۲۸ – تخلیه و تصفیه ارتش از نیروی مبارز
بی حساب نیست وقتی دستگاه حاکمه ایران می خواهد کرملین را خوشحال کند، کمیسیون تحدید مرزی درست می کند و در رأس آن تیمسار «امان الله جهانبانی» را می گذارد. چه، می داند کار او به سود روس هاست و من خود دیدم این تیمسار در خراسان و شهرستان درگز، زادگاه من، چگونه خط مرزی را پس و پیش کرد تا ارباب راضی شود….
بخش بیست و هشتم
یک روز ده نفری را وارد زندان کردند. معلوم شد اینها گروهی از محکومین نوژه هستند که به اتهام وابستگی به کودتای تیر ۱۳۵۹ به رهبری «دکتر بختیار» گرفتار و محاکمه و حبس های دراز مدت گرفته اند. در میان اینان همه نوع افراد، با افکار و اخلاق متضاد بودند. آنها بیشتر مدت زندانی خود را در زندان قصر گذرانده بودند. و چون آن زندان شکلش عوض می شود، زندانی سیاسی را دیگر در آنجا نگه نمی دارند. برای گذراندن بقیه مدت زندانی، آنها را به قزلحصار آورده اند.
اینان بیشتر از افسران کم نظیر ارتش بودند. دارای تحصیلات و فضیلتهای زیاد. می گویند: “کودتای نوژه” هر چه بوده ولی روسها از آن بهترین استفاده را کردند. عوامل کارکشته و خطرناک خود را در آن رسوخ دادند. اینان موجب کیش دادن افسران دوآتشه ناسیونالیست و ارزنده به سوی نوژه شدند. و بدینوسیله با فرستادن بیشتر اینان به میدان تیر، ارتش ما را از نیروی ارزنده و پاک ناسیونالیستی تخلیه و تصفیه کردند.
مظهر این نیروی دینامیسم ملی که به حسب تصادف از مرگ رها شده و زنده است «… قاجار» است. به راستی او نه تنها در ارتش و امروز در بند ما از لحاظ علم و فضل و اخلاق و سجایای انسانی و علمی سرآمد همه است چون گوهری می درخشد، او یک وطن پرست پاک، یک افسر باسواد و یک مسلمان آزاد اندیش و معتقد است.
یک روز چند نفر را به زندان وارد کردند که گفته شد در میان آنان یک استاد دانشگاه تودهای به نام «دکتر جاویدفر» است. اتاق مجاور ما، اتاق ۴، اتاق چندنفر از امیران و افسران عالی رتبه بود که یکی دو نفر سیویل هم در آنجا بودند. «تیمسار کبیر» رئیس بند، هوای این اتاق را داشت. مثلاً وقتی بیست نفر را وارد بند می کردند، باید در تقسیم یکی از آنها به این اتاق برود. «کبیر» از خود زندان یک آدم “هم باب” را به این اتاق می داد تا تازه وارد ناشناخته و ناباب این آقایان را ناراحت نکند.
همه کاره واقعی اتاق «سپهبد حسین جهانبانی» پسر «سپهبد امان الله جهانبانی» از اولیگارشی ایرانی که از چند سو با دربار نسبت داشت، بود. از سران ارتش ایران بود، زنش «منیر جهانبانی» وکیل دوره شاه بود.
این «جهانبانی»، برادری به نام «سپهبد نادر جهانبانی» داشت که نقطه مقابل او بود. نادر باسواد ، خلبانی برجسته و افسری وطن پرست بود که به جهت روح مبارز و بندگسلش در زندان قصر زندانی بود.
خاندانهای حکومتگر – اولیگارشی ایران – هر کدام یک خصلت ویژۀ موروثی دارند که برای صیانت این حکومت امنیت لازم بود. فی المثل به طوری که «قوام شیرازی» سیصد سال است با انگلیسی ها مربوطند و یا خانواده «علم» – از دیرزمان ـ روابط تنگاتنگ با امپریالیسم داشتند، از «علم خان» تا «امیراسد الله خان علم» این خصوصیات حفظ شد. بعضی از خانواده ها نیز مثل «مسعود انصاری» و «جهانبانی» از زمان تزاریسم تا کمونیسم روابط سیاسی خود را با مسکو و کرملین محفوظ داشته اند. این روابط فکری و عقیدتی نبوده جنبه نوکر مآبی داشته است.
بی حساب نیست وقتی دستگاه حاکمه ایران می خواهد کرملین را خوشحال کند، کمیسیون تحدید مرزی درست می کند و در رأس آن تیمسار «امان الله جهانبانی» را می گذارد. چه، می داند کار او به سود روس هاست و من خود دیدم این تیمسار در خراسان و شهرستان درگز، زادگاه من، چگونه خط مرزی را پس و پیش کرد تا ارباب راضی شود.
شاید به خاطر این شیوه خانوادگی بود که تیمسار «سپهبد جهانبانی» نیز پذیرای «دکتر جاوید فر» تودهای در سلول خود می شود. عدهای را دور خود جمع می کنند. بیگانه گرایان شمالی و جنوبی بد و بیراه به «دکتر مصدق» می گویند. یکی از افراد سلول به من خبر داد: «دکتر جاویدفر» علیه «دکتر مصدق» در حضور آقایان به منبر رفته «مصدق» را به باد ناسزای سیاسی می گیرد. من این مطلب را با هم سلولی ها در میان گذاشتم. «قاجار» فوراً به سراغ امیران و افسران سلول ۴ می رود و می گوید: شما چطور خود را وطن پرست می دانید که این بیگانه پرست در حضور شما به «مصدق» بد می گوید؟ آقایان منکر شدند. بلی، عیب بزرگ دستگاه حاکمه ما این بود که همیشه در سیاست با یک حمله خارجی جا زدهاند. راه را برای نفوذ خارجی باز کردهاند.
شب احیاء (شب تعزیر)
اوایل ماه رمضان بود که یک روز یک مجاهد تواب، یک عنصر خودفروخته را وارد زندان کردند. او کسی بود که به جهت اغوای مدیریت زندان نه تنها عقاید خود را محکوم و مردود می کند بلکه با عنوان توبه به گونه یک ابزار کثیف و بیرحم در می آید. مدیریت از این عامل استفاده کرده به دست او مجاهدین را سخت آزار می دهد. برای آنها پرونده می سازد. از زمان ورود او، بچه های سر موضع مجاهدین، دور هم جمع می شوند از جنایات او سخن می گویند…او بعد از دقایقی ماندن در اتاق رئیس بند، وارد حیاط زندان می شود. ناگهان دیدیم چند نفر از مجاهدین او را در میان گرفته و به سختی تنبیه اش می کنند. رئیس بند وقتی باخبر شد که با پیکر مضروب و مجروح و سر و لباس پاره این – عنصر خود فروخته – روبرو شد. او را به اتاق رئیس بند بردند. گزارش واقعه تهیه و به مدیریت زندان داده شد. چند پاسدار به زندان آمد، هواخوری تعطیل شد. همه زندانیان را وارد کریدور سلول خود کردند. پرونده سازی شروع شد. چند نفر را به زیر هشت بردند از آنها باز جویی کردند. “عنصر خودفروخته” در محوطه محصور زندان نگاهداری شد، همان جا به او جای دادند.
شب ۱۹ رمضان – شب احیاء – بود که ناگهان خبر دادند: همه زندانیان در راهرو جمع شوند. چند پاسدار به همراه نمایند دادسرای انقلاب آمده بودند. معلوم بود خبر مهمی است. چند نفر از مجاهدین احضار شدند. نماینده دادسرا شروع به خواندن حکم دادگاه کرد:
– عدهای به علت شورش در زندان و ایجاد ناامنی و اغتشاش محکوم به تعزیر و خوردن شلاق شدند. بلافاصله یک صندلی آوردند یکی یکی اسامی را می خواندند، آنها را معکوساً روی صندلی می نشاندند، دستشان را در پشتی صندلی می بستند. پاسدارها با قدرت هر چه بیشتر آنها را تعزیر می کردند. اینان خم به ابرو نیاورده تازیانه ها را خوردند. ولی بلا فاصله زندانیان به پرستاری مضروبین پرداخته با کرم و وسائل موجود در بند جای شلاقها را تیمار می کردند. عدهای از این عمل، آن هم درست در “شب احیاء” گریه کردند. یکی از بچه ها به پاسداران گفت: امشب شب احیاء است. «علی» اجازه نداد به «ابن ملجم» قاتل خودش آزار برسانند. آیا اینان از «ابن ملجم» هم بدتر بودند؟ آیا بهتر نبود این کار را یک شب زودتر یا دیرتر یا حتی شب قتل «ابن ملجم» انجام می دادند؟ پاسدار یکدفعه به خود آمده گفت: راست می گویید. امشب “شب احیاء” بود، این کار خوبی نبود.
تیمسار خبرچین، «تیمسار جالیزبان»
یکی از موجودات عجیب بند «تیمسار ارتفاعی» یکی از رؤسای ژاندارمری می باشد. همان کسی که با اقاریر نادرست خود رئیسش را به میدان تیر فرستاد. «ارتفاعی» یک حزب الهی تمام عیار شده بود. در یک سلول کوچک اول سالن، مثل زیر پله ها که به کسی اجاره می دهند، جایی به او داده بودند. افراد سلول و اصولاً همه زندانیان از او پرهیز داشتند. او شب و روز مشغول قرآن خوانی و دعا بود. اعلام کرده بود: جلوی من حرف مخالف نزنید، من شرعاً خود را مکلف می بینم هر چه شنیدم به مقامات زندان گزارش کنم. بچه ها نام این تیمسار توّاب و جاسوس و بیارزش را «تیمسار جالیزبان» گذاشته بودند. او به خیال اینکه با خدمت به مدیریت زندان مورد توجه قرار می گیرد، عهده دار کشت و کار حیاط زندان می شود. با کمک یکی دو نفر سبزیجات در حیاط می کاشت. محصول آن را بین سلول ها و افراد تقسیم می کرد. این کارش بد نبود. ولی در پست کردن مقام خود تا حد یک توبه کار جاسوس و خبر چین همه از او ناراحت بودند.
البته این کارش مورد توجه قرار گرفت. به دنبال عفوهای پیاپی از زندان آزاد شد. تف به این نوع رهایی. ارتشی ها از او سخت ناراحت بودند که یک تیمسار ارتش خود را مانند یک کارگر، پست کرده و بدتر از همه، جاسوس جمهوری اسلامی در زندان شده است.
بد نیست بدانید در برابر او تیمسارهایی مانند «سپهبد امیر هوشنگ خلعتبری» بودند که با شخصیت و محکم ایستادند. مرگ شرافتمندانه را پذیرا شدند. تن به جاسوسی ندادند. یاد این سرداران و امیران و افسران باشرف به خیر. مرگ شرافتمندانه را به زندگی پست و نوکری ارتجاع ترجیح دادند.
ادامه دارد…