دنیز ایشچی
یکی از چاشنی های سیاسی که در دیسکورس مساله ملی طی چندین سال اخیر در جنبش ملی آذربایجان از آن به نادرستی استفاده می گردد، استفاده از تشبیه استعمار در توصیف ستم ملی وارد شده بر ملیتهای ساکن ایران می باشد. به استنباط من اگرچه خیلی از فعالین جنبش ملی آذربایجان با نیت های آزادیخواهانه و انسان دوستانه از چنین تشبیه و توصیف هایی استفاده میکنند، بازتاب نهائی چنین تحلیل هایی دودش در وهله اول به چشم ملت آذربایجان و خود این دوستان می رود. من تلاش می کنم در زمینه غلط بودن و پتانسیل های ضد ارزشی استفاده از چنین تشبیه هایی در چندین بخش به این مساله بپردازم.
واژه های اجتماعی سیاسی مفاهیمی تاریخی دارند که ویژگیهای آنها مختص ویژگیهای تاریخی زمان مربوطه می باشند. بعضی از این واژه ها بخاطر عمومیت و کلیت خود، مثل “مونارشی، الیگارشی، دیکتاتوری، دموکراسی، جمهوریت” و غیره می توانند هزاران سال در تاریخ بشریت موضوعیت داشته و به روز قابل تعریف و استفاده باشند. بعضی دیگر از این تعاریف و ویژگیها مربوط به دوره مشخصی از تاریخ بشریت می باشند. اصطلاحات سیاسی ویژه ای که مربوط به دوران برده داری، فئودالیسم، دوران سیاه حاکمیت کلیسا در قرون وسطی و زمان جنگ های صلیبی می باشد، بصورت غالب به قبرستان تاریخ سپرده شده اند. درست است بعضی از این اصطلاحات قابلیت آن را می یابند تا با تغییر تاریخی پدیده های مربوطه خود تغییر پیدا کرده و خود را با تکامل زمانی تغییر داده مطابقت نمایند، تازه در چنین شرایطی هم مفهوم جدید آنها، مفهوم کپی شده ای از مضمون تاریخی آنها نمی باشد. استفاده نادرست از واژه استعمار در جنبش ملی آذربایجان میتواند کاملا در خدمت اهداف سیاسی ویژه ای مورد سوء استفاده قرار گرفته و دوستان ما دانسته و یا نادانسته از طریق کاربرد نادرست آن آب در آسیاب کسانی می ریزند که در خدمت جنبش ملی آذربایجان نیستند.
واژه استعمار از زمان آغازین قدرت گیری سرمایه داری تجاری به بعد و بخصوص بعد از آغاز انقلاب صنعتی در اروپا آغاز می گردد. زمانی که کمپانی هایی مثل “کمپانی هند شرقی” انگلستان و مستشاران تجاری، نظامی،میسیونرهای دینی و دیپلماتیک آنها مثل برادران دارسی و غیره شروع به در نوردیدن بازارهای جدید سرمایه گزاری می نمایند، شروع می گردد. شرایط تاریخی زمان ایجاب می کرد تا آنها از طریق کشتی های نظامی خویش از طریق دریا نوردی بتوانند نیروهای نظامی خود را با سلاح های پیشرفته و دیسیپلین نظامی منظم تر به کشورهایی که تحت نظام های فرتوت، عقب مانده و رشوه خوار طایفه ای بسر می بردند، بفرستند تا با کنترل امنیتی نظامی از یک طرف و استفاده از افراد با نفوذ محلی از طرف دیگر در خدمت خود، به غارت ثروتهای محلی بپردازند. ارتش های اشغالگر انگلستان، فرانسه، ایتالیا ، پرتقال و غیره از جزایر تیمور در نزدیک اقیانوس آرام گرفته ، تا قلب آفریقا را زیر چکمه های خود تحت کنترل امنیتی، سیاسی و نظامی قرار داشتند. اشغال استعماری کشورها مربوط به دوران اولیه شکل گیری سرمایه داری کلاسیک می شود که حتی بصورت کمپرادورهای چندین ملیتی هم در نیامده بودند. انگستان مستعمره های خود را داشت که کاملا مجزای از مستعمرات بلژیک، یا پرتقال بود.
جنبش های رهائیبخش ملی مردم بومی کشورهای تحت استعمار در آن زمان، تحت رهبری سازمانهای سیاسی رهایبخش خویش و رهبرانی چون “پاتریس لومومبا” اگر بخشی از توجه شان متوجه برچیدن حکومت گران فاسد محلی بود، توجه شان بصورت عمده متوجه بیرون کردن اشغالگران و غارت گران نظامی اقتصادی خارجی بود. با تبدیل سرمایه داری کلاسیک به سرمایه داری کمپرادور جهانی و شکل گیری شرکتهای بزرگ چندین ملیتی و بوجود آمدن بازارهای سهام بین المللی از یک طرف، رشد جنبش های حقوق بشری و آزادیخواهی در خود کشورهای استعمارگر از طرف دیگر و بخصوص بعد از جنگهای جهانی اول و دوم، استعمار قدیم جای خود را به استعمار جدید، یا نئوکلونیالیسم می دهد. خود کشور ایران پس از روی کار آمدن رضا خان میر پنج، عمدتا طی این دوره بصورت نو استعماری توسط انگلستان، تا حدودی آلمان و بالاخره آمریکا بصورت امنیتی نظامی کنترل گردیده و بصورت زائیده ای از بلوک سیاسی قدرت، بازار و اقتصاد آنها عمل می کرد. اشغال مستقیم کشورها جای خود را به روی کار آوردن سرسپردگان دست نشانده، اشغال نظامی مستقیم جای خود را به ایجاد ارتش های دست نشانده این کشورها، اقتصاد مستقل و ملی، جای خود را به اقتصاد وابسته و طفیلی گونه خارجی می دهد.
تصویر مبارزات رهائی بخش مردم طی این دوره ها ویژه گیهای خاص تاریخ سیاسی خود را دارا می باشند. تز و آنتی تز سیاسی در کدامین قطب بندی ها و با چه ترکیب هایی شکل می گرفتند و چه اهداف آرمانی را تعقیب می کردند؟ از یک طرف جنبش های رهائی بخش ملیتها بودند که در مقابل قدرت استعماری کشورهای غارتگر استعمار مستقیم و استعمار جدید جهت یافتن استقلال خویش به مقابله می پرداختند. پدیده سیاسی اجتماعی استعمار متعلق به تسلط غارتگرانه سرمایه داری غارتگر خارجی، چه بصورت مستقیم و چه غیر مستقیم و ویژه از طریق اشغال نظامی امنیتی یک ملت صورت می گیرد که بازتاب های جانبی آن بصورتهای تنعیض های فرهنگی، دینی، نژادی و غیره خود را نشان می دهند.
بر اساس بینش این دوستان و یک چنین ارزیابی، “آذربایجان”، بعنوان یک هویت ارگانیسم مستقل ملی و کشوری که توسط دولت یک کشور دیگر اشغال شده و بصورت مستعمره آن تبدیل گردیده است تعریف می گردد. نه فقط آنچه در خارج از مرزهای آذربایجان اتفاق می افتد، به ما مربوط نیست و یک مساله خارجی می باشد، بلکه در ادامه چنین بینشی نیروهای ارتش رهائی بخش دوستان ما باید در داخل چهارچوبه جغرافیائی آذربایجان در مقابل نیروهای ارتشی، نظامی ، امنیتی و اقتصادی نیروی های اشغال گر صف آرائی بکنند، زیرا که آین دوستان ما میخواهند سلطه گران خارجی را از سرزمین خود بیرون بکنند. تصویری که در ذهن خیالی این دوستان ترسیم می شود، با واقعیتهای عینی دنیای امروز، زمین تا آسمان فاصله دارد.
شاید تهران هشتاد سال پیش بیش از صدهزار نفر جمعیت نداشت. دهها ملیون جمعیت تهران همه از آذربایجان، کردستان، بلوچستان ، استان فارس، مازندران و غیره آمده و در آنجا ساکن شده اند. قدرتمند ترین سرمایه داران، مقامهای سیاسی، ارتشی و اداری همه از مردم ملیتهای مختلف، خصوصا آذربایجانها می باشند. جوانان آذربایجان وقتی جهت تحصیل، زندگی و کار به تهران و یا هر نقطه دیگر ایران می روند ، میتوانند مثل هر شهروند دیگر ایرانی، تا عالیترین درجات امکان تحقق رشد و ارتقا پیدا بکنند. هواداران تیم فوتبال تراکتورسازی در شهرهای خارج آذربایجان میتوانند بیشتر از تیمهای بومی در میدانها حاضر گردند. سرمایه داران آذربایجانی بر بازار تهران غالب بوده و حاکم می باشند. هدف از طرح این مسائل به هیچ وجه این نیست که ستم ملی بر ملیتهای غیر فارس را نفی بکنیم و بر روی واقعیت مربوط به نژاد پرستی آریائی پرده پوشی بکنیم. هدف این است که تصویر ی که این دوستان ما از شرایط حاکم بر ایران تصویر می کنند، به هیچ وجه تشابهی به رابطه یک کشور مستعمره در مقابل یک حکومت استعمارگر نمی باشد.
این جنبش های ملی دموکراتیک بودند که بر علیه قدرتهای اقتصادی کمپرادوری استعماری مبارزه می کردند تا با کسب قدرت ملی دموکراتیک سیاسی ملتهای خود، بصورتی مستقل در معادلات سیاسی اقتصادی بین المللی وارد گردند. اگر یکی از دلایل برچیده شدن نظام سلطنتی پهلوی در ایران را قدرت گیری پتانسیل های ضد استعمار نوین در درون این نظام بدانیم، باز هم باید اقرار کرد که در کلیت خود و بصورت غالب، حکومت سیاسی پهلوی ها در ایران خصلتی وابسته به نو استعماری داشت و سرنخ رشته ها در لندن و واشینگتن و پاریس رقم زده میشد. نظام خلیفه ای جمهوری اسلامی ایران مالک یک چنین میراثی شده بود. باید انگیزه های حمله نظامی رژیم جمهوری اسلامی ایران به ترکمن صحرا و کردستان را با چنین فاکتورهائی انالیزه کرد. آنهائی که با شمشیر دن کیشوتی ” حمله استعمار فارس به کردستان”، این پدیده تاریخی سیاسی را ساده انگارانه تحلیل می کنند، بهتر است با دوری جستن ار برخوردهای شعار گونه، به ژرفای مساله بپردازند.
حمله جمهوری اسلامی ایران به کردستان را بیشتر می شود به حمله خلفای اسلام به سرزمین کفار، از خاور دور گرفته تا افریقا در جهت صدور اسلام توجیه کرد، تا حمله حکومت استعماری فارس به ملیتهای غیر فارس. خصوصا که خلفای جمهوری اسلامی با سوار شدن بر اسب شیعه گری، به جنگ کفار کرد و ترکمن و بلوچ می رفتند. گرچه حکومت جمهوری اسلامی ایران میراث خوار یک نظام نو استعماری بود و ارتش بازمانده از نظام قبلی بر اساس یک چنین سیاستهایی ساختار بندی شده بودند، ولی این در شرایطی بود که از طرف دیگر سیاستهای کشورهای استعمارگر کهنه در منطقه طرح های نوینی را تدارک می دیدند. بعد از برداشته شدن جنگ سرد، سیاستهای سرمایه داری کلان بین المللی در راستای ایجاد کردستان بزرگ، آذربایجان بزرگ، بلوچستان بزرگ، عربستان بزرگ و غیره هدف بندی گردیده است. منظور از طرح این مساله اصلا این نیست که ما حقوق حقه این ملیتها در تعیین تکلیف خویش را نفی بکنیم، بلکه تاکید روی این مساله می باشد که سرنوشت ملیتها باید توسط خود این ملتها رقم زده شود، نه اینکه در واشنگتن، لندن و یا مسکو رقم بخورند.
این دوستان اگر میخواهند ویژگیهای امروزین ستم ملی و تبعیض ملی در ایران را توصیف بکنند، بهتر است با واژه های نوین و امروزین به میدان بیایند. استفاده نادرست از واژه “استعمار” در این مورد، دقیقا در خدمت پیش برد سیاستهای “استعمارگران پیر” در منطقه می باشد. پاک کردن آثار ستم ملی در ایران و زدودن اندیشه های تبعیض گرانه علیه ملیتهای دیگر و افشا و نابود کردن تمامی آثار اندیشه های نژاد پرستانه با نیتهای تحقیر ملیتهای غیر خودی وظیفه تمامی انسانهای شرافتمند و آزاده از هر نژاد و ملیتی می باشد. باورمندی به آزادگی و شرافت انسانی مرزهای ملی ندارد. بخش قدرتمندی از رشته های تنیده شده و در هم بافته شده ای که سازمان های سیاسی سرتاسری ایران را که اعضا و فعالین آنها را فرزندان ترک، کرد، بلوچ، فارس و ترکمن و عرب تشکیل می دهند، باورمندی به ارزشهای آزادگی و شرافت انسانی می باشد.
جناب “یونس شاملی” در نقد نوشته اخیر من بمناست ارزیابی بازتابهای احتمالی انتخابات اینده ریاست جمهوری در مناطق ملی مختلف، ضمن رد کامل استفاده من از ترمینولوژی “سازمان های سیاسی سرتاسری”، که گویا من باید این سازمان ها را متعلق به ملیت فارس، که یکی از ملیتهای ساکن ایران است بدانم، همچنان با اصرار تمام از دیدن واقعیتهای عینی سر باز می زنند. آقای شاملی و دوستانشان نمی خواهند قبول کنند که داشتن هویت ملی آذربایجانی هیچ تناقضی با داشتن هویت شهروندی ایرانی ندارد، بلکه ایندو نه تنها می توانند در کنار هم همزیستی داشته باشند، بلکه در ایران چند ملیتی، ایندو پدیده مکمل هم می باشند.
ایشان و دوستانشان نمی خواهند قبول کنند که در دنیا کشوری به نام ایران وجود دارد که در آن نهاها و اندام های اجتماعی ، امنیتی، آموزشی، صنفی و غیره سرتاسری شکل گرفته و نهادینه شده اند. ارتش و نیروهای امنیتی شهربانی و دانشگاه ها و دهها نهاد دیگر سرتاسری اجتماعی بصورت بخش های قدرتمندی از اندام های هستی اجتماعی کشوری شکل گرفته و عمل می کنند. هر آذربایجانی وقتی به هر نقطه دیگر ایران قدم می گذارد، بعنوان یک شهروند ایرانی تقریبا شامل تمامی حقوقی می باشد که همه شهروندان دیگر شاملش می شوند. کلمه تقریبا را به این خاطر استفاده می کنم که رژیم جمهوری اسلامی ایران روی تمامی رزیمهای ضد بشری را در زیر پای گذاشتن حقوق انسانی سفید کرده است.
آقای “شاملی” نوشته خویش را با این جمله تمام می کنند که “سعادت مردم در ایران تنها از طریق مبارزات ضد استبدادی میسر نمیشود، بلکه همزمان به یک چالش جدی ضد استعماری و حتی ضدنژادپرستانه نیاز دارد. این آن منشائی استکه میتوان از طریق آن میتوان به تفاهم ها و حتی ائتلاف ها نزدیک شد. اما برای اثبات برادری راه میانبری وجود ندارد. این اراده را بایستی در عمل نشان داد و از آن طریق اعتماد متقابل جنبش های سیاسی را به دست آورد”.
منظور آقای “شاملی” از این جمله ، وقتی که ایشان سازمان های سرتاسری را متعلق به ” استعمارگران فارس” می دانند، چیست؟ وقتی ایشان از ” اعتماد متقابل سازمان های سیاسی” صحبت می کنند، منظورشان کدام سازمان ها هستند؟ وقتی ایشان “سعادت مردم ایران” را در ” مبارزات ضد استبدادی و ضد استعماری” می بینند، منظورشان از مردم ایران و سعادت آنها چیست؟
از دو حالت خارج نیست. یا اینکه ایشان هویت شهروندی ایرانی را از همه مردمی که کلیت این سرزمین را متعلق به خود می دانند، می گیرند و تمامی مردم ایران را فقط و فقط با هویت “قومیتی ملیتی” آن تعریف می کنند. بر اساس چنین تعریفی دیگر هیچ کس نمی تواند ایرانی باشد. هر کسی فقط و فقط می تواند یا ترک، یا عرب، یا بلوچ، یا کرد و یا غیره بوده و تنها با هویت قومی ملی خویش تعریف می گردد. با کلیت مطلق بخشیدن به چنین هویتی ایشان و دوستانشان تلاش دارند فقط با سازمان های سیاسی ملی منطقه ای همتای موازی ملیتهای دیگر از طریق همکاریهای سیاسی به ایجاد اعتماد متقابل بپردازند. جالب است که این دوستان نزدیک ترین مناسبات را با سازمان های سیاسی موازی ملیتهای غیر همسایه آذربایجان دارند، تا همجواران آذربایجان. البته ایشان چون حکومت جمهوری اسلامی ایران را حکومت حاکمه استبدادی ملت فارس می دانند، در زمینه مبارزان ضد استبدادی، حاضر هستند با سازمان های سرتاسری سیاسی که ایشان آنها را متعلق به ملیت فارس وی دانند ، به ائتلاف و همکاری های موضعی بپردازند.
بیائید به “ائتلاف ضد استبدادی” این دوستان یک توجه کوتاهی داشته باشیم، تا از این مجمل ماهیت مبارزات ضد استعماری این دوستان را هم بر آوردی کرده باشیم. همفکر صمیمی آقای شاملی، جناب آقای علیرضا اردبیلی در شوق و شعف خود از پیروزی تیم تراکتورسازی در برابر تیم الجزیره، طی مقاله ای که به این منظور نوشته اند، نه تنها نمی توانند شادی خود را از پیام های تبریک یکایک نمایندگان انتصابی آذربایجانی و دست نشانده جمهوری اسلامی ایران در مجلس شورای اسلامی ابراز نکنند، بلکه با چراغ سبزهای همیشگی خویش، در این “مبارزات ضد استبدادی” تا آنجا میروند که تقدیر غیر مستقیم خویش از سرداران سپاه پاسداران، از جمله “سردار علی اکبر پور جمشیدیان، فرمانده لشگر عاشورا” بخاطر پیروزی تیم تراکتور سازی با شوق و شعف اعلام می دارند.
حالت دومش آن است که ایشان چون دیگر نمی توانند واقعیتهای عینی جامعه را انکار بکنند، لذا “جهت اثبات برادی” از سازمانهای سرتاسری می خواهند که “از راه میان بر” برگشته و در کنار مبارزات “ضد استبدادی” این دوستان ، به مبارزات “ضد استعماری” هم بپردازند، تا اعتماد متقابل میان این سازمان ها برقرار گردد. اگر مقاله قبلی آقای “شاملی” در زمینه نقد مواضع “راه کارگر” را در نظر بگیریم، متوجه می شویم که ایشان متوجه این امر شده اند که کنشگران آزاده ملیتهای مختلف در در سازمان های سرتاسری با تلاش خستگی ناپذیر خویش نه فقط رشته های دوستی نمایندگان سیاسی ملیتها را چه اندازه مستحکم کرده اند، بلکه دیسکورس مسله ستم ملی را به نحو غیر قابل تصوری در دستور کار سیاسی این سازمان ها برجسته کرده اند. دوستان عزیز، این است راه مستحکم کردن ایجاد پیوندهای اعتماد متقابل فعالین سیاسی ازاده و باورمند به حقوق بشر، نه روشهایی که شما از یک طرف یک روز به نعل می کوبید، روز دیگر به میخ.
می گویند دو دوست به هم می رسند. طی صحبتهای آنها، یکی مطرح می کند که “میگویند فلانی خیلی آدم مومنی میباشد. در حالیکه دیگری به فکر فرورفته بود، بر میگردد و در جوابش میگوید، “خدای آدم شاهد است، من که روزه خوردنش را دیده ام، ولی نماز خواندنش را ندیده ام”. ما که در مورد شما عزیزان نه نشانی از مبارزات ازادیخواهانه، حقوق بشری و ضد استبدادی شما می بینیم، نه صف بندی شما در مقابل استعمارگران واقعی را.
دنیز ایشچی 9 مارچ 2013