پس از چاپ مقالهی من “عباس صفاری و ادبیات مهاجرت: یک بام و دو هوا“، در اخبار روز، نظرات چندی از سوی دوستان به دستم رسید که در این جا سه نمونه از آنها را بدون ذکر نام نویسنده میآورم. این سه ایمیل هریک از موضعِ متفاوتی نوشته شده و بیانگرِ سه طرز برخورد به مقالهی فوق است:
۱: سلام مجید جان امیدوارم خوب و خوش و تندرست باشی. از خواندن این مطلب خیلی اندوهگین شدم. برای من قابل درک نیست که یک شاعر اگر مهربان نباشد و شاعران دیگر را دوست نداشته باشد چه بویی از شاعری برده است؟ ما میراث دار حافظ و سعدی و مولوی هستیم که می توانستند به همه ی جهان عشق بورزند. متاسفانه اما در میان نسل های معاصر شاعران ایرانی، طعن و کنایه و بغض و حسد خیلی فراگیر شده است. جای نقد ادبی را عقده گشایی گرفته و هر فرصتی که برای اظهار نظر فراهم می شود را به بهانه ای برای ستایش از خود و تبلیغ خود بدل می کنیم. بخشی از این ماجرا میراث جدل های دهه های سی و چهل است که حالا با گسترش رسانه ها شکل مبتذل تری هم پیدا کرده است. اما مجید جان، این چند خط را نوشتم که خواهش کنم از این رخدادها نرنجی و اندوه به دل نگیری. شعر خوب راه خود را می گشاید وشعر بد را حروف سربی نجات نمی دهد. من دست کم ۱۵ سال است که مرتب شعر تو را می خوانم و هر دفعه – مثل روز نخست تر و تازه است! کدام شاعری ست که خود را تکرار نکند؟ کدام شاعری ست که در هر شعرش نکته ی تازه ای، تصویر تازه ای، حرف تازه ای داشته باشد؟ من در اردی بهشت در ایران بودم و چند بار به نمایشگاه کتاب تهران رفتم و در نشست های آن جا شاعران جدی – جوان و میانسال- را دیدم که کتاب تو را می خریدند و با اشتیاق از تو حرف می زدند. اگر عدم حضور شما در ایران سبب شده که مدتی از چشم خوانندگان دور بمانی، چه باک! در این مدت بهترین شعرها را نوشته ای و آن چه می ماند همین شعر است. با مهر بسیار و آرزوی شادکامی و تندرستی برای شاعر محبوب من ، مجید نفیسی. ارادتمند…
۲: دوست عزیز، مجید نفیسی گرامی و نفیس. به نظر اینجانب، چنین موجودات بیارزشی ارزش جوابگوئی ندارند، آن شیرپاک خوردهای که در دنیای هنر و ادبیات تا به این حد سقوط کرده باشد، شاعر نیست و باز هم به باور من نباید دهان به دهان او گذاشت، خراسانی ها مثلی دارند به این مضمون: «کون سیاه و سفید، لب دریای هرات معلوم میشود،» بی خیال برادر، آیندگان ما را داوری خواهند کرد، باری، من همیشه از شعرهای انسان نجیبی به نام مجید نفیسی لذت برده ام، و لذت می برم.
با مهر…
۳- سلام بر مجید عزیز. نوشته ات را در رابطه با رفتار آقای صفاری خواندم. خوشم آمد. نوشته کوتاه و پُرمعنا بود. متأسفانه چنین رفتارهایی زیاد دیده می شود. با مهر…
عباس صفاری نیز خود پاسخی به مطلب من داده که در ۲۸ دسامبر دو هزار و هیجده در تارنمای ایرون دات کام منتشر شده است. او در این جوابیه، مرا به تحریف سخنانش متهم میکند تا بدین طریق این حقیقت را بپوشاند که برای مطرح شدن پیاپیِ نامش در تارنمای خبرگزاری دولتی ایسنا و جاهای مشابه، باید بهائی بپردارد: کوبیدنِ ادبیات مهاجرت بویژه آثار شاعران و نویسندگان تبعیدی که در برابر استبداد دینی ایستادهاند. از آن جا که من مراجعِ نقل قولهای صفاری را در مقالهی خود به دست دادهام از خواننده دعوت میکنم خود شخصاً به آنها مراجعه کرده و به داوری بنشیند. تنها در یک مورد، باید مأخذ نقل قولی را که در بارهی میرزا آقا عسگری (مانی) آمده تصحیح کنم که نه در گفتگو با روزنامۀ آرمان، بلکه چند روز پس از آن مصاحبه در صفحه فیس بوک صفاری نشر شده است.
موضوع دیگری که صفاری در پاسخ خود به آن پرداخته مسأله ضعف چشم و نابینائیِ من است که صفاری یک بار در ایمیل خود به من در تاریخ ۲۹ فوریه ۲۰۱۲ به آن صراحتاً اشاره کرده (و من آن را همان زمان به سه دوست مشترکمان مجید روشنگر، پرتو نوریعلا و خسرو دوامی فرستادم) و سپس در گفتگوی خود با روزنامه آرمان، بطور ضمنی آن را به تمسخر گرفته است. صفاری در پاسخ خود مدعی میشود که منظور نفیسی از به میان آوردن موضوعِ ضعف بینائیاش تنها برای “مظلومنمائی” است تا ترحم دیگران را برانگیزد.
برای من که سالهاست در زمینهی حقوق معلولان یا توانخواهان مقاله نوشتهام و سخن گفتهام، این گونه برچسب زدنها تازگی ندارد. معمولاً جامعهی سنتیِ توانسالار* از شخص توانخواه یا معلول میخواهد که معلولیت خود را بپوشاند، از حضور در مجامع عمومی بپرهیزد و شرمگینانه “زمینگیر” شود. اگر شخص توانخواه از این امر سرپیچی کند و از ناتوانیِ جسمانی و محدودیتهائی که جامعه به معلولین تحمیل کرده سخن گوید او را به “مظلومنمائی” متهم میکند. زنان نیز در جامعه مردسالار دستخوشِ همین نحوهی برخورد هستند: ” خانه نشینی” و “پسِ پرده رفتن” و در صورت سخن گفتن از درد، متهم شدن به “مظلومنمائی” و “ننه من غریبی”. جامعهی توانسالار روی دیگر سکهی جامعهی مردسالار است که در آن ناتوانان همچون زنان، دچار ستم دوگانه هستند.
جالب توجه است صفاری که در ایمیل خود به من در ۲۹ فوریه ۲۰۱۲ از این مینویسد که “مالیات هنگفتی” میپردازد تا “آدمهای معلول و از کار افتاده” چون نفیسی “بتوانند پسرشان را آبرومندانه بزرگ کنند” حالا در پاسخش به مقاله اخیر من از درِ سخاوت درآمده و مینویسد اگر نفیسی از دولت آمریکا یارانه میگیرد “نوش جانش” زیرا “کندن یک مو از خرس غنیمت است.” این سخن، آدم را به یاد کسانی چون سعید رجائی خراسانی، فرستادهی ایران به سازمان ملل متحد میاندازد که در سال ۱۹۸۶ در نیویورک هنگام دزدیدن یک بارانی از فروشگاهی دستگیر شده و لابد آن را به خاطر کندن یک مو از طاغوت جهانی انجام داده بود! در واقع آن طرز برخوردِ رونالد ریگانی علیه یارانه بگیرانِ، که در ایمیل ۲۰۱۲ صفاری آمده، روی دیگر سکهی سوء استفاده از یارانههای دولتی است که در جوابیه اخیر او ذکر شده است. هیچ یک از این دو، دریافت درستی از حقوق توانخواهان ندارند و درک نمیکنند که جامعه با “تبعیض مثبت” یا کمک به توانخواهان، میتواند آنها را به شهروندانی کوشا و مسئول تبدیل کند و از این طریق، آن چه را که با یک دست داده است از دست دیگر پس میگیرد.
سخن را در همین جا به پایان می رسانم و از خواننده دعوت میکنم تا به نوشتههایم در زمینهی توانخواهی رجوع کند به ویژه به سه مقالهی من “سایه روشنِ معلول بودن” در کتاب “شعر و سیاست و ۲۴ مقالهی دیگر” نشر باران سوئد، “زالِ بد نشان و حقِ توانخواهی” و “نابینایان و کوریِ آقای ساراماگو” که سابقاً در نشریۀ شهروند تورنتو چاپ شده است.
مجید نفیسی
یکم ژانویه ۲۰۱۹