به مناسبتِ ۲۰اُمین سالگردِ جاودانه بدرودِ بزرگ‌قافله‌سالارِ شعرِ فارسی، احمد شاملو*

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

کاظم کردوانی

شاملو در سه تجربه

چگونگیِ تشکیلِ «شورایِ بازنگری در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی»
دوست بزرگوارم ایرج کابلی در سال ۱۳۷۱ در نشریه‌‌یِ «آدینه» مقاله‌ای منتشر کرد با عنوانِ “فراخوان به فارسی‌نویسان و پیش‌نهاد به تاجیکان” (۱)

نخستین روزهایِ تابستان ۷۱ بود، پنجشنبه روزی به‌عادتِ همیشگی به کوه‌نوردی رفته بودم. نازنین دوستِ ازدست‌رفته‌ام دکتر علی‌محمد حق‌شناس هم هرازگاهی می‌آمد درکه. آن پنجشنبه هم پس از حال‌واحوال و پرسیدنی‌هایِ همیشگی گفت که چند روز پیش از آن به دیدن شاملو رفته است و حامل پیامی است از شاملو به من. شاملو پیام داده بود که از جمعی خبره‌یِ کار دعوت کنم تا در باره‌یِ این نوشته‌یِ ایرج کابلی و پیش‌نهادش بحث کنیم و… پیش از آن هم در باره‌یِ این نوشته و موضوعی که در آن مطرح شده بود با چند تن از دوستان صحبت کرده بودم و موضوعِ مطرح شده درآن برایم بسیار جذاب بود. باکمال‌ِمیل پذیرفتم. بلافاصله به دکتر حق‌شناس گفتم :«علی جان، خودت یکی از این جمع. قبول؟ » با تأملی کوتاه با همان خنده‌یِ شیرینِ همیشگی‌اش، و درحالی‌که حرف‌ها را می‌کشید، گفت: «باشه، عامو»! پس از چند روز بالاپایین کردن پیش‌نهادِ شاملو و سنجیدنِ آن به این نتیجه رسیدم برای آنکه چنین جمعی اعتبار داشته و حاصلِ کار قابل ارائه باشد افزون بر اهل‌فنِ بودن، این جمع می‌بایستی از جامعیتی مرتبط با حوزه‌یِ زبان و خط فارسی و شیوه‌یِ نگارش برخوردار باشد (زبان‌شناس، رمان‌نویس، شاعر، ویراستار، کامپیوتردان و…). پس از صحبت‌هایِ اولیه و تماس با متخصصان این امر که همگی هم بر اهمیت کار تکیه کردند و هم با محبت پیش‌نهادم را پذیرفتند، جمعی از بهترین خبرگانِ این کار تشکیل شد که عبارت بودند از: آقایان کریم امامی، محمدرضا باطنی، علی‌محمد حق‌شناس، احمد شاملو، محمد صنعتی، مصطفی عاصی، ایرج کابلی، کاظم کردوانی، هوشنگ گلشیری. (۲) و در تاریخ ۳۱ مرداد ۱۳۷۱ نخستین جلسه در خانه‌یِ ما تشکیل شد و نامِ «شورایِ بازنگری در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی» را برگزیدیم. همان‌طورکه در «گزارشِ یک‌ساله‌یِ شورایِ بازنگری در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی» (۳) آمده است این شورا نه جمعی بود انتخابی و نه هیئتی انتصابی. و همان‌ جا گفته‌ایم “گردآمدنِ چنین جمعی براساسِ نیازی است که زمانه در برابر ما قرار داده است. تنها امروز نیست که از مشکلِ نگارشِ خطِ فارسی سخن گفته می‌شود. در گذشته نیز این بحث بارها درگرفته است و هربار عده‌ای مقابل یکدیگر ایستاده‌اند و ازهرسو پیش‌نهادهایی شده و سخن‌هایی گفته شده است که گاه معقول و گاه نامعقول بوده‌اند. فارغ از نظرهایِ ارائه شده، در مجموع، آن سخن‌ها و آن پیش‌نهادها را باید به دلبستگیِ طراحان آن به حفظ زبان فارسی و اشاعه‌یِ هرچه بیش‌تر و بهترِ آن تعبیر کرد و به‌رغمِ آنچه گفته‌اند و نوشته‌اند، حتا اگر نمی‌پسندیم، سعی‌شان را باید مشکور دانست. اما آن پیش‌نهادها و آن بحث‌ها، در محدوده‌ای از روشنفکران و اهل قلم باقی ماند و تبعاتِ آن بحث‌ها نیز یا به‌کلی به فراموشی سپرده شدند یا به‌شیوه‌ای «مفارقت‌آمیز» به زندگی خود ادامه دادند، چون یا به‌کلی با سیاق علمی جامعه سازگار نبودند یا بودو‌نبود هریک از آن پیش‌نهادها بر روندِ کُندِ حوزه‌هایِ نشر و نگارشِ خطِ فارسی چندان تأثیری نداشت. حال‌آنکه امروز وضع به‌گونه‌ای کاملاً متفاوت است.» (۴) و «اگر دیروز چاپخانه و ماشین تحریر به حوزه‌هایی بسیار کوچک و مشخص محدود می‌شد امروز کامپیوتر و چاپگر و صفحه نمایشگر چنان وسعتی پیداکرده‌اند که با کمی غُلُو می‌توان ادعا کرد که در خانه‌یِ هر اهل قلمی، چاپخانه‌ای برپا شده است.» و پس از اشاره به اینکه «امروز کم نیستند کسانی که در شرکت‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاریِ کامپیوتر چندان بهره‌ای از فارسی و زبان‌شناسی ندارند ولی چون صاحب‌نظری موجه عمل می‌کنند و شتابِ روزافزون کارها و ضرورت‌هایِ فنی مجبورشان می‌کند هر روز بیش‌ازپیش درباره‌یِ شیوه‌یِ نگارشِ فارسی تصمیم بگیرند بی‌آنکه دانش لازم را داشته باشند و مهم‌تر از همه اینکه اگر دیروز موضوعِ نگارشِ خطِ فارسی و سلیقه‌هایِ متفاوت در این‌باره به‌علتِ محدود بودن نیازها و ضرورت‌هایِ جهانی به‌گونه‌ای «خودکار» عمل می‌شد، رشدِ سریع و بی‌سابقه‌یِ جمعیت و به‌وجودآمدن ضرورت‌هایِ جدیدِ امروز ما را در وضعیتی قرار داده است که اگر به آن توجه نکنیم در آینده‌ای نه‌چندان دور کاری جز افسوس خوردن برایمان باقی نمی‌ماند» (۵) و «در جهانِ امروز، در حوزه‌یِ خط اصل بر علمی‌تر کردن و ناچار ساده‌تر کردن شیوه‌هایِ نگارش است. نه‌تنها موضوعِ قاعده‌مند کردن و ساده‌تر کردنِ شیوه‌یِ نگارش خط فارسی برای توده‌یِ عظیمِ نوجوانانِ ما در داخل کشور وظیفه‌ای است بسیار مبرم‌وحیاتی، بلکه باز شدنِ افق‌هایِ جدید برای خطِ فارسی در بیرون از مرزهای ایران بر سنگینیِ بار چنین مسئولیتی افزوده است. اگر بر عواملِ‌ برشمرده، جمعیتِ چند میلیونی ایرانیانِ مقیم کشورهایِ خارج را نیز اضافه کنیم که یکی از اساسی‌ترین راه‌هایِ ارتباط فرزندان‌شان با این مملکت و فرهنگ آن خط و زبان فارسی است، ابعادِ مسئله روشن‌تر می‌شود.» (۶)

و « آنچه گفته شد چکیده‌ای است از ضرورت‌هایی که براساسِ آن‌ها «شورایِ بازنگری در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی» تشکیل شد. و امروز خوشنودیم که می‌بینیم کاری که بیش از یک سال پیش شروع کردیم با استقبال علاقه‌مندان و صاحب‌نظرانِ خط و زبان فارسی روبه‌رو شده است که آن را چه در توجه و پیگیریِ بسیاری از کارشناسان و دست‌اندکارانِ آموزشِ زبانِ فارسی و چه در نامه‌ها و مقاله‌هایی که برای شورا می‌فرستند، می‌بینیم.» (۷)

در تاریخِ دراز و پرفرازوفرودِ بحثِ خطِ فارسی نخستین‌بار بود که جمعی برای بحث درباره‌یِ خطِ فارسی تشکیل می‌شد، آن‌هم جمعی با این مشخصات. و شاملو پیش‌نهاددهنده‌یِ تشکیل آن بود. با نگاهی گذرا به زندگی شاملو همواره می‌توان این ویژگیِ بارزِ زندگی‌اش را دید. تشکیل این شورا و ترکیبِ اعضای آن و بحث‌هایی که مطرح کرد با استقبال وسیعی روبه‌رو شد. اندک‌زمانی بعد از سویِ اداره‌ای که در وزارت آموزش‌وپرورش مسئولِ نگارشِ کتاب‌هایِ درسی بود با «شورا» تماس گرفته شد و همچنین «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» برای گفت‌وگو با نمایندگان شورا ابراز علاقه کرد که ازسویِ جمع دکتر باطنی و دکتر حق‌شناس در جلسه‌هایِ فرهنگستان حضور یافتند و به توضیحِ دیدگاه‌هایِ شورا پرداختند. و یک سال بعد از تشکیلِ «شورای بازنگری»، در سال ۱۳۷۲، فرهنگستان خود شورایی خاص برای این موضوع تشکیل داد و دکتر باطنی و دکتر حق‌شناس هم از اعضایِ کمیسیونِ آن بودند (۸). ایرج کابلی به بحثی که خود آغاز کرده بود و سپس «شورای بازنگری» به آن پرداخت، همچنان ادامه می‌دهد و تاکنون کتابِ ارزش‌مندِ «درست‌نویسیِ خط فارسی» (۹) را منتشر کرده است و بنا به شناختی که از ایرج عزیز دارم، در آینده‌ای نه‌چندان دور شاهد کارِ تازه‌ای از او خواهیم بود. حاصلِ کارِ شورا و کمیسیونِ فرهنگستان نیز تاکنون «رسم‌الخط فرهنگستان» و اثرِ بسیار سودمندِ «فرهنگ املایی خط فارسی» (به‌سرپرستیِ دکتر علی‌اشرف صادقی) است (۱۰).

در حقیقت تشکیلِ «شورایِ بازنگری در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی»، که به‌یمنِ نوشته و طرح موضوع از سویِ ایرج کابلی و پیش‌نهادِ شاملو امکان‌پذیر شد، در آن زمان یک «واقعه»یِ فرهنگی بود. و ازآنجاکه به چند مشکلِ اساسیِ خطِ فارسی انگشت گذاشته بود و توانست در میانِ اهلِ فرهنگ و علاقه‌مندانِ این بحث (در داخل و خارج کشور) یک حرکت و بحث به‌وجود بیاورد، سخن‌ها و تصمیم‌هایِ این جمع بسیار کارگر افتاد. کم هستند امروز کسانی که بدانند بسیاری از تغییراتی که در شیوه‌یِ نگارشِ فارسی مشاهده می‌کنند (نظیر موضوعِ بی‌فاصله نویسی، احیای نشانه‌ی اضافه و واردکردن آن در زنجیره‌ی خط فارسی، بحثِ «یِ میانجی»، نوع نگارش واژه‌های مرکب و ضمیرهای ملکی و مفعولی و صرف فعل‌ها و…، ریشه در آن بحث‌ها و پیش‌نهادهایِ این شورا دارد.

شاملو، کانون نویسندگان: غایبِ حاضر
شاملو جزو بیش از پنجاه تن نویسنده و شاعر و اهل قلمی بود که «بیانیه در بارۀ کنگره نویسندگان» را (در تحریم کنگره‌ای که حکومت شاه تصمیم گرفته بود به‌نام نویسندگان برپاکند) (۱۱)، اسفند سال ۱۳۴۶، امضا کردند. بیانیه‌ای که در حقیقت می‌بایست به‌عنوانِ پایه‌یِ تشکیل «کانون نویسندگان ایران» از آن یاد کرد. و در بهمن ۱۳۴۷ در «شبِ نیمایوشیج»، در تالارِ دانشکده هنرهایِ زیبا دانشگاه تهران (که از طرف کانون نویسندگان ایران برگذار شد) چند شعر از نیما را خواند. در نخستین مجمع‌عمومیِ کانون نویسندگانِ پس از انقلاب، فروردین ۵۸، به‌عنوانِ یکی از اعضایِ اصلیِ هیئتِ‌دبیران انتخاب شد. و در آخرین مجمع‌عمومیِ کانون در فصلِ بعد از انقلاب (و پیش از حمله به محلِ کانون در سال ۱۳۶۰ و پایان یافتنِ یک مرحله از زندگیِ کانونِ نویسندگان و تعلیقی یازده ساله) بازهم به دبیریِ کانون انتخاب شد. در نیمه‌یِ سال ۱۳۶۷ که چند تن از نویسندگان به این فکر افتادند تا مراسمی به مناسبتِ سی‌اُمین سالِ درگذشتِ نیمایوشیج مراسمی برپاکنند، شاملو جزو آنان بود. به‌رغم دوندگی‌ها و تماس‌هایی که روز نخست امیدوارکننده می‌بود و به‌رغمِ دو ماه کارِ پر زحمتِ بسیاری از اهل قلم و اعضایِ کانون نویسندگان، به برنامه‌یِ بزرگداشتِ نیما اجازه داده نشد و به‌اجبار لغو گردید. اما حاصلِ آن، متنِ بسیار مهم و تاریخی‌ای بود بیانگر وضعیت و موقعیت نویسنده و هنرمند ایرانی در اوضاعِ سالِ ۱۳۶۷. این متن که ویرایشِ نهاییِ آن با شاملو بود عنوانِ «گزارش اهل قلم – به‌مناسبتِ فصلِ تولد و درگذشتِ بزرگان ادب معاصر ایران» را داشت. این متن را ۲۳ تن از اهلِ‌قلمِ ایران در تاریخ ۲۰ دی ماه ۱۳۶۷ شمسی امضا کردند و در چند نسخه تکثیر و پخش شد (۱۲). شاملو در منازعه‌یِ فکری و سیاسی که در کانون نویسندگان میانِ طرفدارانِ حزب توده ایران و اکثریتِ کانون در سال‌هایِ پس از انقلاب درگرفت، سهمِ شایسته‌ای به‌عهده گرفت. و در آن روزگار که بسیاری از نشریه‌ها از درج دیدگاه‌هایِ کانون نویسندگان خودداری می‌کردند و کم نبودند نشریه‌هایی که آشکارا یا در نهان همراه و پشتیبانِ حزب توده بودند و یک‌جانبه علیه کانون نویسندگان می‌نوشتند یا به مخالفانِ آن میدان می‌دادند و درحقیقت حزب توده با شبکه‌هایِ پنهان و آشکارِ خود دست به کارزاری بزرگ علیه مواضعِ استقبال‌طلبانه‌یِ کانون زده بود، شاملو در نشریه‌یِ معتبر و وزینِ «کتاب جمعه» که جایگاهِ خاصی میانِ روشنفکران و جوانان داشت، با همه‌یِ وزن و اعتبارِ ادبی و اجتماعیِ خود به میدان آمد و با آنان مقابله کرد و صفحه‌هایِ «کتاب جمعه» را دراختیارِ هیئت‌دبیرانِ وقتِ کانون قرار داد و توانست بسیاری از ترفندها و توطئه‌هایِ رنگارنگ آنان را خنثی کند. به گفته‌یِ محمدعلی سپانلو «در جبهه‌بندیِ سیاسیِ جدید در کانون شاملو چشم‌وچراغِ آن گروه حساب می‌شد که ضمنِ احترام به بسیاری از ارزش‌هایِ چپ، قیمومیتِ هیچ قدرتِ خارجی را نمی‌پذیرفتند. جناحِ مخالف مستقیم و غیرمستقیم می‌کوشید شاملو را لجن‌مال کند ولی او با سکوتِ هوشیارانه‌ای از درگیریِ مستقیم احتراز می‌کرد…» (۱۳) از فروردین سال ۱۳۷۳ که بیش از شصت نفر از کانونیان و اهل‌ِقلم نامه‌یِ سرگشاده‌ای به رئیسِ قوه‌یِ قضاییه‌ی وقت، آیت الله محمد یزدی، در باره‌یِ دستگیری سعیدی سیرجانی نوشتیم (۱۴) تا پایانِ زندگی‌اش، نام و امضایِ شاملو در بسیاری از متن‌هایِ کانونِ نویسندگان وجود دارد.

شاملو در دوره‌یِ اول کانون، که چرایی آن بیرون از بحث ماست، در هیچ‌یک از جلسه‌هایِ نگارشِ مرام‌نامه و اساسنامه‌یِ داخلی و انتخابِ هیئت‌دبیران حضور نداشت، در زمانِ تجدیدِ حیاتِ کانون در سال۱۳۵۶ در ایران حضور نداشت، در دوره‌یِ اخیر هم به‌علت بیماری نمی‌توانست نقشی فعال داشته باشد اما، جای‌گاهِ شاملو در کانون نویسندگان را نمی‌توان تنها در حضور یا عدمِ حضورش در همه‌یِ لحظه‌هایِ زندگیِ کانون سنجید.

شاملو یکی از قُله‌هایِ شعر معاصر ایران بود و هست و در جریانِ شعری که او میدان‌دارش بود تا به امروز کسی نتوانسته است درکنارش بنشیند؛ در عرصه‌یِ مطبوعات تنها سردبیریِ سه نشریه‌یِ «خوشه» و «کتاب هفته» و «کتاب جمعه» کافی است تا نامی ماندگار برای کسی به‌ارمغان بیاورد؛ «کتاب کوچه» یکی از بی‌بدیل‌ترین مجموعه‌‌ای از این گونه کار است که تا به‌امروز در تاریخِ فرهنگ ما به‌وجود آمده است، و چنانچه ترجمه‌ها و شعرخوانی‌ها و… را هم درکنارِ این‌همه کارِ سترگ بگذاریم، کم‌وبیش سیمایِ کسی که چند دهه حضوری فعال و پیگیر در دنیایِ روشنفکران ایران داشته است آشکار می‌شود. اما، شاملو بیش از این‌همه است. شاملو به‌خصوص در دوران پس از انقلاب به‌یمنِ نگاه و رفتارِ خاصِ خود و به‌یمنِ حساسیت‌ها و پیش‌بینی‌ها و رفتارِ شرافتمندانه و مسئولانه‌اش به یکی از نمادهایِ وجدانِ جامعه‌یِ روشنفکریِ ایران تبدیل شد. و سایه‌یِ این وجدانِ آگاه، باحضور یا بی‌حضورِ جسمانیِ شاملو، بر زندگیِ کانون نویسندگان ایران حضوری بلامنازع داشت.

شاملو به‌رغم دوری از تهران و آن وضعیت جسمانی‌اش چگونگیِ فعالیت‌هایِ کانون را به‌دقت ‌پی‌گیری می‌کرد و به آن حساس بود. اما، به‌علت دوری و مشکل بودن رفت‌وآمد با شاملو (باتوجه به وضعیت بیماری‌اش سعی اغلب دوستان براین بود که کمتر مزاحم‌اش شوند) این حساسیت گاه باعث سوء استفاده‌ی کسانی می‌شد که از سرِ نمی‌دانم چه؟ (کم‌ترین آن خودشیرینی بود و مطرح کردنِ خود و سوءاستفاده از نام شاملو) مطلب‌هایی نادرست و دروغ به شاملو منتقل می‌کردند که حاصل‌اش جز «عرضِ خود می‌بری و زحمت ما می‌داری» نبود. ازجمله سخن‌چینی‌هایِ روزنامه‌نگاری بود که در آن زمان شهرتی به‌هم زده بود، از هوشنگ گلشیری نزد شاملو که هوشنگ می‌خواهد کانون را «به‌سازش بکشاند و…»! هوشنگ گلشیری که به‌گواهِ زندگی و کارنامه‌یِ ادبی‌اش پاسدارِ بی‌چون‌وچرایِ شرافت قلم بود، به‌حق بسیار می‌نالید و گله‌مند بود، نه از آن روزنامه‌نگار که خوب می‌شناخت‌اش بلکه از شاملو. اما، خود بارها شاهد بودم که هوشنگ با بزرگواریِ تمام چگونه حرمتِ شاملو را پاس می‌داشت. و در آن تقلاها و کوشش‌هایِ جان‌کاه ما برای ازسرگیریِ فعالیت‌های کانون، زمانی کسانی نقل کردند که شاملو در جمعی درخصوصِ کانون نویسندگان گفته است «با گوشتِ گندیده نمی‌توان خورشت درست کرد»! و این سخنِ راست یا ناراست دست‌آویزِ مدعیانی شد و «عَلَم»ی که آن را در سر هر کوی و برزن در داخل و خارج کشور برضد ما برافرازند (۱۵). در یکی از دیدارها با شاملو به‌اختصار به این موضوع اشاره‌ای کردم و شاملو چنان مهربانانه پاسخ داد که از بیان آن شرمنده شدم. و به یکی از دوستان نازنین‌ام هم گفته بود «جبران می‌کنم». و در پیامِ تاریخیِ خود به نخستین مجمع‌عمومیِ کانون نویسندگان در تاریخ آذر ۱۳۷۸، پس از جان‌باختنِ عزیزان‌مان محمد مختاری و جعفر پوینده، که در سالنِ اجتماعاتِ «اتحادیۀ ناشران و کتابفروشان تهران» برگذار شد گفت: “یاران هم‌قلم گرچه در این سال‌ها ‌نتوانسته‌ام در میدانِ عمل هم‌گام‌تان باشم، آنچه را که برشما رفته است لحظه‌به‌لحظه بادقت و نگرانی دنبال کرده‌ام: تلاشِ پی‌گیرتان را، از درون بهتان خوردن و از بیرون دشنام شنیدن‌تان را، تا لبِ دره‌یِ مرگ رفتن‌تان را، درجوارِ مرگ زیستن‌تان را و مصیبت دیدن‌تان را، آن‌گاه‌که هم‌گامانِ شجاع‌مان میرعلایی و حسینی و مختاری و پوینده قربانیِ کینه‌یِ سیاه‌اندیشان شدند. اکنون ازاینکه توانسته‌اید به‌رغم همه‌یِ این دشواری‌هایِ توان‌کاه به آرمان‌هایِ دیرینِ اهلِ‌قلمِ دیارمان – آزادگی و ناوابستگی به قدرت – وفادار بمانید به خودم و به شما تهنیت می‌گویم و به‌عنوانِ یکی ازاعضایِ هیئت‌دبیرانِ پیشینِ کانون نویسندگان ایران امیدوارم گردهم آمدن‌تان به توفیق انجامد و متنِ نهاییِ منشور و اساس‌نامه‌یِ کانون نویسندگان ایران به تصویب رسد و هیئت‌دبیران جدید برگزیده شود. سلام‌هایِ قلبیِ مرا بپذیرید. احمد شاملو. شهرک دهکده. آذر ۱۳۷۸ خورشیدی”

همان‌طور که دیده می‌شود شاملو به‌روشنی به موضوعِ «ازدرون بهتان خوردن و از بیرون دشنام شنیدن» اشاره کرده است. و آن مدعیانِ «بی‌عَلَم مانده» هم آن‌چنان موضوع را فراموش کردند که به انکار آن رسیدند.

من و شاملو و ترجمه‌ی «حماسه گیل گمش»
آخرهایِ زمستان سال ۱۳۷۷ بود. زنده یاد شاملو تلفن کرد و گفت سَری بروم پیش‌اش. البته الان حضور ذهن ندارم که آن‌سویِ خط خودِ شاملو بود یا آیدا خانم نازنین. من جز در دورانی که «شورایِ بازنگریِ در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی» را تشکیل داده بودیم و درنتیجه بیش‌تر همدیگر را می‌دیدیم، سالی یکی، دو بار می‌رفتم به دیدار شاملوی عزیز. البته همیشه جویایِ حالش بودم. چندبار هم که نازنین دوستِ دیرینه‌ام عبدالله کوثری (که دوستی‌مان از پشتِ نیمکتِ سال سوم دبیرستان البرز شکل گرفت و تا امروز همچنان برسر آن عهد هستیم) از مشهد به تهران می‌آمد و ‌می‌گفت سری به شاملو بزنیم با عبدالله می‌رفتیم. هربار هم که به دیدنش می‌رفتیم، گلایه می‌کرد که چرا کم به سراغش می‌رویم که هر دو می‌گفتیم که به‌رغمِ همه‌یِ اشتیاق‌مان و… باعث زحمت خواهیم شد. واقعاً هم چنین بود. با وضعیتِ جسمانی که داشت و قیدیِ که در آراسته ظاهر شدن داشت، واقعاً زحمت بود برایش. تازه اگر حالش خوب بود، اگر کسالتش شدید شده بود که خودِ ظلم بود. عذرِ ما را به‌مختصر واژه و جمله‌ای مهربانانه ‌نمی‌پذیرفت و می‌گفت که من هم دل دارم. اما این بار خودِ شاملو تلفن کرده بود و خواسته بود به دیدارش بروم. رفتم. به‌رغم وضعیتِ نه‌چندان مناسب آن روزها. با اشتیاق به دیدنش رفتم. و اگر ذهنم خطا نکند با دوست بزرگوارم ایرج کابلی رفتم. پس از صحبت‌هایی از اینجاوآنجا از جنسِ صحبت‌هایی که همیشه میان ما می‌شد، به من گفت که خودت می‌دانی که من سال‌های چهل به کارِ ترجمه‌یِ «حماسه گیل گمش» پرداختم و حالا هم دو باره از نو شروع کرده‌ام به این کار ولی، پس از پایانِ این کار به این نتیجه رسیده‌ام که نتیجه‌اش چندان برایم رضایت‌بخش نیست (حقیقت این است که شاملو از سر فروتنی در باره‌یِ این کارِ خود تعبیرِ تندی به کار برد که به خود اجازه نمی‌دهم آن را با همان واژه‌هایی که خود به‌کاربرد نقل کنم). و اضافه کرد که حالا این کار دستِ خودت. بِبَرش. هم فرانسه‌ات را قبول دارم و هم فارسی‌ات را. هرکاری که لازم می‌دانی روی آن انجام بده و این کار به اسم هر دوی ما منتشر شود. گفتم، من به یک شرط این کار را خواهم کرد. گفت، به چه شرطی؟ گفتم به‌این‌شرط که کار فقط به نام شما منتشر شود. گفت، آخه خودت هم رویِ آن کار می‌کنی و… گفتم، نه. این کارِ شماست. و من باکمال‌میل بر رویِ آن کار خواهم کرد اما، کارِ شماست. اگر این شرط را می‌پذیرید، من این ترجمه را می‌برم و رویِ آن کار می‌کنم. گفت، حالا ببر و کارش رو انجام بده، بعد با هم صحبت می‌کنیم. و بعد هم متنِ تایپ‌شده‌یِ ترجمه خود و کتابی که از رویِ آن ترجمه می‌کرد در اختیارم گذاشت. کتاب به زبان فرانسه بود با این مشخصات:

Les religions du Proche-Orient, babyloniens-ougaritiques-hittites

(Les religions du Proche-Orient asiatique, Textes babyloniens, ougaritiques,

hittites)

Présentés et traduits par : René LABAT, André CAQUOT, Maurice SZYCER, Maurice VIEYRA

Librairie Arthème Fayard et Editions Denoel, 1970, Paris.

به‌رغم کارِ تدریس و کارهایِ پژوهشی و کارهایِ کانون نویسندگان و همه‌یِ کارهایِ ریز و درشتی که داشتم، به‌جد مشغول بررسیِ این ترجمه و کار بر رویِ آن شدم. اغلب هم به این صورت بود که هفته‌ای دو، سه شب پس‌ازآنکه به خانه می‌رسیدم، پس از مختصر استراحتی تا پاسی پس از نیمه شب و گاه تا سه، چهار صبح به مقابله‌یِ ترجمه با متنِ فرانسه می‌پرداختم و با فارسی و معادل‌ها کلنجار می‌رفتم. در روزهای جمعه یا روزهایی هم که در خانه می‌ماندم از این کار غافل نبودم. آخرین باری هم که نازنین شاملو را دیدم در آبان ماه ۱۳۷۸ بود. دو، سه هفته‌ای پیش از تشکیلِ نخستین مجمع‌عمومیِ کانون نویسندگان در سالنِ «اجتماعات اتحادیۀ ناشران و کتابفروشان تهران» (در تاریخ ۴ آذر ۱۳۷۸). به‌عنوان هیئت‌دبیرانِ موقتِ کانون نویسندگان (من و هوشنگ گلشیری و علی اشرف درویشیان و ایرج کابلی و اکبر معصوم بیگی و…) و برای ادایِ احترام به شاملو و مطلع کردن‌اش از تشکیلِ مجمع‌عمومیِ کانون و… به دیدارش رفته بودیم. در این دیدار هم به‌مختصر در باره‌یِ این ترجمه و اینکه زمان می‌بَرَد با هم صحبت کردیم. در نیمه‌یِ فروردینِ سال ۱۳۷۹ برای شرکت در یک کنفرانس، «پرحاشیه» و «بدفرجام» برای شرکت کنندگان آن، راهیِ آلمان شدم و برخلافِ میل و به‌ناگزیر مجبور شدم مدتی در خارج باشم. در تابستان همان سال که شاملو در بیمارستان بستری بود، همسرم که به عیادتش رفته بود، شاملو به او گفته بود که چرا کاظم این کار را تمام نکرده و…، و همسرم گفته بود که من شاهد بودم که شب‌ها گاه تا صبح رویِ ترجمه شما کار می‌کرد. می‌دانستم که بسیار دلبسته‌یِ این کار است. من هم با تمامِ وجود دلبسته‌یِ کاری بودم که به‌جان پذیرفته بودم. خود من هم از سال‌ها پیش شیفته‌ی «حماسه‌ی گیل گمش» بودم و چند بار آن را به فرانسه خوانده بودم. و بیش از همه و بیش از همیشه مشتاق بودم که تا شاملو میانِ ماست به این قول خودم عمل کنم. اما، خیلی زودتر از آنچه فکر می‌کردیم شاملو جهان ما را وانهاد و این کار در زمانِ بودنش به پایان نرسید. و منِ مشتاقِ وفایِ به قول در حسرت ماندم. بعد شنیدم که ناشر محترم در صددِ انتشار همان ترجمه‌ای است که شاملو از آن راضی نبود. پیام فرستادم که من بر رویِ این متن کار کرده‌ام و منتظر هستم که هم کتاب به زبان فرانسه و هم ترجمه‌ای که شاملو به من داده بود به دستم برسد و کار را تمام کنم. حال نمی‌دانم پیام من به دوست عزیز ناشرمان نرسید یا ترجیح چنان بود که همان ترجمه‌یِ شاملو منتشر شود. و منتشر شد. اما، من هنوز کارِ خود را پایان یافته نمی‌دانستم و نمی‌دانم. مدت زمانی طولانی طول کشید تا همان ترجمه‌یِ تایپ شده‌ی شاملو و کاری که بر رویِ آن انجام داده بودم و کتاب فرانسه‌یِ شاملو به دستم برسد. دراین‌میان متوجه شدم که ترجمه‌یِ جدیدی از حماسه‌یِ گیل گمش در سال ۱۹۹۲ به زبان فرانسه منتشر شده است که برخلافِ متنِ سالِ ۱۹۷۰- کتابی که شاملو در اختیار داشت- تنها به حماسه‌یِ گیل گمش می‌پرداخت و ترجمه‌یِ جدیدی بود. و دیگر آن کتابِ فرانسه‌یِ متعلق به سال ۱۹۷۰ نمی‌توانست مرجع باشد. در سال ۱۹۹۹ هم ترجمه‌ای جدید به زبان انگلیسی از حماسه‌یِ گیل گمش با ترجمه‌ی ِ Andrew GEORGE منتشر شده بود. بااین‌همه، من هنوز دلبسته‌یِ حماسه‌یِ گیل گمش هستم و درکنارِ دیگر کارهایم از این کار غافل نیستم و قصد دارم در نخستین فرصتی که دست دهد این کار را با همه‌یِ تغییرات جدیدی که در ترجمه‌یِ متن گیل گمش اتفاق افتاده است، به پایان برسانم. امروز شاملویِ نازنین و بزرگ دیگر در میان ما نیست اما، من همچنان خود را به آن قول متعهد می‌دانم.

برلن، سوم دی ماه ۱۳۹۳ برابر با ۲۴ دسامبر ۲۰۱۴

پانوشت‌ها

۱: «آدینه»، شماره ۷۲ تیرماه ۱۳۷۱. شاید یادآوریِ این نکته ضروری باشد که در همان زمان‌ها میان تاجیکان، پس از جدایی از شوروی سابق و تشکیلِ دولتِ مستقلِ تاجیکستان، بحثی در ضرورتِ تغییرِ خط سیرلیک به خط فارسی درگرفته بود. و حتا در سال ۱۹۸۹ تصمیم گرفته بودند که دوباره الفبایِ خط فارسی را انتخاب کنند و از قرار سال ۱۹۹۵ را به‌عنوان سالِ استفاده‌یِ کاملِ خطِ فارسی تعیین کرده بودند. اما، بعداً به دلیل‌هایی که بیرون از موضوعِ بحثِ ماست دوباره به خط سیریلیک برگشتند.

۲: البته محمد صنعتی که در آن روزگار صاحب یکی از شرکت‌هایِ بزرگ داده‌پردازی و تهیه‌یِ برنامه‌های کامپیوتری خط فارسی بود، سه، چهار جلسه‌ای بیشتر شرکت نکرد. همچنین دبیرِ تحریریه‌یِ نشریه‌ی «آدینه» هم تنها برایِ یادداشت‌برداری و درجِ گزارش در شماره‌یِ بعدی «آدینه» در جلسه‌هایِ ما حضور پیدا می‌کرد اما، نه عضو این شورا بود و نه اجازه‌یِ صحبت کردن درخصوصِ موضوع‌هایِ مطرح شده در جلسه‌ها را داشت. و ما، اعضای شورا، در پایان هر جلسه تصمیم‌هایِ گرفته شده را می‌نوشتیم و آن را امضا می‌کردیم.

۳ تا ۷: آدینه، شماره۸۴-۸۵، آبان ۱۳۷۲

۸: «نخستین‌بار، در سال ۱۳۷۲، به‌ابتکار جناب آقای دکتر حسن حبیبی، ریاست وقت فرهنگستان، کمیسیونی به مدیریت دکتر علی‌اشرف صادقی و سپس استاد احمد سمیعی، از اعضای پیوسته فرهنگستان، تشکیل شد. این کمیسیون، با تشکیل جلسات متعدد، دستور خط پیشنهادیِ خود را به شورای فرهنگستان تسلیم کرد و شورا با دقت و کندوکاو و جدیت بسیار، طی ۵۹ جلسه، آن را مورد بحث و بررسی قرار داد….

اعضای کمیسیون عبارت بودند از آقایان دکتر محمدرضا باطنی (۱۶ جلسه، از ۷/۲/۷۲ تا ۳۰/۶/۷۲)، دکتر جواد حدیدی، دکتر علی‌محمد حق‌شناس، دکتر حسین داودی، استاد اسماعیل سعادت، استاد احمد سمیعی (گیلانی)، مرحوم دکتر جعفر شعار، دکتر علی‌اشرف صادقی (که تا جلسه مورخ ۲۸ دی ۱۳۷۲ شرکت کردند و پس از آن به‌علتِ مسافرت برای استفاده از فرصت مطالعاتی در جلسه شرکت نکردند)، مرحوم دکتر مصطفی مقربی و استاد ابوالحسن نجفی»، دستور خط فارسی (مصوب فرهنگستان زبان‌وادب فارسی)، انتشارات فرهنگستان، چاپ یازدهم، ۱۳۹۱، ص.۲

۹: ایرج کابلی، درست‌نویسی خط فارسی، نشر بازتاب‌نگار، چاپ اول، ۱۳۸۱

۱۰: علی اشرف صادقی: “…«گروه دستورِ زبان و خطِ فارسی» [به‌سرپرستی دکتر علی اشرف صادقی]… در سال ۱۳۷۲ کمیسیونی مرکب از بعضی از اعضای شورای [شورای عمومیِ فرهنگستان] و بعضی متخصصانِ خارج از فرهنگستان برای تصمیم‌گیری در بارهء املایِ کلماتِ فارسی تشکیل داد” (علی اشرف صادقی، فرهنگ املایی خط فارسی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، نشر آثار، تهران ۱۳۹۲، صفحه ۸)

۱۱: محمدعلی سپانلو، سرگذشت کانون نویسندگان ایران، نشر باران، سوئد، چاپ اول، ۲۰۰۲، ص. ۱۷-۲۰

۱۲: مهدی اخوان ثالث، مفتون امینی، سیمین بهبهانی، یارعلی پورمقدم، امیرحسن چهل‌تن، محمد حقوقی، عظیم خلیلی، محمود دولت‌آبادی، ابراهیم رهبر، ناصر زراعتی، کاظم سادات‌اشکوری، محمدعلی سپانلو، احمد شاملو، شمس لنگرودی، عمران صلاحی، هوشنگ گلشیری، جواد مجابی، محمد محمدعلی، محمد مختاری، حمید مصدق، مسعود میناوی، غلامحسین نصیری‌پور، اصغر واقدی. محمدعلی سپانلو، همان، ص ۳۵۲-۳۵۶

۱۳: محمدعلی سپانلو، بن‌بست‌ها و شاهراه، پن‌باب، چاپ اول، ۲۰۱۱ (۱۳۹۰) استکهلم، ص ۴۷۵

۱۴: صدای آواز، یادنامه‌ی محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، کانون نویسندگان ایران، انتشارات فصل سبز، چاپ اول، ۱۳۷۸، ص ۳۰و۳۱

۱۵: رویِ سخن من در اینجا دوستان عزیزی نیست که در آن دوران منتقد ما بودند. به این موضوع در این نوشته پرداخته‌ام: “گفت‌وشنود با کاظم کردوانی، تاریخ بخشی از جنبش روشنفکری ایران، بررسی تاریخی-تحلیلی کانون نویسندگان ایران «گفت‌وشنودها»، مسعود نقره‌کار، جلد پنجم، نشرباران، سوئد، چاپ اول، سال ۲۰۰۲ (۱۳۸۱)، ص. ۵۷۷-۶۳۳)”

*این متن در کتابِ «من بامدادم سرانجام» (یادنامۀ احمد شاملو)، به خواستاریِ سعید پورعظیمی، انتشارات هرمس، چاپ اول، ۱۳۹۶ منتشر شده است (ص. ۳۲۴ – ۳۳۲).

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.