روایت کریم سنجابی از نخست وزیری شاپور بختیار

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

سعید سنجابی
فرزند کریم سنجابی

با خواندن مقالات گوناگونی که در چند سال اخیر در مورد نخست وزیری شاپور بختیار و واکنش کریم سنجابی، مرحوم پدرم، به آن منتشر شده، متوجه شدم که بسیاری ازاین وقایع ضمن خاطرات سیاسی دکتر سنجابی مطرح شده است، و پاره‌ای از نقطه نظرهای ابراز شده و بی لطفی ها نسبت به وی، به گونه‌ای شگفت آور در متن این خاطرات پیش‌بینی شده و پاسخ یافته، و پاره‌ای “داده های” نا درست تصحیح شده اند.

لذا، با پرهیز از ورود به جدال لفظی، یا خطاب به این و آن، مفید و بسنده دیدم که برای تکمیل منظره تاریخی و آسان سازی داوری مرور کنندگان آن، مطالب مربوط به آن وقایع را عینا از کتاب ایشان “امیدها و ناامیدی ها”، چاپ مرکز نشر کتاب لندن ۱۳۸۶، نقل کنم.

متن این کتاب، از سلسه مصاحبه هایی بر گرفته شده است که درمهرماه ۱۳۶۲ در آمریکا با دکتر سنجابی توسط آقای ضیا صدقی از بنیاد تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد انجام شده اند و نوارهای آن در این موسسه نگهداری می شود. ارزش تاریخی این مطالب در این است که موضوع نخست وزیری دکتر بختیار را در بستر تاریخی خود و از دیدگاه تشکل و گروهی ارائه می کند که ایشان موقعیت خود را برای دریافت پیشنهاد مسئولیت، مدیون عضویت در آن سازمان سیاسی بود.دکتر سنجابی پس از بازگشت از پاریس و صدور اعلامیه معروف سه ماده‌ای که به دنبال دیدار با آیت الله خمینی انتشار یافته بود، در مقابل دوربین تلویزیون های بین‌المللی در منزل خود در تهران در آغاز یک مصاحبه مطبوعاتی، همراه داریوش فروهر دستگیر شد.

پس از آزادی از این گرفتاری و شرکت در راهپیمایی های میلیونی عاشورا و تاسوعا، سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، او را به دیدار پادشاه می برد. در اینجا رشته کلام را به ایشان بسپاریم:

“بنده متوجه بودم که او انتظاردارد که راجع به اقدامات ما در پاریس و اعلامیه ای که صادر شده توضیحی به ایشان بدهم. من به طور اجمال مذاکراتی که در پاریس با آقای خمینی راجع به حکومت اسلامی و مجاهدات علما و مراجع تقلید برای برقراری مشروطیت شده بود گزارش دادم و راجع به اعلامیه پاریس گفتم که در این اعلامیه بیان شده که نظام حکومت ایران امروزه برخلاف قانون اساسی و اصول مشروطیت از بین رفته و بنابراین فاقد پایگاه قانونی است و این مطلب تازه‌ای نیست که ما بیان کرده باشیم. از اول که در این مبارزات وارد شده ایم همیشه گفته‌ایم که شاه وقتی موضعش قانونی است که بر طبق قانون اساسی سلطنت بکند نه حکومت. و در ماده دوم هم برای اینکه هر ابهامی را رد کرده باشیم، تصریح کرده‌ایم تا وضع بدین کیفیت باشد ما از شرکت در هر نوع حکومتی معذور خواهیم بود و بالاخره در ماده سوم اظهار شده که حکومت ایران و اساس حکومت باید بر طبق اصول دموکراسی و موازین اسلامی بوسیله یک رفراندم و با مراجعه به آراء عمومی که مرجع نهایی است معین و معلوم بشود و در این ماده ما یک نحو حکومت خاصی را تعیین نکرده‌ایم و به نظر بنده خود این نکته حائز اهمیت فوق‌العاده است زیراکه حکمیت و مرجعیت این کار به ملت واگذار شده است.” (ص ۳۰۷)به دنبال این مطلب، دکتر سنجابی با یادآوری نطق چند روز قبل شاه به وی “که صدای انقلاب شمارا شنیدم”، به او می گوید در “یک وضع انقلابی باید چاره انقلابی کرد.” در اینجاست که شاه به وی پیشنهاد در دست گرفتن حکومت را می‌کند و:

“در این موقع که بنده در مقابل این مطلب و این تکلیف قرار گرفته بودم که مسئولیت حکومت را در دست بگیرم، متوجه بودم که کار اداره ایران با وضع انقلاب، انقلاب عظیمی که درمملکت جریان دارد و با گروه های مختلفی که در حال مبارزه هستند و هر روز تظاهرات عظیم و اعتصابات عظیم صورت می گیرد و با نیرویی که روحانیت مخصوصا شخص آیت الله خمینی پیداکرده که هر روز در همه خیابان ها شعار به نام ایشان می دهند و شب ها به نام ایشان الله اکبر می کشند، بی‌آنکه با این نیرو یک راه ارتباط و همکاری و سازش پیداکنیم، غیرممکن و نامقدور است. علاوه بر این با سوابقی که ازشاه داشتیم، با وجود حضور او هیچ اقدامی راممکن نمی دانستم. این بود که من به ایشان گفتم به نظر بنده اولین اقدامی که در این باره باید بفرمایید این است که اعلیحضرت برای یک مدتی… ازمملکت خارج بشوید و در غیاب اعلیحضرت شورای عالی دولتی تشکیل بشود… من در این باره به تفصیل صحبت کردم و گفتم درغیاب اعلیحضرت شورایی با موافقت و همراهی و جلب نظر مقامات روحانی و از رجال ملی و مورد قبول عامه باید تشکیل بشود و بعد از آن دست به اقدام‌های اساسی بزنیم که اصول و خلاصه آن در نامه ای که چندی پیش خدمتتان فرستاده شده مندرج است. شاه در آن موقع به هرجهت که بود یا حالت مزاجی اش به او اجازه می داد یا از خارج تقویت کافی می شد و یا اصلا دعوتی که ازمن کرده بود صوری بود که بگویند ایشان حاضر برای قبول مسئولیت نشده است، به من گفت نه، پیشنهادهای شما هیچ یک قابل قبول نیست. من از مملکت خارج نمی توانم بشوم و نخواهم شد. اگر من ازایران بروم ارتش آرام نخواهد گرفت و تنها من می توانم ارتش را آرام نگاه دارم و به هیج وجه ترک کشور از طرف من جایز نیست. و دیگر هم من به شورا احتیاج ندارم. من خودم هرکاری لازم باشد اقدام می کنم و در موارد مختلف با افرادی که شایسته باشند یا منفردا و یا در هیئتی برای مسایل مملکتی مشورت می کنم. بنده گفتم اختیار با اعلیحضرت است و در این صورت بنده ازقبول مسئولیت معذور خواهم بود. این مذاکرات نیم ساعت یا شاید کمترطول کشید و بعد از آن، بنده سکوت کردم. دوباره شاه گفت خوب مطلب دیگری ندارید؟ به ایشان گفتم عرض بنده همین بود که گفتم و مجددا عرض می کنم که اساس سلطنت و مملکت در خطر است.”(ص ۳۰۹)

و روز بعد ضمن اعلامیه ای صریح و کوتاه خبر این ملاقات و ما حصل آن یعنی رد پیشنهاد شاه برای تشکیل حکومت، با ارجاع به بند ۲ اعلامیه پاریس به آگاهی عمومی می رسد.

چندی بعد، دکتر بختیار به دکتر سنجابی اطلاع می دهد که در مورد امر مهمی خواهان مشورت و صحبت با دوستان است. جلسه‌ای در منزل مهندس حق شناس با سایر دوستان عضو حزب ایران تشکیل می شود.در این جلسه:”بختیار در حضور آن آقایان به من گفت دیروز به همان کیفیت که شما را دعوت کرده بودند به من خبر دادند که خدمت اعلیحضرت برسم. از اینکه قبلا با شاه ارتباط داشته و شاه در خاطراتش می‌نویسد که بختیار قبلا بوسیله آموزگار با من ارتباط داشت، مطلقا چیزی نگفت. علاوه برآن من خود خبر داشتم که بختیار با سناتور خواجه نوری و آموزگار هم مرتبط بود، ولی از این ارتباطاتی که در خارج داشته کلمه‌ای به میان نیاورد. فقط گفت آمدند و مرا خدمت اعلیحضرت بردند و ایشان از من پرسیدند به چه کیفیت ممکن است که حکومت جبهه ملی تشکیل بشود؟ دکتر بختیار در این جلسه حتی یک کلام راجع به حکومت شخص خودش نگفت. اوگفت من به ایشان گفتم شرایطی که بنده خدمتتان عرض می کنم همان هاست که در چندی پیش آقای دکتر سنجابی خدمتتان گفته است. اعلیحضرت گفتند مشکل عمده ایشان در آن موقع بودن من در ایران و مسافرت من به خارج بود و من با فکرهایی که کرده‌ام، هم برای معالجاتی که احتیاج دارم و هم برای استراحت حاضر هستم که به خارج بروم و این محظور رفع شده است. ما همه خشنود شدیم. من به ایشان گفتم و رفقا همه تایید کردند که پس مشکل ما ازطرف شاه رفع شده است. باید مشکل ازطرف آقای خمینی را رفع بکنیم. به نظرمن، برای این کار لازم هست که بلافاصله همین امروز یا فردا من، یک نفر یا دو نفر از رفقای ما مثلا داریوش فروهر با وجود اینکه او در آن جلسه نبود، برویم پاریس و با آقای خمینی صحبت کنیم و موافقت ایشان راهم جلب کنیم که مواجه با اعتراض و مخالفت روحانیون و تحریکات آنها نشویم و یک حکومت مورد قبول همه بر سر کار بیاید. علاوه بر این، به ایشان گفتم شما بوسیله همان واسطه بخواهید که شاه مرا امشب احضار بکند و شخصا با من صحبت کند. ایشان هم قبول کردند.” (ص ۳۱۰)

بلافاصله بعد از این جلسه، دکتر سنجابی با داریوش فروهر تماس گرفته و به اتفاق خدمت آقای صالح، از پیشکسوتان جبهه ملی که در موارد مهم و حساس همواره مورد شور و رایزنی قرار می گرفت، می روند.

حاصل آن رایزنی این است که:”مصلحت دیدیم که یکی از روحانیان سرشناس هم همراه ما به پاریس بیاید، آقای صالح به آیت الله سید رضا زنجانی تلفنی مذاکره کرد و او هم قبول کرد. حالاما انتظار داریم که شاید شب شاه را مجددا ملاقات کنیم و فردا باآیت الله زنجانی به پاریس برویم.” (ص ۳۱۱)

هدف این بوده است که به استعانت شخصیت روحانی و سابقه مبارزاتی آیت الله زنجانی، جلب رضایت آیت الله خمینی برای تشکیل دولت مجری انتقال آسان گردد؛ غافل از اینکه دکتر بختیار تمام ماوقع و توافق صورت گرفته با شاه را با دوستان خود در میان نگذاشته است. این اطلاع از طریق خبرنگاران خارجی است که به آنها می رسد:

“بعدازظهربود که بنده به منزل برگشتم… خبرنگارروزنامه لوموند یا خبرنگار خبرگزاری فرانسه به من تلفن کرد و پرسید این موضوع نخست وزیری آقای دکتر بختیار چیست؟ گفتم موضوع نخست وزیری ایشان در بین نیست. مذاکره ای با جبهه ملی شده و فعلا هم تصمیمی به طور قطع گرفته نشده است. اگر خبری باشد، بعدا به شما خبر می دهم. دو ساعت بعد، همان شخص دوباره به من تلفن کرد و گفت، آقا چه می فرمایید؟ خبر نخست وزیری بختیار منتشر شده و همه خبرگزاری ها نقل کرده اند. بنده فورا تلفن به بختیار کردم و گفتم خبرگزاری فرانسه خبر از نخست وزیری شما می دهد. گفت خوب، چه اشکالی دارد؟ گفتم اشکال مطلب بر سر این نیست که شما باشید یا نباشید، اشکال بر این است که تا زمانی که زمینه را فراهم نکرده ایم، چنین کاری به منزله خودکشی ما خواهد بود.” (ص۳۱۱)

متأسفانه آقای دکتر بختیار نه تنها با تک روی خود از جمعی که به آن تعلق داشت فاصله می گیرد، بلکه با تعجیل در نیل به اهداف شخصی، با زیرپا گذاشتن نظر همرزمان سابق که بنا بر خیرخواهی نسبت به سرنوشت کشور خواستار ایجاد جامع ترین ائتلاف و تفاهم برای خروج کشور از بحران بوده اند، امکان کامیابی خود در این راه را به شکل چشمگیری کاهش می دهد:

“گفت، فردا صبح من باز به منزل حق شناس می آیم و با رفقا صحبت می کنم. فردا صبح مجددا در منزل آقای جهانگیر حق شناس جمع شدیم و من جریان امر را مطرح کردم. بلافاصله از هر سه چهار نفر رفقایی که آنجا بودند، متفقا به ایشان حمله و اعتراض شد و او گفت، بله من قبول مسئولیت کرده‌ام و اشکالی در این کار نمی بینم. مخصوصا حق شناس فوق‌العاده منظم و مستدل صحبت کرد و به او گفت آقاجان این کاری که تو می کنی نابود کردن تمام زحمات ماست. نابود کردن تمام سابقه جبهه ملی است و رسوا کردن همه مبارزات ما. زیرک زاده در مقابل او بلند شد و سر پا ایستاد و با دست اشاره کرد و گفت اول خودت را رسوا می کنی و بعد همه ما را. بختیار وقتی دید همه رفقا که آنجا بودند بالاتفاق نظر او را رد کردند و گفتند حرفی را که شما دیروز زدید با آنچه امروز می گویید منافات دارد عصبانی و سرخ شد و از در بیرون رفت و در را به هم کوبید وگفت من تصمیم خودم راگرفته ام و کاری است که می کنم و شما هرچه دلتان می خواهد بکنید. این بی کم و زیاد جریان واقع امر بود.”(صص ۳۱۰ ـ۳۱۱ )

این حرکت خودسرانه دکتر بختیار به اخراج او از جبهه ملی و رد همکاری با دولت وی از طرف افراد سرشناس جبهه ملی منتهی شد:

“درست یک روز بعد در ظرف بیست وچهار ساعت تمام اعضای شورای جبهه ملی به استثنای دکتر بختیار در منزل من تشکیل جلسه فوق العاده دادند و همه در آن شرکت داشتند، دکتر آذر بود، امیرعلایی بود، حق شناس بود، فروهربود، حسیبی بود، زیرک زاده بود، دکتراحمد مدنی بود، ابوالفضل قاسمی بود و دیگران. و به اتفاق آراء ، شاید منهای یک رأی حکم به اخراج ایشان دادند و طردش را بوسیله اعلامیه اعلام کردیم. از آن پس جریان تشکیل حکومت بختیار پیش آمد. اومدعی شده بود هفت هشت یا ده نفر از اعضای شورای جبهه ملی در کابینه اش وارد خواهند شد و نیز اظهار می کرده بود که مهندس بازرگان و دوستان او با او همکاری خواهند کرد. ولی حتی یک نفر ازافراد سرشناس ملیون حاضر به همکاری با او نشد. از آن تاریخ به بعد او هیچ گونه ملاقاتی با رفقای جبهه ملی اش و با ما نداشت تا حکومتش با آن زبونی و رسوایی ساقط شد.” (ص ۳۱۲ )

ناتوانی بختیار در کسب حمایت عمومی باعث شد که او از حمایت قدرت های خارجی طرفی نبندد:”در همان ایام بود که از طرف یک نفر از اعضای سفارت آمریکا تقاضای ملاقات با من شد… اگر اشتباه نکنم او همان کسی است که این کتاب در درون انقلاب ایران را نوشته است یعنی آقای استامپل… هدف از ملاقات و صحبتی که با من داشت این بود که ما از دکتر بختیار پشتیبانی و حمایت کنیم. من به او گفتم که بختیار در این کار موفق نخواهد شد و قبول چنین مسئولیتی یک امر بسیار خطایی بوده است. اگر شما این فکر را کرده‌اید اشتباه بوده، اگر سازمان امنیت منشاء آن بوده و به شاه معرفی کرده خطا کرده است و اگر یک دولت دوست و متحد شما منشاء این فکر بوده و آن را تلقین کرده، باز اشتباه بوده است. حکومت بختیار در آرام کردن اوضاع و جلوگیری از انقلاب موفق نخواهد شد، بلکه وضع را وخیم تر و بدتر خواهد کرد.» (ص۳۱۳)

اگر هدف دکتر بختیار جلوگیری از چنگ انداختن روحانیون به دستگاه دولتی و برقراری حکومت دینی بود، با اقدام نیندیشیده و تکروانه خود، که منجر به تضعیف موقعیت مردمی ملیون گردید و لطمه جبران ناپذیری به مجموعه نیروهای سیاسی غیر مذهبی و ملی وارد آورد، درست نتیجه عکس آن حاصل شد.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.