سیرى در احوال و اشعار نسیم اردکانى و سفینهء نسیم او

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

منوچهر برومند

مدخل:

از سخنسراى عاشق شیوا بیانى یاد مى شود، که عنوان شاعرى براستى شایسته اوست. پوینده اى که در چشم انداز خشک و

خموش کویر در پى سایه هاى گریزندهء خیال دوید و شاعرى بالنده شد. نقش بند نازک دل موزون بیانى که رسّام زیبایى هاى

هستى بود. به نیروى شعر حسیّات ناگفتنى را به دیگران تسرّى مى داد. سخنش از پرند سپید روش تر،از پرنیان منقّش خوش

نقش تر و از گلبرگ بهارى لطیف تر بود. بى نیازى که بى سوداى نان و نام سیلابهء روح بر ورق راند. وبى پاداش رنج بر

بلنداى اوج سخن پرگشود. زبان آورى که با سروده هایش خاطر حزین خواننده را شادى مى بخشید و با آبیارى شعر تَرَش

ارواح پژمان و تشنه را سیراب مى کرد. نسیم دل انگیز و مشک بیزى که در فراخ جاى کویر وزیدن گرفت و سراسر ایران را

عطر آگین کرد. شاعر تواناى نیک انگارى که باهمهء بالندگى شاعرانه سر در پاى عشق و صفا و سادگى نهاد، و اسیر چنگال غرور آفرین شعر نشد. در سر زمین پهناور ایران که شعر و شاعرى  اهمیتى ویژه دارد، یزد از زمره نواحى معدودى است، که شاید به علّت کم آبى و ناسرسبزى اقلیمى، کمتر شاعر نام آورى پرورده است. شنیده ام، ایرج افشار این ناتوانى فرهنگى را ناشى از بى رغبتى تاریخى دست اندر کاران حکومتى یزد به شعر و شاعرى و نیز دل مشغولى مردم کاسب پیشه اش به بازارگانى وپیشه ورى دانسته است. با این وصف به حکم استثناء در شهر کویرى اردکان یزد که ساکنانش از دیر باز به شعر وادب فارسى و جنبه هاى معرفت آموزى اش توجّهى شایسته داشته اند، و در گذشته به تبع روحیهء دین پرورانهء مردم قناعت کیشش ناظمان موزون طبع روحانى کسوتى مانند ملّا محمّد باقر غبار اردکانى و میرزا ابوالحسن مجتهد به سخنورى نامبردار بوده اند، در سدهء اخیر در میان گویندگان خوش قریحهء محلى، شاعرى پا به عرصهء هستى نهاد، که قبول خاطر و لطف سخنى خداداد داشت. به لحاظ لطافت طبع و شیوایى بیان در عرصهء ادب ایران جایگاهى ممتاز و جاودانه یافت. او دکتر على صدارت اردکانى، متخلّص به نسیم و معروف به نسیم اردکانى است. سخنورى که سروده هایش نمونه اى دل پذیر از کلام فخیم و منسجمى است که باز تابِ زبانِ دل و کیف و نشاط روح در جلوهء جذّاب شعر ناب است. ولى دریغ که شاعر شیرین سخن گرانقدرى مانند اوبا آن طبع لطیف افسونگر و حضور چشمگیرى که در صف نخستین شعراى معاصر داشت، براى کمتر کسى از عموم مردم شناخته شده است، تا با وقوف بر علوّ مقام شاعرى و جایگاه واقعى ادبى اش در ردهء سخن گستران بزرگ زمان شهرت عام یابد! به تبع همین ناآگاهى  جمعى  است، که هنگامى که پس از هشتاد سال حضور مستمر در عرصهء سخنورى، چشم از دیدار فروبست، و شمع وجود و نور شهود یکصد و چند ساله اش از فروزندگى باز ماند، در مواجهه با سردى و بى اعتنایى قدر ناشناسهء کارگزاران امور ارتباط جمعى و دستگاه هاى نقل و نشر خبر یادى در خور شأن او نشد.بزرگداشتى که شایستهءشاعرفحل و ادیب بارعى چون او باشد، برگزار نگردید. جز مورد مختصر و بى رنگ که بیشتر جنبهء رفع تکلیف داشت،  و به آن بسنده شد، در مُعزّاى آن سخنور گزیده گو، که در بیان معانى بدیع و تلفیق اندیشه هاى نو، دستى قوى داشت، کارى صورت نگرفت و قدر واقعى آن شاعر توانا، در زندگى و مرگ ناشناخته ماند!

شرح احوال:

على صدارت فرزند حاج ملّا محمّد مجتهد اردکانى و حاجیه بانو سکینهء نصیرى طوسى بود، پدر بزرگ مادرى اش سلطان العلماء

محمّد حسین آسائى نام داشت. و پدر بزرگ پدرى اش،حاج محمّد حسین بن حاج عبدالغنی اردکانى نامیده مى شد. سلسلهء

نسبش به خواجه نعمت الله فرزند خواجه نصیرالدین طوسى مى رسید. از این رو پدر و برادران و دیگر خویشاوندان پدرى اش

به نصیرى طوسى معروف بودند. نام خانوادگى صدارت گزینش او، به قصد تمایز شخصى است.

صدارت در سال هزارودویست وهشتاد و پنج  خورشیدى  در خانهء اعیانىِ پدرش در محلهء چرخاب اردکان یزد، چشم به جهان

گشود. زادگاهى که به روال معمارى اشرافى دورهء قاجار، مشتمل بر عماراتِ کلاه فرنگى و تأسیسات بادگیر و پایاب و تزیینات

گچ برى زیبا و درهاى مشبّک مزیّن به شیشه هاى رنگارنگ چشم نواز بود. از همان آغاز کودکى طبع خوگرش را با مظاهر زیبائى

که ساخته وپرداختهء دست کارآمد و ذوق هنرور پیشه وران و معماران هنرمند محلى بود، آشنا کرد. باعث انس و الفتى با زیبائى

شد، که تا پایان عمر همدم و همراه همیشگى او بود.

وى پس از طى دورهاى آموزش ابتدائى و متوسطه در اردکان و اصفهان که همزمان با تحصیل علوم قدیمه در مدارس علمیهء

اردکان و مدرسهء چهارباغ اصفهان بود، جهت ادامهء تحصیل در رشتهء حقوق به تهران رفت. در سال هزاروسیصدوچهارده

خورشیدى از دانشکدهء حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران دانشنامهء کارشناسى گرفت. پس از چندى در دههء سى با

مسافرت مطالعاتى به پاریس به اخذ مدرک دکتراى حقوق از دانشگاه سوربن توفیق یافت. در پى تحصیلات حقوقى از سال

هزاروسیصدوشانزده به استخدام وزارت دادگسترى درآمد. مراحل مختلف مشاغل قضائى را از خدمت نه ساله در دادگسترى

شیراز تا ریاست دادگسترى کرمانشاه و تصدّى بر کل دادگاههاى استان تهران و نیز داورى در دیوان عالى کشور را بر عهده گرفت، تاعاقبت با توشه اى کرامند از سوابق پارسائى ادارى بازنشسته شد. پس از عمرى نامورى به سخنسرایى و خدمت قضائى و داورى نیک نامانه در نوزدهم بهمن ماه سال هزارو سیصد و هشتاد وشش خورشیدى سرنوشت محتوم مرگ راپذیرفت .

در اردکان یزد به خاک آرمید. از آنجا که مایل بود، بانى باقیات و صالحاتى راقیه باشد. بنابر وصیّت وى مبلغ پنج میلیارد تومان

از محل ثلث اموالش به توسعهء بناى در دست ساختى به مساحت تقریبى یازده هزار متر مربع در بیمارستان ضیائى اردکان

تخصیص یافت،تا بهره بردارى از ظرفیت نودوپنج تختخوابى آن بیمارستان به دویست وبیست وپنج تخت خواب افزایش یابد.

ادب آموزى و ورود به جرگهء سخنوران :

صدارت به موازات دانش جویى در دانشکدهء حقوق تهران، به فراگیرى مبانى و مبادى ادبى پرداخت. به منظور آموختن فنون

سخنورى و تربیت قریحهء شاعرانه اش ، به حضور در انجمن هاى ادبى که از اصفهان آغاز کرده بود، ادامه داد. به ویژه

آنکه مى دید، در این مجامع مى تواند با مشاهیر استادان زمان که ساکن تهران بودند، معاشر باشد، واز حضور فیاّض و

ادب پروشان در جهت تکمیل وتتمیم دانستنى هاى ادبى بهره ور گردد. در آن زمان انجمن هاى ادبى پر شمارى در تهران

برقرار بود، از جمله انجمن ادبى دارالفنون به ریاست ادیب السلطنهء سمیعى، انجمن ادبى حکیم نظامى به ریاست وحید دستگردى ، انجمن ادبى ایران به ریاست شیخ الرئیس محمد هاشم میرزا افسر، انجمن دانشوران به ریاست عادل خلعت برى، انجمن فرهنگ به ریاست ترجمان الممالک فرهنگ که ترویج ادب فارسى را با حضور کارساز استادان بزرگ زمان بر عهده داشتند.

صدارت در اغلب این انجمن ها، که به قصد نقد نظم و نثر و آموزش شاعرى و نویسندگى تشکیل مى شد، شرکت مى کرد و اُسلوب سخنسرایى و نویسندگى و درست نویسى را از صاحب نظرانى مى آموخت که به ویراستارى سروده ها و نوشته ها مى پرداختند. برنامهء آموزشى این انجمن ها به این گونه بود، که شرکت کنندگان به دو گروه مفید و مستفید تقسیم مى شدند. مفیدتان موظف بودند، آموخته هاى خود را به مستفیدان بیاموزند. و در طى طریق ادب آموزى آنها را به خواندن آثار استادان

پیشین راهنمایى کنند. به گونه اى که مستفید به دانستنى هاى خود، بسنده نکند، فرغر طبع خود را به دریاى قریحهء گویندگان بزرگ پیوند دهد، صدارت این همه را مى شنید و به کار مى بست. قریحهء فطرى شاعرانه و استعداد ذاتى نخبگانه نیز او را یارى مى کرد،به سهولت و سادگى مراحل ادب آموزى و ادب پژوهى را پشت سر مى گذاشت . تا آنکه عاقبت در همان سالهاى جوانى موفق به سرودن شعر هاى نغز استادانه شد. نه تنها گوى سبقت را از شمارى از همگنان خود ربود، بل که به سرودن اشعار لطیفى نائل آمد، که طبع بسیارى از استادان نامور نیز قادر به ساختن و سرودنش نبود.

آثار قلمى صدارت:

آثار مکتوب باقى مانده از صدارت، مشتمل بر دو مجموعه شعر به نامهاى سپیده و نسیم و یک کتاب حقوقى به نام حقوق

جزا و جرم شناسى است. سپیده در خرداد ماه سال ١٣۵٧ توسط شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، نسیم در سال ١٣٧١

به همّت انتشارات کومش، حقوق جزا و جرم شناسى در سال ١٣۴٠ به کوشش انتشارات معرفت ، منتشر شد.

نسیم: دربردارندهء گزیده اى از سروده هاى  صدارت متخلّص به نسیم و معروف به نسیم اردکانى است.

سروده هاى این سفینه، مصداق سخنى دلپذیر و شیواست، که باز تاب زبان دل و کیف و نشاط روح در جلوه جذّاب

شعر ناب است. سخن سبز مصفّا و روح پرورى که علاوه بر آنکه محصول فطرت پاکباز شاعر عاشقى بى پیرایه است،

از رستنگاه معرفتى روئیده که با زندگى اجتماعى و معنویت ذهنى عنصر ایرانى سازگارى تام دارد. سراینده اش با سهولتى

که ناشى از توانایى طبع سخنورى گویا زبان وشیوا بیان است، بى آنکه متوسّل به تعابیر دور از ذهن شود، به خَلق معانى

روح نواز توفیق یافته است، که در هماهنگى کامل کامیابانه با روحیهء ملّى بر دلها مى نشیند و بر زبانها جارى مى شود.

شیوهء سادهء نام گذارى نسیم، و چگونگى معرفى مختصر گویندهء اشعار، به قلم عبدالرفیع حقیقت که در تلو چند سطرکوتاه

ولى مفید و کامل و گویا، با عنوان مختصر شاعر تواناى معاصر به معرّفى  کتاب و سراینده اش پرداخته است،  بروشنى  نشان

مى دهد، در فراهم ساختن و ارائه و نشر وپخشش، به اعتبار مشک آنست که خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید، تدابیر  تبلیغاتى

معمول و مرسوم که  جنبهء  عوام فریبى و نان قرض دادن دارد، مورد نظر نبوده است. به  همین  سیاق  دیباچهء

کتاب نیز که به قلم صدارت است، به دور از هر تظاهر خود پسندانهء معمول در موارد مشابه، توضیح موجزو مفیدى است، در

بارهء مجموعه شعر پیشینش به نام سپیده و سپاسگزارى از اقدام مشترک حسن سخاوت و عبدالرفیع حقیقت که خوشنویسى و

انتشار نسیم را با همکارى یکدیگر به سامان رسانده اند.

نسیم: افزون بر دیباچه حاوى مقدمه ایست، که صدارت در نهایت ایجاز به نثرى لطیف و بى تکلّف نوشته است. این مقدمه

زبده نقدى است که ادیبى حقوقدان با دلائل متقن قوى و بهره ورى از شمّ حقوقى به صورت ادعانامه اى تاریخى، در بارهء

فراز و نشیب شعر وشاعرى صادر کرده است. در بر دارنده نکته هاى ارزنده بسیاریست، که افزون بر آنکه  مُتَّکى  به نقل

قولهایى از فیلسوفان و ادیبان پیشین و مستند به استشهاد از متون تاریخى و ادبى است، از جهت تدقیق وتأمّل شخصى

وى که چشم اندازجالبى با تعابیر وتفاسیر وتشبیهات مصوّر شاعرانه ارائه مى دهد،حائز جنبه هاى آموزنده ژرف اندیشانه

است. به ویژه براى کسى که بخواهد،به دور از حب و بغض وپیشداورى در بارهء  موضوعات  ادبى  از آراء  صاحب  نظرى

آزموده  باخبر  شود، و باگذر  از راهى  که راهنمایى  ره شناس  دارد، بازتاب جلوهء جذّاب شعر وشاعرى را در چشم انداز

تاریخى اش بنگرد!

سخن سنجى صدارت و آراء و اندیشه هاى ادبى او:

صدارت علاوه بر سخنورى و استادى بلامنازع در سرودن انواع سخن منظوم ، در سخن سنجى و نقد ادبى نیز دستى قوى

چشمگیر داشت. مقدمهء شیوا و گویایش بر سروده هاى مندرج  در مجموعه شعر نسیم، نشان مى دهد، وى شاعرى است ،

پایبند به اصول و قواعد عروضى و ضوابط یاد شده، در علوم بدیع و معانى بیان و بر این باور است، که اگر گوینده صاحب

قریحه اى توانا باشد، مى تواند، در عین پایبندى به قالب هاى کهن شعر فارسى وسنَّت دیر پاى ادبى فراورده هاى ذهنى اش

را که همانا مضامین و موضوعات الهام یافته از زندگى ومفاهیم ناشى از تغییر و تحولات اجتماعى وتمدن نوین صنعتى است،

با دقّت نظرى که مناسب، زمانه ماست، در ظروف اوزان کهن بریزد، و این مظروف موزون را به گونه اى لطیف و استوار و به

شیوه اى، مؤثّرو عاطفى بیان کند. وبه رسوخ و تأثیر در طبایع مخاطبان توفیق یابد.

از حیث مضامین و موضوعات شعر، باآنکه بیشتر مضامین شعر وى عاشقانه، وتوجّه کلّى او معطوف به جنبه هاى کیف ونشاط

روح دربهره ورى از زیبائى است، براى  رهایى  شعر فارسى از حالت  یکنواختى  موجود  تجویز مى کند، سرایندگان به  جاى

بیان نفسانیات وتمایلات فردى متوجّه تألمات و نابسامانى هاى اجتماعى شوند.

صدارت برترى و امتیاز انسان بر حیوانات را ناشى از داشتن اندیشه و توانایى بیان مى داند. که پایه تمدن بشرى بر

ارکان دو گانه اش قرار دارد. از آنجا کهشعر را نوعى ممتاز از بیان اندیشه١تلقّى مى کند، که بیتى از آن به نیروى

سحر آمیزش مى تواندفتنه اى را فرو نشاندیا رستاخیزى را بر انگیزد٢ براى شاعر جایگاه رفیع پیامبر گونه اى

قائل مى شود، که در عین حال مبتنى بر سوابق ِآراء اجلهء فلاسفه باستان و یا مندرجات کتب مقدّس پیشین است.

صدارت پس از تذکار این نکته که شعر از دیر باز مورد عنایت بوده، در کتب مقدّس یهود و مسیحیّت از شاعر چون پیامبرى

یاد شده که از زبان یهوه سخن مى گوید، بین سخن افلاطون که شاعر را موجودى منزّه و فرشته مانند مى داند، و استعداد

شاعرى اش را حالتى وابسته به هیجان درونى و الهام آسمانى قلمداد مى کند، با سرودهء نظامى که مى گوید:

پیش و پسى بست صف کبریا/ پس شعرا آمد وپیش انبیا/ بلبل عرشند سخن گستران/ باز چه مانند به آن دیگران ؟

نزدیکى مضمونى مى یابد، مشعربر چگونگى جایگاه شعر و شاعرى در نظر جهانیان و نقش سازندهء تاریخى اش،

در ذهن و ضمیر جهانیان ، که طى قرون پیاپى از کشور هاى پیشرفته گرفته،که شاعرانى چون شکسپیردانته

میلتونگوتهولتر داشته اند، تا ایران که مولانا وسعدى و حافظ به خود دیده، شعر و شاعرى در فرهنگ جهانى

و اندیشه و بینش بشرى داراى اعتبار و احترام و مقامى والا بوده است.٣

صدارت از اینکه مى بیند، شعر فارسى بر خلاف اهمیتى که در گذشته داشته ، و نقش مهمى که امروز مى تواند

به عنوان پشتوانهء گران بهاى فرهنگ و پاسدار ملیّت و مایهء آبرو و فخر ایرانى در عرصهء اندیشه و هنر جهانى ایفا

کند، به صورت بازیچه اى در آمده، که یاوه هایى به نام شعر در برخى از روزنامه ها و مجلات و مجموعه ها انتشار

مى یابد، بیم ناک مى گردد، مبادا طى یک دو نسل آتى، شعر حقیقى از نوع سروده هاى سعدى و حافظ به دست

فراموشى سپرده شود، جاى خود را به گفته هاى سست بى مایه یا سروده هاى هذیان گونهء معما مانند بدهد. بلایى

نه تنها شعر بل که زبان فارسى را تهدید کند!۴

از این رو به قصد جلوگیرى از خَلْطِ مبحث در باب شعر و تمایزش از سخن سرد منظوم یا الفاظ هذیان گونهء معما

مانند، به طرح مبحثى مى پردازد، که مشتمل بر ابواب تعریف شعر به عقیده قدماانتقاد از تعریف قدماحد نصاب

شعر ونظم است.۵

در مبحث تعریف شعر به عقیدهء قدما، نظرشمس قیس رازى در کتاب المعجم فى معائیر الاشعار العجم در بارهءشعر را

که مى گوید، شعرسخنى است، مُرَتِّبِ معنوى، موزون، مُتَکرّر، متساوى، حروف ِآخرینِ آن بیکدیگر مانندهرا شایسته

نمى داند. ۶  تعریفى ناقص و نارسا و گمراه کننده تلقى مى کند. که شعر را از اوج هنرى و ظرافت و فخامتى که لازمهء

وجود آنست، به سطح یک سخن عادّى و بازارى، تنزّل مى دهد. بعید نمى داند، گناه ابتذال شعر و شاعرى در ایران ِ دوره

هاى اخیر به گردن این تعریف باشد. که  موجب گشته، تذکره نویسانِ مُلْهَم از تعریف ناقص و نادرست شمس قیس ، هرکجا

بیتى موزون و مقفى یافته اند، گوینده اش را بى محابا، در ردیف شاعران واقعى به شمار آورند. چنانکه آذر بیگدلى در تذکره

آتشکده یاوه سرایى به نام غوّاصى یزدى را در عداد شعرا آورده ، از او این بیت را نقل کرده است:

ز شعرم آنچه حالا در حسابست                هزارو نهصد و پنجه کتابست ٧

صدارت پس از آنکه تعریف شمس قیس از شعر و تذکره نویسى غیر حرفه اى آذر بیگدلى و درک جزئى و ناقص او را از

شعر و شاعرى به نقد مى کشد،یافتن تعریفى دقیق و درست و همه جانبه براى شعر را کارى بسیار دشوار قلمداد مى کند.

به قصد ارائهء تصویر روشن ترى از آنچه شایسته است، شعر نامیده شود، تحت عنوان مضمون شعر مى گوید:

شعر چون هر سخن دیگر مرکب از لفظ و معناست. و این معنى و مضمون است. که رکن عمدهء شعر و شایان کمال توجّه

است، مضمون شعر باید مولود اندیشه و احساس و عواطف شاعر ونتیجهء دید او از محیط پیرامونش باشد. به بیان دیگر،

معنایى باشد، که به گفتن بیرزد. و بتواند به وجهى موضوع یک اثر هنرى قرار گیرد. ……….یعنى[شاعر] ابتکار کند. البته

ابتکار معقول و مقبول و این ابتکار چه در معنى و چه در طرز بیان مهم ترین و اساسى ترین کار شاعر و معیار هنرمندى

اوست. و شاعران بزرگ ایران هریک کم و بیش از حیث مضمون شعر و طرز بیان و تشبیهات و استعارات و ترکیبات لغوى

ابتکاراتى داشته اند. ولى همگى به قواعد و ضوابط لغوى و دستور زبان و اصول دیگر مربوط به سخنورى وفا دار مانده ،

ازآن قواعد و ضوابط منحرف نشده اند. ………ابتکار و نو آورى یا تحوّل تدریجى درشهر فارسى هیچگاه متوقّف نشده،

به خصوص از دورهء مشروطیّت به بعد که ارتباط ایران با اروپا افزایش یافته و افکار نویى در مغز ها راه یافته، این تحوّل

به روشنى چشمگیر تر و عمیق تر است. به طورى که اشعار واقعى این دوره با مقایسه با اشعار دورهء بلافاصله  قبل از

آن به کلّى متفاوت است. شعر فارسى امروز که با تحوّل تدریجى متناسب با زمان به صورت کنونى در آمده است، با وجود

اوزان متعدّد  و متنوّع  عروضى و قالب هاى گوناگون شعرى و به خصوص  مثنوى که دامنهء  آن چون سلسلهء  اعداد تا

بى نهایت گسترده است، و با وجود زبان  رساى فارسى و توانایى  ترکیبات  لغوى اش ، براى  بیان  تمام  موضوعات  از

غنایى و حماسى و انتقادى و اجتماعى و مردمى و تاریخى و غیره توانایى کامل دارد. در هریک از این مو ضوعات نمونه

هایى از شعر هاى خوب معاصر موجود است. ناگفته نماند: که در این محاسبه، معدود گویندگانى را که در شعر اصیل فارسى مایه دارند، و از آن قطع رابطه نکرده اند، و به زبان اصیل فارسى سخن مى گویند، اگر چه گاه آهنگ  سخنشان منطبق با اوزان

عروضى نباشد، یا در قرینه سازى کلمات به شیوهء قافیه پردازى سنتى پیروى نکنند، به حق به حساب مى آیند.”

صدارت عارضهء یک نواختى شعر فارسى و نا توانى همگامى کاملش با تحولات جهانى را ناشى از دو عامل  مى داند :

یک: قصورشاعران

دو: قاعده اى در علم معانى بیان

در باب قصور ِ شاعران  مى گوید:” گفتنى است، که شعر فارسى امروز، چنانکه باید، همگام با تحولات جهانى پیش نرفته[است]. و اگر قصور یا تقصیرى در کار باشد، از جانب شاعر است. که به جاى بیان احساسات و عواطف مربوط به زندگى شخصى خود، یا مطالب مکرّر و بیهودهء دیگر کمتر به مسائل اجتماعى و مردمى پرداخته است. گناهى از شعر نیست که آمادگى دارد، تا ظرف و قالب هر موضوعى از موضوعات واقع شود.

در توضیح و تشریح قاعده علم معانى بیان نیز اظهار مى دارد، هرگاه موضوع از معانى کلّى عام باشد، در علم معانى و بیان قاعده اى آمده است، که به موجب آن اگر شاعر متأخّر مضمون ابتکار شده از طرف شاعر متقدم را بهتر از او بِسُراید، مضمون از آن شاعر متأخّر مى گردد. ولى این قاعده که خالى از جنبه مثبتى نیست، روى هم رفته قاعدهء خطر ناکى است، و از قرون اوّلیه  پیدایش   شعر  درى تا  امروز مورد سوء استفاده  بسیار  واقع شده، و به شعر ایران با  همهء بلندى  و عمق  یک نوع یک نواختى نا خوش آیند داده است. ٨

وى در مبحث حد نصاب شعر، براى تشخیص حداقل شعر از شبه شعر که به عقیده او همان سخن موزون و مقفّى داراى معنى مُرَتِّبْ ولى فاقد مضمون در خور مناسب و لفظ زیباى دلنشین است، مایل به تعیین حد نصابى است. که مایهء تمیز شعر از شبه شعر شود. ولى دست یافتن بر این حد نصاب را چون تعریف و ضابطهء مشخَّص فرمول مانندى ندارد، مشکل مى داند. و به تقریب مایهء تمیز حداقل شعر از شبه شعر و غیر شعر را محدود مى کند، به همان سخن موزون و مقفّى و داراى معنى که إثباتاً

یا نفیاً واجد حداقل شرایط لازم براى شعر از حیث مضمون و لفظ باشد. ولى براى شعر خوب در درجات بالا مطلقاً و به هیچ وجه

تعریف و ضابطه اى قائل نیست. و مى گوید:” شعر خوب مى تواند، باپیرایه هایى از صنایع لفظى و معنوى باشد، یاعارى از هر

یک از این پیرایه ها باشد…. به علاوه ممکن است، درجات خوبى شعر بستگى به دید و ذوق اشخاص مختلف داشته باشد. و به

خصوص زمان در این امر بى تأثیر نیست“. ٩

در توضیح حد نصابى براى تمیز شعر واقعى از شبه شعر پس از تذکار این نکته کهسخن موزون مقفّى داراى معنى مرتِّبْ ممکن است، درجاتى از بد و متوسط و خوب و عالى یعنى  شاهکار  داشته  باشد.  ١٠ حد نصاب  شعر را  در درجهء  متوسط  قرار مى دهد، و با به نقد کشیدن سروده هاى شاعران نام آور مانند، سعدى و حافظ و نظامى و سید احمد ادیب پیشاورى، موارد مختلف  عدول و عبور از مراحل  سخن  متوسط  و خوب و عالى را با تجزیه و تحلیل  مضامین و الفاظى  که به کار برده اند باز

مى نماید. نظم را که پیشینیان مرادف شعر و در تقابل با نثر به کار مى بردند، نام مناسبى براى سخن موزون مقفّى زیر حد نصابى مى داند، که فاقد ارزش هنرى و خالى از لطف و جاذبه و دلنشینى است. ١١

درون مایهء سروده هاى صدارت:

سروده هاى صدارت، روان، منسجم ، استوار، یکدست، لطیف، سرشار از صور خیال، بى تکلف و عارى از پیچیدگى است.

افزون بر آنکه، برخوردار از جنبه هاى معنوى و پختگى و استحکام ساختار شعرى است، آراسته به زیبائى هاى  ظاهرى ِ

صنایع لفظى،مضامین بکرعاشقانه، تصویر پردازى هاى ابتکارى وصحنه سازى هاى دلپذیر استادانه است. با درون مایه

اى که افزون بر ستایش عشق و لزوم کامیابى از مظاهر زیبایى هاى حیات بر ارکانِ اندیشهء وطن دوستانهء انسان مدارانه

اى قرار دارد، که متوجّه آزادى خواهى و حق طلبى، رعایت اخلاق و دستگیرى از درماندگان است. کاهلى و نفاق و قمار و

اعتیاد  را  نکوهش  مى کند. مخاطب را  به کسب فضل،  حفظ کرامت وشرف، طلب  همت  و به کار گرفتن  کوشش  فردى

فرا مى خواند. ولى از آنجا که سروده هاى او مولودِ متبرک روحى است، که الاههء عشق پرورده است، و از  شور و  شعور ِ

شاعرانه اى مایه مى گیرد، سخن را به شعار تاریخ مصرف دارانه تقلیل نمى دهد. گوئى صدارت با  چشم  زیبا  نگرى  که

تربیت یافتهء مشاطهء صنع است، در آیینهء صاف و بى غش ضمیرِ جلوه گاهِ الهامش، تعابیر بکر شاعرانه اى مى بیند،که

در ترکیب سخنى سخته و موزون و مخیّل و مصوّر او را یارى مى رساند. تا پیالهء سخنش لبریز صهباء شعر شود. و با

عبرت آموزى و نشاط انگیزى توامان جنبه جاودانگى یابد.

مشرب ذوقى و فکرى صدارت:

از آثار حیات شاعر توجّه او به واقعیات اجتماعى و نظر داشتن به وقایع زندگیست. که هنگامى که با شناخت توام باشد،به

کمالى مى انجامد،که با نمایش زبان دل مظهر روح شاعرانه اى مى شود، که افزون بر توجّه به کیف و نشاط روح به مظاهر

معرفت و شعور که هدف غائى شعر وادب است، نظر مى دوزد. مصداق بارز این شعور شاعرانه که نشان دهندهء چگونگى

مشرب فکرى صدارت است،محسوسات منعکس درسروده هاى اوست، که متاثر از تمنیات ذهنى زیر است:

عشق ورزىزیبائى گرایىمهرپرورىهمّت طلبىریا ستیزىتعلّق گریزىشکوه گزارى از بى عدالتى و نابرابرى

گشاده دستى و بذل و بخشش دوستىفقرستیزىخرد ستایىخوشباشىعرفان مدارىستم ستیزىنیکى مآبى

دانش دوستى

در زیر غزلى از او که متأثر از نابسامانى هاى زمانه، و حاوى یکى از موارد پیش گفته، یعنى شکوه گزارى و ناامیدى از بهبود اوضاع نابجایى است، که بر مدار کج اندیشى و حقیقت گریزى مى چرخد، بر حسب نمونه نقل مى گردد.

                                                                  شکوه گزارى

نه ز نظم است  نشانى،  نه  زبهبود  نمودى                                  نه    امیدى    برسیدن  به    فرازى   ز   فرودى

همه سرمایهء هستى  زکج  اندیشى و  مستى                                سوخت  در  آتش  و بر  باد  فنا  رفت  چو دودى

پرنیانى  که  شدى  شیفته  بر  نقش و نگارش                                سود و فرسود و از آن نیست به جا تارى و پودى

بهر ده روزنهء هستى، چه رود این همه پستى                                 واى  اگر  بود  در   این   مرحله   امکان  خلودى

رود رود از لب بس مادر  گم  کرده  پسر   بود                                 گر  شنیدیم  در  این  شهر  غم   انگیز   سرودى

نالهء   جغد  در  این   بوم   بلا   خیز    بیاید                                 با   دل   غمزده   مردم   چه   کند   نغمهء  رودى

ما  بجستیم  و   ندیدیم   نشانى   ز   حقیقت                                 گر تو دیدى برسان  از منش  اى  دوست  درودى

تعلّقات فکرى صدارت در قضایاى زندگى اجتماعى:

یکى از گویندگان مشتبه رنجور از خود شیفتگى شدید، که شعار منظوم سیاسى را شعر مى پنداشت، وهمه هنر گویندگى

اش منحصر به تقلید از بهار و سرمد و اقبال یا تشبّه به عشقى و عارف بود. به تبع امتیاز ویژه اى که از این رهگذر براى

خود قائل مى شد، در مطلبى که به قصد رثاى صدارت نوشته وى رافاقد تعلق فکرى خاص و اثرات و تذکرات بارز و پیگیر

در قضایاى زندگى اجتماعى و اوضاع و احوال محیط زیست و رویداد هاقلمداد کرده است!

حال آنکه صدارت از زمره شاعرانى بود، که به لحاظ آنکه شاهباز اندیشه بلند پروازش، در آسمان فکرى متعالى اوج مى گرفت،

از ابتذال کاستى گرایى فاشیستى و فرصت طلبى ملى گرایانه آلوده به دین باورى متظاهرانه دورى مى جست. متشاعرى نبود،

که بخواهد با اتخاذ تدابیر مقلّدانه و تمهید تبلیغات عوام فریبانه جلب توجّهى چند روزه کند. بل که گوینده اى بود، که ابلاغ پیام

روشنگرانه اش که حاکى از نیّات بلند خود او بود، در پوشش ایهامات شاعرانه اى عنوان مى شد، که ملایمتى بخردانه داشت.

مى خواست، با کشف حجاب جهل، حصار غفلت فردى و سد تغافل جمعى را در هم شکند، با اشارات عبرت آموزى که به

جهل مرکب موجود مى کند، هیجانات طبع لطیف خود را به مستعدان زمانه انتقال دهد.

جا دارد، در تقابل با اظهار نظرى که در باره نقصان تاثرات و تذکرات فکرى صدارت به قضایاى اجتماعى شده، فرازى از

سخن  زنده یاد سعیدى سیرجانى از مقدمهء کتاب ضحّاک ماردوش نقل شود. آنجا که مى گوید:

از هنر هاى شاعر توانا یکى خلاصه گویى است، و با اشاراتى اهل فهم و بشارت را متوجّه نکات نگفتنى کردن، چنانکه اگر مضمون این دوبیت به ظاهر مختصر[سعدى]

یکى بر سر شاخ و بن مى برید                      خداوند  بستان  نظر  کرد  و دید

بگفتا که این مرد   بد   مى کند                      نه با کس که با جان خود مى کند

به دست غیر شاعرى مى افتاد،شاید تبدیل به منظومه اى مفصل و صد بیتى مى شد، بى آنکه به اصل موضوع ،چیزى افزوده شود، امّا سعدى توانا که ناشى و پر گو نیست، با انتخاب کلمه (یکى) بى هیچ تمیز و ملازمى ذهن خواننده نکته سنج را متوجّه واقعیت مى کند…….. این را مى گویند ایجاز شاعرانه که هنرى است، در حد اعجاز، به برکت همین هنراست، که شاعران نام آور ما غالباً یک سینه سخن را در یک بیت یا مصراع ریخته اند. و به عنوان پیامى مؤثّر و نافذ به معاصران و نسل هاى آینده رسانده اند١٢

صدارت از همین دسته گویندگان توانا بود. که با بیانى مختصر ولى موجز و مؤثر تأثرات بارز خود را از قضایاى اجتماعى و وقایع پیرامونى اش بیان مى کرد. سروده هاى او با فرنامهاى گوهرى بر خاکمجسمه آزادىفاجعهء سیاهسقراط عصرداستان سیاهتاریخخودفروختگانپاک باختهحسب حالبرفسیلپیام به اَتْلىدرود به نهروآتیلا واَتْلىبراى آزادى

زنداندخمه شوماقبال لاهورىمرگ بهارنغمهء روحمرگ تاگورفرامرزىجنایت زعترنیل توفانىشب و روز هولناک

چرا مى گریزمآیین مردمىگریهء ابراز موارد تجلّى تعلّقات فکرى صدارت در زمینهء مباحثى است، که به نحوى باقضایاى

زندگى اجتماعى یا دست اندر کاران و شخصیّت هاى شاخص جوامع مرتبط مى شود. توجّه خاص او را به سلامت نفسآزادى خواهىظلم ستیزىحق طلبىانسان گرایىاستبداد نکوهى و مبارزه با فساد نشان مى دهد

در سروده هاى دیگر صدارت نیز اعم از دوبیتى ها، یا قصائد و قطعات و عزلیّات و مثنویات موارد بارز توجّه خاص او به مبتلابهات اجتماعى و عواطف بخردانه انسان دوستانه اش در مواجهه با ناگواریها و نا بسامانى ها هویداست. که نمونه اى از آن

ابیات زیر است.

کدام غنچه در این باغ لب به خنده گشود              که زود بر سر این خنده جان و سر نگذاشت

کدام  لاله  از این  خاک  درد  خیز  دمید               که دهر  داغ  جدائیش   بر  جگر  نگذاشت

چه گویمت که براین بوم و بر سَمومِ فساد              چنان گذشت  که یک شاخ  بارور   نگذاشت

رواج  و رونق   بازار   گرم   بى  هنرتان               مجال  آنکه  زند  کس  دم  از هنر نگذاشت

                                             گریه ابر

گریهء ابر: سروده اى مردّف به ردیف گریست. در بحر رمل مُثَمَّن مَخْبونِ مقصور فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات

ابر  بر  مرگِ  جوانانِ  چمن   زار   گریست                     همچو  ماتم  زدگان  آمد و بسیار   گریست

جامه اش  نیلى  از  آن بود  که ماتمزده بود                     مرگِ   گل دید که بر  دامنِ  گلزار    گریست

همه دانند که در طرف چمن خنده خوشست                     تا چه  دید  ابر که  اینگونه  به ناچار گریست

دیده  بگشود  و ندید  از گل و سوسن اثرى                     بامدادان   به  چمن   نرگس   بیمار  گریست

لاله  آن دختر  صحرا  ز جهان  پاى  کشید                     وز  غم  دورى  او چشمه  به کهسار  گریست

صدارت گاه احساسات ژرف و خیالات و تصوّرات شاعرانه را براى مقاصد عارفانه به کاربرده ،خوشنودى خاطر را

در سرودن سخنى جسته است، که شوق وصل به ساحت اعلاى عشق را با غم  هجران از  منبع   فیض  و  دلدادگى  در هم

مى آمیزد. شنونده را از غرقاب خستگى و افسردگى و شک و حیرت وعصبیّت مادى بیرون مى کشد، به عوالم  محسوسات

عالیه اى رهنمون مى گردد، که حدیث هستى عاشقانه ازلى را به گوش جان مى شنود. تصویر دل فریب عشق ابدى را که

تبلورى از جلوهء پر شکوه ناز و استغناى حقیقى است، به چشم دل مى نگرد.

غزل توفان درون در بحر رَمَل مُثَمَن مَخْبونِ اَصْلم ١٣مُسَبَّغ ١۴ فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعْ لان از زمره سروده هاى عرفانى اوست.

                                                          توفان درون

دیده ام دوش ز  توفان ِ درون  دریا  بود                                  شوقِ وصل و غمِ هجرانِ تو توفانزا  بود

همه جا غرقِ سکوت و منِ تنها خاموش                                   لیک در خاطرم از  خاطره ها  غوغا  بود

اشکِ شوق از مژه برگونهء من  مى غلتید                                 سینه  کانون  صفا بود و خدا آنجا  بود

واى من کآفت مستورى و محجوبى   او                                   دل  شیداى من و عشق  من  رسوا  بود

گرجهانگیر شداز لطف و نکوئى  سخنم                                  طبع ِمن مُلْهَم از آن حسن جهان آرا بود

در حضورش به حدیثِ غمِ شبهاى ِفراق                                 لب فرو بسته  ولى  هر سر مو   گویا  بود

بودازما همه شوق و طلب و عجز و  نیاز                                 او سرا پا همه  ناز  و همه   استغنا  بود

به جهانى  دگرم برد  و  دگر گونم   کرد                                  در نگاهش اثرى بود که در   صهبا   بود

جستجو را من و غوّاص خرد   کاویدیم                                   هفت  دریا  و  تهى  زآن گهر   یکتا  بود 

رقص درآتش و بربادشدن   رقص کنان                                   هنرى  خاصهء  پروانهء   بى   پروا   بود

رازاین عشقِ درونسوز بصدجهدِ  نسیم                                   من بپوشیدم و از سوز سخن  پیدا   بود

سبک سخن صدارت:

از حیث کاربرد بحور عروضى بیشتر اوزان بحور مجتث و مضارع مورد استفاده اوست. و گاه بحر متقارب و کمتر اوزان

بحور خفیف را به کار مى گیرد. از لحاظ موضوعى به نیروى خلاقه اى که از چشمه سار ذوق سلیم و جمال پرست  وى

مایه ورست، بدایع شاعرانهء طبع شاعرى عاشق رابانى مى شود که ستایشگر مظاهر دلپذیر زندگى ست. در عین حال

سخن وى پند آموزست، و جنبه هاى حِکَمى و خرد گرایى و وطن دوستى و حق طلبى و استعمار ستیزى دارد.

از نظر شیوه و سبک گاه برخوردار از شکوه و هیمنهء سبک خراسانى است. و بیشتر روانى و لطفى دارد، که در سخن

سخنوران عراقى به چشم مى خورد. با الهامات اساطیرى عرفانى و فصاحت و بلاغت سهل و ممتنعى که مُبَیِّن تاثیرات

بارز سخن حافظ و سعدى بر سروده هاى اوست.

کاربرد واژگانى وى نیز واژه هاى اصیل و لطیفِ شعرى است. اعم از فارسى یا آن دسته از لغت هاى عربى که به ضرورت

استعمال وجههء تلفظ و معنى فارسى یافته اند. واژه هاى دور افتاده و نا آشنا، در بین مردم  یالغت هاى نا زیبا و نا رساى

غیر معمول یا متداول بین عامه در سروده هاى او دیده نمى شود. از این رو شیوایى و رسایى لفظ منضم به شکوه و کارآیى

عبارت مجموعاً به سخن وى اعتبار ویژه اى مى بخشد، که نشان مى دهد، در انتخاب کلمات دقت نظر ماهرانه اى به کار

برده است

پایگاه ادبى صدارت:

شعر در معنى اخصّ کلمه از زمره الهامات غیبى است. که حصولش نیازمند صفاى ضمیر،آمادگى ذهن،قریحهء خداداد، و تحصیل و تتبع ادبى است. تاگوینده بتواند الهامات ذهنى خود را بیان کند. و منویّات قلبى را که غالباً از مشترکات روحى نوع بشر است، به گونه اى شرح دهد، که خواننده و مخاطبش احساس کند، شاعر از اسرار قلب وى آگاهى داشته است. از زبان دل او سخن مى گوید. اهمیّت شعر و کاربرد سازندهء مثمر ثمرش نیز در ایجاد همین همدلى و همزبانى است. که موجب مى شود، بازتاب اندیشهء شاعر که محصول محسوس فکر وى و نشأت یافته از احساسات ژرف اوست، از یک سو براى آنان که از فراغت

بال و رفاه حال برخوردارند، باعث تفریح و سرگرمى و عیشِ خاطر شود. و از سوى دیگر براى گروهى که گرفتار ناکامى و داغدار

عسرت و حرمان اند، مرهم زخم دل و مایهء تسلّى غم ها و آرامش روح دروا گردد. ولى این جنبهء ثمربخشى و کارآیى شعر میسّر

نمى شود، مگر آنکه گوینده اش به حد نسبى کمال سخنورانه رسیده باشد. این کمال که همانا توانایى خلق معانى ذهنى و بیان

آن به شیوایى و گویایى و دلنشینى است، به دست آمدنى نیست. مگر به تدریج، در سایه تمرین و ممارست سخت کوشانه و تحقیق و تتبُّع موشکافانه و سخن سنجانهء مقرون به استعداد ذاتى، یعنى طى طریقى که شاعران بزرگ بدون استثناء پیموده اند.و پس از گذر از آن راه در عرصهء سخنورى عزّ نام آورى و مقبولیّت یافته اند. با این تفاوت که به نسبت نبوغ فردى و قریحهء

خُلْقى و خَلْقى برخى در گذر از این راه بطىء و سست رو بوده اند. و برخى دیگر سریع و تند رو، در این میان صدارت از زمره

گویندگان دستهء اخیر است. که در سروده هاى دورهء جوانى وى نیز کمال و پختگى و روانى ِ ویژه اى دیده مى شود. که نشان

مى دهد، سراینده اش از مستعدانِ مُقْبِلِ استثنائى است. چنانکه غزل آشنایى وى که در اسفند ماه سال هزارو سیصد وسیزده

مقارن باسن بیست و هشت سالگى اش سروده شاهد صادق این مدعاست. سروده اى در بحر رَمَلِ مُثَمَّن مَشْکول فعلات فاعلاتن

فعلات و فاعلاتن ١۵ که مصداق بارز سخن از دل برآمده ایست، که هرکجا گوشى بشنود، بردل مى نشیند و باز بر لب مى جوشد.

        

                                                               آشنایى

نه   چنان   ز   آشنایان    بُوَدَتْ   سر    جدایى                  که ترا  به یاد  مانَدْ ره   و   رسم   آشنایى

ز گل  آنچنان  که  سرخى  نرود  به  سعى باران                 نتوان  به  اشک  شستن  ز تو رنگ   بیوفایى

به  برون   خرام   و  تیرى  به  تفرّجى   رها  کن                  که ستاده اند   جمعى    پى بخت   آزمایى

زلب   شکر   فشانت   خبرى    دهد   مگر   نى                  که به شکر آن لب وى شده  بوسه  گاه نایى

نظرى   ز عشق   باید    که     دگر  پدید    آید                   چو منى به جانفشانى چو تویى به دلربایى

چو به دوست دل سپردم به خود این گمان نبردم                   که نه بخت  وصل  دارم  نه   تحمّل  جدایى

گرهى ست هر ستاره  که  بُوَدْ  به  کار  گردون                    تو از  او  چگونه  دارى  طمع   گره گشایى

مگر  از  بیان دلگش  شود   آن   غزال    رامم                   چو   نسیم     برگزیدم    روش    غزلسرایى                     

ویژگیهاى فردى، علائق روحى و سرگرمى هاى تفننى صدارت:

صدارت کردارى درویش مآبانه و رفتارى گوشه گیر و فروتنانه داشت. با این وصف در بین سروده هاى مجموعه شعر نسیم او ،قصیدهء مُطوَّل پنجاه و هشت بیتى اوست. که عنوان دفاع شاعر دارد. به مَطْلَعِ: شعر است گوهر من و من گنج گوهرم/ چون کان گشاده دست و چو دریا توانگرم ، در بحر مُضارع ِ مُثَمَّن اَخرَب مَکفوف ِمحذوف مَفعولُ فاعلاتُ مَفاعیلُ فاعِلُن ترکیب یافته از ابیات مفاخره آمیزى که به گفته صدارت در تعارض و تقابلبا محیط غرض آلودى سروده  شده  که صالح از طالح  کمتر شناخته

مى شود، و معیارهایى بجز فضیلت و تقوى در سنجش شخصیّت اشخاص به کار مى رود. گاهى شاعر را ناگزیر مى کند، که عنان قلم را رها کند و با شناسانیدن خود به مردم،غرض رانیها و بى عدالتى ها را با پتک بیان بکوبد.”

برخى از ابیات آن قصیده به قرار زیر است:

گر   پاکدامنى  سبب   سر   فرازى   ست              شاید به طاق گردون ساید اگر سرم

سیل  فساد  اگر  ز  سر  ملک  در  گذشت              هرگز نگشت دامن تقوى از  آن  ترم

نگذاشتم    برون    قدمى   از  طریق  حق              گر سود  خصم  بود و زیان   برادرم

در عرصه یى که خلق به زر سجده مى برند             اینک  منم که   بینى   بیزار  از  رزم

با  همّتى    که   داده   مرا   همّت   آفرین              در دیده  سیم و سنگ  نماید  برابرم

آوخ  که  دست  گردون  بر  خوان    روزگار             بنهاده  است روزى  در   کام  اژدرم

آوخ  که ریخت  ساقى  دوران  به جاى  مى            خون  جگر پیاپى  در  جام  و ساغرم

سى سال  رنج  بردم  و پنداشتم  که  هست            پاداش رنچ ِ بى مر، خود گنج بى مرم

زآن بى خبر که دانش و تقوى  در  این  دیار           ناید  به کار و من   به    خطا   اندرم

پنداشتم   که    گوهریان  اند    ژرف    بین            آنانکه  گاه   سنجش  سنجند  گوهرم

غافل  از  آنکه  دیدهء  حق  بینشان   ببست            اغراض پست و دیدند از چشم دیگرم

کى بردم این گمان که پس از عمرى امتحان            سنجند در ترازوى  مشتى  سبکسرم

من   بارور   نهالم   و  از    کینه   و   عناد            انگاشتند  بى  بصران  شاخ  بى برم

این جرم  بس مرا که در این بى هنر محیط             روشن  روان  و پاک   نهاد و  هنر ورم

پاداش   پاکبازى   و    نیکى   و    راستى             دادند    همچو   مردم   بدکار  کیفرم 

قصیدهء دفاع شاعر که مورَّخ تیر ماه هزارو سیصد وبیست و نه خورشیدى است؛ گویاىِ اعتراضى است؛ به اقدام هیأت منتخب وزارت داد گسترى که صدارت را در بند ب که مُبَیِّن درجه دوم کار آمدى و جدیّت در بسامان رساندن وظایف ادارى وقضایى است

قرار دادند. با این اقدام، احساسات جریحه دار شدهء شاعر وى را به سرودن مفاخره اى واداشت، که با روحیهء صدارت منافات

کلّى دارد. برخلاف کردار درویش مآبانه و رفتار گوشه گیر و فروتنانهء او ست. به این لحاظ جنبهء خود ستائى و فخر فروشى ندارد٠ بازتاب بیدادى است، که در مقطعى تاریخى در حق خود احساس کرده است.

صدارت فردى کم حرف بود. در مجالس و محافل بیشتر گوش مى داد و کمتر سخن مى گفت. حافظه اى قوى و استثنائى داشت.

سروده هایش را از بر مى خواند. و حتى تا سالهاى پایانى عمر حافظه اش باقى و پا بر جا بود. اعتیادى نداشت. وجز قلیانى

که گاه بر سبیل تفنن مى کشید. به گل و ترانه و موسیقى و نقاشى و باعاشق پیشگى و گفتگو باپرى رویان تعلّق خاطرى مستمر داشت. که در خوى لطیف شاعرانه اش پیدا بود. و در شعر ناب او منعکس مى شد. از یک سو به گل آرایى باغ بزرگ تجریشش مى انجامید، و جمع آورى مجموعهء نفیسى از نقّاشى هاى کلاسیک اروپایى را کار سازى مى کرد، و از سوى دیگر تجدید فراشهاى سه گانهء او را رقم مى زد!

همسران و فرزندان صدارت:

صدارت نخست با بى بى صاحب که دختر عمویش بود، ازدواج کرد. حاصل آن ازدواج دخترى به نام پروین است. سپس با

ظفر دخت اردلان پیمان همسرى بست. یک پسر و یک دختر به نامهاى فیروز و فریبا از او یافت. همسر سوم صدارت مه لقا

بانو، سخندانى تهرانى بود، که به کَمَنْد جذبهء شعر و سخنورى صدارت را پاى بست خود کرد. و مادر سلماز آخرین دخت او

شد.

مقال را به پایان مى رسانم و به روان پاک نسیم اردکانى این مفخر ادبى معاصر درود مى فرستم . آمرزش کردگار ارزانى

روح تابناک او باد. و نام و یاد او با ترانهء جاوید حیات هم نوا و در ذهن و ضمیر روزگار برقرار

                                                                                                    منوچهر برومند  م ب سها

                                                                                                پاریس پانزدهم اردیبهشت ماه ١٣٩۴

زیر نویس:

١:على صدارت، نسیم،انتشارات کومش،زمستان ١٣٧١، تهران، ص٧ س: ٧.)

٢: همان، س ٠٨)

٣: همان، صص٧و٨ .)

۴:همان، ص ٠٩)

۵:همان، ص١٠ .)

۶:همان، صص١٠ تا١١.)

٧: همان، صص١١تا١۵.)

٨: همان، صص١۵ تا ٢۵.)

٩: همان، صص٣٢ تا٣۴.)

١٠: همان، ص ٣۵ سس ٢و٠٣)

١١: همان، صص ٣۵ تا ۴٠ . )

١٢: همان، سعیدى سیرجانى، ضحاک ماردوش، تهران نشر نو ١٣٨۶ صص ۴٧،۴۶،۴۵.)

١٣: اَصلَم: در لغت به معنى گوش بریده است. و در عروض ویژگى پایه ایست، که در آن مفعولات یا فاعلاتن به فع لن تغییر مى یابد.

١۴:مُسَبَّغ : در لغت صفت مفعولى، از مصدر تسبیغ است. و در عروض به جزوى که در آخر آن سببى باشد و الفى افزوده باشند، مُسَبَّغ گویند، چنانکه مفاعیلن به مفاعیلان یا فاعلاتن به فاعلاتان تغییر مى یابد.

١۵: مَشْکول : ویژکى پایه ایست ، که در آن خبن و کفّ در فاعلاتن جمع شده باشد، که حاصل آن فعلات است.

ً

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.