«آنها دوستان ما بودند …» دوستی که این جمله را به من میگفت، شخصاً هیچ یک از کارکنان شارلی ابدو را نمیشناخت. من هم همینطور هیچ یک از آنان را پیش از این نمیشناختم. با این وجود، آنها روزگار درازی همراهان ما بودند (تا آنجا که به کابو و ولینسکی مربوط میشود از دوران نوجوانی ما) و آنهم با چه شیوهء خوش طبعانه و با لطفی. گویی از آشنایان نزدیک ما شده بودند.
ازین رو در این ماجرا، اندوه و دهشت به هم میآمیزند و گاهی هم نه چنان که ما را از عذاب وجدان بینصیب بگذارند: آیا نمیدانستیم و آیا نمیتوانستیم بیشتر از اینها از آنان پشتیبانی کنیم؟
من اکنون شارلی ابدو را آبونه شدهام همچون هزاران تن دیگر در میان ما، اما از این پیشتر چه کردهایم؟
بعضی کسان، ابلهانه، آنها را به عنوان «اسلامهراس» (اسلاموفوب) ملامت میکردند. و میباید گفت که خودِ این کلمه «اسلامهراس» ، فریب دهنده است.
اگر نفرت یا تحقیر مسلمانان از آن برداشت شود، محتوای این واژه چیزی به جز شکلی از نژادپرستی (راسیسم) نیست، اگرچه همه انواع راسیسم نفرت انگیزند.
و البته در این باب، تنها یک احمق میتواند ولینسکی و کابو، شارب و تینیوس را مظنون به حساب آورد.
اما چنانکه معنای «اسلام هراسی» (اسلاموفوبی) را انتقاد از اسلام و ردّ اسلام و خواست مبارزه با اسلام بدانیم، در چنین صورتی دست به یک انتخاب ایدئولوژیک زدهایم. انتخابی همانقدر قابل قبول که در مورد ایدئولوژیهای دیگر صدق میکند.
ما البته همه حق داریم ضد فاشیسم باشیم، ضد کمونیسم باشیم، ضد لیبرالیسم باشیم … پس، بر مبنای چگونه استدلالی حق نخواهیم داشت که مخالف مسیحیت باشیم (نیچه را ملاحظه بفرمایید!) یا مخالف اسلام؟
با همۀ اینها، به هیچ وجه این موضوع، مضمون اصلی مبارزهای که گروه شارلی ابدو به پیش میبردند نبود.
این واقعیت که پرداختن به دین موضوع دلخواه و کار اصلی آنها نبوده به سرعت بر همگان آشکار شده است.
اما مقر و مکان معاندان و مخالفان آنان جای دیگری بود: معاند و بدخواه آنان نه مذاهب به طور کلی و نه یک مذهب خاص، بلکه تعصب (فناتیسم) بود با هر خدایی که مدعی آن می بودند.
حقیقت امر این است که آنان به شیوۀ خاص خود، مبارزۀ بزرگان عصر روشنایی را تداوم میبخشیدند، مبارزه ولتر و دیدرو را.
ولتر همواره علاقمند به تکرار جملۀ «بیشرمی (ننگ) را درهم شکنیم!» بود. بیشرمی برای او تعصب (فاناتیسم) بود، به ویژه در عصر کاتولیک.
این امر که امروزه تعصب (فناتیسم) غالباً، کُنش مسلمانان شده است، دلیل بر آن نمیشود که مبارزه بر ضد تعصب (فناتیسم) تعطیل گردد. و نیز مسلّماً دلیل بر آن نمیشود که به چنین بهانه ای میلیونها مسلمان در جهان مورد نفرت واقع شوند در حالی که خود آنها از نخستین قربانیان تعصباند.
دشمنان تغییر شکل دادهاند، اما مبارزه همان است و میباید ادامه یابد. شعار این مبارزه همچنان همان سخن ولتر است: بیشرمی را درهم بشکنیم!
پس از دهشت و اندوه چه میباید کرد؟
کاری که میباید کرد، عبارت از تقویت اراده برای پیگیری همین مبارزه است، یعنی پیگیری مبارزۀ کشته شدگانی که ما اکنون در سوگ آنها میگرییم.
و این همانا مبارزۀ ماست!
وفادار به شارلی بودن، به معنای آن است که میباید پیکار آنان پیگیری شود و این پیکار پیش و بیش از آنکه با اندوه و نفرت توأم باشد، میباید در عین شادی و شوخی و طنز تداوم یابد.
این قاتلان پلشت، نخواهند توانست مانع از آن شوند که ما زندگی را همچنان دوست بداریم، آزادی را همچنان دوست بداریم و خندیدن را همچنان دوست بداریم.
کفرگویی جزئی از حقوق بشر است و طنز و شوخطبعی از فضیلتهای شهروند.
مترجم : م. سحر
- آندره کنت اسپونویل، فیلسوف معاصر فرانسوی و عضو «کمیته مشورتی ملی اخلاق» در فرانسه.
http://fr.wikipedia.org/wiki/Andr%C3%A9_Comte-Sponville