رضا مقصدی
یک شاخه ی دیگر، درآوازش، فروریخت.
با آرزوهای فروزان-
با شور ِ کُردستان ِجان ِ من ، در آمیخت.
جانی که در غمگین ترین گُلگشت هایش-
آهنگ وُ رنگش را شقایق ها سروده ست.
شاید به غمها ی دگر باید بگویم:
این سینه، این آ ه
آن غمگسار ِ تیره ی آیینه بوده ست.
بگذار امشب ، آسمان، برما ببارد
بگذار امشب، هر گلی ، در خواب مانده-
از راز ِ پیغام ِ نسیمی بر نخیزد.
در خواب های مادری تلخ
بگذار رویای سیاهی ، سایه ریزد.
اما خوشا ، خورشیدِ فروردین ِ شیرین-
در روبروی چشم ما آیینه دار ست.
مارا بشارت می دهد صبحی که یکریز-
می ریزد از کوه های تبریز.
می ریزد از جان های بی تاب
بر سرزمین ِ خسته ی در شب، نشسته.
بر هر چه از تاریکی وُ خواب.
ما را بشارت می دهد یک صبح ِ لبریز.
یکشنبه . ۵ آبان ۹۲