شکوه میرزادگی
وضعیت زنان ایران از فرو افتادنشان در پی سقوط ایران در 1400 سال پیش، و تلاش های چند صد ساله شان برای نجات از نابرابری هر روز فزاینده، و برخاستن شان همزمان با انقلاب مشروطیت به امید همسان شدن با همجنسانشان در غرب و باز فرو افتادن سخت دردناک شان همزمان با انقلاب اسلامی، و 37 سال رنج و تلاش بدون توقف شان برای ذره ای از آن چه به دست آورده بودند، مرا همیشه به یاد «سیزیف» قهرمان استوره ای یونان می اندازد.
در استوره ها، سیزیف قهرمانی بود با هوش که رازهای خدایان را فاش می ساخت و پرده از زشتی ها و جنایات آن ها برمی داشت. به همین دلیل خدایان به او نام «حیله گرترین انسان» را داده بودند. از«زئوس» خدای خدایان گرفته تا «آرس» خدای جنگ قصد جان او را کردند، او را در تاریکی و سایه نگاهداشتند، و بزرگترین مجازات ها را برای او در نظر گرفتند. مشهورترین این مجازات ها این بود که: او میبایست سنگی عظیم و صخره مانند را بر روی شیبی ناهموار تا بالای قلهای بغلتاند. و او بارها و بارها این سنگ را بالا برد و همیشه درست لحظه ای پیش از آن که به قله برسد سنگ از دستش خارج می شد و او باز از آغاز شروع می کرد به بالا بردن سنگ.
برای تلاش های زن ایرانی به سبک سیزنف لازم نیست در تاریخ جستجو کنیم کافی است نگاه کنیم به 37 سال گذشته: زن ایرانی که از نود در صد حقوق و برابری هایی که زنان غربی داشتند برخوردار بود، و با تمام وجود برای آن ده در صد باقیمانده که در گرو مذهب بود می کوشید ناگهان بر اثر بدترین انقلاب جهان برای زنان، همه را یکجا از دست داد. سنگ عظیمی که بالا برده بود، از نزدیکی های قله فرو افتاد و او دوباره شروع به بالا بردن آن کرد. و در این 37 سال بارها این کار را کرده است؛ به هر دری زده، با هر دولتی وارد مذاکره شده، سراغ هر نماینده مجلسی رفته، به سازمان های جهانی متوسل شده، از سازمان های حقوق بشری کمک خواسته و هر بار وقتی امیدی در دلش روشن شده، یعنی که سنگ عظیم را یک قدم به بالا کشانده، یک آیت الله از اعماق قرون درآمده، یک امام جمعه ی کم سواد، یک نماینده فرصت طلب، یک … او را به پایین هل داده است.
درست وقتی که خوشحال شده ایم که: «تعداد زنان با سواد ما در 37 سال گذشته چند درصد از مردان بیشتر بوده اند»، یعنی واکنش بجایی در مقابل حذف حقوق شان در پی انقلاب اسلامی داشته اند، با آمار هراس انگیز بازارهای کار روبرو می شویم که نشان می دهد :«زنان جوان {یعنی همان زنان تحصیل کرده}یازده استان کشور بالغ بر 60 درصد، زنان هشت استان بیش از 70 درصد و افزون بر 80 درصد زنان سه استان دیگر بیکار هستند. »1
و همزمان می بینیم که سهمیه دانشگاهی زنان را کم کرده اند، می بینیم که فشار را بر حذف بیشتر حقوق زنان زیادتر کرده اند، می بینیم که حق آن ها را در مورد کودکانی که از گوشت و پوست و خون آن ها بوجود آمده اند، و از شیره جان آن ها تغذیه کرده اند، بیشتر ضایع کرده اند، می بینیم که فضای خانه های آزاد و امروزی آن ها را، که دست آورد جوامع مدرن جهانی است تبدیل به حرمسراهای قرون وسطایی کرده اند. نگویید که مردان متمدن و تحصیل کرده ایرانی اهل زن دوم و صیغه نیستند. مهم این نیست، مهم این است که این «ضعیفه بودن» و این شناخت حقارت قرون وسطایی زن در سرزمین ما قانونی شده است.
هنوز در سرزمین ما جرم زن از دید متعصبین مسلمان به سان نگاه خدایان استوره ای یونان حیله گری اوست. برای بسیارانی از این متعصبین حتی در دهه دوم قرن بیست و یکم، زن هیچ تفاوتی با حوایی ندارد که «به وسوسه ی او آدم از بهشت رانده شد».
تعارف ندارد، پنهان هم نباید کرد که هیچ تغییری در این 37 سال در وضعیت زنان پیش نیامده است. هنوز که هنوز است، زن در ایران از نظر قانونی و از نظر فرهنگ مسلط بر جامعه در هر لباس و هیئتی که باشد «ضعیفه» ای است که زندگی و بود و نبودش را چند آیت الله و حجت الاسلام کم دانش (یا با دانشی مذهبی و نه دانشی اجتماعی وامروزیی) تعیین می کنند.
چرا پنهان کنیم این همه رنج و حقارتی را که بر زنان ما روا می شود؛ ساده نگرانه با بیرون انداختن موی زنان از روسری خوشحال می شویم؟ و حواس مان نیست که آن یک «ذره چارقدی» که به اجبار بر سر زنان است به سان همان بازوبندی است که در دوران هیتلر یهودیان را وامی داشتند که به بازوی خود ببندند تا تفاوت شان با «با شهروندان درجه یک و آزاد» دیده شود. باور کنید که وضع بسیار از آن چه ما فکر می کنیم بدتر است؛ وقتی که در قرن بیست و یکم در دانشگاه یک سرزمین استادی را که تخصص بالایی در رشته فیزیک دارد، به جرم داشتن «صدای نازک زنانه» از دانشگاه اخراج می کنند و معتقدند که: «دکتر قاسم اکسیری فرد، به خاطر صدای نازک و زنانه اش توانایی انتقال مفاهیم علم و دانش را به دانشجویان ندارد… و یک استاد باید یک انسان کامل باشد» وضع از آن چه ما فکر می کنیم بدتر است. (2) ایا این سخنان به این معنی نیست که در دانشگاه، که باید جایگاه و مرکز علم و دانش هر سرزمینی باشد، ناکامل بودن زنان را به شکلی علنی اعلام کرده اند و تازه می گویند که هر آن مردی که نشانی از زنان در او باشد انسانی ناکامل و ناقص است؟!
چرا پنهان کنیم این همه بدبختی را و دلمان تنها به یواشکی ها، و الکی ها خوش باشد. و به امید رسیدن به حداقل هایی که بی نتیجه بودن شان را بارها و بارها تجربه کرده ایم. چرا به جنبش های زنان در اروپا و آمریکا نگاه نمی کنیم؟ درست وقتی که خواست های خود را با قاطعیت و به دور از مصلحت بینی های سیاسی مطرح کردند پیروز شدند.
قاطعیت داشتن در طرح هر خواست حقوق بشری جزیی از مبارزات مدنی می باشد. این فریب مصلحت طلب های شریک دیکتاتوری هاست که هر تزلزل و حداقل گرایی و عقب نشینی را نوعی «مبارزه ی مدنی» می دانند و هر حق طلبیِ قاطعانه و شجاعانه ای را «غیر مدنی» تلقی می کنند.
مبارزه ی مدنی البته که یعنی مبارزه ای که در آن اعمال خشونت نباشد اما معنای عدم خشونت هم این نیست که از حق طلبی خود کوتاه بیاییم و به اعانه هایی تدارک دیده قانع شویم.
تردیدی نیست که زنان ایران در همه ی این سال ها با تمام توان مبارزه کرده اند، و به عناوین مختلف در مقابل لشگریان بی خرد ایستاده اند، از معدود زنانی که خانه به خانه رفته اند تا دیگران را آگاه کنند، و تا معدود زنانی که خارج از ایران نگذاشته اند که صدای زنان ایران در گلو خفه شود و آن را به گوش بخش هایی از مردمان جهان رسانیده اند، و تا میلیون ها زنانی که با بالا بردن دانش و اطلاعات خود، و با رنج های طاقت فرسا و به دوش کشیدن بار خانواده برابری خود را با مردان به اثبات رسانیده اند، و تا زنانی که در زندان های هراس انگیز هم چوب آزادی خواهی شان را خورده اند و هم چوب زنانگی شان را، هر کدام از این ها بالا رفتنی سخت از صخره ها بوده است. اما می بینیم که این حکومت و یا وابستگان فرصت طلب یا نادانش او را هر بار از صخره ها به پایین پرت کرده اند.
حق نیست که به خاطر فرصت طلبی های سیاسی، رنج ها ودردها و فجایع قرون وسطایی را که بر زنان ایران تحمیل می شود را پنهان کنیم و یا ندیده بگیریم و مصیبتی بزرگ است اگر که به دیدن آن عادت کنیم. نه، نیاید روزی که دیدن این همه فجایع و این همه عقب افتادگی که بر زنان ما تحمیل شده عادتمان شود. نیاید روزی که این همه عقب افتادگی را به نسل های بعدی انتقال دهیم. و زنانی حرمسرایی و عقب مانده به فردای سرزمین مان تحویل دهیم.
مگر جز این است که یکی از دلایل بوجود آمدن روزهایی چون روز جهانی زن درست برای این است که از این نوع عادت ها و از این نوع انتقال نابرابری به نسل های بعدی جلوگیری شود.
درست است که هشتم مارس، روز جهانی زن، که رسمیت آن در سال 1977 از سوی بخش آموزشی سازمان ملل متحد اعلام شد، در ابتدا برای قدردانی و بزرگداشت از زنانی بوده است که، با مبارزات بی وقفه و تحمل رنج های بسیار، راه رسیدن بخش های بزرگی از زنان جهان را به سوی آزادی و برابری هموار کرده اند. آن ها از بارها بالا رفتن از صخره های سخت نهراسیدند و خسته و پشیمان و تسلیم نشدند. اما در عین حال این روزی است که به یاد زنان و مردانی که درک و دانش آزادی و برابری زن را دارند می آورد که به یاری آن زنانی بروند که به دلیل فقر، کمبود دانش، و یا زندگی کردن در زیر سلطه ی حکومت های مردسالارانه از حقوق انسانی خویش بی خبر و یا محرومند. این روز به یاد کسانی که در کشورهای آزاد زندگی می کنند می آورد تا همچنان بازتاب صدای زنان در بند تعصب و عقب ماندگی کشورهایی چون سرزمین ما باشند. به یاد آن ها می آورد تا صدای زنان این سرزمین ها را به گوش مردمان سرزمین های پیشرفته برسانند، آن ها را فراموش نکنند و با استفاده از حقوق پیشرفته ای که در این کشورها دارند از سیاستمداران این کشورها بخواهند که یکی از شرایط شان برای هر رابطه و معامله ای با حکومت های دیکتاتور زده ی زن ستیز، برابری حقوق زنان باشد.
مارچ 2015
*****