بهنام چنگائی
با نگاهی کوتاه به چرائی جنگ های ایدئولوژیک، مذهبی و سیاسی جهان و ایران، نسبتا روشن و قانومند درمی یابیم که هدف همه ی پیکارها چه مذهبی چه نظامی و چه سیاسی تنها و پیشتر از همه برای کسب هر چه بیشتر قدرت، ثروت و سروری سران در داخل کشورهاست
که عموما منظورِ عمل همه آزمندی ها و نزاع های تاریخی و قهرآلود آنان بوده است. همآهنگ و توام با آن پیوسته مدعیان رنگین سرکردگی در هر دوران، صراحتا همچنین تمایلِ بدست گرفتن اراده آرمانی، اداره سیاسی ـ اقتصادی و رهبری فکری فرهنگی دیگر ملت های مستقل را هم آشکارا و بی کم و کاست در برنامه خود داشته و دارند و یا پس از مرحله تحکیم صدارت خویش طرح و دسیسه ی آن را در مخیله ی جهانگشائی های جاه طلبانه و فرقه ای خود در سر پرورانده اند و می پرورانند. هیتلر، خمینی، بن لادن و البغدادی نمونه های بارز چنین نگرش و عملکردهای فاشیستی، سکتاریستی و راسیستی می باشند که در ذات مبانی آرمانی و ایدئولوژیک نظری آنها عملا بخش بزرگی از جامعه ی بشری، تنها به خاطر ادیان و عقاید متفاوت، دشمن فطری این گروه های بنیادگرا و ضدبشری بوده و می باشند. در صورتیکه هر جنگ ایدئولوژیک، آرمانی و سیاسی در اساس منشأئی اقتصادی دارد.
وهمزمان و موازی با آن جنگ های آرمانی، همچنین ما مشیِ خودمدارانه ی رهبران مذهبی سیاسی را می بینیم که در طی تاریخ پُر فراز و فرود، آنان چهره های مصلحتی و متناقضی را بر حسب شرایط تغیر داده و برگزیده اند. گاه در صورت برتری نیرو و لجستیک با شمشیر زهرآگین وارد میدان نبرد نظامی ـ اقنصادی شده اند و در هنگام ناتوانی و فترت ریاکارانه با اهرم جنگ آرمانی با مخالفان و دشمنان خود مبارزه عقیدتی کرده اند. آنان در تمام مقاطع تاریخی و در حوزه های مختلف و متعددی ستیز بلند قدرت با هم و علیه توده های کار و زحمت داشته اند. اما در دوره هائی هم گردکشان مالی، نظامی و رهبران مذاهب اسلامی با هم، زمینه و ضرورت ائتلاف نیروهای متناقض اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک را اجباری ساخته و روند آن به پیدائی امپراطوری های صفوی، عثمانی و علوی عملا فراروئیده و مهیا کرده اند. در آن مقاطع، هدف های متضاد آن طیف ها، وسیله کسب برتری موتلفان را در جنگ ها و خصوصا نبرد آرمانی آنروز بهتر توجیه می کرده است و نخبگان سیاسی و اقتصادی ظاهرا به کم هزینه بودن پیکار عقیدتی و توامان سرعت رسیدن به هدف با نام کافرستیزی و در راه خدا کشتن و مردن را موفق تر دانسته و ترجیحا به پیش برده، و مواضع مذهبی را تبلیغ کرده و به بازتاب کلان وگسترده و اثرمند آن به خوبی پی برده بوده اند. به تبع آن نیز بود که قرن ها ضرورت ایجاد و تشدید سنت ِجنگ ایدئولوژیک و ترویج عقیدتی را چه با حاکمان دشمن وقت و چه با فرقه های مخالفِ مذهبی خود همچنان موازی و همگام با قهرِ عریان ترجیح داده اند و در تمام دوران حاکمیت مستقل و یا ائتلافی تک تک مذاهب جنگ آرمانی را به سادگی ساده توسط وابستگان و اهل خبُره خود در میان مردم عامی و ساده لوح با زبان شبیه سازی ها، تعریف حزن انگیز روایت ها، شهادت ها، برگزاری ثناها و خواندن دعاهای مراسم متنوع مذهبی و یا برپائی نمازهای مختلف و پُررونق و مشعشع، دعاوی خود را همه جا به شکلی سراسری و سیستماتیک راه می انداخته اند و سعی در رسوخ اقتدارگرایانه ی خود در اعماق ناخودآگاه جوامع آسیب پذیرِ خودی، منطقه ای و جهانی داشته اند و هنوز دارند.
برای این مقصود حتی بسیاری به حفظ ظاهر حیثت مذهبی ـ مرامی خود نیز چندان بها نداده اند، و برای جلب ملتی به صف لشگر قتال خود، ای بسا نیروئی ناسیونالیست که در مقطعی، ظاهرسازانه به شدت مذهبی نرمش ناپذیر شده است و یا جریانی راسیستی و نژادپرست، برحسب ضرور، جامه فرقه ی دشمن خود را بر تن کرده و مذهبی تر از صاحب خود فرقه شده و بوده است؛ با این ترفند و امید که زودتر به اهداف جنگ جاه طلبانه ی خود پوشیده و پنهانی، ولی قطعی و آرام دست یازد. و به همین خاطر بوده است که سران مختلف مذاهب، آگاهانه و هدفمند هر از چندگاه سر از هویت مطلق خود برتابیده و در بساط دشمن بازی سیاسی کرده و لاجرم برخلاف منافع خود، مثلا بر شعله های جنگ برتریجوئی نژادی، هیزم آرمانی ویا اجتماعی نهاده است. در حالیکه واقعیت امر در چنین مبارزه قدرتی، تنها دعوا بر سر سروری ملتی بر علیه ملت دیگربوده، و برای رسیدن به چنان هدفی نه تنها داعیه ی ایدئولوژیک فراموش می شود بلکه بکرات بهانه های فراوان دیگری هم به جز آن نام، عنوان های “آرمان مردمی، و یا رهائی بخش” هم یافته و در فردای پیروزی نیز می توانسته برچسب دیگری برگزیده باشد؛ و البته هم بارها گزیده است.
یادمان باشد که آن و این دشمنی و ستیز های تاریخی مذاهب اسلامی و همچنین دیگر ادیان و عقاید که می شناسیم و امروز شرورانه ترین شکل آن را در بساط خمینی ـ خامنه ای و البغدادی ـ طالبانی می بینیم، کیفیت هیچکدام آن جنایات لزوما نه حتی برای تحکیم آمال و ارکان ملت ها، مذهب ها، زدودن ستم ها، برچیدن فقر و محرومیت ها و یا حتی برای ترویج دعاوی فرهنگِ خودی بوده، یا جهت به اصطلاح سالم سازی و تقویت عِرق اجتماعی ملی کشوری رنگین پیکر همچون کشور ما به کار رفته است، بوده باشد. نه هرگز! بلکه اساسا چهره ها و بهانه های رنگین این جنگِ های نظامی ـ آرمانی رهبران به اصطلاح دینی بر حسب شرایط متغییر گشته و همیشه غیرمردمی، فوق انسانی و بیگانه با منافع توده های کارمزدان بوده و تنها به سود سران محدود مانده است. این کاملا طبیعی بوده و هنوز هم هست که وعده های سران خودکامه، ماجراجو، جنگ طلب و ریاکار تا حدودی می بایست ریشه و تلفیقی از آرزوهای نداشته، آرمانی و افسانه ای مردم گرسنه، خسته و بیدادرس را در خود داشته باشد تا ضرورتا در شعارها و پیش از لشگرکشی های ویرانگر، بازتاب امیدواری به فردای بهتری را در میان قربانیان ایجاد کند و انگیزه مردن انتخابی را در افکار و عواطف راه و رسوخ دهد. تا پشتیبانی سراسری را در اعماق یافته و پایگاه سیاهی لشگر کارگران و فرودستان را به آسانی پیدا کرده و آنان را به صف همنوع کشی های پیشین خمینی و کنونی البغدادی به خط کنند.
مثلا: همه این فسادها، بی پرنسیپی های باورنکردنی رژیم و باندهای مافیای شیعه، بهرکشی های سیری ناپذیر این اقلیت و سوءاستفاده های غیراخلاقی امروزی از توده های ستم سهم تمرکز کنیم، که بیشتر به دلیل فقدان حداقل ابزار روشنگری و افشاگری، نبود رسانه های آزاد، سرکوب خونین روزنامه نگاران متعهد، وجود ساطور سانسور و کمین تیغ تیز پلیس امنیتی میسر شده است، و البته در کنار همه، به نعمت ده ها هزار مساجد و تکایا و امامزاده ها و… چهره واقعی رهبر، بیت او و کل فجایع پنهانی نظام، که ما از چند و چون آنها فعلا بی خبریم اغلب از چشم توده های ساده لوح، خوشبین و زودباور پوشیده مانده است. هیچ منبع، ملجا و مرجعی پاسخگو به خواسته ها وجود حقیقی ندارد و اگر هم نرمشی در این دستگاه مرموز و مزور روزی روی دهد، مگر در صورت مصلحتِ حفظ و بقای رژیم و لزوم سازش با دشمنان فرضی باشد که آن البته در چشم انداز کنونی هست. آنگاه سیاست ورزی رهبران صدچهره، تنها و پیوسته راه حل های معروف و فریبکارانه ی پوپولیسیم خامنه ای بوده است که دیروز احمدی نژاد و امروز روحانی نقش آن را بسیار تکراری و عادی بازی کرده و می کند. شیوه ای که تعهد آرمانی ـ اخلاقی را نیز نمی پذیرد و ناگزیر هم نمی باید همانگونه بپذیرد که مستقیما برایش علم و کتل برپا کرده است. در اینگونه بی ثباتی ها، بسا که نه تنها شعاری پایه ای مردود شمارده شود، بلکه بارها حتی رد اصول دین نیز در تأیید و تحکیم کل ساختار زمینیِ حکومت به مذاق رهبران خوار و زبون مجاز درآید که درآمده است.
نکته ی مهم این است که در اینچنین میانه ی تنگ و سخت حفظ قدرت لیز و تشدید روزبروز ضعف و ویرانی پایه های حاکمیت، آنگاه و آنجاست که هیچ اصولیتِ با ثباتی برای حاکم جابر جایز نمی تواند باقی باشد، شرایطی که رژیم هم اکنون رودرروی آن می باشد. چراکه: نگهداری قدرت و انباشت ثروت، هرگز مضمونی ایدئولوژیک ندارد، آسمانی نیست و عقیدتی هم نبوده است و چنان نگاهی هم ساختار نه اقتصاد اسلامی و نه خود رژیم خامنه ای به دنیای غیر واقعی و آرمانی آن دارد. بلکه حکومت، فرآیندی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ست و مستقیما جهت برقراری قدرت و انبار ثروت و صدالبته بیشتر و پیشتر برای حاکمان و وابستگان است و آن نیز مسلما تنها با نیاتی کاملا زمینی، سرانگشتی و عینی گره محکم خورده و دارد؛ و هویت آنرا هیچگاه در دراز مدت جنگ آرمانی در ذات خود نچندان ساده، ای بسا هرگز برنتابیده و در آینده هم برنمی تابد. مگر هر از گاه و آنهم بنا به مصلحت حفظ نظامِ سست و لرزان که پای ایستادگی اقتصادی ـ نظامی اش شکسته باشد؛ که معمولا این سان است؛ تا مگر به قیمت سازش، ائتلاف و تعدیل قدرت در میان مدعیان معترض داخلی و خارجی، شاید بشود کل بساط رژیم ولایت مطلق فقیه را نجات و یاری دهد و او در هم فرونریزد.
ناگزیر عقل سلیم سران هم می داند و نمی باید در چنین بزنگاهای فروپاشی، تندروی های معمول آرمانی و یا بر عکس سیاسی را در یک چهره روشن و شفاف دهد و علم کند؛ و بر سردر مقر خلافتِ مستقل و شکننده ی خود آنرا نمایان بنماید. مگر، تنها در پایان جنگ، شکست و یا پیروزی ست که قدرت فروریخته فرقه می باید دوباره تحکیم و تثبیت خود را مکارانه با جنگ آرمانی ـ الهی بازسازی کند. هم اینک، رژیم تمام کارت ها را رو کرده و پاکباخته است. او در برابر محاصره اقتصادی و سیاسی آمریکا و اروپا، از ترس ویرانی بساط اش چهره های مردمفریب و متفاوتی را پیگیر برمی گیرد. از یکسو در قبال زورگوئی آنان واکنش زبونانه و بی منطق دارد و یا با باج دهی به چین و روسیه آسیب پذیری نظام اش را به گمان خود تقلیل و تمدید می دهد تا فرجی بیابد؛ در حالیکه در داخل کشور اعتراض دراویش خشونتِ پرهیز به تحقیر خویش را به خون می کشید. خواست ساده ی کارگران بیکار و گرسنه را لگدمال کرده و پیشروان سندیکائی را به زندان های طولانی محکوم و افشاگری های جسورانه روزنامه نگاران را بی رحمانه سرکوب می کند و تعرض خیابانی به زنان را به خاطر چند تارمو به شدت گسترش داد و مجازات می دهد.
بنا بر این ولایت دچار بحران و سرخوردگی جنگ آرمانی ست و با پیدایش داعش مضمون عملی خود را از دست داده و اینک ناگزیر می باشد در این دوران پُرمخاطره و عرصه های پیچیده ی سیاسی، اقتصادی و نظامی، توامان از ترفندها دیپلماتیک و اهرم جنگ آرمانی، برای بقای خود با دشمنان، مخالفان، کارگران، زنان، جوانان، ملیت ها و حتی علیه داعش استفاده کرده و دسیسه ها زند تا برای بسیج مردمان ساده لوح و تشویق آنان به حمایت خویش مدام طرح و برنامه های جاری و متنوع برای پراکندگی افکار مردم ناراضی بیابد؛ جابجائی های هدفمند شخصیت سیاسی ایجاد کند و البته کرده و می کند؛ تا همه و یا هر شائبه ی برتری ملی ـ تبعیض مذهبی، دعاوی نژادپرستانهِ قومی و یا بیگانه ستیزانه های کور ملی و مذهبی را که در بطن جامعه ملتهب کشور غلیان دارند، بتواند علاوه بر کنترل، آنها در خدمت تمرکز قوای مرکزی با وعده های سرخرمن نخ نمای خود به کار گیرد. و در حفظ نظام چپاولگر موجود مقید سازد. و بدینوسیله توان پراکنده ی و وسیع پائینی های شورشی را به سود تحکیم بالائی های در قدرت و نگران سرنگونی فردا تحریک، هدایت و مطیع مطامع مصلحتی خود کند. و البته تنها در یک چنین اوضاع شکننده است، که رژیم ضدمردمی ناچار و قادر است جهت گذر از پل نجات، پاسخ های صوری و بی پشتوانه ای را هم به خواست کارگران، جوانان و دانشجویان بیکار، زحمتکشان بیدادرس و ملت های تبعیض زده و رو به انفجار بدهد. باید هوشیارانه گول نخورد و در چنین گیر و دارِ مخاطره آمیزی ممکن است اصول و مبانی عقیدتی رژیم هم جهت حفظ قدرت، موقتا زیر پا نهاده و یا اصول شکنی دینی هم مجاز شمرده شود و یا برای دوره ای هر اقدام متناقض و نامتعارفی که روزی بی گذشت به شدت مجازات می شد، قدری اغماض شود. اما تحول اندک انطباقی رژیم به خواست دمکراسی مردمی هیچگاه بدون فروپاشی این نظام متصور نیست. و رژیم هم روزبروز اجبارا پی برده و خواهد برد که در چنین بحبوحه هائی حساس و سرنوشت سازی، نباید تاکتیک ها معطوف به تقویت علنی دستگاه ایدئولوژیک سیاسی رژیم باشد، بلکه تنها کافی ست جبهه متشکل مخالفان و سرنگونی خواهان را توسط خود آنها در هم بشکند و همزمان نقطه ضعف های مبارزه قدرتِ فرتوت خود را از دید خودی و دشمنان بپوشاند.
این شیوه های مرموز و موازی جنگِ آرمانی دیریست در منطقه خاورمیانه استبداد زده بین سران مذاهب مرسوم بوده است و اغلب، پیدایش این تاکتیک به هنگام بروز ریزش قدرت مرکزی و یا احساس ناتوانی آنها، میان سران مخالف مذاهب، فرماندهان ارشدِ ناراضیِ نظامی و یا قدرت های سرخورده ی مالی سیاسی ما و دیگر کشورها به کار رفته و می رود. حال، گاهی به سود این و گاهی به سود آن دیگری پیوسته تغیر چهره رهبران عقیدتی به سیاسی و یا برعکس ان بسیار متداول بوده، شده و در پی خود، همین مانورها بانی چرخشِ انتلاف ها و بروز حکومت های تازه شده است.
اما، کنه”خودمحوری”های افراطی و جنگ سکتاریستی در میان رهبران مذاهب جاری ست و خصوصا هم اکنون در ایران ولائی تاکنون بی کمترین نرمش ثابت مانده و در روند تناقض آلود ذاتی خود می تواند به مرور علیه مصلحت ائتلافی و نیروهای وفادار خویش هم بیش از این عمل کرده و منشأ بروز پیکارهای طبقاتی و متناوبی نیز بشود؛ و گاهی هم برعکس آن شده و رژیم های تمامیتگرا از مهلکه ی مرگ حتمی در رفته و به نفع حکمرانان ریاکارِ وقت انجامیده است. و دریغا که زمان مساعد دگرگونی در کشورها را می تواند برای دوری کوتاه و یا بلند در بطن زایش متوقف کند. در آنصورت لاجرم مردمان کارمزد و ملت های در بند، دوباره گول خورده، و زیر پرچم بهره کشی، ستم و تبعیض اقتدارگران جاهطلب سیاسی، اقتصادی و مذهبی که هم اکنون همگی زیر اراده ی رهبری خامنه ای است، آنها می توانند کارگران و توده ها پراکنده را برای تأمین معاش همچنان روانه میدان های مرگ آرمانی و مقدس جانیان ضد بشری کنند؛ همان کاری که جنگ 8 ساله عراق و ایران نمونه بارز آن بوده است. باید چهار چشمی همه ی ما مزدبگیران، زحمتکشان، تنگدستان، جوانان، زنان، فرهنگیان فرهیخته، روشنفکران و ملیت های تحت ستم هوشیارانه و متحد مراقب این دزدان صدچهره زندگی باشیم.
8 مهر 1393 ـ بهنام چنگائی