جبهه ملی نمی تواند ناسیونالیست باشد!

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

منوچهر تقوی بیات

پیشکش به فرزندان باخرد ایران تا بدانند ما از بیخردی چه می کشیم

به تازگی با جوان نو خاسته ی کم سوادی گفت و گوی داغی داشتم که از پدرش یا از دیگران شنیده بود که من از پیروان دکتر مصدق و ملی هستم. او مانند بسیاری از فرزندان کوچ کنندگان به بیرون از کشور، نه ایرانی است، نه سوئدی. ایرانی نیست چون می کوشد خود را سوئدی نشان دهد که سوئدی نیست و سوئدی ها هم به این سادگی ها کوچ نشینندگان (مهاجر ها) را سوئدی نمی دانند. برخی از مردم، مردم بودن(انسان بودن) را به سرزمین یا به نژاد یا به دارایی و یا به نام و نشان می دادند. برای من مردم بودن به معنای همراهی و همدلی با مردم و دیگران است. من با این جوان از دیرباز آشنا هستم و گهگاه هرجا ایرانی ها باشند هم پیدایش می شود و گاهی نیز او را در فروشگاه ها یا خیابان می بینم و به آیین خودمان (ایرانی ها) به هم لبخند می زنیم و یا اگر پیش بیاید با هم سخن هم می گوییم.

دوستی نازنین دارم که یک روز پیش از روز ملی سوئد، ما را برای جشن پایان دبیرستان فرزندش در خانه اش مهمان کرده بود. آن جوان نوخاسته و همسرش و فرزندانش هم به این مهمانی آمده بودند. برخورد ما دوستانه و خوش و خوب آغاز شد. به او گفتم پدر و مادر او را در اوپسالا در یک جای بن و بست و پرتی دیدیم . گفت آن ها در آنجا یک “استله” ی بزرگ دارند. استله یک واژه ی سوئدی است به معنای؛ جا، مکان، زمین، ملک، ویلا و… این واژه، بسته به فروتنی هر کس معنای ویژه ای به خود می گیرد. یادم آمد که پدرش همانگونه که خوی همیشگی اوست، در آن دیدار کوتاه یک شوخی سبک و زشتی با من کرد. از آن شوخی سخنی به میان نیاوردم و دنبال این گفت و گو را رها کردم. چون بیشتر کودکان با هم به فارسی و گاهی هم به سوئدی، سخن می گفتند اما فرزندان او فارسی نمی دانستند، به او گفتم فارسی هم یک زبان است و یاد گرفتنش برای کودکی که پدر و مادرش فارسی می دانند، سودمند است، تو که خانمت هم فارسی یادگرفته و پدر ومادرت هم اینجا هستند، چرا فرزندانت فارسی نمی دانند؟

نمی دانم این پرسش بر او گران آمد و یا مانند پدرش و دیگر دشمنان مردم ایران، با ملی بودن ایرانی ها، دشمن است. با تندخویی گفت تو ناسیونالیست هستی. چون او در سوئد بزرگ شده است، ناسیونالیست را همچون ناسزا بر زبان آورد و به دنبال آن گفت:” هر کس را من می شناسم که فارسی حرف می زند، دروغگو و بی تربیت و دغل باز است. به بچه هایم فارسی یاد بدهم که این چیزها را یاد بگیرند؟”  خوشبختانه واژه های پدوفیل و بچه باز را به زبان نیاورد. شاید او این کار باستانی که امروز همه جاگیر شده است را متمدنانه دانسته و در خور ایرانی ها و فارسی زبان ها نمی دانست. این جوان در سوئد بزرگ شده است، نمی دانم خودش فارسی نوشتن را می داند یا نه؟ اما پدرش که فارسی نوشتن را هم می داند، در یک مجمع عمومی دروغی و با کمک شماری آدم های وابسته به حکومت یک انجمن خوشنام و سودمند را از هم پاشید. در جمع آن روز کسی از عموی او سخنی به میان آورد. او پس از ستایش از عموی خود گفت عموی من در دانشگاه فنی استکهلم درس می داد. من عموی او را در زمانی که زنده بود دیده بودم و می شناختم. عموی او نه کتابی نوشته است و نه مقاله ای علمی یا غیر علمی از او در جایی به فارسی یا انگلیسی یا سوئدی چاپ شده است! شاید این که او گفت: «هر کس فارسی حرف می زند دروغگو و … است»، از خود و خانواده اش سخن می گفته است.   

او در آن مهمانی با گستاخی چندین بار مرا “ناسیونالیست” نامید. من هرچه کوشیدم تا به او بفهمانم ناسیونالیست واژه ای است تازه که در اروپای پیشرفته و متمدن پیدا شده و ما ایرانی ها هنوز به آن پایه از پیشرفت نرسیده ایم تا بتوانیم این واژه را به خود بچسبانیم به مغزش فرو نرفت و هر از گاهی بهر بهانه ای به می گفت که تو ناسیونالیست هستی.

اما چرا من خود را ناسیونالیست نمی دانم؟ از دیدگاه من که ملی هستم و نه ملی گرا! (چون ملی بودن در من یک گرایش نیست و من خود را به راستی با همه ی جان و تنم ایرانی می دانم)، ناسیونالیسم با ملی بودن، یکی نیست. من واژه ی ناسیونالیست را در خور خودم و هم میهنانم نمی دانم، حتا اگر پان ایرانیست هم باشند. من میهنم را دوست دارم و همیشه دلم می خواهد به آنجا برگردم و در آنجا زندگی کنم و در آنجا به خاک سپرده شوم، اما خود را ناسیونالیست نمی دانم. اگر همین امروز، چنانچه یک نهاد جهانی، زندگی کردن بدون زندان و شکنجه و آزار و مرگ مرا، در ایران تضمین کند من فردا به ایران بر می گردم.

اینکه چرا ناسیونالیست نیستم، برای آن است که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. در این زبانزد ایرانی، سخن و جا؛ واژه های پارسی هستند. نکته و مکان؛ کلمه های تازی یا عربی هستند. ما هر کدام از این واژه ها را در جای خودش به کار می بریم. در تاریخ تکامل انسان هر واژه ای در جایی زاده می شود و کاربرد ویژه ی خود را دارد. گاهی می شود واژه ها را به شوخی گرفت و یا از آن ها ناسزا ساخت اما معنای راستین واژه ها را نمی شود دگرگون کرد.

به فیلسوف و پزشک بزرگی مانند ابوعلی سینا نمی توان گفت؛ “دکتر ابوعلی سینا” مگر به شوخی! زیرا دکتر عنوانی است که دانشگاه های امروزی برپایه ی توانایی های نظری و عملی به پزشک یا استادی در رشته ای از دانش می دهند. استاد گرچه واژه ای است کهنه اما به معنای آموزگار دانشگاه هم کاربرد تازه ای یافته است. به ملا صدرا هم واژه ی دکتر نمی چسبد. به میرزا قاسمی هم نمی توانیم بگوییم دکتر قاسمی! چون میرزا معنای خودش را دارد و دکتر نیز عنوانی است که دانشگاه ها به کسی به این سادگی ها نمی دهند.

ناسیونالیست، کمونیست و یا پرولتر، واژه هایی هستند که در جهان امروز در جاهای ویژه ای پدید آمدند و با ساختار اجتماعی کار دارد. تا جامعه ای به رشد صنعتی و اقتصادی پیشرفته نرسد پرولتر در آن پدید نمی آید. گدا، باربر، خرک چی و کارمند دولت، پرولتر نامیده نمی شوند. فرهنگ روبر(ت) در صفحه ی ۱۴۰۳ می نویسد که واژه ی ناسیونالیست، نخستین بار در ۱۷۴۸ در نوشته ها به کار رفته است. بر پایه ی همین فرهنگ، در سال ۱۸۴۷ مارکس در مانیفست کمونیست آن را به کار برده است: «پرولترهای همه ی کشورها، متحد شوید!» [من در کتاب های فارسی از قول مارکس خوانده بودم؛ پرولترهای جهان… که گویا نادرست است، چون همه ی کشورهای جهان پرولتر نداشته است و هنوز هم ندارد.] فرهنگ روبر می نویسد: «پرولتر کسی است که در جامعه از نظر درآمد، پایین ترین جایگاه را دارد (که در برابر سرمایه دار و بورژواهاست) و برای گذران زندگی، جز (مزد) نیروی کارش (ابزاری) ندارد.» یعنی روابط اجتماعی و اقتصادی باید سرمایه داری باشد تا پرولتر را بکار بگمارد یا بیکار کند . پس یک بنا و یا یک خرک چی نمی تواند پرولتر باشد چون جامعه ی سرمایه داری ساختار ویژه ی خود را دارد.

ناسیونالیست هم یک واژه ی سیاسی و اجتماعی است. این واژه هم مانند پرولتر از زبان لاتین آمده است، اما کاربردی تازه دارد و هرجا نمی توان آن را به کار برد. ناسیونالیست بنا به نوشته ی فرهنگ روبر، که با دیگر فرهنگ های اروپایی کم و بیش یکی است، در سال ۱۸۳۰ پدیدار گشته است. یعنی پس از انقلاب کبیر فرانسه در اروپای سده نوزدهم سرمایه داری کاربرد پیدا کرده است. امروزه واژه ی ناسیونالیست در کشورهای اروپایی هم چندان پسندیده نیست و بیش از همه هیتلر را به یاد می آورد، که هم ناسیونالیست بود و هم سوسیالیست( در هر فرهنگ لغتی، می توانید به ناسیونال سوسیالیست نگاه کنید).

ما به فردوسی که هزار سال پیش در ایران می زیسته است، نمی توانیم ناسیونالیست بگوییم. او دهگان زاده ای ایران دوست بود که ساختار اقتصادی ـ اجتماعی میهن اش را مسلمان ها بهم ریخته بودند و آیین های بیابانگردی را با خود آورده بودند. ما به ژاندارک که در آغاز سده پانزدهم درون آتش میهن دوستی سوخت و یا به ویکتور هوگو و الکساندر دوما هم نمی توانیم بگوییم ناسیونالیست. این ها کسانی بودند میهن دوست اما ناسیونالیست نبوده اند. ناسیونالیسم در پی دشواری های جهان سرمایه داری پدید آمده است. در چنین دورانی، حزب کارگران آلمان خود را ناسیونال سوسیالیست نامید و هیتلر با تردستی سوار چنین موجی شد.

دکتر مصدق که راه گشا و پیشتاز جنبش ملی در ایران است، نه خود را ناسیونالیست نامید و نه کسی او را ناسیونالیست می داند. او ملی و میهن دوست بوده است. چون کشور ما پیشرفت اقتصادی نکرده بود و گروه ها وسازمان های ملی پدید نیامده بود، جبهه ی ملی را پایه گذاشت. جبهه ی ملی یعنی چتری فراگیر از همه ی اندیشه های ایرانی که با هر باور و اندیشه ای جز سربلندی ایران، آرزویی نداشته باشند. دکتر مصدق به سازمان دانشجویان جبهه ی ملی که آن ها را چشم و چراغ و آینده ی ایران می دانست، در سال ۱۳۴۳ نوشت: «. . . جبهه ملی مرکز احزاب و اجتماعات و دستجاتی است که برای خود تشکیلاتی دارند و مرامی جز آزادی و استقلال ایران ندارند. این مرام چیزی نیست که یک عده قلیل و هر قدر صاحب فکر، بتوانند در مملکت آن را اجرا نمایند، بلکه مجری این مرام باید ملت ایران باشد.  گذاردن یک عده ای در خارج و عدم پذیرش آن بهر عنوان که باشد بر خلاف مصالح مملکت است. . . » [ کتاب نامه های دکتر مصدق ، گرد آورنده : محمد ترکمان جلد اول ص.۳۲۲].»

کسانی که به دکتر مصدق خرده می گیرند که چرا دکتر مصدق حزب درست نکرد یا چنین نکرد یا چنان نکرد، نمی دانند که در یک کشور عقب نگه داشته شده که همه چیز پس پس می رود، با “ یک عده قلیل و هر قدر صاحب فکر” هم که باشند، نمی شود بر نیروهای واپس گرای درون کشور که همیشه از کمک سرمایه داری جهانی بهره می گیرند، به این سادگی ها پیروز شد.

در ساختار سرمایه داری جهانی کنونی، کشور ما کشوری است وابسته که “سرمایه داری ملی” آن را آخوندها و دلال های بین المللی و رانت خواران، از میان برداشته اند. ساختار کشور ما، مانند ساختار یک کشور سرمایه داری یعنی انگلیس یا فرانسه یا آمریکا نیست. مردم ایران امروز جیره خوار سرمایه داری جهانی شده اند. جیره ی مرغ و ماهی یخ زده و گندم و برنج و … اگر نباشد حتا روستاییان ما هم از گرسنگی خواهند مرد. پودر و ماتیک زنان بیکاره ی جیره خوار سرمایه داران خارجی حتا در شرائط تحریم های اقتصادی، هم به هر روی تهیه می شود. کارگر ایرانی هم چشمش به آن سوی مرز است و با رشته هایی پنهانی وابسته شده است. نه سرمایه دار ایرانی ملی است و نه کارگر ایرانی پرولتر به معنای فرنگی آن است. به جای هیتلر هم این خامنه ایست که جهاد کرده است و مردم را می کشد. کاش ایرانیان ملی و میهن دوست از خواب بیدار شوند.       

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.