بهنام چنگائی
خدا کارگر نبود
در معرکه گاه تصاحب تخت آسمانی
بازی فرشته و شیطان بود
که در پشتِ نمایش آن
چشمِ دلِ ما گرم خواب شد
و سر بر آبی آسمانِ پاکِ سادگی برد.
در آن بزنگاه پستِ پنهان
دست و خنجرِ غیبی مکر پیروز شد ـ
و خمینی نابکار را
با سلام و صلوات هدیه ی مظلومان آورد.
.
+
فرصتی بود و شد و هیولای رحمت ـ
از عمق جنون و جهنم و جنگ و جفنگ آمد.
سُهره وار بر بام آرزوها نشست
برسرِ سفره هایِ خالی دلِ و دید تارِ ما لمید.
او کلاغِ شومِ سیاه بود،
قناری وار آمد،
و بر مناره ها سرمی داد
ترانه ی خدا کارگر است را
و بلند گو ها، از خانه های خدا
جارش را تکرار می زدند.
دریغا:
ما تشنگان مهر و گرسنگان کار
تا توانستیم؛ ذکر خدا بردیم
و چهارلپی، پاداشِ صلواتی خوردیم
+
او و دزدانش نیز آسوده خاطر هی خورند و هی بردند
ما ماندیم و بغل های پُر ز وعده.
ما ماندیم و دغل های پُر ز ضجه
اینک ملا
همان سُهره ی کوچک مهر و نوا
همان رسولِ مهرِ خدا
بر روی زمین سوخته ی ما
خودِ خدا گشته است.
و ما کارگران ـ بندگان او،
بی نان و سر و صدا حالیا،
پی بردیم خدا کارگر نبود
بل آن اندک نانمان را نیز او بود که به یاری ملا
از کام زن و بچه هایمان ربود!
بهنام چنگائی 5 اریبهشت 1394