسلامی برای چنین تغییری روشن نیست.
این ناروشنی را چند نکته ایجاد می کنند:
۱. آقای خامنه ای چندان قدرتی، آن هم در حد پیامبر اسلام، ندارد که وسط چهار رکعت نماز بتواند، با قرائت آیهء «نازله» ای، قبله عوض کند.
۲. مقامات روسی به کرات اعلام داشته اند که ایران جزء «خط دفاعی» آن کشور است.
۳. مقامات چینی هم چنان لقمهء بزرگی را براحتی از دست نخواهند داد؛
۴. در نتیجه، تنها تصمیمی در سطح بین المللی برای «تقسیم مجدد خاورمیانه» باید صورت گرفته باشد تا حکومت اسلامی امکان تغییر قبله بیابد؛ تصمیمی که ما هنوز از چند و چون آن بی خبریم.
آیا امکان تاخت زدن ایران با سوریه در میان است؟
آیا ایران ما از شر روسیه و چین رها خواهد شد؟
آیا این بار غرب می تواند از سیاست تحمیل حکومت های کودتائی دور شده و به سوی حمایت از استقرار حکومت های سکولار دموکرات تغییر قبله دهد؟
نمی دانم. اما اگر قصد داشته باشیم «تشابه» مورد اشارهء دوست نادیده ام را گسترش دهیم آنگاه باید از هم اکنون به آن زد و خوردها و کشتارهای مدینه هم، که پس از «تغییر قبله» روی داد، نیز توجه داشته باشیم.
در این میان، تنها امر آشکار آن است که سال پر حادثه ای در پیش روی همهء ما در کمین نشسته است.