این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

در میدان کهنه فروشان بروکسل روز یکشنبه ای، قالیچه کهنه ای پهن کردم و بر رویش نشستم، و بر روی سینه ام کاغذی چسباندم که رویش نوشته شده بود. فروشی. ( A’ Vendre) رهگذران با شگفتی از کنارم می گذشتند، چند نفر خم شدند به قالیچه دست زدند و قیمتش را پرسیدند. وقتی گفتم: قالیچه خریداری نیست، من فروشی ام، هر که مرا بخرد، این قالیچه را به او پیش کش می کنم، خریداران نگاهی شگفت انگیز به من کردند و با لبخندی دور شدن، و با اشاره به گیژگاهشان، یهنی من دیوانه ام.
مرد مسنی خم شد و دستی به قالیچه مالید و پشتش را نگاه کرد، و قیمتش را پرسید.پاسخ من همان پاسخ پیشین بود. پرسید کجایی هستی؟ گفتم ایرانی. نگاهی عمیقی در چشمانم کرد و خندید و گفت قهوه می خواهی گفتم: بله. رفت، به کافه ای که همان نزدیکی بود ،با دو فنجان قهوه برگشت، و کنارم نشست. تعریف کرد که استاد فیزیک در دانشگاه بروکسل بوده، و پیش از انقلاب چند ین بار با همسرش که در گذشته به ایران سفر کرده. ایران را خیلی دوست دارد، ایران را خوب می شناسد. خیلی شاگرد ایرانی داشته. (چند کلمه هم فارسی بلد بود.)پس از چند لحظه سکوت، با چهره ای غمگین و حالت مسخره ادامه داد، برو خود قروشی از خود فروشان هموطن ات یاد بگیر. بین چه گونه در وصف امام شعر سرودند، از انقلاب پشتبانی می کنند… این خود فروشان بودند که ایران را به ایران فروشان فروختند، و هنوز هم به قیمت فقر و بدبختی ملت ایران می فروشند.
گفتم: میدانم من خود را به قیمت دوستی می فروشم.
او با دوستی اش مرا خرید، من هم قالیچه را به او پیش کش کردم. سال ها با هم دوست بودیم. دریغا سال گذشته در گذشت.
2 بهمن 1397 ــ 22 ژانویه 2019 ــ اردوخانی ــ بلژیک

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.