محمود راسخ افشار
آنچه آقای شیدان وثیق در هیچ یک از نوشتههای تاکنونی خود به آن نپرداخته و در این نوشته نیز به آن نمیپردازد بررسی و توضیح چراها و علتهای وجود پدیدهها و روندهائی است که مطرح میکند. آن جا که پاسخ به چراها و بررسیی علتها خود را به آقای وثیق تحمیل میکند، ایشان از پاسخگوئی به آن چراها و علتها طفره میرود …
چندی پیش نوشتهای از آقای شیدان وثیق در تارنماهای فارسی زبان با عنوان بالا انتشار یافت. این نوشته، به طوری که ایشان خود متذکر میگردند، در رابطه با پروژهی «شکل دهی به تشکل بزرگ چپ» نگارش یافته است. ایشان بر این باورند که این پروژه اگر بخواهد چیزی بیش از رویائی شیرین برای برون رفت از بحرانی باشد که چپ ایران با آن دست به گریبان است و گامی اساسی در جهت فائق آمدن بر این بحران بشمار آید باید برای این دو پرسش اساسی «کدام سوسیالیسم؟ و کدام چپ؟»، پاسخهائی درخور بیابد.
خوانندهی علاقمند به سرنوشت چپ در ایران و جهان که سالهاست در جستجوی متفکری دورانساز برای نشان دادن راهچارهای به چپ گیج و سرگردان ایران (و چرا نه جهان) بوده است تا دریابد که سرانجام باید برای کدام سوسیالیسم؟ مبارزه کند و به کدام چپ؟ بپیوندد با خواندن جملات فوق و طرح این دو پرسش اساسی که «مناسباتی تنگاتنگ» نیز با یکدیگر دارند، ذوق زده شده، تمام هوش و حواس ناچیز خود را جمع و جور میکند تا مبادا حتا ذرهای از پاسخهای داهیانهای را که آقای شیدان وثیق به آن دو پرسش اساسی خواهند داد از دست بدهد.
ولی آقای وثیق در همان جملهی اولی که در پاراگراف بعدی در پاسخ به دو پرسش فوق میدهند آپ پاکی را روی دست خوانندهی علاقمند میریزند و وی را کاملن مایوس میسازد. ایشان مینویسد:
«امروزه، اما پاسخی آماده و روشن برای دو پرسش فوق وجود ندارد. به طوری که حتا در آن جا که جنبش سوسیالیستی در نظریه و عمل تولد یافته و رشد کرده است، یعنی در سامانهای سرمایه داری پیش رفته، پس از سیر نزدیک به دو سده و در پی آزمونهای گوناگون، معنا و مضمون «سوسیالیسم» و چگونگی بر آمدن آن هم چنان تار و تاریک باقی ماندهاند.»
یعنی آقای وثیق میخواهند ما را بکلی مایوس کنند و به ما بگویند که حتا متفکری بزرگ و عمیق چون ایشان هم نمیتوانند سوسیالیسم را در معنا و مضمون از تار و تاریک بودگی برهانند و به آن شفافیت و روشنی بخشند؟ پس باید دست به دامان چه کسی شد!؟
«امروزه اما پاسخی آماده و…». این حکم آقای وثیق از نظر تاریخی نادرست است و پرسشهائی را مطرح میسازد.
نخست آن که منظور از «پاسخی آماده و روشن» چیست؟ آیا پاسخی آماده و روشن که مورد قبول آقای وثیق باشد. یا اساسن پاسخی آماده و روشن. زیرا پاسخهای متنوعِ آماده و روشن در سراسر دو سدهای که آقای شیدان وثیق از آنها از سیر «جنبش سوسیالیستی» سخن میگوید وجود داشته و امروز هم وجود دارد.
از قضا خود ایشان در سالهای جوانی، بنابر آن چه خودشان در برخی نوشتهها و مصاحبههایشان نوشته و گفتهاند، دنبالهروی یکی از این پاسخهای «آماده و روشن» که در زمان پیوستن ایشان به آن مُد روز بود، یعنی مائوئیسم بودهاند. و از آن جا که مائو استالینست بود پس ایشان نیز به «سوسیالیسم واقعن موجود» یعنی سوسیالیسم سویتی- استالینی ایمان و باور داشتهاند.
شاید به همین دلیل بوده است که ایشان در راستای پیروی از و اجرای تئوری «سه جهان» مائوئیستها، به عنوان عضوی از حزب مائوئیست رنجبران، خمینی، ولایت فقیه خمینی و نظام جمهوری اسلامیاش را قبول داشتند و از آن دفاع میکردند. در حالی که در همان زمان بخشهای دیگری در جنبش سوسیالیستی وجود داشتند، که از تئوریها و نظریههای دیگر پیروی میکردند. مانند نویسندهی این سطور، که خود را پیرو مارکس میدانست و استالینیسم و مائوئیسم را ضد آن و بنا بر درک خود از تئوریهای مارکس نمیتوانست خمینی، ولایت فقیه و نظام اسلامیاش را بپذیرد و از آن دفاع کند. البته برای رد و مخالفت با خمینی، ولایت فقیه و نظام اسلامیاش ضروری نبود که آدمی حتمن مارکسیست باشد. چون جریانهای دیگر مائوئیست نیز در همان زمان در ایران وجود داشتند که فریب خمینی را نخوردند و به مخالفت با ولایت فقیه و نظامی اسلامی به مبارزه برخاستند.
پس لازم است به آقای شیدان وثیق یادآور شد که در سراسر آن دو سده و هم اکنون نیز یک «جنبش سوسیالیستیی» واحد وجود نداشته و در جامعهی طبقاتی هرگز یک جنبش واحد سوسیالیستی وجود نخواهد داشت.
مارکس و انگلس در زمان نگارش «مانیفست حزب کمونیست» در بخش «ادبیات سوسیالیستی و کمونیستی» از سه جریان «سوسیالیستی» سخن میگویند از «سوسیالیسسم ارتجاعی» گرفته- با سه زیر بخش آن: الف) سوسیالیسم فئودالی؛ ۲) سوسیالیسم خرده بورژوائی و ٣) سوسیالیسم آلمانی یا سوسیالیسم «حقیقی»- تا سوسیالیسم محافظهکار یا بورژوائی و سوسیالیسم و کمونیسم انتقادی- تخیلی که در مجموع میشود شش جریان سوسیالیستی. که اگر سوسیالیسم علمیی خود آنان را نیز به آنها اضافه کنیم در مجموع میشود هفت سوسیالیسم. مارکس و انگلس در همان بخش به هنگام توضیح تبیینهای آن شش سوسیالیسم پایههای طبقاتی هر یک از آنها را نیز بررسی میکنند و توضیح میدهند.
آقای شیدان وثیق میتواند حد اکثر ادعا کند که جنبش سوسیالیستی و سوسیالیسم مورد نظر ایشان که ایشان آن را «سوسیالیسم رهائی خواهانه» میخواند، وجود ندارد و هیچگاه نیز وجود نداشته است.
ولی این حکم نیز نادرست است و این پرسش را مطرح می کند که مگر تمام جنبشهای سوسیالیستی تاکنونی خود را ضد سرمایه داری و رهائی خواه تلقی نکردهاند. مگر زمانی که آقای شیدان وثیق به «سوسیالیسم مائوئیستی» پیوستند، که خود را جزئی از سوسیالیسم سویتی یعنی استالینیسم قلمداد میکرد، آن سوسیالیسم را سوسیالیسم «رهائی خواهانه» نمیپنداشتند؟ اگر آقای وثیق قدری در «فرایند» مائوئیست شدن خود تامل کنند و به این موضوع بیاندیشند که چرا و چگونه ایشان مائوئیست شدند، شاید بتوانند زمینههای اجتماعیی نظرات کنونی خود را نیز دریابند و خود را از پریشانحالی و پریشانگوئی برهانند! شاید ایشان هم مانند میلیونها جوان دیگر به این دلیل مائوئیست شدند چون در آن روزگاران، سالهای دههی ۶۰ قرن گذشته، مائوئیسم میان جوانان و به ویژه دانشجویان «مُد» روز بود؟ و ایشان نیز مانند بسیاری از «مانکنهای سیاسی» دیگر که همواره لباس ایدئولوژیِ مُد روز را به تن میکنند چون آن روز مائوئیسم مد روز بود و لازم میآمد همرنگ جماعت شد مائوئیست شدند و امروز که مارکس، مائو و… از مُد افتادهاند و نیچه، فوکو، پست مدرنیسم مد روز است پیرو نیچه و فوکو و… میباشند.
بگذریم. آقای شیدان وثیق در نقلی که در بالا از ایشان آورده شد در ادامه میگویند:
«… پس از سیر نزدیک به دو سده و در پی آزمونهای گوناگون، معنا و مضمون «سوسیالیسم» و چگونگی برآمدن آن همچنان تار و تاریک باقی ماندهاند. ایشان سپس در توضیح حکم نقل شده در بالا شمهای از تاریخ «جنبش کارگری و سوسیالیستی» را میآورند، از جنبش چارتیست گرفته تا کمون پاریس تا انقلاب روسیه و انقلاب چین؛ از سوسیال دموکراسی گرفته تا سوسیالیسم جهان سومی؛ تا فروپاشی سوسیالیسم واقعن موجود؛ تا جنبشهای ضد سرمایه داری کنونی… تا به این نتیجه برسند که در این مراحل مختلف از «جنبش کارگری و سوسیالیستی»، «تعریفها، تبیینها و عمل کردهائی متفاوت و گاه متضاد از «سوسیالیسم» به دست داده شده است».
عجب کشف مهمی.! آقای وثیق با تکرار بدیهیات و ردیف کردن آنها پشت سر هم هیچ چیز تازهای را که از پیش دانسته نبوده است به خواننده ارایه نمیدهد. البته ایشان در هر نوشتهاش میکوشد با آوردن واژههای فرنگی- این بار سکانس، multitde و… (حتمن چون زبان فارسی برای بیان نظرات بدیع و پیچیدهی ایشان به اندازهی کافی مناسب و رسا نیست) به خواننده القا کند که دارد نوآوری میکند و چیز تازهای را که پیش از ایشان کسی نگفته میگوید. ولی هر کس که خود را با تاریخ جنبشهای اجتماعیی بیش از دو قرن گذشته مشغول کرده باشد این بدیهیات را میداند.
آنچه آقای شیدان وثیق در هیچ یک از نوشتههای تاکنونی خود به آن نپرداخته و در این نوشته نیز به آن نمیپردازد بررسی و توضیح چراها وعلتهای وجود پدیدهها و روندهائی است که مطرح میکند. آن جا که پاسخ به چراها و بررسیی علتها خود را به آقای وثیق تحمیل میکند، ایشان به سادگی از پاسخگوئی به آن چراها و علتها طفره میرود و شانه خالی میکند و تنها به ردیف کردن و برشمردن معلولهای قابل مشاهده که تا کنون هزارها بار گفته شده است بسنده میکند. ایشان یا ناتوان از بررسی و تحلیل چراها و علت هاست یا شاید تصور میکند که مشاهدهی معلولها با چشم یا شنیدن از آنها با گوش و لفاظی کردن در بارهی آنها برابر است با تحلیل پدیدهها و بررسی علت ها.
از باب مثال این که، چرا و به چه دلیل باید انقلاب اکتبر را انقلابی سوسیالیستی تلقی کرد. و چرا و به چه دلیل باید انقلاب اکتبر و پیآمدهای آن را تحقق تئوریها و نظریههای مارکس در مورد انقلاب سوسیالیستی و سوسیالیسم دانست. آن طور که لنین ادعا میکند. یا به چه دلیل و به چه علت باید انقلاب چین را انقلابی سوسیالیستی و جامعهی محصول آن را جامعهای سوسیالیستی دانست؟ الخ.
اگر انقلابهای اکتبر و چین و جوامع پیآمدهای آنها انقلابها و جوامعی سوسیالیستی در انطباق با تئوریها و نظرات مارکس بودند، چرا و به چه علتهائی به اهداف ادعائی خود دست نیافتند و شکست خوردند؟ آیا باید علتها را بنا بر تئوریها و نظرات مارکس در شرایط مادی، عینی و ذهنیای جستجو کرد که در آن جوامع پیش از انقلاب وجود داشت یا در تصادفهها، نهادها، احزاب، رهبران و اشخاص یا در توطئههای امپریالیستها؟
بنابراین، یا آقای شیدان وثیق انقلاب اکتبر، انقلاب چین و…، و جوامعی را که در پی آنها پدید آمدند انقلابهای سوسیالیستی و جوامع سوسیالیستی و تحقق عملی تئوریها، نظرات و استنتاجات مارکس از گرایش تکامل جامعهی سرمایه داری به سوی کمونیسم میداند پس در این صورت برای یک بار هم که شده از مبهمگوئی در این مورد دست بردارد و این موضوع را با صراحت و بوضوح تصدیق کند و نشان دهد که انقلابهای اکتبر و چین و آن جوامعِ به زعم ایشان سوسیالیستی، با کدام تئوری ونظریهی مارکس در مورد ضرورت وقوع انقلاب سوسیالیستی و ایجاد جامعهای سوسیالیستی در جامعهای عقبمانده ودهقانی در انطباق میباشد.
یا این که این طور نیست. به نظر ایشان آن انقلابها و آن جوامع را نمیتوان تحقق تئوریها و نظرات مارکس در بارهی پیششرایط مادی، عینی و ذهنی برای وقوع انقلاب سوسیالیستی و پدیدار شدن سوسیالیسم به مثابه فاز پائینیی و مرحلهی گذار از سرمایه داری تکامل یافته به جامعهی کمونیستی، که مهمترین وظیفهی آن رفع Aufhebung ماشین دولتی و طبقات است، تلقی کرد.
اگر ایشان آن انقلابها و آن جوامع را تحقق تئوریها و نظرات مارکس در بارهی انقلاب سوسیالیستی و جامعهی سوسیالیستی نداند پس در این صورت این ادعای ایشان که انقلاب و سوسیالیسم مارکسی در «نظر و عمل» نتوانست تحقق یابد و شکست خورده است دیگر اساس و پایهای نخواهد داشت.
البته آقای شیدان وثیق به طور روشن و آشکار نمیگوید که آیا از نظر ایشان آن انقلابها و آن جامعهها تحقق نظریه مارکس نسبت به انقلاب سوسیالیستی و جامعهی سوسیالیستی بوده یا نه؟ اگر پاسخ آری است تبیین آن مبتنی بر کدام تئوری و نظریه مارکس است. لنینیستها دستکم این صداقت را داشتهاند که برای توضیج سوسیالیستی بودن انقلاب اکتبر و سوسیالیسم روسی لنینیسم را به دنبال مارکسیسم اضافه کنند، مارکسیسم- لنینیسم، و آن را «مارکسیسم دوران امپریالیسم» مینامند. اما آقای وثیق اگر چه به طور صریح و آشکار نمیگوید که سوسیالیسمهای روسی و چینی تحقق نظرات مارکس در پراتیک بودهاند ولی به طور ضمنی و تلویحی چنین ادعائی را میکند. زیرا به آن برای «تئوری»اش نیاز دارد. اساسن گویا ابهامگوئی در شیوهی بیان، درک ایشان از بیان «علمی» است. همیشه و همه جا باید راهی را برای حاشا کردن باقی گذاشت.
ادامه دارد …