حسن بهگر
چرا نهضت آزادی؟
هیچکس نمی تواند تاثیر و بسیج مردم توسط «مسلمانان نوظهور» رادر انقلاب 57 را انکار کند . حتا ملایان که در وعظ و خطابه سابقه ی طولانی دارند در کشاندن جوانان تحصیلکرده ها و دانشجویان بدنبال خود مدیون طیفی از مذهبی های نوظهور مانند شریعتی ، بازرگان ، آل احمد و … هستند. شریعتی و آل احمد عمرشان کفاف نداد ولی گروه بازرگان و دوستانش آنقدر بخت داشتند که اسلام را به قدرت برسانند و عواقب آن را ببیند و هنوز سازمانی سیاسی فعالی دارند که چشم به گرفتن قدرت برای به اجرا گذاشتن اسلامی راستین دارد.
این اولین نقدی نیست که من بر کارنامهُ گروه اخیر مینگارم. برخی برمن خرده گرفته اند که در انتقاد از نهضت آزادی سخت گیری می کنم و یا در نوشته های خود کوشش های این بزرگواران را در مبارزه با استبداد شاهی نادیده می گیرم درحالی که چنین نیست ؛ تنها هدف من از این نوشتار نشان دادن تضاد مدل و الگویی است که آقایان برای سازمان خود انتخاب کرده اند. این نفی مبارزات رهبران نهضت آزادی و پایمردیشان در دوره ی استبداد شاهی و یا نفی فضیلت های اخلاقی آنان نیست. دقیقا همان شهرت مزایای اخلاقی ایشان بود که مردم به آنها اعتماد کردند و این توهم را پیش آورد که آنان نظرات سیاسی درستی دارند و توانایی تحقق بخشیدن به خواست های انقلابی مردم را که خواستار آزادی و دموکراسی بودند، دارند.
اشکال دراینجاست که عرصه ی سیاسی ، دنیای مصلحت و منافع یک ملت است که با نگرش دینی و خواست های دینی و آن دنیایی سازش ندارد. زمانی که به ناچار بین مصلحت و رفاه و سعادت دنیوی مردم و سعادت اخروی مردم؛ آموزه ها و باورهای دینی را انتخاب کنی و این یکی را فدای آن یکی بنمایی، دیگر سیاستمدار نخواهی بود بلکه متدینی هستی که لباس سیاست به تن کرده ای تا ملتی را بخاک ذلت بکشانی که در آن دنیا به بهشت رهنمون شود.
برخی تصور میکنند که چون جمهوری اسلامی مزه ی اختلاط سیاست و مذهب را به مردم چشانده است، با سقوط رژیم فعلی دیگر کسی دل به این سخنان نخواهد داد. این تصور نابجاست و نباید به آن دل داد. مردم شاید آخوندها را خوب شناخته باشند، ولی ملی مذهبی ها را که واسطه ی اصلی برقراری حکومت مذهبی بودند و در انفجار انقلاب اسلامی نقش چاشنی را بازی کردند، درست نشناخته اند و آنها را قربانی انقلاب تصور میکنند نه بانی آن. بدین سبب بر این باورم که نقد اندیشه های آنان بسیار لازم است و می تواند برای جوانان و نسل های آینده مفید واقع شود. تا گروه اخیر را درست نشناسیم امکانات و مخاطرات یکی شدن دین و دولت را درست نشناخته ایم.
مهدی بازرگان وشکل گیری نهضت آزادی
مرحوم مهدی بازرگان در تهران بسال 1286 بهدنیا آمد. پدرش حاج عباس قلی تبریزی از بازرگانان معروف تبریز بود و با وجود مذهبی بودن از تجدد خواهی رضاشاه و محمدرضا شاه دفاع می نمود. بازرگان این شانس را داشت که به مکتب خانه نرفت و چوب و فلک مکتبخانه ملایان را نچشید بلکه نخست به دبستان سلطانی و مدرسه دارالمعلمین تهران رفت که معلم او در آنجا ابوالحسن خان فروغی برادر محمد علی فروغی بود. درسخوانی او موجب شد دولت ، وی را برای تحصیلات عالی به خارج اعزام کند. بازرگان در فرانسه به انجمن کاتولیک دانشجویان پیوست و شاید تحت تاثیر آنها بود که بعدها اقدام به تاسیس انجمن های اسلامی کرد. او برخلاف تصور نخستین خود دید که بسیاری از مردم اروپا نیز دین دارند و به کلیسا می روند؛ پس در عقاید دینی خود راسخ تر شد و کوشش کرد که اعتقادات سنتی خود را با دنیای امروز هم شکل و منطبق نماید.
در بازگشت به ایران دید که بنا به دستو رضاشاه دست ملایان از محاکمات و آموزش سایر مشاغل پرنفوذ مانند اوقاف کوتاه شده است و این حس همدردی بازرگان را برانگیخت که می دید مذهب به گوشه ای رانده شده ولی در مجموع نظر منفی به رضاشاه نداشت و در دستگاه دولتی شروع بکار کرد.
او از جمله دانشجویان انگشت شمار اعزامی به خارج بود که گرایشات چپ و کمونیستی پیدا نکرد و به اسلام رو آورد و در انجمن اسلامی که برای رقابت با حزب توده و مقابله با بهاییان تشکیل شده بود عضویت یافت که سپس به آشنایی با طالقانی و یدالله سحابی منجر شد. این مستقل ماندن ازسیطره ی اندیشه های چپ از خصوصیات بارز وی بود و تا آخر عمر بدان وفادار باقی ماند درحالیکه بعدها جوان ترهای نهضت آزادی مانند عزت الله سحابی و دکتر یزدی و …از تاثیر چپ در امان نماندند و از آن الگوبرداری کردند. این تاثیر منحصر به کادرهای نهضت آزادی نبود، در جبهه ملی بویژه بخش خارج کشور نیز مشهود بود و بسیاری در عین سخن گفتن از مصدق عملا از مشی چریکی دفاع می کردند و الگویشان چه گوارا بود. عزت الله سحابی بعدها اعتراف کرد که او پس از زندان، بیشتر خود را با سوسیالیسم تعریف می کرد ولی بعد از انقلاب به این نتیجه رسید که کشورهای سوسیالیستی عقب مانده اند.
بازرگان می گوید که پدرش با مصدق آشنا بود و «در هنگامه ملی کردن نفت، پدرم در موافق کردن مراجع و علمای قم با ملی شدن نفت و همچنین بازاریان نقش بسزایی داشت. یادم هست که مرحوم آیت الله صدر و مرحوم آیت الله خوانساری خویی استقبال کردند و گفتند با آیت الله بروجردی هم صحبت کنند . پدرم در مراجعه به آیت الله بروجردی علیرغم اینکه دراول گفته بود: قبلا موافقت آقایان دیگر را بگیرید، اما در نهایت، روی خوش نشان نداد و پدرم دست خالی برگشت.» (شصت سال خدمت و مقاومت – خاطرات مهندس مهدی بازرگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی رویه 277)
این آغاز ماجرا بود و بعدها بروجردی در برابر لایحه اصلاح انتخابات مصدق که خواستار مشارکت زنها بود ایستادگی و مخالفت کرد و درکودتای 28 مرداد نیز از شاه پشتیبانی نمود.
رخدادهای بعدی زندگی او نشانگر آنست که بازرگان از این خاطرات درسی نگرفت و حتا از خیانت کاشانی نیز عبرتی نیندوخت.
بازرگان خود به جریان نهضت ملی نپیوسته بود و ریاست دانشکده فنی را داشت تا اینکه در جریان ملی شدن نفت که در جستجو برای فرستادن شخص صالحی به پالایشگاه آبادان بودند وی را به دکتر مصدق پیشنهاد کردند و پیشوای نهضت ملی ازاو خواست تا برای دفاع از منافع ملی ایران به آبادان برود ولی بازرگان این امر را موکول به استخاره کرد و از آقای سید محمود طالقانی در خواست استخاره در خصوص این ماموریت نمود. دست برقضا استخاره خوب آمد و ایشان پذیرفت و وارد مبارزات نهضت ملی شد! (بی اختیار این پرسش پیش می آید اگر استخاره بد می آمد تکلیف چه بود؟ علمی که اقای بازرگان آموخته بود دیگر به چه درد می خورد و چه کارآمدی داشت ؟) به هر حال وی قابلیت خود را در این پست فنی نشان داد.
بازرگان پس از کودتای 28 مرداد شروع به نوشتن کرد و نویسنده پرکاری بود وتجدد طلبان و جامعه سنتی هر دو را مورد نقد قرار می داد . او برآن بود که اگر اروپا پیشرفت کرده است به سبب ارزش های اجتماعی برگرفته از اخلاق مسیحی بوده. او اصلی را که تصور میکرد کشف کرده به اسلام تعمیم داد و نتیجه گرفت که پیشرفت ایران در گرو ارزش های اسلامی است. ظاهرا وی تفکیکی میان اسلام و روحانیت شیعه نیز قایل نبود و همزمان بر این باور بود که ایران آرمان مشترک ملی که موجب پیشرفت ایران شود ندارد. (بازرگان دل و دماغ، رویه 16-17)
هویت ملی و هویت مذهبی
بازرگان میان هویت ملی و هویت مذهبی نه تنها تفاوت که حتا تضاد می دید (ر.ج .مبارزات سیاسی ، مبارزات مذهبی ) او در بررسی تاریخی خود از ایران، به شرکت رهبران مذهبی در جنبش ها اشاره می کند و باور دارد که مذهب و روحانیان موجب اصلی انقلاب ها و جنبش ها در ایران بوده اند. او نمی خواهد بپذیرد که در غرب هم مفهوم «ملی » به معنای امروزی وجود نداشته و در اروپا شاهان و حاکمان و مالکان مسلط و فرمانروا بر سرنوشت کشورها بوده اند تا آن که بین قرن ها 17 و 18 منجر به ظهور و ایجاد دولت های ملی شده است.
سرانجام کفه ترازوی نهضت آزادی به اسلام و ملایان متمایل می شود و به این نتیجه می رسد که : « هویت ملی ایرانی » یک نظر نسبتا جدید است در حالی که هویت « مذهبی اسلامی » تاریخی تر و فراگیرتر است . از آنجایی که جامعه روحانیون بیش از پیش سیاسی و مخالف دستگاه دولت شده اند باید از آنها حمایت کرد»(جزوه ایران در آستانه انقلاب بزرگ -از انتشارات نهضت آزادی ) میبینیم که در آستانه ی انقلاب، در طرز تفکر آنان اسلامی بودن موقعیت برتر و نخستین را پیدا می کند و هویت ملی ایرانی در سایه قرار می گیرد.
ملی مذهبی بنا به تعریف عزت الله سحابی
با تعریف بالا حق تقدم با اسلام است اما پس از پیروزی انقلاب 57 که عنوان «ملی مذهبی » ابداع و باب می شود؛ عزت الله سحابی در تعریفی که از آن به دست می دهد ( احتمالا بنا به مقتضای زمانه) یک کلمه را پس و پیش می کند و ملی در صدر قرار می گیرد گرچه همان معنا حفظ می شود .« « ملی مذهبی ها مردمانی هستند که از اعتقادات اصولی اسلامی برخوردارند و کم و بیش نسبت به احکام آن عالمند و به وطن ایران و ملیت ایرانی ومنافع و مصالح آن ، علاقه و پایبندی دارند . این دو ویژگی – ایرانیت و اسلامیت – در حال حاضر مورد قبول و تأکید وابستگان به این جریان است .» (نشریه ایران فردا- شماره 63 – 24 آذر 1378) اینجا ایرانیت ظاهرا درمرحله نخست قرار گرفته است ؛ اما درحقیقت این ایرانیت نیز پایه و اساسی ندارد؛ یادمان نرود که بازرگان تا آنجا پیش رفته بود که هویت جدید ملی را تقلید سطحی از معنای ناسیونالیسم اروپایی می دانست و حتا مفاهیم ایران و ایرانی را در ادبیات تاریخی، از جمله در آثار فردوسی، جزو افسانه های قدیمی می شمرد.این مقدم قراردادن کلمه ی «ملی» توسط سحابی فقط نمایشی است و بعد هم خواهیم دید که در حقیقت ایشان اعتقاد چندانی به ملیت ایرانی ندارد. از جانب دیگر دانسته نیست که کم و بیش نسبت به احکام عالم بودن یعنی چه. یعنی مجتهدند یا هنوز مقلدند؟ سحابی در تعریفی هم که از ایرانیت می دهند آن را همتراز با نژادپرستی می داند و آن را با جمله «هنر نزد ایرانیان است وبس » تعریف می کنند که بیشتر به شوخی شباهت دارد و سرانجام معلوم نیست این ایدئولوژی با این تعریف های بی یال و دم و اشکم بر چه اساسی بنا شده است. هنگامی که بازرگان و سحابی از ملی گرایی سخن می گویند با جملاتی نظیر « هنر نزد ایرانیان است و بس » و برتری نژادی تعریف می کنند و آنوقت خود را فرزندان مصدق می دانند و نام خود را هم ملی مذهبی گذاشته اند . عزت الله سحابی در مورد ملی بودن خود پس از انقلاب می نویسد: «مجموعه این زیان ها تا حدودی احساس ملی گرایی را در من زنده کرد . این بنده هیچ گاه در تمام عمرم ملی گرا نبوده ام ! هیچ گاه معتقد نبوده ام که هنر نزد ایرانیان است و بس و هر گز برتری نژادی ایرانیان عقیده نداشتم ولی از آن زمان به بعد با مشاهده مظلومیت ملت و کشور، تا حدودی تحت تاثیر قرار گرفتم . (نیم قرن خاطره-رویه 181»
مانده ام متحیر که باید چه بر سرمردم بیشتر از این می آمد تا ایشان کمی بیشتر تحت تاثیر قرار بگیرند وکمی هم برای ملت دل بسوزانند.
تعریف های آقای بازرگان و سحابی را درمورد ملی گرایی دیدیم که آن را با نژاد پرستی و «هنر نزد ایرانیان است و بس » تعریف کرده بودند حال اگر می خواهید میزان ارادتشان به مصدق را هم بدانید کافی است به اظهار نظر اقای عزت الله سحابی در بهار سال 59 بپردازیم که عده ای به سردمداری فلسفی واعظ معروف قصد پایین کشیدن تابلوی خیابان مصدق و تغییر نام آن به خیابان آیت الله کاشانی را داشتند. مسأله در شورای انقلاب مطرح می شود. در این میان نظر رفسنجانی ، اردبیلی ، بهشتی و خامنه ای عدم دخالت و اعلام بی طرفی بود. موضع میرحسین موسوی همواره تجلیل از مصدق بود. آقای سحابی پس از شرح مواضع متفاوت حزب جمهوری اسلامی ، موضع خودشان را چنین بیان می کنند:« البته ما هم در آن جلسه با این مسأله و نام گذاری خیابان ها و میادین به نام ائمه شیعه مخالف بودیم و آن را اسائه ادب به ساحت ائمه می دانستیم .» (نیم قرن خاطره- رویه 121 )
بدین ترتیب هیچ دفاعی از نام مصدق از طرف ایشان صورت نپذیرفت و یک حرکت مردمی برای تجلیل و گرامیداشت از رهبر نهضت ملی ایران دفن شد و معلوم نیست بالاخره این یدک کشیدن نام ملی کجا به کار می آید و چه معنا و مفهومی از نظر ایشان دارد . سحابی کار را بدانجا می کشاند که به بنی صدر انتقاد می کند که پیش از ریاست جمهوری منتقد جبهه ملی بوده و پس از آن بعکس رفتار کرده است !؟
شورش 15 خرداد
15 خرداد یک شورش به رهبری خمینی علیه حکومت شاه بود . اصلاحات از بالا بدون مشارکت مردم با نتایجی که برای مردم و خود حکومت نیز نامعلوم و گنگ بود ولی رهبری اعتراضات را خمینی داشت که با تهور در برابر شاه ایستاده بود در 15 خرداد ابتکارعمل دردست گروه های اسلامی از جمله بقایای فداییان اسلام بود و درآن روز کیوسک های تلفن و بانک ها و سایر مظاهر مدرن را آتش زدند، کاباره ها و سینما و مشروب فروشی ها ر ا طعمه آتش کردند؛ کارهای که در سال 57 کامل تر پی گرفته شد. واقعیت اینست که درسال 42 بسیاری از گروه های کوچک چپ که در حال نطفه بسر می بردند نیز در عمل مشارکت داشتند. هیچکس به این کارها معترض نشد و آن را زشت نشمرد. (*) حتا اگر در نهان این از بین رفتن اموال عمومی را زشت می شمردند هیچ حرکتی نکردند و چنین بود که نادانسته به خشونت مهر تایید زدند. همه کسانی که در تخریب اموال عمومی و آتش زدن ها شرکت کردند به نحوی تسلیم هیجان و خشم خود علیه حکومت دیکتاتوری شاه شدندو خرد را بدست فراموشی سپردند. بخشی از پایه های چپ و جبهه ملی که در این تظاهرات شرکت کردند به نحوه ی مبارزه نیز گردن نهادند که شکل مذهبی داشت چون فقط تصویر خمینی حمل می شد. در سال 57 این شکل کامل شده ی شورش 15 خرداد بوقوع پیوست؛ چه بسیار آدم هایی که باورهای مذهبی نداشتند و حتا خمینی و یا مرجع و مرجعیتی را نمی شناختند ولی در الله اکبر گفتن پشت بام شرکت جستند که این را می گوییم تا دیکتاتور برود و البته دیکتاتور رفت ولی جای خود را به دیکتاتوری نعلین داد. این شیوه ی مبارزه دو مزیت برای ملایان و در راس آن خمینی داشت: نخست اینکه مردم بر اثر شعارهایی که آمیخته به شعائر مذهبی باشد زودتر به حرکت درمی آیند و واکنش نشان می دهند دوم اینکه شاه درمقابل شکل مذهبی بی دفاع و تسلیم بود و زود هم سپر انداخت. اما نتیجه چه بود؟ در آن زمان کمتر کسی بدان فکر می کرد.
با شورش 15 خرداد نهضت آزادی به مواضع روحانیان نزدیک تر و از آنان پشتیبانی کرد و در مورد حقوق زنان و اصلاحات اجتماعی که خمینی مخالفت ورزید چیزی نگفت و به سادگی از آن گذشتند.
یکی از دلایل بزرگ مخالفت با اصلاحات ارضی ملایان با نفوذ این بود که خود از مالکین بزرگ بشمار می رفتند و ملایان کوچک در دهات ابزار دست مالکین برای غارت دهقانان بودند. هنوز بسیاری بیاد دارند که ملایان روستاها سر برداشت خرمن سروکله شان پیدا می شد و از عواقب دزدی و ندادن سهم مالک حتا اگر یک گندم باشد با خواندن آیه های قرانی ( ذره مثقال فَمَن یَعْمَلْ …) تن و بدن روستاییان بدبخت را می لرزاندند. سران نهضت ازادی نمی توانستند از این موضوع بی خبر باشند ولی برای مقابله با اصلاحاتی که به هر حال اثر گزار بود ناچار به واکنش بودند و طالقانی بدین جهت خواستار اصلاحات ارضی بر اساس « ضوابط اسلامی » و خواستار مالکیت عمومی آن شد؛ وی استدلال می کرد که انقلاب سفید می خواهد موقعیت زمینداران و روحانیان را به سود تحکیم موقعیت شاه قربانی کند.
درشورش 15 خرداد رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی به زندان افتادند. در آن زمان بسیاری از عوامل حکومتی کوشش می کردند که جبهه ملی را نیز عامل این شورش قلمداد کنند تا بدین ترتیب برخورد بسیار شدیدتری با جبهه ملی صورت بگیرد در اینجا بی مناسبت نمی دانم از کوشش سرلشکر پاکروان بعنوان ریاست سازمان امنیت یاد نکنم که صریحا از رادیو اعلام کرد که جبهه ملی در این امر دخالت نداشته است وبدین ترتیب بهانه برای سرکوبی بیشتر جبهه ملی خنثا شد. کوشش بازرگان برای متقاعد کردن سران زندانی جبهه ملی برای پشتیبانی از 15 خرداد، به یمن مخالفت و ایستادگی دکتر صدیقی و دکتر بختیار نتیجه ای نداد. اما از نظر نهضت آزادی «خمینی بت شکن » و شورش 15 خرداد «قیام مقدس 15 خرداد» نامیده می شد. پس از آن دیگر استناد به قانون اساسی در اعلامیه های سازمان کمتر دیده شد و تمرکز بیشتر حمله به شاه بود.
در 21 آبان 1341 سرپرست اصلاحات ارضی فیروزآباد،«مهندس ملک عابدی»،توسط عدهای که گفته می شد از عشایر جنوب بودند کشته شد. حکومت نیروی نظامی فرستاد که منجر به درگیری دراین منطقه شد که نزدیک به دو سال طول کشید (43-1341 ) و با شکست عشایر پایان یافت ولی اقدامات حمایت آمیز ملایان از آن آشکار بود زیرا اصلاحات ارضی و حق رأی به زنان که ملایان را خشمگین و برا نگیخته بود با آن بشدت مخالف بودند. لایحه انجمن هایایالتی و ولایتی نیز که این فرصت را فراهم می کرد که قید سوگند به قران برداشته شود که این یکی دیگر برای ملایان اصلا قابل قبول نبود بدین سبب به راه های گوناگون از شورش عشایر پشتیبانی می کردند و در راس آن خمینی و طالقانی قرارداشتند. در این هنگام با وجود جو خفقان جبهه ملی شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» می داد.
شبکه ملایان خمینی با سران عشایر تماس گرفت و حمایتش را اعلام کرده بود. بدین ترتیب همان زمان می توان گفت در عمل اتحاد نانوشته ای با ارتجاع برای سرنگونی حکومت شکل گرفته بود و همه چیز از رادیکال شدن موضع نهضت آزادی حکایت می کرد.
نهضت آزادی در اعلامیه ای که به مناسبت 15 خرداد داد آن را یک ‹جنبش بزرگ ملی› نامید.( مهندس مهدی بازرگان -یادداشت های روزانه – انتشارات قلم – رویه 99)
(آنچه در روزهای نیمه خرداد 1342 پیش آمد و برخی آن را ‹قیام توده ای› خواندند و برخی دیگر ‹آغاز نهضت مردم مسلمان ایران به رهبری روحانیت اصیل شیعه› بدین سادگی نبوده است و باید دخالت تیمور بختیار و کشورهایی مانند مصر و سوریه در 15 خرداد را هم باید بررسی کرد که نیازمند بررسی جداگانه ای است که در این مبحث نمی گنجد.)
شاید بازرگان از همکاری و همفکری خمینی و بهبهانی و نامه ی او به کاشانی علیه مصدق آگاه نبوده چون خمینی آن زمان شهرتی نداشت اما بایستی ترورهای فداییان اسلام که اقدام به ترور کسروی ، هژیر و فاطمی و… کرده بودند را بیاد می داشت و می دانست که همین گروه مصدق را بارها تهدید کرده بود.
اما همه بیاد دارند که یار همرزم او آیت الله طالقانی همواره رفتاری دوستانه با فداییان اسلام داشت و چند بار آنها را پناه داده بود و از مشوقین نواب صفوی بشمار می رفت.
عبدالله کرباسچیان رهبر گروه چماقداران و چاقوکشان «گارد جهاد مقدس» فداییان اسلام در روز کودتای 28 مرداد در حمله به خانه ی مصدق فعال بود و در نشریه خود «نبرد ملت» ارتش کودتا را ارتش مسلمانان و ضد اجنبی نامیده بود. چرا همه این وقایع و تجربیات تاریخی در انقلاب 57 بباد فراموشی سپرده شده بود؟
در مورد ترور حسنعلی منصور باوجود آنکه «پیام دانشجو» ارگان دانشجویان وابسته به جبهه ملی، ترور منصور را نتیجه خفقان آزادی دانسته و این ترورها را بی فایده دانسته بود بازرگان نمی توانست ازتحسین «بخارایی» خودداری ورزد به ویژه که می شنود که از «بخارایی» قاتل منصور پرسیده اند: روح مذهبی از کجا در تو پیدا شده است ؟ او پاسخ داده است از مطالعه کتاب های بازرگان. (مهندس مهدی بازرگان -یادداشت های روزانه – انتشارات قلم رویه 373)» در این کتاب با حیرت می بینیم بازرگان از این سخن بر خود می بالد .
بازرگان توضیح نمی دهد این چگونه روح مذهبی است که می تواند جان انسان دیگری را بدون اینکه در دادگاهی محاکمه شده باشد بگیرد. او چگونه می تواند بگوید موافق ترور نبوده زمانی که نتیجه کتاب های او بخارایی ها و مجاهدها را پرورش داده است؟
نکته مهمی که کمتر توجه شد این بود که دولت در برنامه اصلاحات ارضی خود تصمیم گرفته بود سازمان اوقاف را ضمیمه نخست وزیری کند تا بتواند بر املاک موقوفه نظارت داشته باشد . ملایان دانستند که این امر استقلال مالی فیضیه را بخطر می اندازد و این می توانست تعداد طلاب را که روز به روز در برابر گسترش مدارس و دانشگاه ها رو به کاهش بود بسیار کمتر کند. امروز خامنه ای با در دست گرفتن همه ی منابع مالی دانشگاه ها و مدارس را به زیر سلطه ی فیضیه و ملایان برده است . مخالفت ملایان با حق رای زنان و با حقوق شهروندی آنها و اقلیت های مذهبی و مدارس جدید و زبان های غربی و رواج رادیو وتلویزیون برکسی پوشیده نبود ولی همه ی آنها درمخالفت با دیکتاتوری شاه نادیده گرفته می شد و بدین ترتیب نیروهای مترقی به دست و با رضایت خود صحنه ی مبارزه را به ملایان واگذار می کردند .
اگر واقعیت های آن روز جامعه ی ایرانی را بررسی کنیم در می یابیم که معماران حکومت اسلامی کم نبوده اند و به نام های آشنایی چون فردید ، داریوش شایگان ، آل احمد ، حمید عنایت ، سید حسین نصر ، احسان نراقی و مطهری برمی خوریم. اما نقش کلیدی سیاسی را سنجابی در موافقت کردن با خمینی و بازرگان در پذیرفتن نخست وزیری بازی کرد که جبهه ی ملی را پیرو نهضت آزادی کرد.
در آن زمان این فقط شاه نبود که از نفوذ اندیشه های مارکسیستی در هراس بود ؛ ملایان و گروه های راستگرایی مذهبی از نفوذ روزافزون چپ و پیوند اندیشه های چپگرایانه در اندیشه های شریعتی و سازمان مجاهدین می ترسیدند. جناح چپ مذهبیان زیر نفوذ و سیطره ی مارکسیسم بود و کوشش می کرد این اندیشه ها را اسلامی کند و واژه ها را تغییر دهد و اسلامی کند. خلاصه هرکس به نحوی در فکر اختراع مکتب جدیدی بود. چپ ها نیز ساکت و نظاره گر بودند و آن را بنفع خود ارزیابی می کردند که کالای اصلی پیش آنهاست و می توانند هر وقت خواستند عرضه کنندگان این کالای تقلبی را رسوا کنند.
در انقلاب 57 متفکران جامعه همه با زبان مذهبی و استعاره و تشبیهات مذهبی سخن می گفتند و سوسیالیسم ، کمونیسم ، مائویسیم ، مارکسیسم با شکل و شباهت اسلامی به بازار آمده بود. یاد منوچهر جمالی بخیر که می گفت پس از انقلاب ما در حقیقت جنگ مذاهب داشتیم.
ارتباط با مصدق و جبهه ملی
آقای بازرگان در اوایل سال 40 با تشکیل جبهه ملی دوم فرصت را غنیمت شمرده نهضت آزادی را با مرام اسلامی پایه گذاری کرد .وی درتاریخ 21 اردیبهشت 1340 طی نامه ای به دکتر مصدق نوشت : « جناب آقای دکترمصدق – پیشوای نهضت ملی ایران
با استحضاری که از وفاداری و ایمان مداوم فرزندان وطن به احیای آزادی و تأمین استقلال کشور عزیز وجود دارد، و با توجه به تحولات اخیر جهانی، عده ای از افراد مؤمن مبارز که در طول هشت سال اختناق از ادامهُ راه پیشوای محبوب و تعقیب خواسته های مردم آرام ننشسته بودند، در صدد برآمدند با توکل به عنایات خداوندی و به سرمایه شرف و غیرت و همت مردم آزاده ایران ، جمعیتی بنام « نهضت آزادی ایران » تشکیل دهند . یقین داریم از پشتیبانی و راهنمایی های پیشوای بزرگ خود ، پیوسته برخوردار خواهیم بود.
با تقدیم صمیمی ترین درود و سلام دوستان و ارادتمندان -از طرف مؤسس نهضت آزادی ایران / مهندس مهدی بازرگان (شصت سال خدمت و مقاومت- خاطرات مهندس مهدی بازگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی- رویه 384 )
همانطورکه می بینید در این نامه به ایدئولوژی نهضت آزادی که « حزب سیاسی ، با مرام و ایدئولوژی مأخوذ از اسلام » است اشاره ای نشده و فقط به جمله « مؤمن مبارز » اکتفا گردیده است . همه می دانند که مصدق شخصا مسلمانی باورمند بود ولی هرگز به دخالت ایدئولوژی اسلام در حکومت نبود و شیوه دولتمداری و اختلاف او با کاشانی همه موید این امر است. درمراحل بعدی تماس با جبهه ملی و رهبری آن دکتر مصدق جنبه ی تاکتیکی داشت، و حتا در تماس با دکتر مصدق در احمد آباد نسبت به رهبران جبهه ملی کوشاتر و جدی تر بودند و با گرفتن دستخط از وی بر جنبه تبلیغاتی سازمان خود و بهره گیری از نام مصدق پرداختند و بر مسلمان بودن مصدق تاکید بسیار کردند. (نقش نهضت آزادی در تماس با دکتر مصدق و گلایه مصدق از جبهه ملی برای عدم شرکت نهضت آزادی و نیروی سوم خلیل ملکی درآن از نکات مبهم و تاریک نهضت ملی است که سرانجام منجر به کناره گیری اللهیارصالح و تعطیلی جبهه ملی شد . این نکات باید توسط کسانی مانند آقای هدایت الله متین دفتری که آن موقع بطور استثنایی می توانست مصدق را ملاقات کند و هم شاهد قضایا بود روشن شود) این در حالی بود که ارتباط نهضت آزادی با جبهه ملی ارتباط دو همسایه بود که با وجود اختلاف با یکدیگر در برخی امور ظاهرا مشترکاتی باهم داشتند و دستگاه دیکتاتوری با بستن همه ی امکانات اجتماع و حزبی هیچگاه فرصتی فراهم نشد تا تفاوت این دو جریان حتا برای خودشان روشن و آشکار شود. چنین شد که در سال 57 برای بسیاری مردم نهضت آزادی با جبهه ملی این همانی می شد و بازرگان نماینده ی مصدق و جبهه ملی بشمار می رفت . جبهه ملی که در حقیقت تشکیلاتی نداشت و سه نفر از رهبران نهضت آزادی در جبهه ملی در سال 39 به صفت شخصی عضو بودند و انتقاداتی به رهبری آن داشتند و پس از42 هم جبهه ملی عملا تعطیل بود ؛ بگذریم که حتا کادرهای نهضت آزادی مانند عزت الله سحابی با مشارکت آن سه نفر در جبهه ملی نیز موافق نبودند.
از همان آغازفعالیت نهضت آزادی دو وجه تمایز اشکار بود : یک- رادیکال بودن نهضت آزادی و دوم- اسلامی بودنش .
اختلاف بازرگان با بختیار و سنجابی را می توان در اینجا جستجو کرد که بازرگان خیلی زود فاتحه قانون اساسی مشروطیت و مبارزه قانونی را خوانده بود و نمی توانست با آن دو دیگر توافقی داشته باشد. چنین بود که در ماه رمضان 1357 طی صدور اعلامیه ای گفته بود: یا شاه باید برود و یا همه ملت ایران کشته بدهند!(همانجا رویه 23، نیم قرن خاطره )
هم او می افزاید « مهندس بازرگان هنگامی که از پاریس برگشته بود دیدگاهش نسبت به آقای خمینی مثبت نبود. یعنی از جهتی به عنوان رهبر انقلاب او را تایید می کرد ولی از این جهت که می گفت ایشان خیلی مستبدالرای است و به اصطلاح حرف حرف خودش است و حرف و مشورت دیگران را به هیچ وجه نمی پذیرد ، دیدگاهش نسبت به ایشان مثبت نبود.» (همانجا رویه 24) البته آقای سحابی رودربایستی کرده اند ،خود بازرگان صریحا و بی پرواتر در یکی از کتابهایش بعد از انقلاب نوشت که آریامهری دیدم با عمامه .
چه چیزی موجب شد این آریامهر عمامه دار یک مبارزه 60 ساله را بطرف خود بکشد، جز علاقه به اسلام ؟ سحابی می گوید :« در کنگره جبهه ملی و حواشی آن همیشه این بحث ها مطرح بود و برای همین جبهه ملی ، نهضت آزادی را به رسمیت نمی شناخت . حتا مهندس حسیبی و اللهیار صالح که خود عقاید مذهبی داشتند نیز باکار نهضت موافق نبودند» (همانجا رویه 52)
افسانهی لیبرال بودن بازرگان
مدتهاست عده ای کوشش دارند بازرگان را لیبرال جلوه دهند که در نگاهی کوتاه به باورهای وی خواهیم دید که این امر تا چه حد به حقیقت نزدیک است . همه می دانند که اصل اول لیبرالیسم قانون یا حقوق طبیعی انسان هاست که همه آزاد و برابرند و باید حقوق فردی آنها رعایت شود.
در زمان حکومت شاه متاسفانه در شرایطی که جامعه در انبوهی از کتاب های شریعتی و جلال ال احمد با مواضع رادیکال و نثر صریح و جذاب انباشته شده بود و با این وجود که بیشترین سران جبهه ملی تحصیلکرده حقوق بودند، هیچ یک اقدام به تالیف و تدوین مطلبی در مورد بدیهی ترین مسایل از جمله حقوق طبیعی نکرده بودند. بازرگان برای دین توجیهات علمی تراشید تا آنجا که قانون را قانون الهی دانست و قانون طبیعی را چنین تعریف کرد: « در ایدئولوژی الهی قانونگذار اولی و ازلی خداست . احدی را ، چه سلطان و چه مردم و یا طبقات ان ، از طریق مجالس شیوخ و شورا و رفراندوم و غیره حق وضع قانون و تعیین تکلیف نیست . منظور ما از قانون که در اینجا می گوییم اصول کلی سازنده ایدئولوژی و قوانین اساسی است که مسیر و مسئولیت های عمومی را تعیین می نماید… نه قوانین فرعی تفصیلی و اداری و اجرایی که معمولا در مجالس مقننه تصویب می نمایند.» (بعثت و ایدئولوژی رویه 98)
و این برخلاف تعریف معمولی است که از قانون طبیعی Natural law موجود است که بسیاری آن را همان حقوق طبیعی می خوانند که سامانهای از قوانین طبیعی انگاشته میشوند و در نتیجه جهانگستر است و به استفاده از عقلبه تجزیه و تحلیلانسانتاکید دارد و آن را مترادفباعدالت طبیعییاحق طبیعی می داند.
بازرگان در مباحث انجمنی که با علامه طباطبایی داشت بر سر همگرایی اسلام و دموکراسی اختلاف پیدا می کند و طباطبایی اشکارا می گوید اینها با هم سازگار نیستند، ولی بازرگان دست بر نمی دارد و هنوز امیدوار است که اسلام و آزادی را باهم آشتی کنند بدون آن که معلوم شود مرادش از آزادی چیست؛ درحالی که وی در همان حال معتقد است که همه ی قدرت را به زمامدار عالم عادل (امام ) باید سپرد و سه قوه حکومت را به زمامدار عادل (امام ) واگذار نمود؛ امام عادل « به نمایندگی از طرف خدا ( که صاحب اصلی اموال است ) و رسول ، اختیارات وسیعی در دادن و گرفتن املاک و اموال و در وضع خراج ها و مالیات و در تعیین حقوق و و حدود دارند» (بعثت و ایدئولوژی رویه 226)
آزادی چه معنایی دارد؟ آزادی زمانی معنا پیدا می کند که مردم آزاد باشند قانون برای خودشان بسازند نه این که قانونی بدون تغییر هزاران سال پیش بر آنها حکومت کند. آیا با این تعریف از آزادی می توان گفت که آقای بازرگان لیبرال بوده است ؟ جامعه ای که نتواند سرچشمه ی آزادی باشد در حقیقت آزادی ندارد. آنچه که بسیاری غافل ماندند این بود که ملایان تصور حکومت نداشتند ولی در حقیقت چنین نوشته هایی زمینه حکومت را برای ملایان فراهم کرد. اگر جان و مال مردم در کف دست یک ملا و فتوای او باشد دیگر آزادی چه معنایی دارد و حقوق مردم کجاست؟ نبود بحث آزاد در بین روشنفکران و نقد نکردن این نوشته ها منجر به فاجعه ای شد که در 57 سربرآورد.
سران نهضت آزادی پس از آزادی از زندان به حسینیه ارشاد پیوند خوردند و همراه با دکتر شریعتی و مرتضا مطهری و مفتح بنیاد اندیشه های حکومت اسلامی را بنیاد نهادند که براساس آن جمهوری اسلامی بنا شد. دیکتاتوری سلطنتی اجازه نمی داد که درمحیطی آزاد این مسایل به بحث گذاشته شود بویژه که دستگاه حاکم از رویکرد جوانان به انقلاب کمونیستی می ترسید و حتا ساواک برای مقابله با ایدئولوژی مارکسیستی در پنهان به تقویت افکار مذهبی نیز می پرداخت . آنچه که از خارج اثر گذار بود مبارزه مردم ویتنام ، انقلاب کوبا و مبارزات مردم فلسطین از اثرگذارترین جریاناتی بود که بر گروه های فعال داخل اثر می گذاشت.
نهضت آزادی فقط ادعای دفاع از قانون اساسی داشت، وگرنه بهیچوجه باورمند به چارچوب قانونی نبود. آنچه که در دادگاه شاه گفت که «من آخرین نفری هستم که با زبان قانون با شما صحبت می کنم» همزمان بر وفاداری به قانون اساسی نیز تاکید داشت : «تابع قانون اساسی ایران هستیم ولی منافق (نؤمن ببعض و نکفر ببعض) نبوده، از قانون اساسی به صورت واحد و جامع، طرفداری می کنیم. »(فصلنامه 15 خرداد) در حقیقت نیت و قصد خود را آشکار کرد زیرا چندی نگذشت نهضت آزادی افرادی را برای آموزش جنگ های چریکی بخارج اعزام کرد و سازمان چریکی مجاهدین با حمایت وی پا گرفت . خود او می گوید: «در اواخر سال 1345 حوزه عملیات چمران در قاهره ، سرپرستی افرادی راکه آخرین دوره ی آموزشی چریکی طی می کردند ونیز اعزام آنها را به خاورمیانه واروپا ، به عهده داشت، مهندس محمد توسلی و پرویز امین در بغداد و بصره فعالیت میکردند و با ایران ارتباط داشتند. دکتر ابراهیم یزدی دربیروت، مأمور هماهنگ کردن برنامه های عملیات آینده بود. قطب زاده در پاریس مامور تبلیغات بین المللی بود. بدین ترتیب دراواخر سال 1345 صحنه فعالیت نهضت آزادی ایران از مصر به خاورمیانه انتقال یافت و لبنان مرکز ستاد عملیات بود» ( مهندس مهدی بازرگان شصت سال خدمت و مقاومت در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی – پوشینه نخست -رویه 381)
برخی شکست دولت بازرگان را شکست دولت لیبرال به دست عوام انقلابی به رهبری آیت الله خمینی می دانند. اما به دلایل آشکاری نه وی و نه دولتش لیبرال نبودند. هیچ حکومت لیبرالی نمی تواند با حاکمیت مذهب و روحانیان همخوانی داشته باشد . تاریخ لیبرالیسم با مبارزه با کلیسا و محدود کردن قدرت سلطنت گره خورده است . مفهوم بازرگان از آزادی یک مفهوم مذهبی است و به آفرینش آدم و حوا در قرآن برمی گردد و شیوه ی حکومت خلفای راشدین را حکومتی دموکراتیک می داند و با حقوق طبیعی که لیبرال ها بدان باوردارند که انسان ها آزاد بدنیا می ایند منافات دارد . بازرگان در برخورد با مخالفان برخوردی لیبرال نداشت و آنها را مخالفان 2% می نامید و حتا یکبار در رادیو تلویزیون گفت به اندازه ی کوپنتان حرف بزنید!
این شیوه ی گفتار که همواره به اکثریت مسلمان بودن خود می نازند و به حقوق اقلیت ها توجهی ندارند از ویژگی ملی مذهبی ها شده است . سرنوشت چنین می خواست مردی که با استخاره به مبارزات ملی پیوسته بود سرانجام با فشار یک مرجع تقلید که اصلا هم اهل استخاره نبود و بیشتر سیاستمدار بود، حکم نخست وزیری اش باطل شود.
آیت الله طالقانی
سید محمود علائی معروف به آیتالله طالقانی شهرتی چشمگیر در بین مردم و بویژه روشنفکران داشت به نحوی که به او به طعنه مهندس طالقانی و به بازرگان آیت الله بازرگان می گفتند. مقصود این بود که وی مترقی تر از بازرگان است . واقعیت این بود که اقای طالقانی شنونده خوبی بود و دگر اندیشان را تحمل می کرد و خیلی زود از کوره در نمی رفت و اگر خوب بنگریم تفاوت زیادی بین او و سایر ملایان نمی بینیم . طالقانی در مقدمه کتاب تنبیه الامه و تنزیل المله از اعدام شیخ فضل الله که مدعیست بدون محاکمه به دست یک ارمنی اعدام شده اظهار تأسف کرده است. طالقانی پس از شورش 15 خرداد با یک اعلامیه رسمی از عشایر دفاع کرد و به همین جرم نیز دستگیر و زندانی شد.
در آن زمان طالقانی مالکیت در اسلام را نوشت که اندیشه های مارکسیسیتی را نفی می کرد ولی سرمایه داری را نیز قبول نداشت . مجاهدین جامعه بی طبقه توحیدی می خواستند و ابوالحسن بنی صدر اقتصاد توحیدی می جست. بازرگان برای رد رباخواری توصیه می کرد اگر ایمان و اعتقاد درجامعه برقرار باشد کسی به سراغ بانک نمی رود !!؟ و اگر کسی به مشکلی برخورد راه حلش همان صندوق های قرض الحسنه است !؟
طالقانی ضمن ارتباط با تحصیلکرده ها ارتباط خود را با فداییان اسلام داشت و از پشتیبانی آنها دریغ نمی ورزید.
عباس شیبانی از رهبران نهضت آزادی که بعدها به حزب الله پیوست، تصویر روشن تری از طالقانی به دست می دهد : «سالهای 29، 30 و اوج نهضت ملی نفت بود و من دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم. البته بعد از آن، به دانشکده پزشکی رفتم. آیتالله طالقانی توانسته بودند در مسجد هدایت، قشر تحصیلکرده و دانشگاهی را جذب و آنها را با مباحث دینی و قرآنی آشنا کنند. البته فقط دانشجوها به مسجد هدایت نمیآمدند. یادم هست فداییان اسلام هم میآمدند و پشت سر مرحوم طالقانی نماز میخواندند. آشنایی مرحوم نواب و آقای طالقانی هم آشنایی سادهای نبود. حتی ایشان یک بار در زندان به من گفتند: یک بار نواب آمد و به من گفت میخواهم بروم مشهد و عبایم را دادهام لباسشویی، عبایت را به من بده و بعد برو عبای مرا بگیر! رابطهشان تا این حد صمیمی و نزدیک بود. آقای طالقانی بعد از ترور نافرجام حسین علاء در سال 34، مدتی فداییان اسلام را در خانه خود مخفی کردند.»( سایت فردا)
شیبانی اختلاف نهضت آزادی با جبهه ملی را این طور بیان می کند :
«ما در آغاز کار، قصد نداشتیم از جبهه ملی جدا شویم و میخواستیم به عنوان یک فراکسیون قوی مذهبی در دل جبهه ملی فعالیت کنیم، ولی آنها خودشان اعلام کردند ما جدا شدهایم! این موضوع بود تا قضیه 15 خرداد پیش آمد. در زندان به عنوان اعتراض روزه سیاسی گرفتیم، اما جبهه ملی اعلامیه داد: این یک شورش کور بوده است!»( سایت فردا)
اما شیبانی سخن غریبی هم دارد که اساسا عضویت طالقانی را در نهضت آزادی زیر سوال می برد:
«مرحوم آقای طالقانی اساساً اهل وابستگی به هیچ گروه، دسته و حزبی نبودند. نحوه مبارزه ایشان با رضاخان و رژیم شاه هم نشان میدهد اهل کنار آمدن با سلطنت نبودند. این موضوع کاملاً از نوشتهها و سخنرانیهای ایشان آشکار است، در حالی که نهضت آزادی قائل به فعالیت در چهارچوب قانون اساسی و طبعاً قبول سلطنت بود. پس از پیروزی انقلاب هم که مرزبندیهایشان با افکار نهضت بیشتر مشخص شد.» (سایت فردا تاریخ انتشار: ۲۳ شهریور ۱۳۹۳ )
اقای طالقانی توصیه اش به جبهه ملی این بود که « وقتی میبینید روز عاشورا همه ایران یک پارچه عزا میشود،شما هم به عنوان جبهه ملی بیایید به زبان خود عزاداری کنید. اماجبههملی نتوانست این ضرورت اجتناب ناپذیر تاریخی را درآن مقطع درک کند.»( نقل از گفتگوی آفای دکترابراهیم یزدی تحت عنوان «ائتلاف روشنفکران دینی و روحانیان مبارز»عصرآزادگان یکشنبه۹آبان ۱۳۷۸_رویه ۵_سخنانابراهیمیزدی درمیزگرد عصرآزادگان. بخش دوم)
دریک نگاه کوتاه می بینیم از سال 40 که نهضت آزادی تشکیل می شود، در سال 42 شورش 15 خرداد را تأیید می کند و طالقانی با صدور اعلامیه ای از شورش عشایر جنوب حمایت می کند و در سال 45 سازمان به خط مشی چریکی رو می کند و سازمان مجاهدین در داخل زاییده می شود.
برخی می گویند که طالقانی مخالف خمینی بود و به همین سبب دست وی را نبوسید و گفته بود ما برای پایان دادن به این دست بوسی ها انقلاب کردیم! ولی من هیچ جا ندیدم که مقابل خمنیی ایستاده باشد و غالباً وی را تایید کرده است و اگر کسی دست طالقانی را می بوسید ایشان ممانعتی به عمل نمی آوردند و مخالف دستبوسی نبودند.
مجاهدین فرزندان نهضت آزادی
سازمان مجاهدین خلق از دل نهضت آزادی بیرون آمد « عناصر تشکیل دهنده مجاهدین خلق ایران، از اعضای رادیکال نهضت آزادی بودند.»(شصت سال مبارزه و مقاومت رویه 383 ) و « برخی از رهبران و فعالان نهضت آزادی ، مانند آقایان عزت الله سحابی و مهندس محمد توسلی ، برای کمک به مجاهدین و جلب پشتیبانی روحانیون از آن ها ، فعالیت می کردند و به همین مناسبت در سال 1350 به اتهام همکاری با مجاهدین دستگیر و پس از محاکمه به زندان محکوم شدند.» (همانجا)
عزت الله سحابی می گوید : مهندس بازرگان گفت : «ما باید زمینه را فراهم کنیم که این نهضت و جنبش به طرف جنبش مخفی یا قهرآمیز و یا مسلحانه برود. منتها از آنجایی که جنبش مسلحانه کیفیت دیگری دارد و نهضت آزادی در آن فاز نمی تواند حرکت کند ، لذا ما باید مانند مادری سعی کنیم که این فرزند در رحم ما رشد کند، کامل شود و بعد تولد پیدا کند . یک مدت هم پشت او را داشته باشیم یا دستش را بگیریم که زمین نخورد و به یک « بلوغ » برسد تا خود بتواند روی پای خود بایستد. دیگر آن موقع رسالت ما تمام است . یعنی ایشان معتقد بود که در آن زمان دیگر یک حزب قانونی صلاحیت رهبری حرکت جدید را ندارد و رهبری نهضت رسالت زایش و پرورش حرکت جدید که رادیکال است خواهند داشت .» (نیم قرن خاطره رویه 22)
دومین اشتباه هولناک پذیرش مجلس خبرگان به جای مجلس مؤسسان بود که تفصیل آن را امیر انتظام آورده است و سزای افشاگری شجاعانه اش را با یک عمر شکنجه و زندان گرفته است. ( دکتر سامی نیز شخصاً پیش خمینی رفته و نسبت به وارد کردن اصل ولایت فقیه اعتراض می کند و بیهوده نیست بعدها بدست گروه شریعتمداری – احمدی نژاد کشته می شود**) سکوت در این مورد و تن دادن به مجلس خبرگان با توجه به این که حتا در حکم نخست وزیری بازرگان که خمینی به او داده بود، تشکیل مجلس مؤسسان قید شده بود قابل توجیه نیست .
مردمی که چند روز پیش از آن در خیابان فریاد می زندند بختیار دولت بی اختیار نمی دانستند که بازرگان جرأت انتصاب کسی را نداشت و خود پیشنهاد کرده بود که شورای انقلاب و یا خمینی اقدام به این کار کنند تا وی از انتقاد در امان باشد. (نیم قرن خاطره- رویه 73 )
یعنی حتا اگر مقام رهبر نمی خواست در کارها دخالت کند ایشان ناتوان از کار بودند و کار را خودشان داوطلبانه به ملایان سپردند و بتدریج عمامه بسرهای عضو شورای انقلاب بعنوان معاون وارد وزارتخانه ها و ادارات دولتی شدند واداره ی امور را در دست گرفتند. سحابی مدعی است که خمینی تصریح کرده بود بازرگان رئیس دولت و نخست وزیر باشد ولی خود ایشان و وزرایشان نبایدعضو حزب سیاسی باشند. شگفت اینست که سحابی می نویسد تنها کسانی که این سخن را رعایت کردند نهضت آزادی بود! تا آنجا که می دانم ابراهیم یزدی وزیر داخله ، صدر حاجسیدجوادی و بعد صباغیان وزیر کشور، امیر انتظام سخنگو ، چمران وزیر دفاع ، یدالله سحابی وزیر برنامههای انقلاب ، حسن حبیبی معاون ریاست جمهور، حسن نزیه رئیس شرکت ملی نفت ایران ، عباس سمیعی فرماندار استان مرکزی ، قطب زاده رئیس رادیو و تلویزیون و…. ایا این افراد اعضای نهضت آزادی نبودند؟ از استانداران و فرمانداران و سایر مناصب چیزی نمی گویم . یک پست به سنجابی در وزارت امورخارجه داده بودند که عملاً هیچکاره بود چنانچه سفیر آمریکا در ایران چندین بار با امیر انتظام و سایر اعضای دولت ملاقات و مذاکره کرده بود ولی هنگام رفتن از ایران برای خداحافظی یک ملاقات تشریفاتی با سنجابی که وزیر امورخارجه بود داشت . یا فروهر که هدف کینه ورزی خامنه ای بود تا سرانجام زهرش را ریخت و او و پروانه را دشنه آجین کرد.
اما همین افتخار برای نهضت آزادی باقی خواهد ماند که چمران در مقام وزارت دفاع بخش ضد اطلاعات را به مرتجع ترین و خونخوارترین گروه مذهبی یعنی اعضای انجمن حجتیه سپرد. (نیم قرن خاطره -رویه 111) شما از همینجا می توانید تصور کنید که این گروه چه بلایی بر سر اقلیت های مذهبی به ویژه بهاییان آورده اند. در حالیکه عملکرد این گروه ها در ایران و مشکوک بودن روابط آنها با بیگانگان نیز بر کسی پوشیده نیست چنانکه خود سحابی در جای دیگری از کتاب وقتی در مورد ماجرای لو رفتن حزب توده و پناهنده شدن «کوزیشکین» به انگلستان که اسناد شبکه مخفی حزب توده را به آنها تسلیم کرده بود، اشاره می کند، می گوید این اسناد را انگلستان به عسگراولادی که سمت سیاسی نداشت تحویل می دهند و می افزاید« انگلیسی ها به مؤتلفه اعتماد کافی داشتند.» (همانجا191 )
بسیاری هیات مؤتلفه را شکل علنی گروه حجتیه می دانند و این گروه امروز ستون فقرات کمیته ترورها را برعهده دارد.
نهضت آزادی و زنان
امروز که جمع بندی می کنیم می بینیم باورهای مذهبی آقایان نهضت آزادی تحت پوشش ملی مذهبی آسیب های جدی وارد آورده است. بنا به گفته عزت الله سحابی طالقانی نیز موافق مشارکت زنان در شورای انقلاب نبود.(عزت الله سحابی – نیم قرن خاطره رویه 70 ) طالقانی پیشنهاد دهنده نماز جمعه در دانشگاه بود که خود نیز امامت آن را عهده دارشد.
در مورد زنان کلاً نظرشان تفاوتی با خمینی و هوادارانشان نداشت. در روز 17 اسفند وقتی چند هزار نفر از زنان در مخالفت با حجاب اعتراض و تظاهرات کردند؛ به سوی دادگستری راه افتادند و قطعنامهای علیه حجاب صادر کردند. طالقانی به ترمیم نظر خمینی پرداخت و سخنان سراپا متضاد و گنگی گفت که در نهایت به سود خمینی تمام شد: «حجاب اسلامی حجاب شخصیت و وقار است و هیچ اجباری هم در مورد آن در کار نیست… مسلما نظر امام هم به مصلحت زنان ما و هم خواهران و دختران ماست و هم مطابق با موازین اصول دین مبین اسلام است.. حجاب یک مسئلهی سنتی و تاریخی است در عمق تاریخ ما و تاریخ شرق… اشتباه میکنند خانمهای ما که اگر یک روسری روی سرشان بگذارند اینها از حیثیت آنها کم خواهد شد… حجاب ساختهی من و فقیه و اینها هم نیست، نص صریح قرآن است. آیهی حجاب برای شخصیت دادن به زنان است… آیا این مانع از آن است که کار اداری داشته باشند؟ نه. مانع از این است که کار فرهنگی داشته باشند؟ نه. به شرطی که در راه خدمت باشد… اصل مسئله این است که هیچ اجباری هم در کار نیست و مسئلهی چادر هم نیست»روزنامه اطلاعات ، ۲۰اسفند ۱۳۵۷،
خانم های کارمند دولت بویژه مهمانداران هواپیمایی نماینده ای به خانه ی طالقانی فرستادند که به فریاد ما برسید که عده ای با شعار «یا روسری یا توسری» به ما حمله می کنند.«پدر طالقانی» (گویا این لقب از کشیش های فرنگی به ارث رسیده باشد) به جای برخورد مسئولانه باواقعیت کوشش در انکار آن کرد: «هیچ کس در جمهوری اسلامی زنان را به داشتن حجاب مجبور نمی کند و عناصری می کوشند یک جناح بزرگ انقلاب یعنی زن ها را از انقلاب جدا کنند. » وی آنا ن را به صبر و سکوت دعوت کرد و محض احتیاط در ضمن توصیه فرمود که یک روسری مانند روسری ایندیراگاندی نخست وزیر هند از حیثیت آنها کم نمی کند !!نظیر این سخنان را مهدی بازرگان از تلویزیون گفت و در محسنات روسری افزود که یک روسری سر را از گرد و خاک هم محفوظ نگهمیدارد!
با گذشت زمان معلوم شد حجاب مهم است و اجباری هم هست و مساله مرکزی ملایان هم است و منوط فقط به روسری آنهم اختیاری نیست و …
در کنفرانس برلین که خانم مهرانگیز کار حقوق زنان و آزادی های آنان را نزدیک به صفر برآورد می کند آقای سحابی اعتراض می کند و پاسخ می دهد:« از نظر من زن ها در ایران نسبت به پیش از انقلاب درجامعه حضور بیشتری دارند .»( نیم قرن خاطره رویه 244)
این استدلال آقای سحابی نوعی مغلطه بود چون همه می دانند که حقوق زنان در این حکومت تا چه حد پایمال شده است . نه خمینی و نه طالقانی هیچیک از زنان حمایت نکردند و اگر ملایان نتوانستند حق رای زنان را باطل کنند به سبب به میدان آمدن زنان بعنوان یک نیروی اجتماعی نیرومند در انقلاب و جوی بود که بوجود آمده بود. چنانکه اگر خمینی می توانست نام جمهوری را هم حذف می کرد.
تظاهرات 25 خردادماه جبهه ملی و لایحه قصاص
در مجموع وقتی همه ی شواهد را که کنارهم می گذاریم معلوم نمیشود فرق نهضت آزادی با حزب اللهی ها در چیست؟ بیهوده نبود که پس از انقلاب دکتر شیبانی از اعضای رهبری یار دیرین نهضت آزادی رسما از آن جدا شد و به همان حزب الله پیوست و مدت ها هم درمقام وزارت باقی ماند. سحابی خود می گوید که برخی به وی لقب حزب اللهی لیبرال!؟ داده بودند. البته باید سحابی را تحسین کرد چون در همان زمان دکتر پیمان، لیبرالیسم را پایگاه امپریالیسم می دانست و خطرعمده میشمرد!!؟
تصورش را بکنید که مکتب آزادیخواهی برای آقایان بشود خطر عمده و انتظار دموکراسی و آزادی هم داشته باشند! اما عزت الله سحابی که خطر عمده را ارتجاع می دانست چه برداشتی از ارتجاع داشت بر من معلوم نیست چنانکه وقتی در واقعه ی اعتراض جبهه ملی علیه لایحه قصاص ، به بهانه آن که قصاص امری تخصصی است، نه تنها حمایتی نمی کند بلکه اعلامیه جبهه ملی را را تند و تیز وصف می نماید!!؟ همین !؟ آیا لایحه قصاص لایحه ای ارتجاعی نبود ؟ آیا این امر با جان مردم و سلامت جامعه ارتباط نداشت؟ این وحشیگری و رایج کردن یک سنت قبیله ای عهد عتیق در کشوری که قانون مدنی و دادگستری داشت. نبود؟ همین! فقط باید گفت که چون در تخصص ملاها هست شما حق اظهارنظر ندارید؟ اینجاست که معلوم می شود ملی مذهبی یک شیعه مقلد است و آن کم و بیش عالم بودن در امور مذهبی فقط بدرد فریب دادن مردم می خورد.
چگونه است که پیش از انقلاب از اسلام یک دین رحمانی و انقلابی و هوادار مستضعفان و یار ستمدیگان ساختید و امروز که دست و پا قطع می کنند ، چشم درمی آورند و گروه گروه اعدام می کنند ، باسم تعزیر و هزار جعل و تزویر دینی شلاق می زنند و بدار می کشند به بهانه آنکه اینها امری تخصص ملایان است جیک نمی زنید؟
سحابی در خاطرات خود در آن روز تاریخی به دستگیری اردلان و دیگر ملیون از جبهه ملی مختصر اشارتی دارد که آنها را اذیت و آزار کرده اند و از یاد می برد که در 25 خرداد بسیاری کشته و اسیر شدند و بسیاری از گروه های شرکت کننده در تظاهرات دستگیر و شکنجه و زندانی شدند. در تمام کتاب خاطرات ایشان همدردی با کشته شدگان مذهبی مشهود است و کوچکترین همدلی با دیگر گروه ها مبارز که شکنجه شدند و جان باختند چیزی نمی بینیم.
از همه جالبتر استعفای عزت الله سحابی و برخی از یارانشان از نهضت آزادی پس از نشست سران دولت موقت با سیاستمداران آمریکا در الجزایر است. ظاهراً عنوان می کنند که بازرگان به اندازه کافی ضد استعماری نیست و اطلاعات بیشتری نمی دهد. بهانه حزب الله این بود که چرا خمینی را برای این ملاقات در جریان نگذاشته اند. اگر آقای سحابی واقعاً ضد استعمار می بود باید نسبت به ملاقات مهم قبل از انقلاب درمنزل برادرشان فریدون سحابی با سولیوان واکنش نشان می داد. طبق اسناد منتشر شده سفارت امریکا و خاطرات منتشر شده ی سولیوان در آستانه ی نخست وزیری شاپور بختیار، آقای بازرگان همراه با آیت الله موسوی اردبیلی و سرلشگر قره نی با سولیوان سفیر آمریکا درخانه فریدون سحابی بر سر حکومتی مذهبی – ارتشی توافق می کنند که به وحدت چکمه و نعلین معروف شد. حال این پرسش مطرح است که چطور نهضت آزادی تصور می کرد از دل چنین حکومتی آزادی و دموکراسی بیرون خواهد آمد؟ (ابوالحسن بنی صدر –درس تجربه ، در گفتگو با حمید احمدی – رویه 155)
عصر همان روز، راهپیمایی 14 اسفند علیه لایحه قصاص، نهضت آزادی اعلامیه داد و شرکت خود را در آن راهپیمایی را تکذیب کرد و اعلام نمود :« نهضت آزادی ایران، به حکم اعتقاد به مبانی اندیشه اسلامی، قصاص را از امور ضروری اسلام میداند و[…] اما درمورد اجرای حدود اسلام، ما هم نظیر برخی علمای عظام، اعتقاد داریم که بایستی شرایط و مقدمات اولیه بر طبق ضوابط اسلامی و به دنبال اجرای اسلام در تمامیت آن تحقق پیدا کند.»-( روزنامه کیهان، 26 خرداد 1360.)
طالقانی روابط خوبی با چپ ها داشت و از محبوبیت عامه برخوردار بود. به همین سبب ملایان دیگر به دیده ی سوء ظن به او می نگریستند به نحوی که نخست او را در شورای انقلاب مشارکت ندادند ؛ سرانجام عزت الله سحابی توانست با وساطت خمینی، طالقانی را به عضویت شورا دربیاورد (نیم قرن خاطره- رویه 19-20)
اما خمینی با بازرگان روابط محترمانه ای داشت و از پشتیبانی وی از 15 خرداد و از نظرات کلی او آگاه بود و با هوش ذاتی که داشت می دانست مردم نظر خوشی به ملایان ندارند و برای همین در اول کار همواره از سپردن کارهای اجرایی دولت به ملایان مخالفت می کرد و در آن موقع حساس از روی مصلحت بازرگان را انتخاب کرد(مسلما شورای انقلاب هم در این امر موثر بوده است ). به ویژه که بختیار دایم به دیکتاتوری ملایان و نعلین اشاره می کرد بدین سبب انتخاب بازرگان به عنوان یک محلل حکومت اسلامی بهترین انتخاب بود. با انتخاب بازرگان نگرانی بسیاری از مردم از بابت دیکتاتوری ملایان و استبداد مذهبی کاهش پیدا می کرد که همگان بر این باور بودند که وی ملی است و پیرو راه مصدق است . بدیهی بود که نظرات تزئینی روشنفکرانه اسلامی در آن جوی که ایجاد شده بود کاربردی نداشت. پیوستن سنجابی به این قافله و تأیید کامل خمینی، پیروزی این کاروان را تضمین کرد.از جانب دیگر آنچه بازرگان یک عمر برایش مبارزه کرده بود و قلم زده و زندان رفته بود تحقق یافت. او تفسیری از اسلام را عرضه کرده بود که موجب بدست گرفتن حکومت توسط روحانیان شده بود، غافل از آن که دولت وی اولین قربانی همان تفکر خواهد بود.
تفاوت های بختیار و بازرگان
دو وجه تمایز بازرگان و بختیار با وجود دوستی و همکاری چندساله ای که باهم داشتند این بود که بازرگان ضمن همکاری با جبهه ملی ؛ سازمانی با هویت اسلامی ساخته بود و برای حکومتی اسلامی فعالیت می کرد در حالیکه بختیار لائیک بود و با حکومت مذهبی مخالف بود .بازرگان تندرو و حتا معتقد به فعالیت خارج از قانون اساسی نیز بود درحالیکه بختیار به قانون اساسی مشروطیت باور داشت و جمهوری اسلامی را مبهم و بدون تعریف می دانست . بازرگان مفهوم ملت را تازه و نو می دانست ولی اسلام را هویت مردم ایران می دانست درحالیکه بختیار به هویت و ملت ایران باور داشت.
نهضت آزادی و دیگر ملی مذهبی ها هیچ حرکتی در مقابله با توهم و هیجان مذهبی مردم نکردند بلکه به این جو دامن زدند درحالی که بختیار در فرصت کمی که داشت بارها مبهم بودن مفهوم جمهوری اسلامی و خطرات آن را یادآوری کرد برای نمونه دکتر یزدی از جمله گناه های کبیره ای که به بختیار نسبت می دهد اینست که« بختیار دستور داده بود که در مطبوعات و رادیو و تلویزیون حضرت آیت الله خمینی و بتدریج کلمه حضرت را حذف کنند و حتا پیشنهاد شده بود برای مبارزه با امام خمینی وبدل کردن کاراو کتاب ولایت فقیه مورد بررسی قرار گیرد.» (روزنامه کیهان روز ۱۵ و ۱۶ مرداد ۱۳۵۸)
واقعا چه گناه بزرگی بختیار مرتکب شده بود !؟ یعنی رهبران نهضت آزادی خواستار تقدس بخشیدن هر چه بیشتر به خمینی بودند تا مردم را به اطاعت وادارند چون می دانستند بدون قداست بخشیدن به خمینی دکانشان تخته بود.
سرانجام تاریخ بسود خمینی ورق خورد ولی این تنها بختیار نبود که در اصلاح حکومت سلطنتی به سبب اوضاع نابسامان و آشفته و توهم آفرینی توسط مذهبی های فکل کرواتی شکست خورد، بلکه بازرگان نیز در اصلاح حکومت دینی که خود بانی اش شده بود ناکام ماند و فقط به این اکتفا کرد که بعدها از مردم ایران بابت اشتباهاتش پوزش بخواهد، ولی بختیار با پایداری و جانفشانی حقانیت راه خود را به اثبات رساند ، راهی که هنوز ادامه دارد.
همواره نتایج انقلاب معلوم نیست، ولی نتایج انقلاب مسالمت آمیز 57 سهمگین بود . همبستگی مردم و عدم اعتنای مردم به مسایل مالی و از خودگذشتگی شان یکی از نمونه ها بارز فداکاری و حتا می توان گفت افسانه ای تاریخ ایران است. ملاها و متوهمان مذهبی چنین همبستگی بی مانندی را به تباهی کشیدند.
ملی مذهبی ها ثابت کردند چون تأکید بر مذهب دارند و سمت گیری فرهنگی و ذهنی آنها مذهبی است گرچه ممکن است نظراتشان با ملایان متفاوت باشد ولی سرانجام باید بعنوان یک مقلد شیعه و بنا به افکار عمومی وبنابه باورهای خودشان در برابر قوانین شریعت سر تسلیم فرود آورند و تنها ثمری که دارند اینست که حکومت دینی را عینیت بخشند.
در دولت موقت بازرگانمسأله انقلابی عمل کردن یا نکردن نبود، بلکه مقتدرانه و مدبرانه عمل نمی شد، دولت بازرگان برای اداره امورکشور دچار تضاد بود که طرف ملایان را بگیرد یا طرف مردم را و بنابراین با توجه به وضعیت زمان و شناخت وضعیت به سروسامان دادن اوضاع نمی پرداختند. ملایان هم که حق خود را ازحکومت اسلامی می خواستند و فکلی ها و مکلاها را اصلا صاحب صلاحیت نمی دانستند، چنانکه در مورد مجلس خبرگان هم اظهار کردند که برای هرکاری اهلیت لازم است و برای دین هم ما اهلیت داریم و متخصص این کار هستیم .
بازرگان در انتخاب افراد فقط به نصب اعضای نهضت آزادی و نزدیکان و اقربا پرداخته بود، در حالیکه انقلاب فقط حاصل کوشش آنها و مذهبی ها نبود و بایستی از دیگر گروه ها نیز مشارکت داده می شدند. بدین سبب دولت اغلب از بیرون مورد انتقاد واقع می شد و چون درکار می ماند متوسل به خمینی می شد که شما بیایید انتخاب کنید که انتقاد متوجه شما باشد یعنی عملاً خودشان اقتدار را به خمینی واگذار کردند.
آنچه نهضت آزادی پس از 28 مرداد کرد آن بود که شکافی که بین مصدق وکاشانی بوجود آمده بود با بها دادن به ملایان مرمت کرد؛ از یاد برد که کاشانی برای سقوط دکتر مصدق فتوا داده بود . فداییان اسلام پس از کودتای نظامیان دست نشانده ی آمریکا اعلامیه دادند و گفتند ارتش اسلام پیروز شد. نهضت آزادی با ارتباط با همین گروه ها با تابلوی ملی گرایی و عکس دکتر مصدق به همین پشتیبانان کودتای 28 مرداد یاری رساند تا حکومت را به دست بگیرند. هنوز ملی – مذهبی ها و در راس آن نهضت آزادی از ادامه ی حکومت جمهوری اسلامی دفاع می کنند و آن را به صلاح مردم می دانند.
شاید اعتراف یکی از اعضای شورای نهضت آزادی بنام آقای امیرخرم خود بهترین تفسیر از عملکرد نهضت آزادی باشد :
« خود بنده در سال ۱۳۸۰ یک دوره زندان را تجربه کردم. وقتی از زندان بیرون آمدم، یکی از همین آقایان اطلاعاتی پیش من آمد و به من گفت که سعی کنم دیگر فعالیت سیاسی نکنم. من در آن زمان برای ایشان مثالی زدم که متاسفانه آن مثال هنوز هم مصداق دارد.به او گفتم که جمهوری اسلامی مانند یک قلعه است که جمعی در آن زندگی می کنند و جمعی هم بر این قلعه حاکمند. گروه های قانونی مانند نهضت آزادی و سایر احزاب قانونی، مانند خندقی هستند که دور تا دور این قلعه کنده شده است. رسالت و وظیفه ما به عنوان یک گروه اپوزیسیون این است که هر کسی که از رفتار حاکمان قلعه ناراضی بود و خواست از قلعه بیرون برود، طبیعتاً می افتد در درون نیروهای اپوزیسیون و ما وظیفه داریم نگذاریم آنها به سمت نیروهای مقابل بروند که نیروهای برانداز هستند و آماده جذب این نیروها هستند تا علیه قلعه فعالیت کنند.
من آن روز به آن مامور امنیتی گفتم که سعی نکنید این خندق را پر کنید. چون وقتی شما این کار را بکنید، آنهایی که از درون این قلعه فرار می کنند بر اساس جاده ای که شما برایشان ترسیم کرده اید، مستقیم به سمت نیروهای برانداز می روند.»امیرخرم در گفت و گو با «رادیو فردا»۱۳۸۸/۱۰/۱۴
26/12/2014 پنجم دی ماه 1393- استکهلم
—
1- دکتر سعید برزین – زندگینامه سیاسی مهندس مهدی بازرگان . نشرمرکز چاپ اول 1374 تهران
2- غلامرضا نجاتی – شصت سال خدمت و مقاومت- خاطرات مهندس مهدی بازگان در گفتگو با سرهنگ غلامرضا نجاتی – پوشینه نخست-1377/2/13
3- غلامرضا نجاتی – تاریخ بیست و پنج ساله ایران- مهدی بازرگان: « جمعیت مورد نظر و مورد لزوم ، مرام و ایدئولوژی آن باید برمبنا و ماخوذ از اسلام باشد.»(– تاریخ بیست و پنج ساله ایران – پوشینه نخست رویه 164)
4- عزت الله سحابی – نیم قرن خاطره و تجربه –پوشینه دوم – خاطرات مهندس عزت الله سحابی – سال های 1357 تا 1379- انتشارات خاوران چاپ اول 1392/2013
5- عرت الله سحابی – نشریه ایران فردا- شماره 63 – 24 آذر 1378
6- حسن بهگر – پیام ایران شماره 9 — تابستان 1382 ویژه بررسی گروه های اسلامی حاکم
7- سایت فردا«روایتی از رابطه آیت الله طالقانی با نهضت آزادی»23 شهریور 1393
8- امیر خرم در گفت و گو با «رادیو فردا»۱۳۸۸/۱۰/۱۴
9- ابوالحسن بنی صدر –درس تجربه ، در گفتگو با حمید احمدی- انتشارات انقلاب اسلامی-پوشینه نخست – چاپ نخست – آبان 1380
10- «رادیو فردا»۱۳۸۸/۱۰/۱۴
11- روزنامه کیهان روز ۱۵ و ۱۶ مرداد ۱۳۵۸
*تنها گروهی که از 15 خرداد دفاع نکرد، حزب توده بود که به پیروی از شوروی به انتقاد از آن هم پرداخت زیرا با نخست وزیری علم تازه روابط شوروی با ایران بهبود پیدا کرده بود . ولی رادیو «صدای ملی » دوقلوی «پیک ایران» که گویا آن زمان از تاجیکستان پخش می شد در همان شب 15 خرداد 42 ناگهان لحنش عوض شد و مردم را به شورش بیشتر و شرکت در تظاهرات دعوت کرد اما پس از سرکوبی آن دوباره به نشر اخبار کلم و سبزیجات قزاقستان و ازبکستان پرداخت.باید انصاف داد حزب توده تا انقلاب 57 و تا مدتی که خمینی اعتباری داشت فحش این انتقاد از 15 خرداد را از چپ و راست خورد.
**در یک جلسه دکتر سامی عصبانی به جلسه آمد و گفت چه نشستهاید که یک حکومت استبدادی تشکیل شده و میخواهند از فردا بحث ولایت فقیه را به قانون اساسی بیاورند؛ ایشان سوءنیت نداشت اما چون ولایت فقیه قبلا نبود او هم تجربهاش را ندیده بود. لذا گفت فردا خدمت امام برویم و بگوییم که دولت معتقد است این اصل نباید در قانون اساسی تصویب شود. آیتالله مهدوی کنی با بیان اینکه همه آنها قبول کرده و نزد حضرت امام رفتند تصریح کرد: آنها به امام گفتند اگر اینطور باشد ما در دولت نمیمانیم چون ما استبداد نمیخواهیم. امام هم فرمودند نمیخواهید که نخواهید. در واقع امام در اینگونه مسائل مسامحه نمیکردند. (سخنان منتشرنشده آیتالله مهدوی کنی
خبرگزاری فارس )-