بهنام چنگائی
آیا، مسعود بهنود های وابسته به رفرماسیون مذهبی، می توانند روزنامه نگاران و یا گزارشگرانی صادق باشند؟
در شق یکم چنین می نماید که گوئی آقای مسعود بهنود حق دارد و نظریه ی ایشان مبنی بر اینکه: ظاهرا اکثریت مردم، تاریخ پرُ فراز و فرود سرزمین ایران، شناسه های غنی و رنگین ملت های ایرانی و رد الگوهای ارزشمند روشنفکری ما بر استقلال شان از مذهب به دیده ی ایشان نادرست بوده است، و گذشته و حال اندیشه ورزی ما بی تعلق مذهبی به هویت شیعه اصولا در این کشور از سال 880 ه ـ خ” تا به امروز هیچگاه مفهومی عینی، تدبیری عملی، دیدگاهی فرامذهبی و دانشورزانه و مستقل نداشته و
همگی محصولی آمیخته با فرهنگ شیعه داشته است و شاید هم به گمان ناگفته ی وی در چشم انداز آتی و فضای باز سیاسی و دمکراتیک بازهم ملت های ما هرگز استقلال ارادی و امکان انتخاب آزاد و آگاه عقیده ی آتی خود را نخواهند داشت و یافت.” به دیگر سخن، این “گفته ی گزاف” به ساده ترین چهره و شیوه می خواهد بگوید: مضمون و پایگاه اجتماعی گزارش دید او به پیدایش (دیروز و امروز)آنهم براساس وابستگی های ناگزیر مردمی به اصول فقهی شیعی، در گذشته و یا حال امری دلبخواه، ضروری و اجتناب ناپذیر بوده و یا در آینده نیز همین بساط تبعیض و خودکامگی در عرصه های حیاتی هنوز هم با قدری دستکاری پویاست و لاجرم رژیم ایدئولوژیک مذهبی شیعه می تواند شاید( بی ولایت فقیه مطلق)برای فردای ایران همچنان محق باشد و حتی پشتیبانی مردمی هم بیابد. آیا چنین طرح شومی در این گزارش نیست؟
آقای بهنود، دلیل اش را هم اینچنین می پردازد: وابستگی مردمی به شیعه تا 57 چندان پیش از آن آشکار نبود؛ ولی او از طریق همین همبستگی خوشبیانه با خمینی و تأیید کورکورانه همگانی با آن دعاوی پوچ، که چیزی شبیه به پرش در تاریکی نبود، در به اصطلاح گزارش وی هرگز سخنی از آنها در کار نیست. او انقلاب ربوده و شکست خورده ی 57 توسط روحانیت ریاکار را فرضیه خود قرار داده و عملا چنین موضع ضدمردمی را از خود پس از این همه جنایات و فسادهای رژیم بی محابا مشهود می سازد و در نفس بیان اصیل خود می گوید که: 36 سال پیش همگان بی هرگونه زور و چماقی و تنها با اعتماد و باور به روحانیت، مردم با اراده ی همگانی خلافت دوباره ای را در تاریخ ایران و جهان ثبت کردند و با این راهکار خود عملا و برای اولین بار در ناخودآگاه وجدان اجتماعی ایرانی اثبات و آشکار نمودند و کردند که: شیعه در ضمیر سرسپردگی ملت های رنگین ایران منهای اقلیت سنی جایگاه رفیع خویش را همچنان داشته و دارد و به همین خاطر”هم او ـ آنها” امام را زائیدند؛ به سوی رهبری خود دعوت کردند؛ امامتش بخشیدند؛ و رسما وی را برای خلافت بر زندگی خویش، همچون عصر صفوی، قاجار و پهلوی به رأس اقتدار ایران کشاندند. امام هم تنها به یاری خدا و نه یاری غربی ها آمد؛ و خمینی با مردم خود نه از فقه شیعه امر و نهی، و یا از تقیه های سیاسی هیچ کم نگفت؛ و از اراده ی سازش ناپذیر خود علیه مردم به نام کفار نیز هیچ کوتاه نیامد؛ او با مشتِ درهوا کرده و گره محکم در چشم و دل کور بسته آمد و بیگانه با چند و چون قدرت و ثروت بود و خالصانه آمد؛ او همچون پیشینیانِ صفوی و قاجاری و پهلوی آمد تا برای نجات جامعه شیعه پرست ایران از دست شیطان کوچک عثمانی سنی و شیطان های بزرگ آمریکائی، غربی و مسیحی به خاطر ما مبارزه کرد و برای ما دلسوزانه رهبری با بصیرت شد و هدایت ما به سوی فردائی بهتر را آغاز کرد. او آمد و وارد تهران و گورستان جانباختگان کمر بسته ی امام رضا شد و در همان جا بی ریا و بی تقیه زندگی بهتر و نان و برق و …مجانی را وعده داد. پرسش چرا آقای بهنود اندکی به این آسیب پذیری ها و وقایع تلخ گذشته و حال در گزارش های خود همت و بها نمی دهد؟
در شق دوم اما هرگز چنین نمی نماید آنچه که مسعود بهنود به نام روزنامه نگار و گزارشگرِ آزاده و صادق می گوید. زیرا نگاهش به موجودیت تاریخ به هر دلیل که داشته باشد جانبدارانه، گمراهگرانه و یکسویه است و در برابر وظیفه ی روزنامه نگاری ناراست و نابردبار است! چرا؟ چون ایشان اصولا در گزارش تصویری خود، که قطعا دامنه ی منفی بر اذهان ساده لوحان دارد، اثرات منفی دوران بلند اقتدار مذهب شیعه را در آن گفتمان، مسکوت، نادرست و عمدا فضای ظلمانی مذهبی و قهر بلند آنرا غیرمسئولانه کتمان کرده و برنمی تاباند. او در همان گفتگو حتی پیش از آن روایتگری ها، در برابر پرسش اینکه: شما دوران ریاست روحانی را چگونه ارزیابی می کنید؟ بی کم و کاست و بی نیاز از اندکی نقد و محکومیت از فجایع واقعی دوره ی سرکردگی او، پاسخ می دهد که از روش های روحانی و عملکردهای وی راضی ست و نشان می دهد که امید او و یارانش همفکرش، تنها در پی اعمال، افکار و دیدگاه های رفرمیسم مذهبی های رانده شده از قدرت و رو به بالائی هاست و نه به مردم! به همین خاطر است که او بی هیچگونه اما و اگری و مقدمه ای سرراست به پنهان نمودن آشکار تاریخ 292 سال حاکمیت مطلق شیعه صفوی و سپس شاه هان یکسر فاسد و وابسته به بساط ائتلافی با این فرقه ی ریشه دار را پیوسته پوشیده می سازد و نمی خواهد به تحلیل چگونگی پیدایش دین رسمی، هموندی شیعه با شاهان صفوی، قاجار، پهلوی و در نتیجه عوارض عمیق، عینی و ناگوار ذهنی بیش از 5 قرن نفوذ رسمی و تاخت و تاز شیعه را به جان و خون و مال مردم مسموم و مصیبت زده را تشریح کند و او یکجا به میل خود بر همه ی تهاجم های هولناک حتی کنونی رژیم سرپوش می گذارد و علنا هم سعی می کند پیش از هر پرسش به چرائی ها؟ پاسخ می دهد که او تنها یک روزنامه نگار و گزارشگر است!
این هم بخشی از گزارش او:
(( نگارنده چنان که شما خوب می دانید روزنامه نگارم، نه کلمه ای کم نه بیش. همدر فورم مطب پزشک، شغل خود را روزنامه می نویسم، هم در پرسشنامه های مرزی،هم بر پیشانی مقاله هایم. و روزنامه نگاری یعنی گزارشگری. نه تحلیلگرم، نهروشنفکرم، نه حتی نویسنده و اهل تاریخ که به گمانم کتاب هایی که دربارهتاریخ نوشته ام هم نوعی گزارشگری است. به این تاویل گزارش می کنم آن چه رامی بینم و بر درستی و نادرستی اصرار نمی ورزم که گفته اند اگر سخن شنیدنیباشد، همیشه گوش شنوایی هست. در خوش بینانه ترین حالت ها گمانم هست کهپرتاب سنگ ریزه ای بر این آبگیر کار ماست.))
چنین بازتابی شاخه به شاخه، اراده گرایانه و صرفا دلبخواهی از یک روزنامه نگار خبُره چندان آسان نبوده و پذیرش اش نیز در این برهه ی سرنوشت ساز سخت سنگین است. آنهم در کشوری که رسما ظرف 36 سال آزگار در آن رسانه های آزاد، قوای مقنن، قضائی و اجرائی مستقل و از همه بدتر حاکمیت ناچیز قدری قانونمداری وجود ندارد و از همه دردناکتر که یک فرد خودرأی به نام خدا، همچون تمام دوران های سرگردگان خلافت های صفوی، قاجاری و شاهی پهلوی، همگی با تمرکز مطلق قدرت، توانسته بوده اند روح و روان ایرانی را به تاراج ائتلافی پلید خود برباد داده و بنیان اندیشه ورزی و رشد”اصالت وجودی” را در نهاد اسیر مردم ما قرن ها راکد کنند و این و آن تأثیرات ژرف و مخرب و سوء نظام تک قطبی در شرایطی بوده است که هر اندیشه و اندیشه ورزی که ساز مخالف رژیم ها را می زد در جا خفه می شد و یا در صورت نیاز دودمان اش بر آتش کشیده می شد.
و اینک با این ولایات فقیه مطلق زورگو، فریبکار و رسما چپاولگر و باندهای مافیائی سپاه و بسیج کاسبکار و نوچه های اسیدپاش و چاقو کش آنها چه کار باید کرد؟ رژیمی که 36 سال بر فرق سر مردمِ اغلب ناتوان از تأمین نان بخور و نمیر نشسته و جا خوش کرده است! آیا انکار تحلیل اندکی در گزارش ها توسط هر نویسنده و روزنامه نگاری قابل در این مقطع حیاتی قابل چشم پوشی هست؟ ( در میانه ی این راهِ چشم و گوش مردم بودن و روشنگری ها و افشاگری ها ساختنِ انسانی و انقلابی،) ظاهر می باید همه ی ما اهل قلم و گزارش و روزنامه نگاری بسیار دقیق و سمتگیرانه فرمان اخلاقی خود را هدایت می کرده باشیم که البته در مورد آقای بهنود و بهنودها چندان چنین نیست و افسوس! به قول خودشان، او می گوید که تنها گزارش ساده می دهد؛ ولی و دریغا که لااقل بی طرف نیست، بلکه آگاهانه و به سود تحکیم مواضع طیف اصلاح طلب و یا حکومتی های مشابه نرمش پذیر کنونی می باشد و می نگرد، تا مگر در فردای امید، دست او هم به همت رفرمیست ها گرم و پر شود.
بنا بر این، مسعود بهنود ها، این خوشبینان و وابستگان به رفرماسیون مذهبی و یا چیزی نزدیک به آن، گزارشگران و روزنامه نگارانی چندان صادقی نیستند و نمی خواهند هم باشند. چرا؟ چون در این شب دراز و خفقان نفس گیر، در این بیدادگاه جور مطلق ولائی و بی پناهی و بینوائی و خشونت هر روزه و عریان اسید پاشی های دیروز و جنجرکشی های امروز و دارهای فعال اعدام علنی 36 ساله رژیم علیه مردمِ روحانیت زده، بی گمان ما آشکارا می بینیم که بر هستی همگانی شرایط استثنائی الزام گذر از حاکمیت بیش از همیشه روشن شده است و خصوصا برای نبرد متمدنانه، مسالمت جویانه و مبتنی براراده ی مردمی در مسیر فردای نان و آزادی، فرصت بیدارسازی متوهمان دارای اهمیت پایه است و همچنین تبلیغ علل واماندگی های توان مردمی و همزمان تشویق به باور به خود و ضرورت همبستگی های طبقاتی وظیفه ی هر انسان آزاده و نوعدوست می باشد؛ که پی به صرورت گذر و سرنگونی برده باشد. به راستی در این میانه نقش آگاهی رسانی، بیش و پیش از همه مهمتر تنها و مستقیما به عهده و در گرو یاری روزنامه نگاران و نویسندگان مسئول و مردمی می باشد که دگرگونی به وجود توانا و حضور مردمگرایانه ی آنان نیاز بسیار تعین کننده دارد؛ و این گروه نیز می باید در صف توده های کار و زحمت و برای فردای استقلال اراده ی مردمی و نیروهای اسیر فقر و بیکاری و استبدادزده ی کارگری، بی نیاز از شلاق و شیرینی و همین امروز با زمینگران علیه زورمندان برزمد و تا می تواند شیپور بیداری را با تمام تعهد و بردباری و قدرت در یکایک پیچ و خم دگرگونی های پیشاروی سخت و شگرف چه در حالا و چه در فردا به همراه همه ستمدیگان بنوازد و با آنان و همراه شان از شب به سوی روز استقلال مردمی، و البته آنهم با بالا رفتن ناگهانی نرخ 30% نان از همین فردا، اگر از محرومیت نان خالی، بسیاری از آنها دچار مرگ از گرسنگی نشوند و نمیرند بتوانند به فردای انسانی گذر کنند.
بهنام چنگائی 10 آذر 1393