۳۱- سخن روز‎: “آتش”

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

در کوله پشتی دلم،
هست مهری،
عشقی پنجاه ساله،
مهری نشسته،
استوار،
زیبا،
از جنس ماه.

جامی ننوشیدم از دستش،
جامی ندادم بر دستش،
اما هر دو،
هوشیار،
مست بودیم،
از هر نگاه.

گوئی هزار شب،
تا سحر،
ناب ترین،
جام می ِ دهر را،
در نگاهش نوشیدم،
و در آغوش‌اش خزیدم،
ناکرده گناه.

چه شب ها،
که زلال ترین اشک ها را،
برایم ریخت تا سحر،
روزگار،
روزگار،
دیگر ندیدم همتا،
هست جاودان،
هنوز یکتا.

چه شب ها،
پنهان،
اما آشکار،
یک تن شدیم تا سحر،
با بینهایت،
تا بینهایت،
تنیده شده در جان،
تن‌ها،
تنها.

نه،
سردار ِ اشک و اتک،
هرگز،
نگذاشت مرا تنها،
نبود اما،
همواره بود،
اینجا.

آری،
در کوله پشتی دلم،
هست عشقی،
از جنس آتش،
هست مهری،
که با خود می برم،
در رویا،
تا آنجا.

فرهنگ قاسمی
سی اسفند ۱۳۹۸

مطالب مرتبط با این موضوع :

“شورش”

بتاز، بتاز چارنعل، تندتر از تُندر بر خرابه‌های «دورودان» بسوز ، بسوز چون رعد، جانت را، گوئی فرا گرفته، کشنده خشمی از انتقام، از آرمان.

مطالعه بیشتر

اول ماه مه و کرنا

از کشتار ماه مه ۱۸۸۶ شیکاگو، تا سرکوب اعتصابات توسط پلیس و بدار آویختن آلبرت پارسون؛ از مبارزات لوسی پارسون، تا زنان «مووگه» فروش خیابان

مطالعه بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.