ابوالحسن بنی صدر
شنبه شب،۵ اسفند ۱۳۹۱، برابر ۲۳ فوریه ۲۰۱۳، به دعوت «انجمن گفتگو و دموکراسی»، در بحث آزادی پیرامون بدیل و اتحاد شرکت کردم. زمان برای پاسخ به همه پرسشها، در اختیار نبود. پرسش کننده ای خواست به پرسش او، در نوشته ای پاسخ گویم. پاسخ به این پرسش «چه باید کرد تا که رﮊیم ناگزیر شود فضای سیاسی کشور را بگشاید؟»، این پرسش را پیش آورد: «چه کارها می توان کرد تا که فضای سیاسی جامعه باز شود و امکان برخاستن مردم به عمل بدست آید؟».
پاسخ خود به پرسش اول این سان بسط می دهم:
٭ چه باید کرد تا که رﮊیم فضای سیاسی کشور را باز کند؟
نمی توان به یک رﮊیم استبدادی فشار وارد کرد تا که فضای سیاسی کشور را بگشاید. زمانی که سیاستش در چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه، حالت انفجاری در جامعه پدید می آورد، فضای سیاسی را به ترتیبی باز می کند که کنش ها و واکنشها، همه در محدوده دولت انجام بگیرند. چون در این محدوده اختیار کامل با او است، پس از آنکه تشخیص داد، حالت انفجاری، از میان رفته است، مردمی را که در سرای دولت، دست به جنبش اعتراضی زده اند، بیرون می کند و درب را بروی آنها می بندد. دو «انتخابات» ریاست جمهوری، یکی در خرداد ۷۶ و دیگری در خرداد ۸۸، دو نمونه از اینگونه فضا گشودن ها بوده اند.
۱ – آیا ممکن نیست رﮊیمی استبدادی درب سرای دولت را بر روی مردم بگشاید اما دیگر نتواند مردم را از آن بیرون کند؟ چرا، در صورت، ممکن است. در صورت، انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب ایران و نیز تغییر رﮊیمها در روسیه و اروپای شرقی را، باز در صورت، اینگونه فضا گشودنها بوده اند. در این موارد، در صورت فضا را رﮊیمگشوده است. در واقع، دولت استبدادی،
۱ – از اندیشه راهنما و هدف خالی می شود و
۲ – رشته های پیوند حکومت کنندگان می گسلند و
۳ – کار خود را به جائی می رسانند، هر اصلاحی برای بازیافت کارآئی ناممکن می شود و
۴ – فساد مهار ناپذیر می شود و
۵ – دولت دیگر نه تنها نمی تواند نیروهای محرکه را در سازندگی بکار برد، بلکه بمثابه کارگاه تخریب این نیروها، ظرفیتی بسیار بزرگ تر از مجموعه نیروهای در اختیار پیدا می کند و
۶ – چون اصلاح چنین دولتی در جهتی ناسازگار با محور آن، ناممکن است، اغلب، خود نمی تواند تحول بدون خشونت را سازمان دهد.
۲ – وجود دولت استبدادی، خود گویای این واقعیت است که در جامعه ها، خلاء ها وجود دارند. وچون خلاء را زور پر می کند، دولت این خلاء ها را پر می کند. هراندازه این خلاء ها بیشتر باشند، دولت استبدادی تر می گردد. هرگاه در چهار بعد واقعیت اجتماعی، یعنی بعدهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، خلاء های بزرگ وجود داشته باشند، دولت می تواند استبداد فراگیر نیز بگردد.
هرگاه این قاعده معتبر باشد، پس در روسیه، بهنگام استقرار رﮊیم استالین و در آلمان، بهنگام تصرف دولت توسط نازیها، می باید در هر چهار بعد، خلاء های بس بزرگ وجود می داشته اند. در هر دو کشور، خلاء اقتصادی بس بزرگ وجود داشته است. در هردو کشور، شکست در جنگ، به غرور ملی، ضربه سخت وارد کرده بوده است. در هر دو کشور، دولت همه کاره ستائی، فکر غالب بوده است. در آلمان، ناسیونالیسم تهاجمی و در روسیه،لنینیسم دولت قدرت، قدرت را تبلیغ می کرده اند. در هر دو کشور، بخش عمده جامعه سیاسی محل طبیعی خود را که جامعه مدنی است ترک گفته و با دولت درآمیخته بودند. چنانکه فراخنای جامعه، در اختیار حزبهائی قرار گرفت که به سرای دولت راهشان نمی دادند. این حزبها، خلاء بزرگ، ناشی از نبود جامعه سیاسی که ترجمان خواستها و وسیله جامعه مدنی در مهار دولت باشد، را پر می کردند. مهمتر از همه این که جامعه سیاسی که در قلمرو دولت اقامت گزیده بود، نه الگوی جهت یاب تحول بود و نه خلاء اصلی را که بدیل خود شدن جامعه ملی است، پر می کرد. به سخن ساده، لنین و حزب بلشویکش طرح جامعه ای را که مردم روسیه با شرکت در اجرای آن، ساخته می شد را پیشنهاد می کرد. حزب نازی نیز چنین می کرد. فریفتاری بزرگ این بود که هر دو جامعه آلمانی و روسیه که خود در اجرای طرح شرکت می کردند، نقش آلت حزب و دولت توتالیتری را پیدا می کردند. یکی به او می باورند «قهر،مامای تاریخ است» (روسیه) و دیگر به او می باورند که تنها از راه جنگ است که نژاد برتر فضای حیاتی برای خود ایجاد می کند.
از این دید که بنگریم، می توانیم از اهمیت کوششی سردرآوریم که در دوران مرجع انقلاب ایران، برای پرکردن خلاء ها، خاصه خلاء اندیشه راهنما، بعمل آمدند. و نیز، شناسائی ستون پایه های قدرت و اتخاذ و بکار بردن تدبیرها برای جلوگیری از استوار شدن آنها، و پیشنهاد طرح رشدی که مردم،خود، اما در استقلال و آزادی و بر میزان عدالت اجتماعی، اجرا می کنند و ایستادگی در برابر آن بخش از «رهبری انقلاب» که محل طبیعی خویش را که جامعه مدنی بود ترک می کرد تا که دولتمدار بگردد و از زبان آقای خمینی بگوید: «۳۵ میلیون بگویند بله من می گویم نه» و تأسیس بحث های آزاد و بکار انداختن «رادیو بازار» بقصد برقرار کردن دو جریان آزاد اندیشه ها و اطلاع ها و پیدایش خودجوش دفاتر همآهنگی و رویاروئی از روی قرار و قاعده با استبدادیان در حال اجرای کودتای خزنده، کوششهائی بوده اند که همچنان بعمل می آیند. به یمن این کوششها است که استبداد فراگیر نتوانست استقرار بجوید و برغم موفق شدن کودتا، هم از آغاز معلوم بود که استبدادیان می مانند که بروند و ایستادگان بر استقلال و آزادی، می روند تا در بطن جامعه، الگوی بدیلی بمانند که جامعه خود باید بگردد برای گذار از جامعه نیمه باز به جامعه باز و تحول پذیر.
کارها که بخشی از آنها فهرست شدند می گویند چه باید کرد تا با پر شدن خلاء ها، فضای اجتماعی باز و در همان حال، عرصه رﮊیم ولایت مطلقه فقیه تنگ و تنگ تر بگردد.
٭ تدابیر عمل کردنی برای پر کردن خلاء ها و گشودن فضای جامعه کدامها هستند؟:
خوانندگان هرگاه به کتاب اول از مجموعه کتابها پیرامون مردم سالاری، در باب توتالیتاریسم، که مراجعه کنند، می بینند، هر ستون پایه قدرتی که مطالعه شده است، تدبیرها برای پر کردن خلاء ها در جامعه نیز پیشنهاد شده اند. در فصلی که به تجربه دوران مرجع انقلاب ایران اختصاص یافته، ستون پایه و تدبیرها برای جلوگیری از استوار شدنشان، شرح شده اند. با وجود این، یکچند از تدبیرها را که همگان می توانند در اجرایشان شرکت کنند و بی درنگ می باید به اجرایشان همت گمارد را به این شرح پیشنهاد می کنم:
۱ – نتایج انتخابات ایتالیا، در روزهای ۲۴ و ۲۵ فوریه ۲۰۱۳، باردیگر، شکست نئولیبرالیسم و هشدار ادگار مورن، فیلسوف و جامعه شناس سرشناس غرب را موضوع روز کرد: غرب فاقد اندیشه راهنمائی است که چشم اندازی را برویش بگشاید، استقلال و آزادی انسان را بدو و با جامعه ها بازگرداند (هشدار ورلد اکونومیک فروم). خلاء این اندیشه را همواره زور پر می کند. هر اندازه این خلاء بیشتر باشد، بیان قدرتی که آن را پر می کند، به زور و خشونت نقش بیشتری می دهد. وقتی خلاء از اندازه بیرون می شود،آن را بیان قدرت توتالیتر پر می کند. پس ایران امروز، نیاز به بیان استقلال و آزادی، بمثابه اندیشه راهنما دارد. اندیشه ای که یادآور حقوق ذاتی معنوی و مادی انسان به او باشد و او را بدیلی برای خود، بگرداند، کسی بگرداند که تغییر کردن در جهت برخورداری بیشتر از استقلال و آزادی و حقوق خویش و بکار انداختن استعدادهای خود در رشد، را رویه کند و بدین تغییر کردن، تغییر دهد.
بدین قرار، هر انسان و هر جامعه انسانی می تواند اندیشه راهنمای خود را محک بزند: چون خلاء را زور پر می کند، پس خلاء بیان استقلال و آزادی را زور مداری پر می کند. پس، اندازه گرفتن زوری که هر روز تولید و مصرف می کند و یا دیگران با او بکار می برند،کاری بسیار آسان است. حالتهای عصبی، پرخاشگری و پرخاش پذیری،کزکردگی، احساس انفعال و پوچی و این واقعیت که عقل قدرتمدار نمی تواند با تخریب آغاز نکند، به کسی و یا جامعه ای که اندیشه راهنمایش بیان استقلال و آزادی نیست، می گویند خلاء این اندیشه چه اندازه است. چشم اندازی نداشتن و خود بدیل خویش نبودن، گویای غفلت از دو حق استقلال و آزادی و بیرون رفتن از راست راه رشد است. تغییر نکردن، بنا براین، خود را به ویرانگریها سپردن است. میزانآسیبها و نابسامانی های اجتماعی و نیز میزان فرآورده ها و «خدمات» ویرانگری که تولید و مصرف می شوند، بنا بر این، وسعت تخریب هر انسان و هر جامعه، گویای بزرگی خلاء اندیشه راهنمائی است وقتی بیان استقلال و آزادی بود، خلاء را پر می کند. بهوش باید بود: آن کس و آن جامعه که چشم انداز ندارد و بدیل خود نیست، اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی استرا راهنمای زندگی خود نکرده است.
بدین قرار، برای این که خلاء پر شود و فضای سیاسی و فرهنگی، بنا بر این، اجتماعی و اقتصادی جامعه بشود، بی درنگ، می باید الگوی عمل به بیان استقلال و آزادی شد و به تبلیغآن در جامعه ملی همت گماشت. همراه با این کار،
۲ – جامعه مدنی می باید نیرو بگیرد تا بتواند جامعه سیاسی را در خود نگاه دارد. جامعه سیاسی نیز باید بدیل، این بار، بمعنای الگوئی بگردد، برای آن که جامعه بدیل مصمم به بنای جامعه بازی بشود که در وجود الگو مشاهده می کند. اما نیرو گرفتن جامعه مدنی، نیاز به یادآوری مداوم حقوق معنوی و مادی انسانها به آنها و برانگیختن آنها به ایجاد بنیادهائی (= نهادها) دارد که افراد داوطلبانه تشکیل می دهند و در آنها، حقوق معنوی، صلح و دوستی و همبستگی و خدمتگزاری و ایثار و…) بعمل در می آورند. تجدید حیات ارزشهای اخلاقی و حقوق معنوی و مادی، جامعه ملی را از حالت انفعال و تسلیم زور حاکم گشتن رها می کند. بنیادهائی که ساخته می شوند،رشته ها همبستگی را باز می ریسند و جامعه مدنی را توانمند و بدین توانمندی به کارهای بس مهم توانا می شوند:
۳ – توانمند شدن جامعه مدنی این جامعه را توانا می کند با:
۳/۱. در جامعه نگاه داشتن جامعه سیاسی و مانع شدن از درآمیختنش با دولت و استقرار استبداد جباران در حال حاضر، این کار را هم با طرد کردن و به انزوا درآوردن آن بخش از جامعه سیاسی که با دولت استبدادی درآمیخته و آلت فعل آن گشته است، از سوئی و توانمند کردن جامعه سیاسی که محل زیست و فعالیت خود را که جامعه ملی است، رها نکرده است. بدین دو کار است که جامعه گرفتار فضای بسته را باز می کند. بخصوص وقتی،
۳/۲. خشونتها به میزانی که در جامعه برهم افزوده می شوند، دولت را جبارتر می کنند. زیرا برای آن میدان عمل گسترده ای پدید می آورند. از این رو، هر دو جامعه مدنی و جامعه سیاسی می باید خشونت زدائی را کار روزمره خویش کنند. بهمان اندازه در کاستن میزان خشونتها و سبک کردن جو خشونت موفق می شوند، فضای جامعه را باز و فضای رﮊیم را بسته می کنند. قواعد خشونت زدائی را نوبت به نوبت، پیش از این تشریح کرده ام. تازه ترین نوبت، تشریح این قواعد در تلویزیون سپیده استقلال و آزادی است. در این جا، قواعدی را که پیش از این یافته و تشریح کرده ام، فهرست و قواعدی را که پس از آن یافته ام، تشریح می کنیم:
● قواعد خشونت زدائی:
۱ –نپذیرفتن حکم زور و در نیامیختن با دولت جبار.
۲ – بکاربردن قاعده اول نیازمند بکار بردن قاعده دوم است: از دست ندادن استقلال و آزادی قوه رهبری بدین معنی که هرکس باید خود را مسئول بداند. هر بنیاد باید خود را مسئول بداند. جمهور مردم نیز می باید خود را مسئول بدانند و باگفتن این دروغ که، همه خشونتها و ویرانگری ها از رﮊیم است، از مسئولیت نگریزد و نگریزند.
۳ – واکنش نشدن و حتی در موقعیت واکنش، فرصت را برای کنش شدن مغتنم شمردن: نپذیرفتن روش ناقض استقلال و آزای و کرامت و دست نزدن به عملی ناقض استقلال و آزادی خود و دیگران.
۴ – جانشین کردن روشی که قدرت تحمیل می کند که بکار بردن زور است با روشی که استقلال و آزادی پیش رو قرار می دهند که زور نگفتن و تسلیم زور زورگو نشدن است. بنا بر این،
۵ – همواره به خاطر داشتن است که زور همان نیروئی است که ما به آن جهت ویرانگر می دهیم. بنا بر این، حتی وقتی از چهار سو در محاصره زورگوها هستیم و چاره جز این نیست که نیرو را در بیرون رفتن از محاصره بکار بریم، رها شدن و رها کردن از زور و خشونت باشد. بر حق ایستادن کار اول است.
۶ – ابهام زدائی است. هراندازه مبهم را شفاف کنیم بهمان اندازه از امکان بکاربردن زور، بنا بر این، از خشونت ویرانگر کاسته ایم.
۷ – عمل به حق و دفاع از حق تا آنجا که میان حق خود و حق حتی متجاوز، تفاوت قائل نشد و دانست که تبعیض قائل شدن برای حق خود، برخوردار نشدن از این حق است. زیرا تبعیض قائل شدن، خلاء (= رعایت نکردن حق دیگری) ایجاد کردن است. پرشدن این خلاء با زور، حاکم کردن زور بر خود و دیگری، بنابر این، برخوردار نشدن از حقوق خویش است.
۸ – اختیار زمان و مکان را به هیچ رو از دست ندادن. چرا که درجا، قدرت صاحب آن می شود. هر جنبشی وقتی فرو می خوابد که مردم در جنبش، اختیار زمان و مکان اجتماعی را به دولت جباران می سپارند.
۹ – غفلت نکردن از واقعیت ها و سود جستن از آنها در خشونت زدائی. برای مثال، در حال حاضر، تحریم اقتصادی و بی کاری و فقر و خشونت و… واقعیتهای زندگی ایرانیان شده اند. این واقعیتها خشونت زا هستند. اما چرا نباید از آنها در خشونت زدائی سود جست؟ بکار بردن قواعد بالا، خاصه قاعده ابهام زدائی، جامعه را از علت های این واقعیت آگاه می کند. در سطح جامعه، از راه بسط همبستگی و بکار بردن این واقعیتها در غنی کردن وجدان همگانی، هدف جنبشی را آشکار می کند که همگان در آن شرکت می کنند. همبستگی در از بین بردن علتها، خشونت زدائی از راه رشد است. آسیبها و نابسامانی های جامعه نیز، واقعیتهای دیگری هستند که جامعه می تواند از راه شرکت در درمانشان، پیروزمند ترین خشونت زدائی ها را به انجام رساند.
۱۰ – بیرون رفتن و بیرون بردن از مدارهای بسته (بد و بدتر، دفاع افسد به فاسد، جانشین حق کردن مصلحت ): در مدار بسته، عقل بی کران بیرون از آن مدار را نمی بیند. کسی که در مدار بسته بد و بدتر است، بی شمار خوبی بیرون از این مدار را نمی بیند. خود را به ترس می سپارد و در زندان بد و بدتر، دائم از وضعیت بد به وضعیت بدتر و از وضعیت بدتر به وضعیت بدترین، گذر می کند. در هر جامعه، به اندازه ای که مدارهای بسته وجود دارند و بمیزانی که اعضای این جامعه در این مدارهای بسته زندگی می کنند، خشونت بر خشونت افزوده می شود و استبداد حاکم فراگیر تر می گردد.
۱۱ – ایجاد فرصت بازیافتن استقلال و آزادی و کرامت برای همه آنهائی که در خدمت جباران هستند. در انقلاب ایران، گل بر گلوله پیروز شد زیرا جنبش همگانی این فرصت را برای خدمتگزاران جبار نیز فراهم آورد که خود را از مهار خشونت برهند.
۱۲ – بیدار نگاه داشتن وجدان همگانی که، در واقع، تذکار مداوم حقوق ذاتی انسان به انسان و فراخواندن او به عمل به حقوق و بدیل خویش گشتن است. به اندازه ای که این وجدان همگانی است و غنی است و از بند زورمداری رها است، خشونت گری کمتر و فضای جامعه بازتر می شوند.
۱۳ – بیشتر کردن کاربرد دانش و فن در بسامان آوردن زندگی روزانه و مبارزه جدی با خرافه ها و عرف و عادت و سنتهای غیر عقلانی، بخصوص آنها که خشونت را تجویز می کنند.
۱۴ – کاستن از کاربرد دروغ. بهتر، کوشش در بی محل کردن آن در زندگی. این خشونت زدائی بس مهم، در سپهر جامعه مدنی، یعنی در بنیادهای غیر سیاسی، برای مثال در خانواده، بدون عذر و بهانه و توجیه شدنی است. مردمی که بتوانند در سطح جامعه مدنی، دروغ را بی محل کنند، جامعه سیاسی را نیز ناگزیر می کنند استقلال و آزادی را هدف فعالیت خود کنند و دروغ را بی محل بگردانند. هرگاه مردم نسبت به دروغ در قلمرو دین، حساسیت را به حداکثر برسانند و دروغ مصلحت آمیز (توریه و دروغ مصلحت آمیز و…) بکار نبرند و از دینمداران نپذیرند، فضای اندیشه و عمل خویش را بسیار باز و فضای دروغ دولت جباران را بسیار بسته کرده اند. چنین است روش ناگزیر کردن دولت جباران به تغییر به دولت حقوقمدار.
۱۵ – از بدآموزی ها، رایج ترینش، در کشورهای استبداد زده، نخواستن دلیل از مدعی و خواستن دلیل از مدعی علیه، است. خشونت سیاسی که ترور شخصیت باشد، در این کشورها، سخت ویرانگر است. چون زورگویان می دانند زور مانع از آنست که کسی از آنها، بابت اتهام و بهتانی که وارد می کنند و یا دروغی که نسبت می دهد، دلیل نمی خواهد، با خاطری آسوده، ترور شخصیت می کنند. بدین خشونت است که دولت و آن بخش از جامعه سیاسی که محدوده دولت را محل فعالیت خود می کند، مانع از قوت گرفتن بخش دیگر جامعه سیاسی می شود که در جامعه اقامت گزیده و با جامعه مدنی در آمیخته است. حتی در این بخش نیز، ترور شخصیت، عامل انشعاب و تجزیه و از توان افتادن می گردد. از این رو، مطالبه دلیل و مدرک از مدعی، در تمامی ابعاد زندگی، یکی از مهمترین خشونت زدائی ها است و بیشترین اثر در گشودن فضای سیاسی بطور خاص را دارد.
۱۶ – بکار بردن حق دانستن و نیز حق اطلاع جستن و اطلاع دادن، برای برقرار کردن جریانهای آزاد دانش ها و اطلاع ها و دانش ها و فن ها و هنر ها است. بحثهای آزادی خشونت را در برخورد آراء و عقاید بی محل می کنند. و چون جامعه از جریانهای آزاد اندیشه ها و اطلاع ها و دانشها و فن ها و هنرها سیراب می شود، خشونت در بعدهای مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بی محل می گردد. برفرض که رﮊیم جباران اندیشه های و اطلاع های «سیاسی» را سانسور کند، اولاً، با بکار انداختن رادیو بازار می توان سانسور را شکست و ثانیاً جریان های آزاد اندیشه ها و دانشها و اطلاع ها و فن ها و هنرهای «غیر سیاسی» را می توان برقرار کرد. چون بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی از یکدیگر جدائی ناپذیر هستند، جامعه موفق می شود سانسور رﮊیم را بی اثر سازد.
۱۷- امروز، شهرهای بزرگ ایران در شمار آلوده ترین شهرهای جهان هستند. اما آلودگی محیط زیست، سلامت از شهروندان می ستاند و اینان مردمی عصبی می شوند و هیچ فرصتی را برای بکار بردن خشونت از دست نمی دهند. اما سالم ساختن محیط زیست کاری است که مردم خود می باید بدان بپردازند. ایران دارد بیابان می شود. ایران سبز را ایرانیان خود می باید ایجاد کنند. یک قلم، وقتی هر شهروند، خویشتن را مسئول سالم کردن محیط زیست می کند، نخست در خود خشونت زدائی می کند و آنگاه، از رهگذر شرکت در سالم کردن محیط زیست، گسترده ترین همبستگی ها را پدید می آورد. خشونتی که بدین سان زدوده می شود، فضای جامعه را باز و فضای رﮊیم جباران را بسته می کند.
۱۸- حقوقدانان که حقوق اساسی، موضوع کارشان است، می دانند که هر جامعه ای قبرستانی از قانونهای وضع و اجرا نشده دارد. رﮊیمهای استبدادی بخصوص فراوان قانون وضع می کنند. زیرا آنچه امروز مورد نیاز رﮊیم است، فردا مزاحم او می شود و نیاز جدید، قانون و مقررات جدید را ناگزیر می کند. بدین سان، شماری از قانونها را رﮊیم خود به گورستان می سپارد. اما بسیاری دیگر را جامعه، با اجرا نکردن، روانه قبرستان می کند. در جامعه های دارای دموکراسی، هستند قوانینی که اکثریت تصویب می کند اما جمهور مردم آنها را نمی پذیرند و در عمل بلااجرا می شوند و در گورستان قوانین دفن می گردند. بنا بر این، مبارزه با قوانینی که با حقوق ذاتی انسان ناسازگارند و ناقض شهروندی و حقوق آن هستند، خشونت زدائی بس کارآمدی است. برای مثال، جامعه می تواند قلمرو ولایت مطلقه فقیه را محدود کند. هم در بعد دینی زندگی خود و هم در بعد اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی زندگی خویش. این کار را با بکار بردن دو حق استقلال و آزادی و با تغییر رابطه خود با بنیادها، بخصوص بنیاد سیاسی و دینی، می تواند انجام دهد. ناگزیر کردن بنیاد دینی به ترک قلمرو دولت جباران و نیز گروه بندی های سیاسی به ترک آن محدوده و بازگشتن به فراخنای جامعه، خشونت زدائی هائی هستند که ایرانیان، در طول تاریخ، به استمرار، بدانها قیام می کردند. امروز، بیشتر از هر زمان نیازدارند که چنین کنند.
۱۹ – گسستن پیوندهای همبستگی از بارزترین علامتهای سنگین شدن جو خشونت در جامعه است. هرجامعه ای را بخواهند آماده تجزیه کنند، دافعه عناصر تشکیل دهنده آن را نسبت به یکدیگر بیشتر و جاذبه آنها را نسبت به یکدیگر، کمتر می کنند. اوبر ودرین، وزیر خارجه اسبق فرانسه، در ۲۶ فوریه ۲۰۱۳، در تلویزیون فرانسه، توضیح می داد که بعد از جنگ دوم، برای این که آلمان ضعیف بماند، سامانه فدرال را به این کشور تحمیل کردند. بنا بر این، باید ببینیم که از فدرال و فدرالیسم چه می فهمیم. هرگاه مقصود از آن این باشد که میان قسمتهای مختلف کشور مرز کشیده شود که معلوم نباشد کشور چگونه اداره می شود و دولت مرکزی اسم بی مسمّی باشد، درواقع، قصد از آن تجزیه کشور است.
راستی اینست که هرگاه هر قسمت از کشور خود خویشتن را اداره کند، با دموکراسی بر اصول استقلال و آزادی سازگار است. بشرط آنکه مرزهائی که زور برقرار می کند، از میان برخیزند. جدائی ها از میان برخیزند. رشته های همبستگی مستحکم تر گردند. بدین قرار، هرگاه در سطح جامعه ملی، جامعه های سیاسی و مدنی مرزهای قومی و غیر آن را درنوردند و روابط کنونی و آینده اقوام ساکن ایران را دوستانه بگردانند، هرگاه همه اقوام چنین کنند،نه تنها فضای سیاسی کشور باز می شود، بلکه چشم انداز آینده نیز روشن و خالی از ترس می گردد.
۲۰ – یک عامل مهم بسته شدن فضای زندگی یک جامعه، نبود چشم انداز یا تاریک بودن منظرآینده نزدیک و دور است. نبود چشم انداز، ترس ایجاد می کند و ترس حرکت به پیش را ناممکن و در عوض، فعالیتهای تخریبی را در یک فضای بسته به حداکثر می رساند. اما فضا را با ایجاد ترس بیشتر نمی توان گشود. چنانکه ایجاد بدیلی وابسته به قدرت خارجی که سبب مضاعف شدن ترس مردم از آینده – بخاطر ترس از گرفتار سرنوشت لیبی و سوریه گشتن-، بگردد، جامعه را فعل پذیرتر و شدت خشونتها را بیشتر می کند.
بهوش باید بود: یک بدیل مردم سالار، نیز، به تنهائی نمی تواند چشم انداز روشنی را بر روی مردم کشور بگشاید. در اصل، چشم انداز را اندیشه راهنما می گشاید. وقتی این اندیشه بیان استقلال و آزادی است، چشم اندازی که می گشاید، چشم انداز جامعه شهروندان، برخوردار از حقوق سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، معنوی و مادی، جامعه رشد در استقلال و آزادی بر میزان عدالت اجتماعی است. وقتی این اندیشه با بدیلی همراه شد که در وجود خود،آینده را حال می کند،چشم انداز باز و خشونتها کم محل میگردد و جامعه به حرکت در می آید. باشد پرده ها از برابر دیده ها کنار روند و انسانهای توانا به ایفای نقش الگو، به اندیشه راهنما، تمام اهمیت بایسته را بدهند. از فکرهای جبری جبار،پیروی نکنند و بدیل بگردند و چشم انداز جامعه را بگشایند و ایران را به حرکت آورند.
۲۱ – خشونت را را می باید خنثی کرد و نباید عامل انتقال آن شد: باتوجه به زندگی روزمره، در خانه و در بیرون از آن، امر انتقال خشونت به دیگری و دیگران، رایج ترین امرها در جامعه امروز ایران است: رﮊیم زور را روش اصلی حکومت کرده است. از بد اقبالی، قربانیان اول خشونت رﮊیم، به جای خنثی کردن خشونت، آن را به دیگران انتقال می دهند. به سخن دیگر، همان خشونت را، بسا با شدتی بیشتر به دیگران انتقال می دهند. این قربانیان نیز به نوبت خود، به قربانیان دیگر منتقل می کنند. نتیجه اینست که جامعه انباشته از خشونت می شود.
خشونت زدائی بی اثر کردن خشونت است وقتی زورمداری آن را بکار می برد. به دو ترتیب می توان این کار را انجام داد:
● روش اول اینست که خشونت را فرو خورد و آن را به دیگری منتقل نکرد. در عوض، برآن شد که با ایجاد یک بنیاد و برقرار کردن رابطه دوستی و همکاری، از میل زورگو به زورگوئی و از میزان آسیب پذیری خود کاست. این روش تلفیقی از فعل پذیری و فعال شدن است.
● روش دوم واکنش زورگو نشدن و، درجا، ابتکار عمل را از آن خود کردن و خشونت را خنثی کردن و، در همان حال، به بنیاد ساختن و کار خشونت زدائی را جمعی و همگانی کردن است.
این روش، در رویاروئی با ستون پایه های قدرت مأمور بکار بردن خشونت، سخت بکار می آید: به انزوا در آوردن مأموران سرکوب رژیم، تا ممکن است به قوه قضائی و مأموران خشونت گستری رﮊیم مراجعه نکردن، با بی تفاوتی مبارزه کردن و به جای انتقال خشونت،آن را به شادی و امید جانشین کردن و این شادی و امید را منتقل کردن و جامعه را از شادی و امید پر کردن اینست آن روش که سبب می شود، فضا باز شود و ایرانیان به جنبش درآیند.
۲۲ –بدین قرار، حالت طبیعی خویش را که حالت شادی است از دست ندادن و برای شادی فرصت بر فرصت افزودن، امید بر امید افزودن و دلبستگی به یکدیگر و همبستگی با یکدیگر را روز افزون کردن، اینست آن روش که شهروند برخوردار از عقل مستقل و آزاد، همه روز و همه لحظه های روز، روش می کند. بدون تردید، شادی، کارسازترین داروبرای سلامت تن و روان از بیماری مهلک خشونت است. در خانه، اگر شادی و امید باشد، اعضای خانواده، در بازگشتن به خانه، شتاب می کنند. در یک جمع، هدف از بوجود آمدنش هرچه باشد، هرگاه جو، جو شادی و امید باشد، اعضا برای شرکت در آن، بر یکدیگر سبقت می گیرند. در محل کار، هرگاه کارکنان آن را محیط شادی و امید کنند، با علاقه به آن محل می روند و چون می دانند زندگی شاد آن زندگی است که آدمی می کند وقتی زوری آن را تباه نمی کند، پس برای از دست ندادن شادی، همکاری داوطلبانه، برای جلوگیری از درکار آمدن خشونت، همگانی می شود و فضای جامعه باز می شود، ایرانیان شاد و امیدوار به جنبش در می آیند.
نه قواعد خشونت زدائی که برشمردم تمامی قواعد هستند و نه روشها برای گشودن فضای جامعه، به این روشها محدود می شوند. در فرصتی دیگر، روشهای دیگر را تشریح خواهم کرد.