رضا پرچی زاده
…بر خلاف آمریکاییها که در سیاست خارجی معمولا از موضع گردنکلفتی و با توپ و تشر و بزن و بکوب وارد میدان میشوند، کلی انرژی مصرف میکنند و خرج روی دست خودشان میگذارند، و خیلی اوقات از قِبَلِ این رویکرد در نهایت بیش از اینکه سود ببرند ضرر میکنند، انگلیسیها در سیاست خارجی عموما بر مبنای «روانشناسی» عمل میکنند، و به اصطلاح «با پنبه سر میبرند»…
امروز خبرگزاری تسنیم وابسته به سپاه ادعا کرد که «برخی از اعضای جریان فتنه در محافل درونی خود گفتهاند جک استراو میتواند و باید نقش «پیمانکار ایران» در مذاکرات هستهای را بر عهده بگیرد…. یکی از افراد موثر در جریان فتنه که اکنون خود را جزو تئوریسینها میداند، توصیه کرده است که از سفر آتی جک استراو به ایران برای آغاز دوران جدیدی از مذاکرات محرمانه هستهای با غرب استفاده شود…. فرد یاد شده گفته است: «مذاکرات هستهای در چارچوب فعلی به نتیجه نخواهد رسید. بهتر آن است که در سفر استراو به تهران با وی توافقی صورت بگیرد و او بپذیرد که ایران کارفرما و او پیمانکار مذاکرات هستهای باشد.» وی ادامه داده است: «بهتر است که ادامه مذاکره با آمریکاییها به عهده استراو و انگلستان گذاشته شود.» به نظر میرسد طراحی جدیدی برای آغاز مذاکرات محرمانه باواسطه با آمریکاییها وجود دارد که در صورت لزوم حتی تیم مذاکرهکننده فعلی را هم دور خواهد زد. فرآیند پیشین مذاکرات محرمانه با آمریکا مدتی است متوقف شده است…. استراو در چارچوب یک سفر پارلمانی روز دوشنبه آینده (16 دی) وارد تهران خواهد شد.»
اینک، چه این ادعا درست باشد و چه نباشد، حقیقتی در مطرح کردن آن نهفته است؛ و آن این است که در طول تاریخ معاصر ایران، انگلیس همیشه به اسلام و اسلامگرایان – ابتدا آخوندها و سپس جمهوری اسلامی – اقبال داشته است؛ و بنابراین حالا چشم طمع به دست انگلیس داشتن که سرِ گردنهِ تحریمها و مذاکرات برای آنها لابی کند، نه تنها برای «جریان فتنه» که برای کل جمهوری اسلامی امری طبیعی است. در دوران معاصر و از زمانی که امپراطوری بریتانیا در اوایل قرن نوزدهم در خاورمیانه به عنوان یک ابرقدرت جهانی مطرح شد، انگلیس همیشه از ابزار اسلامگرایی برای پیشبرد مقاصد و تامین منافع خود در منطقه بهره برده است. لذا در این مقاله قصد دارم خیلی خلاصه به چگونگی سوء استفاده انگلیس از اسلامگرایی در ایران بپردازم. برای روشنگری در این باره البته یک مقاله هرگز کافی نیست، و کتاب و بلکه کتابها لازم است، اما فعلا برای آغازِ بررسی همین مقاله کوتاه کفایت میکند.
بر خلاف آمریکاییها که در سیاست خارجی معمولا از موضع گردنکلفتی و با توپ و تشر و بزن و بکوب وارد میدان میشوند، کلی انرژی مصرف میکنند و خرج روی دست خودشان میگذارند، و خیلی اوقات از قِبَلِ این رویکرد در نهایت بیش از اینکه سود ببرند ضرر میکنند، انگلیسیها در سیاست خارجی عموما بر مبنای «روانشناسی» عمل میکنند، و به اصطلاح «با پنبه سر میبرند». به عبارتی، در جایی که رویکرد آمریکایی به سیاست خارجی معمولا «ولخرجانه» است؛ انگلیسیها، با توجه به امکاناتی که در اختیار دارند، معمولا «مقتصدانه» رفتار کرده تلاش میکنند تا با پرداخت کمترین هزینه بهترین نتیجه ممکن را بگیرند؛ به همین دلیل هم در هر زمان و هر مکانی از ارزانترین و دمِ دستترین ابزارهای موجود استفاده میکنند. این ابزار در خاورمیانه از حدود بیش از یکصد سال پیش تا به امروز «اسلامگرایی» بوده است؛ علتش هم روشن است: اسلام مذهبی بومی در خاورمیانه است که از قضا جنبه سیاسی شدیدی هم دارد و دائم با حکومت و مسائل حکومتی محشور است، و به همین دلیل هم هست که میتواند ابزار مناسبی برای کنترل سیاسی باشد. انگلیسیها نیک میدانند که با نزدیک کردن خود به اسلامگرایان در خاورمیانه و ایران – که عمدتا حمایت مردمی و اقبال عمومی دارند – میتوانند از طرفی جوامع را تحمیق کرده و آنها را وابسته نگاه دارند و از طرف دیگر میخ خود را بکوبند و کارشان را پیش ببرند. به همین جهت هم هست که از یکصد سال پیش تا به امروز انگلیس از «مردمی»ترین و در عین حال «ارتجاعی»ترین قشر «نخبه» جامعه ایران یعنی آخوندها و اسلامگرایان حمایت کرده است. به عبارتی، انگلیس در ایران همیشه پشت سر جناح ارتجاع ایستاده است.
شاید اگر دلیل به کار گرفتن این رویکرد را از زبان خود انگلیسیها بشنویم مقبولتر افتد: شاهد این مدعا، سخنان لرد جرج کرزن (1859-1925)، سیاستمدار محافظهکار، نایبالسلطنه هند، وزیر امور خارجه بریتانیا، و خاورشناس زبردست میباشد. چنانکه ادوارد سعید نقل میکند (نگاه کنید به اورینتالیسم، ص 214)، به مورخه 27 سپتامبر 1909، کرزن در مجلس اعیان انگلیس چنین داد سخن داد که «آشنایی ما با زبانهای مردمان خاوری، فرهنگهایشان، احساساتشان، سنتهایشان، تاریخ و مذاهبشان، یا به عبارتی، قابلیت ما در فهم آنچه نبوغ شرقیاش مینامند، تنها اهرمی است که به وسیله آن میتوانیم موقعیتی را که در خاور به دست آوردهایم کماکان در آینده هم حفظ کنیم؛ و هر گامی که بتواند این موقعیت را استحکام بخشد، شایسته توجه دولت اعلیحضرت و مورد مباحثه قرار گرفتن در مجلس اعیان است.» کرزن با این ادعا در حقیقت گزینه «استعمار فرهنگی» برای امتداد استعمارِ تا آن زمان سیاسی/نظامیِ انگلیس در ممالک خاوری را روی میز مجلس اعیان گذاشت. وی که همیشه از کمتوجهی انگلیس به نقش مهم ایران به عنوان حدفاصلی بین روسیه – آن استعمارگر بزرگ دیگر – و هند که در آن زمان جواهرِ امپراطوری بریتانیا بود گلایه داشت، پیش از آن به عنوان «ایرانشناس» و «خاورشناس»ی که در ایران و هند و خاورمیانه بسیار سفر کرده بود و با خصوصیات و خلقیات مردم منطقه از نزدیک آشنا بود، در سال 1892 کتابی به نام پرشیا و مساله پرشیا نوشته بود که از منابع مهم ژئوپولیتیکی و آنتروپولوژیکی درباره ایرانِ آن زمان به شمار میرفت.
بر اساس مدارک و شواهد، سیاستمداران انگلیسی تا به امروز نصیحت کرزن را به گوش هوش نیوشیدهاند؛ و به خصوص بعد از افول توان نظامی و فروپاشی امپراطوریشان در سالیان پس از جنگ جهانی دوم، روش استعمار فرهنگی را به اعلیدرجه در خاورمیانه و ایران به کار بستهاند. آنها در اواخر قرن نوزدهم از حامیان سید جمالالدین اسدآبادیِ «پاناسلامیست» بودند؛ که تمام حرکات بنیادگرایانه اسلامیستی در خاورمیانه منجمله «اخوانالمسلمین» به طریقی وامدار تفکر اوست. در دوران مشروطه، به جز در مراحل اولیه و پناه دادن به برخی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس – شاید به منظور کسب امتیاز از این حمایت، انگیسیها به دربار و آخوندهای درباری همچون شیخ فضلالله نوری اقبال داشتند؛ و کارشکنیهای مداوم آنها از عوامل زمینگیر شدن مجلس شورای ملی و در نهایت ناکام ماندن انقلاب مشروطه شد. در جریان نخستوزیری مصدق و سپس کودتای 28 مرداد هم آنها با یکی از مرتجعترین اسلامگرایان معاصر یعنی آیتالله ابوالقاسم کاشانی و چماقدارانش ائتلاف کردند تا دولت مصدق را ساقط کنند. در جریان انقلاب 57 هم انگلیس از هواداران پروپاقرص اسلامگرایان بود؛ و رادیو بیبیسی فارسی مدام «پیام»های خمینی را قرائت میکرد. پس از انقلاب هم با وجود فراز و نشیبهای بسیار، انگلیس کماکان استوانه حنانه اسلامگرایان در غرب مانده است؛ و معمولا نقش لابی آخوندها با جامعه جهانی و اتحادیه اروپا و آمریکا را بازی میکند. صحه گذاشتن جک استرا بر «دکترا»ی شبههبرانگیز حسن روحانی تنها یکی از نمونههای آشکار حمایت انگلیس از آخوندها در دوران معاصر است. و اینها همه البته سوای این حقیقت است که شبکه تلویزیونی بیبیسی فارسی سالهاست تبدیل به تریبون رسمی اصلاحطلبان حکومتی – که خود در ارتجاع بعضا چیزی از رقبایشان در داخل ایران کم ندارند – و عناصر نزدیک به آنها در خارج از ایران شده است.
بدین ترتیب، یکی از عواملی که باعث شده فرهنگ سکولاریسم و در نتیجه دموکراسی در طول یکصد سال اخیر در ایران پا نگیرد، خیمه زدن سنگین انگلیس بر روی اهرم اسلامگرایی در ایران بوده است. امروز نیز نفع انگلیس در این است که برای آخوندها لابی کند؛ چرا که در معاملهای که فرانسه و – در پشت پرده – آمریکا اخیرا با عربستان و اسرائیل کردهاند، سر انگلیس به طور عمده بیکلاه مانده است؛ و در جایی که شواهد نشان میدهد که این چهار قدرت جهانی و منطقهای در نهایت به هوای منافع خودشان هم که شده مایل به تخفیف اگر نه تعطیلِ اسلامگرایی در خاورمیانه هستند، کارت برنده بریتانیا در خاورمیانه هنوز هم اسلامگرایی است؛ بنابراین هیچ بعید نیست که انگلیس بخواهد کارت اسلامگرایی را برای چندمین مرتبه بازی کند و رژیم آخوندی را باز هم از منجلاب بیرون بکشد. لذا میبینیم که دایی جان ناپلئون بعضا بیراه هم نمیگفت وقتی که با غیظ و غضب و سرخوردگی و البته تلخانه کُمیک از ته دل فریاد میکشید: «قاسم! کار کارِ اینگیلیساس!»