محمد قوچانی
… مساله سیاست خارجی ما اما فقط مساله هستهای نیست. در سالهای اخیر یک تفکر انحرافی چه در داخل و چه در خارج از ایران رایج شده که معضلهی سیاست خارجی بلکه سیاست عمومی ایران را مساله هستهای میداند…
مهمترین توفیق دکتر حسن روحانی در سفر به نیویورک ایجاد تصویر تازهای از ایران بود.
ظاهراً حتی هشت سال تجربهی تلخ پوپولیسم سیاسی برای گذار جامعهی ایرانی از تخیلگرایی به واقعگرایی کافی نبوده است و چهبسا عوامفریبی سیاسی عصر احمدینژاد چنان با آرمانگرایی سیاسی عصر خاتمی درآمیخته و معجون شگرفی از باورهای اتوپیایی را خلق کرده که گفتمان روحانی هم نتوانسته «جماعت» را به «واقعیت»گرایی سیاسی هدایت کند. اما واقعیت چیست؟
مهمترین مساله ملی ما در شرایط ایران امروز مساله سیاست خارجی است. سیاست خارجی در روزگار ما چنان مهم است که سیاست داخلی حول آن صورتبندی شد یعنی در انتخابات ریاستجمهوری ۲۴ خرداد ۹۲ مردم بیش از همه میان دو گزینه نمادین «روحانی – جلیلی» رای دادند و نه دو گزینه محتمل «عارف – قالیباف» که نماد تشکیلاتیتری از دو جناح «اصلاحطلب – اصولگرا» بودند. مردم ایران به یکی از دو گزینه «صلح – جنگ» رای دادند نه «اصلاح – اصول» چراکه خطر جنگ را بیخ گوش خود حس میکردند و میخواستند میهن خود را از این خطر دور کنند. نکته کلیدی شکافها در این انتخابات حول همین دو واقعیت بود؛ جنگ یا صلح؟ و این دو گزینه چنان مهم بودند که نزاع «دیپلمات – سرهنگ» شاهکلید انتخابات شد.
مساله سیاست خارجی ما اما فقط مساله هستهای نیست. در سالهای اخیر یک تفکر انحرافی چه در داخل و چه در خارج از ایران رایج شده که معضلهی سیاست خارجی بلکه سیاست عمومی ایران را مساله هستهای میداند. واقعیت این است که غرب و شرق، داخل و خارج، دوست و دشمن همه میدانند که ایران باوجود دستیابی به دانش هستهای نه میخواهد و نه میباید به سلاح هستهای دست یابد. از نظر فنی ایران از دولت میرحسین موسوی تا دولت محمود احمدینژاد قدمهای بلندی برای دستیابی به دانش هستهای برداشته است اما این توانمندی در جهت تولید سلاح هستهای نبوده است. سلاح هستهای در جهان امروز حتی خاصیت بازدارندگی خود را از دست داده و اگر ایران به یک یا چند بمب هستهای دست یابد الزاماً از پاکستان یا کرهشمالی ایمنتر نخواهد بود که هرازگاهی با تهدیدات امنیتی غرب روبهرو هستند. حتی اگر هدف ایدئولوژیک ایران پایان موجودیت دولت صهیونیستی اسرائیل باشد با چند بمب اتمی این هدف محقق نمیشود و راهحل ایران مبنی بر طرح انتخابات آزاد در سرزمینهای اشغالی قابل دفاعتر و قابل تحققتر است تا راهحل نظامی. غرب به خوبی میداند که ایران در برنامه هستهای خود هدف نظامی ندارد اما چرا مساله دیپلماسی ایران را به مساله هستهای تقلیل میدهد؟
واقعیت این است که مساله هستهای ایران برساخته دوستان نادان و دشمنان داناست. دولتهای عبری و عربی خاورمیانه و روسیه در ائتلافی عجیب و غریب برای مهار ایران برنامه مشترک دور ساختن ایران از غرب و ترویج ایرانهراسی و شیعههراسی تدارک دیدهاند. عربها، روسها و اسرائیلیها هیچکدام نمیخواهند ایران با آمریکا گفتوگو کند. آنان دولتی با این وسعت جغرافیایی و منابع طبیعی و توان تاریخی و فرهنگی را دشمن خود میدانند و دوست ندارند که این دشمن بالقوه اندکی آسودهخاطر باشد و به افزایش توان ملی خود بپردازد. متاسفانه افزون بر این دشمنان دانا، دوستان نادانی در داخل ایران هم حضور دارند که با راهبردها و ضدراهبردهای نادرست در سیاست خارجی آب به آسیاب دشمن ریختهاند. تاریخ دشمنیهای دولت آمریکا با ملت ایران روشن است. مشارکت آمریکا در براندازی دولت دکتر مصدق، تقویت دیکتاتوری پهلوی و حمایت از دیکتاتوری بعثی علیه جمهوری اسلامی هیچیک قابل کتمان نیست اما خیانتهای اتحاد شوروی به دکتر مصدق و به سود محمدرضا پهلوی و نیز تلاش روسها اعم از سرخ و سفید برای دخالت در ایران از عصر قاجار با عهدنامههای گلستان و ترکمانچای تا به توپ بستن مجلس مشروطه، اشغال گیلان و آذربایجان و خیانتها و جاسوسیهای حزب توده هم هرگز قابل کتمان نیست. روسیهی پس از شوروی هم در حق ایران دوستی نکرده است. تاخیر در تحویل نیروگاه بوشهر یک نمونه از این نادوستیهاست. همین روسها با کشاندن موضوع هستهای ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد به هزینهی ایران به یک بازیگر ارشد سیاست بینالملل تبدیل شدهاند.
هدف دیپلماسی دولت خاتمی گریز پرونده هستهای ایران از شورای امنیت و ایجاد کانال گفتوگو با غرب بود اما خاتمی به جای گفتوگو با کانون قدرت غرب یعنی بلوک انگلوساکسون (آمریکا – انگلیس) سعی کرد با اتحادیه اروپا گفتوگو کند. واقعیت این است که اتحادیه اروپا هنوز یک قدرت درجهی دوم است و با افزایش توان روسیه و کاهش قدرت غرب و بازگشت به جهان دوقطبی «آمریکا – انگلیس» از یک سو و «روسیه – چین» از دیگر سو به تدریج اتحادیه اروپا به ویژه محور «آلمان – فرانسه» رو به افول خواهند رفت. آلمانیها به صراحت در مذاکرات هستهای با دولت خاتمی گفته بودند تا آمریکاییها شریک مذاکرات نباشند اجازه توافق نمیدهند و کارشکنی انگلیسیها نشانه نیات پسرعموهای آمریکایی آنهاست که انگلیسیها به نیابت از ایشان در مذاکرات حضور دارند. متاسفانه این پیام در دولت محمود احمدینژاد دیر دریافت شد و پس از تغییر استراتژی دیپلماسی ایران از گفتوگو با اروپا به گفتوگو با شرق (یعنی روسیه و چین و هند همان دوستان نامطمئن) هنگامی مذاکره با آمریکا در دستور کار قرار گرفت که توان سیاسی ما در داخل کشور بر اثر اتفاقات داخلی کاهش یافته بود و پیام واحدی از ایران به گوش جهان نمیرسید. اینگونه بود که قبح مذاکره مستقیم با آمریکا در دولت محمود احمدینژاد بیدلیل و بینتیجه شکست بدون آنکه دستاوردی ملموس داشته باشد.
سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است. هیچ کشوری تا زمانی که از اقتدار و اتحاد ملی برخوردار نباشد توان گفتوگو در عرصه بینالمللی ندارد. دولتهای خاتمی و احمدینژاد هر دو از این جهت دچار مساله بودند. دولت خاتمی گرچه متکی به رای بیش از ۲۰ میلیون شهروند ایرانی بود اما در گذر زمان با افزایش تنشهای داخلی چنان تضعیف شد که تئوری حاکمیت دوگانه شکل گرفت. تئوری حاکمیت دوگانه – که از سوی برخی نظریهپردازان اصلاحطلب طرح شده بود – ظاهرا راه برونرفت اخلاقی از بحران داخلی در برابر رایدهندگان به خاتمی بود که از او انتظارات افزون بر طاقتی داشتند. با این تئوری، گناه ناکارآمدی دولت در سیاست خارجی بر دوش جناح مقابل آن در سیاست داخلی میافتاد و افکار عمومی تهییج و ارضا میشد اما در عمل با تثبیت تئوری حاکمیت دوگانه انفعال سیاسی ترویج میشد و اقتدار رئیسجمهوری منتخب ملت در جهان سیاست، زائل. جهان سیاست عرصه قدرت است. کسی به معذوریتهای اخلاقی رئیسجمهوری اسبق ایران کاری نداشت و تنها برای او دلسوزی میکرد اما در نهایت یا به فکر معامله با جناح مقابل – که قدرت بیشتری داشت – میافتاد یا به غرقاب راهحلهای براندازانه فرو میرفت. معامله با جناح مقابل ممکن نبود چون جناح اصولگرا اقتدار داشت اما مشروعیت نداشت (یعنی در انتخابات پیروز نشده بود) درست برعکس جناح اصلاحطلب که گرچه مشروعیت داشت (یعنی در انتخابات پیروز شده بود) اما اقتدار نداشت! نتیجه کار بنبست مطلق بود. این پارادوکس در دوره محمود احمدینژاد هم ادامه یافت. رفتارهای انتقامجویانه و توانفرسای دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا کار را به جایی رساند که غرب حتی اگر میخواست مذاکره کند نمیدانست باید با کدام جناح مذاکره کند! بدیهی بود که در این شرایط اسرائیلیها، عربها و روسها از آب گلآلود ماهی میگرفتند.
بزرگترین اشتباه استراتژیک اصلاحطلبان در دههی گذشته طرح نظریهی حاکمیت دوگانه بود و بزرگترین برنامه استراتژیک اعتدالگرایان در دههی آینده طرح نظریه حاکمیت یگانه است. در علم سیاست حاکمیت مفهومی یکپارچه، یکسره و یکدست است. از نظریهی دولت مدرن توماس هابز که حاکمیت را به صورت لویاتان میبیند تا نظریهی الهیات سیاسی کارل اشمیت هیچکسی حاکمیت دوپاره را حاکمیت نمیداند. دوگانگی در حاکمیت نقض غرض است که به اضمحلال حاکمیت و نظام تصمیمگیری منتهی میشود. چراکه به قول کارل اشمیت حاکمیت، تصمیمگیری (اعمال قدرت) در شرایط استثنایی است. رقابت در عرصه سیاسی مقدمهای بر تشکیل حاکمیت است و هنگام تشکیل حاکمیت باید رقابت را وانهاد و به اجماعسازی پرداخت.
دکتر روحانی از آغاز ریاستجمهوری سعی کرده است حاکمیت را یگانه کند. دولتهای ائتلافی در غرب نمونهای از ساز و کار برای ایجاد حاکمیت یگانه حتی در شرایط حاد رقابت سیاسی است. ایجاد دولت ائتلافی اولین گام روحانی برای ایجاد حاکمیت یگانه بود. حضور افرادی از دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا در کابینه، کار بزرگ روحانی بود. دومین گام روحانی ترمیم روابط با مراکز واقعی قدرت در ایران بود. سخنان رئیسجمهور در دیدار با مراجع تقلید، ائمه جمعه، نمایندگان مجلس خبرگان و فرماندهان سپاه را در همین جهت میتوان تعریف کرد و سرانجام مهمترین گام رئیسجمهور ایجاد رابطهای عاطفی،استدلالی، اقناعی و حقوقی با مقام رهبری است. رهبری در ایران از نظر قانون اساسی جایگاهی کلیدی دارد. اگر کسی گمان کند براساس نظریه حاکمیت دوگانه میتواند رقابت را تا سطوح عالی قدرت بگستراند هم از نظر سیاسی و هم از نظر حقوقی خطایی استراتژیک مرتکب شده است اگر رقابت در عرصه انتخاباتی بهصورت دو جناحی و چند جناحی پسندیده است در عرضه حاکمیتی سم مهلک است. یک حزب یا جناح وقتی به حاکمیت رسید باید قدرت اقناع و اجماع حتی در مخالفان خود داشته باشد. روحانی به اتکای رای مردم در پس رقابتی واقعی در انتخابات ریاستجمهوری و براساس تعاملی قانونی با مقام رهبری به این جایگاه رسیده که در آستانه سفر به نیویورک میگوید با اختیار کامل یعنی اقتدار کامل به آمریکا میرود. به این معنا روحانی اکنون نهتنها رای بیش از ۱۸ میلیون شهروند ایرانی که رای مقتدرترین رجال ایران آقایان خاتمی، هاشمی، ناطق نوری، لاریجانی و از همه موثرتر مقام رهبری را پشت سر دارد. بر این اساس است که او میتواند پشت تریبون سازمان ملل متحد به نام جمهوری اسلامی ایران سخن بگوید و همزمان با نام بردن او از «پرزیدنت باراک اوباما» صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران هم از سخنان رئیسجمهوری ایالات متحده آمریکا استقبال کند. این نقطه درخشان تاریخ حاکمیت در جمهوری اسلامی است که در آن از سیدمحمد خاتمی تا شیخ صادق لاریجانی و از سردار رحیم صفوی تا دکتر ابراهیم یزدی از دکتر حسن روحانی حمایت میکنند و تنها روزنامه کیهان عصبانی و ناامید، سخنان اوباما را لاف و گزاف میخواند! رسانههای تندرویی مانند کیهان از اینکه نفوذ خود را در حاکمیت از دست دادهاند عصبانی هستند آنان حتی سخنان مقام رهبری را در جمع فرماندهان سپاه تعبیر میکنند تا خود را همچنان قلب قدرت نشان دهند.
بنا به اخبار موثق نامزدهای اصلاحطلب انتخابات ۸۸ به نزدیکان خود گفتهاند به دقت مواضع دکتر روحانی را دنبال میکنند و راهبرد کلان این دولت مورد تایید آنان است. اکنون به معنای واقعی کلمه همهی اجزای حاکمیت یگانه و یکپارچه شدهاند و تندروها به حاشیه رانده شدهاند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان نهادی که در جنگ ایران با عراق از میهن دفاع جانانهای کرد و در انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ در شهرک شهید محلاتی – محل زندگی فرماندهان و سرداران سپاه – بیش از ۷۰ درصد رایدهندگان به سیدمحمد خاتمی رای دادند، در جایگاه واقعی و ملی خود قرار گرفته و پشتیبان دولت منتخب ملت است.
همین موقعیت بینظیر است که به روحانی این اقتدار را میدهد که پشت تریبون سازمان ملل بگوید از ایران یک صدای واحد به گوش میرسد و در ادامه بپرسد چرا از آمریکا چند صدا به گوش میآید؟ آیا آمریکا دچار حاکمیت دوگانه شده است؟ و همین موقعیت بینظیر است که به روحانی این افتخار را میدهد که برای اولین بار در دههی اخیر پیوند استراتژیک اسرائیل و آمریکا را متزلزل سازد و عربها و روسها را نگران کند.
گفتوگوی غیرمستقیم روحانی اوباما در سازمان ملل کلید حل مشکلات سیاست خارجی ماست. نه اینکه با مذاکره یا حتی رابطه با آمریکا همهی معضلات ما حل میشود بلکه با این کار اجماع در غرب علیه ایران از بین میرود. ایران و آمریکا راهی درازتر از یک دیدار سرپایی پشت میز ناهار آقای بان کی مون یا دیدار در حاشیه مجمع عمومی میان روحانی – اوباما در پیش دارند. شأن روحانی بالاتر از این بود که به صورت اتفاقی اوباما را ببیند. مذاکره با آمریکا باید هدفمند و اصولی باشد و مانند یک توپ صدا کند. هرگز نباید حرف آخر را اول زد. حتی در صورت رابطه با آمریکا ممکن است ایران هرگز نتواند به آمریکا اعتماد کند اما بهانه را از آمریکا خواهد گرفت.
دکتر حسن روحانی در سخنرانی خود در سازمان ملل پیشنهاداتی حرفهای به آمریکا داد. طرح ائتلاف برای صلح طرحی رویایی و خیالی نیست. طرحی است که به آمریکا پیشنهاد همکاری سیاسی میدهد. مشابه کاری که در دوره خاتمی در افغانستان انجام شد اما متاسفانه هرگز به اندازهای که هزینه کردیم، سود نبردیم. ایران باید با آمریکا مذاکرهای حرفهای مبتنی بر اصول اخلاقی و منافع ملی خود طراحی کند. نه آمریکا هرگز دست از حمایت از دولت اسرائیل برمیدارد و نه ایران هرگز باید از حمایت از ملت فلسطین دست بردارد اما ما میتوانیم نفوذ لابی صهیونیستی در آمریکا را کمتر کنیم. میزان موفقیت روحانی در سفر نیویورک را میتوان با میزان عصبانیت اسرائیل فهمید و برخی دوستان نادان که رادیو اسرائیل معیار تحلیل آنها در عالم است از همسویی شگرف خود با تلآویو شرمنده باشند! اما این تازه از نتایج سحر است باش تا که صبح دیپلماسی اعتدال بدمد.
مهمترین توفیق دکتر حسن روحانی در سفر به نیویورک ایجاد تصویر تازهای از ایران بود که در آن یک حکومت، یک حاکمیت و یک دولت وجود دارد. دوستان ایدئالیستی که در دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا به این دولت طعنه میزنند که چرا حرف آخر را همین روز اول نزد باید اندکی صبر کنند و با تعجیل – که از مصادیق تفریط و افراط و به دور از اعتدال است – خود را بیش از این در انزوا قرار ندهند.
اگر از تندروهای «کیهان» و «جهان» صرفنظر کنیم روی خطاب این سخن بیشتر با معدود دوستان اصلاحطلبی است که تحت تاثیر شبکههای مجازی از موضع اولترا اصلاحطلبی از یاد بردهاند که اکنون همفکران خاتمی و هاشمی و حتی موسوی و کروبی نه اپوزیسیون که جزئی از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران هستند. همان افرادی که برنامه دستیابی به دانش هستهای در دولتهای آنان بنا شد و دولتمردان آنان از بهترین فرزندان انقلاب، سپاه و حوزه بودند و آرزویی جز صلح، آزادی و توسعه ایران ندارند. اصلاحطلبی همان جریان اصیلی است که در جریان انقلاب، جنگ، سازندگی و اصلاحات از این کشور دفاع کرد و شهدای هستهای و جنگ تحمیلی را در انحصار هیچ حزب و گروهی نمیداند و خود را به جمهوری اسلامی نزدیکتر از هر جریان سیاسی دیگری میداند و از کلیت اسلامیت، جمهوریت و ایرانیت دفاع میکند. ما امروزه باید به نام جمهوری اسلامی ایران سخن بگوییم نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش؛ همانگونه که دکتر حسن روحانی در سازمان ملل متحد سخن گفت. دفاع از صلح و انتخابات آزاد در سوریه، کاهش تنش با آمریکا و مذاکره اصولی با غرب و دستیابی به دانش هستهای صلحآمیز همان حرفی است که اصلاحطلبان همواره از آن دفاع کردهاند اما این بار این سخنان از زبان رئیسجمهوری اسلامی ایران بیان میشود و نه اپوزیسیون نظام. عصر اپوزیسیون بودن پایان یافته است.
منبع: شماره ۶۱ هفته نامه آسمان