شهرناز رحمانی
جز تو
تو که بیایی و بگویی
زمستان هم می گذرد
بهار می آید
همه چیز باز رنگِ تازه می گیرد
حتی دلتنگی هایمان
بیایی و بگویی
ردِ پایِ خاطره هایمان رویِ برف
بگذار آب شود
ما باز خاطره می سازیم
تازه تر .. ناب تر
دلم نگاهت را می خواهد
نگاهت که پر باشد از
ما اینجاییم . . با هم . . کنارِ هم
می دانی ؟
من دلم گم شدن می خواهد
گم شدن می یانِ آغوشت
آنوقت
به خدا خواهم گفت
زمستان بگذار بماند
نرود اصلا
آخر من دیگر
میانِ بهار و تابستانِ
بودنش
گرفتارم
شهرناز رحمانی