رضا پرچی زاده
از آنجا که مدتی است درگیرِ پروژه ای هستم که به نقدِ آثاری از این دست با دیدی عمیق تر و جامع تر و مستندتر می پردازد، قصد نداشتم که دربارهِ «مستندِ» «رضا شاه»، محصولِ شبکهِ تجاریِ «من و تو»، که اخیرا پخش شد مقاله ای بنویسم. با این وجود، به طورِ خاص تذکرِ چند نکته دربارهِ این فیلم را لازم می دانم، که در این یادداشتِ کوتاه به آنها خواهم پرداخت.
باید بگویم که این فیلم، علی-رغمِ شیوهِ مشابهش در «منزه-نمایی» و «قهرمان-سازی» از سوژه اش، حقا از فیلمِ جنجالیِ «از تهران تا قاهره» که پارسال از همین شبکه پخش شد به انصاف نزدیکتر بود. حداقلش این بود که عمدتا حرکاتِ مثبتِ رضا شاه را تایید و تقدیس می کرد، و نه حرکاتِ منفیِ وی، که کمتر اثری از آنها را در این «مستند» مشاهده کردیم. با این مقدمه، و با ذکرِ اینکه بنده با عمدهِ آنچه در این فیلم به «خیرات و خدماتِ» رضا شاه تعبیر شده موافقت دارم، برویم سرِ آن برخی نکاتِ لازم-به-ذکر.
اول اینکه دلیلِ مخالفتِ سید حسن مدرس با «جمهوریتِ» رضا-خانی لزوما «شرعی» نبود. این درست است که مدرس خود روحانی بود و از قضا در کارنامهِ سیاسی اش نمودهای گونه ای خفیف از اسلامگرایی نیز مشهود بود؛ اما مخالفتِ او با این امر در درجهِ اول به هراسهای سیاسی و بلکه به آینده-نگریِ او بازمی گشت؛ چرا که قدرت-گیریِ بی حد-و-حسابِ سردار-سپهِ دیکتاتور-مآب را دیده بود. او شرع را – به جهتِ وزنش – بهانهِ این مخالفت قرار داد؛ و شاید تصور نمی کرد که سردار-سپه بعدا در این حد از خود جسارت نشان بدهد که بالکل قاجاریه را ملغی کند تا خود بر تختِ سلطنت بنشیند. به همین ترتیب است استعفای رضا خان از نخست-وزیری به حالتِ قهر، و سپس خواهشِ سیاسیون از وی برای بازگشتِ به قدرت. این مساله هم به این سادگی و «خودجوش» نبود؛ و در این جریان عواملِ رضا خان از تاکتیکهای فشار و ایجادِ رعب و وحشت برای ایجادِ اقبال به او بهرهِ فراوان بردند. نمونهِ مشهورش مقالهِ علی دشتی در روزنامهِ «شفقِ سرخ» می باشد با عنوانِ «پدرِ وطن رفت!» باز به همین ترتیب بود تاکتیکهای فشاری که برای تغییرِ قانونِ اساسی و خلعِ قاجاریه از سلطنت به کار گرفته شد. دربارهِ تمامِ این موارد، محمدتقی بهار در کتابِ «تاریخِ مختصرِ احزابِ سیاسیِ ایران» به کمال توضیح داده است.
نکتهِ دیگر اینکه قراردادِ ۱۹۳۳، چنانکه این فیلم تلاش می کند بنمایاند، چندان برای ایران مایهِ خیر نبود. با وجودِ قولِ مساعدتی که از سویِ کمپانیِ نفتِ ایران-و-انگلیس داده شده بود، وضعِ کارکنانِ ایرانیِ شرکت عملا هیچ بهبودی نیافت، و کارگرانِ ایرانی بدونِ کمترینِ امکاناتِ بهداشتی/رفاهی در فقر و فاقه و فلاکت در گرمای طاقت-فرسای خوزستان روزگار می گذرانیدند؛ و کمپانی هم اصولا دائم کارشکنی می کرد و در جواب-پس-دادن به حکومتِ ایران دربارهِ میزانِ استخراج و بسیاری مسائلِ دیگر طفره می رفت. اینکه چند سال پس از سقوطِ رضا شاه بحثِ ملی-شدنِ نفتِ ایران پیش آمد، یک دلیلش همین عدمِ تحققِ وعده های شرکتِ نفتِ ایران-و-انگلیس و تظلماتِ ناشی از آن بود. این مسائل را در جای دیگری کامل تر توضیح داده ام.
اما از همهِ این اشکالاتِ «فاکت»ی که بگذریم، شبکهِ من و تو در این «مستند» هم به همان شیوهِ معمولش به مصادره-به-مطلوب-کردنِ تاریخِ معاصرِ ایران به نفعِ جریانی خاص می پردازد؛ چرا که ناسیونالیسمِ نیمه-نژادپرستانهِ میلیتاریستیِ تکنوکراتیک و تکنولوژی-محورِ سرکوبگر را برای چندمین مرتبه به نامِ «تجدد» به خوردِ بینندگانش می دهد؛ صرفِ نظر از این حقیقتِ بنیادی که رضا شاه، حتی پس از خلعِ قاجاریه، باز هم در چارچوبِ قانونِ اساسیِ نسبتا دموکراتیکِ «مشروطه» بود که بر تختِ سلطنت نشست؛ فلذا رفتارهای فراقانونیِ او و دستگاهِ «شاهنشاهی»ای که بعدا در پیرامونِ شخصِ خود به راه انداخت – و بدین ترتیب الگویی تمامیت-خواهانه ساخت برای ولیعهدش و سپس برای اسلامگرایانِ براندازِ او – در عمل نقضِ قانونِ اساسیِ مشروطه و – بر خلافِ آنچه عده ای مدام اصرار می کنند – خیانت به آرمانهای مشروطه بود.
مطابقِ این گفتمان که من آن را گفتمانِ «اصالتِ قدرت» نام نهاده ام، آنچه «قدرتمدارِ-مستقر-در-قدرت» می کند صحیح است و جای چک-و-چانه ندارد. از قضا، از تشعشعاتِ این گفتمان یکی هم این است که دموکراسی را باید «قدرتمدار» به مردم بدهد، نه اینکه خود بستانند، چرا که «ظرفیتِ» آن را ندارند. چنین چیزی را پارسال هم در مصاحبه ای از شخصی که وارثِ این گفتمان است شنیده بودیم. دستِ بر قضا، امروز اصلاح-طلبانِ حکومتی نیز که دغدغهِ «حفظِ حکومت» دارند، به شیوه ای دیگر همین حرف را می زنند. لذا می بینیم که نقدِ این گفتمان لزوما نقدِ آنچه رفته و گذشته نیست، که پرداختن به گفتمانی است که امتداد و انعکاسش همین امروز هم ایران و ایرانی را به خود گرفتار کرده است. و دقیقا به همین جهت است که نقدِ مکتبِ اصالتِ قدرت در تاریخنگاری، جامعه-شناسی و سیاست-ورزیِ معاصرِ ایران لازم می آید. به نویسندگانِ مستقل و فعالانِ دموکرات توصیه می کنم نقدِ این گفتمان را – که در میانِ برخی مخالفانِ جمهوری اسلامی هم کم طرفدار ندارد – در برنامهِ کارِ خود قرار دهند، که برای گذارِ ایران به دموکراسی از نانِ شب هم واجب تر است.