تقی روزبه
درنگی برهشدار پاپ!
اوضاع جهان باردیگر واردبرج قمر در عقرب می شود. ابرهای تیره و پراکنده بحران، درحال پیوستن به یکدیگرند. چنان که وزیرامورخارجه دولت آلمان اخیرا از خارج شدن مهارجهان سخن گفته و کیسینجر از وقوع جنگ های مذهبی در منطقه خاورمیانه که می تواند حتی از جنگ های مذهبی چندقرن پیش اروپا هم شدید ترباشد.
این بار منجمین نیستند که از ورودسیاره زمین به مداربرج عقرب و خطرات نیش جرارجنگ سخن می رانند، بلکه این “پاپ مقدس” است که نه فقط نگران وقوع آن است بلکه گامی فراترنهاده و بر آن است که چه بسا این جنگ شروع هم شده باشد!. بله! جنگ چه بسا با عناوین فریبنده و بشکلی خزنده وهم چون مهمان ناخوانده ای که خانه را اشغال می کند، درحال تحمیل کردن خوداست. جنگ ها وقتی نیابتی بشوندو دست قدرت های بزرگ درکارباشد،و لو آن که تحت عناوین دهان پرکن و گمراه کننده ای چون مبارزه علیه تروریسم و جنگ بشردوستانه صورت گیرند، از منازعات صرف محلی و منطقه ای فراتررفته و ماهیت فراگیر پیدامی کنند. هیولای جنگ اگر به موقع به زنجیر کشیده نشود، زمانی می رسد که همه را غافلگیر می کند. نباید گمان کرد که ناقوس جنگ در صبحدم یک شب تیره با صدوریک اولتیماتوم رسمی نواخته گردد، برعکس گام های نخست بشکلی نامحسوس و خزنده (بصورت جنگ های موضعی اما با خصلت و اهدافی فراموضعی ) و به عنوان اقدامی گریزناپذیر و موجه برای حل این یا آن معضل دردناکی (که مسببین واقعی آن همیشه پنهان می مانند.همانطورکه خانم کلینتون که خود را برای کاندیداشدن در ریاست جمهوری آینده آماده می کند، اخیرا در مورد نقش آمریکا در ایجادالقاعده و تروریست ها به آن اذعان کرد) با کرخت کردن جامعه جهانی آغازمی گردد و با درگیر و تقسیم کردن جوامع انسانی به جوامع متخاصم، آرام آرام جنون و مستی آن فراگیرمی شود. وقتی راه های سیاسی برای حل بحران ها و منازعات به بن بست می رسند، سروکله جنگ به عنوان فصل الخطاب برای برون رفت از بحران ها پیدامی شود. فاجعه آن جا به اوج می رسد که رسانه ها بجای آن که پژواک وجدان خودآگاه جامعه، همبستگی، زیست مشترک انسانی، و افشاء گرعوامل برسازنده جنگ باشند؛ خود آتش بیارمعرکه و توجیه گرآن می شوند، هم چون شری اجتناب ناپذیرکه گریزی از آن نیست و باید به فرامین اش گردن نهاد. فریب دادن و کرخت کردن حساسیت عمومی با ترفندهای گوناگون برای اجتناب ناپذیری جنگ و تطهیرآدم کشی و بربریت به مثابه بخشی از امورعادی زندگی، نخستین خطرپیشارو است و به منزله فتح سنگراول، سنگری استراتژیک هم برای لشکرجنون -زیست کشتار و قدرت مشرف برزندگی- ولاجرم دشمنان صلح و برابری و همبستگی، و ایضا سنگری اساسی برای سدکردن پیشروی هیولای جنگ توسط جنبش مقاومت و برافراشتن چرچم”نه” به آن. نبرداصلی باید درهمین سنگرصورت گیرد، هرطرف که در این نبردنخست پیروزشود، سرنوشت مراحل بعدی را بدست می گیرد. و چنین است که حتی هشدار پاپ هم* که ظاهرا به مقتضای ویژگی ها و جایگاهش، گوش هایش به شنیدن صدای ناقوس مرگ آشنا و حساس است! در میان رسانه های برسازنده فضای حیاتی برای سوداگران جنگ و اربابان قدرت، گم و گورشده و پژواک شایسته ای پیدانمی کند.
یک بار دیگر باید پرسیدچرا باید خطر را جدی گرفت؟
نخست بدلیل آمیختگی بیش از پیش منازعات محلی و منطقه ای با رقابت ها و منازعات قدرت های جهانی، بطوری که اگر کنترل نشوند و به موقع کنترل نشوند، گسترش دامنه جنگ ها اجتناب ناپذیرمی گردند. درحقیقت جنگ ها و منازعات کنونی در ماهیت و اهداف خود حامل ظرفیت هائی فراتر از منازعات موردی و منطقه ای هستند و آن را می توان جنگ های نیابتی دانست که بیش از پیش به مصاف قدرت های بزرگتر تبدیل می شوند. مگر جز این است که عملا جنگ های متعددنیابتی در جای جای جغرافیای سیاسی منطقه و جهان جاری است و پای قدرت های منطقه ای و جهانی هم درمیان است؟. چنان که این روزها شاهداعلام استراتژی های جدید و ارسال منابع مالی و تسلیحات سنگین و حملات نظامی هوائی و زمینی و در یک کلام سوخت رسانی به کانون های آتش هستیم.
دوم بدلیل روندفشرده شدن عوامل بحران در سطوح کلان: اگرنگاهی به شرایط و عوامل و بسترهای عینی و عمومی و برانگیزاننده جنگ ها در جوامع بشری داشته باشیم، متأسفانه در شرایط کنونی شاهد تکوین شماری از زمینه ها و پیش شرط های آن هستیم:
وجودبحران مزمن اقتصادی و ساختاری که نظام سرمایه داری سالهاست گریبانگیرآن است و ناتوانی روزافزون در یافتن راه حل درچهارچوب سازوکارهای اقتصادی و سیاسی متعارف برای خروج از بحران، بحران اضافه تولید و نیافتن بازارمصرف درخورآن و لاجرم بحران انباشت سرمایه، شکل گیری قطب بندی های جدید در درون نظام سرمایه داری پس از یک دوره فترت ناشی از فروپاشی بلوک شرق و شروع منازعات و تشدیدرقابت برسرتصاحب بازارها و تقسیم مجددمناطق تحت نفوذ بین آنها. بحران هژمونی و جدال پیرامون پرکردن خلآ آن و بویژه تکاپوی دولت آمریکا برای تحمیل و تحکیم هژمونی متزلزل خود برجهان سرمایه داری (هژمونی برپایه نظم جدید). دراین رابطه تلاش بی وقفه دولت آمریکا برای حفظ و تقویت موقعیت ابرقدرتیِ درحال افول خود و نفوذبی چون وچرایش بر اهرم های حساس اقتصاد-سیاسی جهانی است که توسط رقبائی که خواهان سهم بیشترو تعدیل و تقسیم مجددنفوذبراین اهرم ها هستند، به چالش گرفته شده است. بکارگیری اهرم اقتصادی (و از جمله تحریم= سیاست گرسنگی دادن) توسط آمریکا و بلوک متحدش اروپا همچون ابزارجنگی برای فشردن گلوی رقبا و به تسلیم واداشتن آنها که ناشی ازموقعیت برترشان در این حوزه است و سهم مهمی در احیای فضای جنگ سرد و گرم داشته است. نباید فراموش کرد که سیاست اعمال تحریم بویژه وقتی به سیاست راهبردی یک دولت تبدیل می شود، در ماهیت خود درحکم اعلام جنگ اقتصادی است و می دانیم که از “جنگ اقتصادی تا جنگ نظامی” و یا از “جنگ اقتصادی تا اقتصادجنگی” فاصله زیادی نیست و بقول معروف جنگ ادامه سیاست با ابزارهای دیگر (و بشکل دیگر)است. در همین رابطه باید اضافه کرد که در دولت اوباما اصل رویکردیک جانبه گری تغییری نکرد بلکه یک جانبه گری اقتصادی جایگزین یک جانبه گری نظامی زمان بوش پسر شد و دولت آمریکا آن را همچون اهرمی برای تأمین هژمونی و منافع خود حتی در قبال متحدینش برای حفظ موقعیت برترآمریکا بکارگرفته است. هم چنین باید به آن افزود: بی اثرشدن سازمان ملل را که محل مصالحه و چانه زنی بین قدرت ها محسوب می شده است. عملا سیاست ها و تصمیم ها توسط قدرت های بزرگ جهانی و در رأس آن آمریکا در بیرون از سازمان ملل و با دورزدن آن گرفته می شود و همین واقعیت پیش از پیش آن را به یک نهادفرمایشی تبدیل کرده است. می توان گفت که سازمان ملل هیچگاه تا این اندازه بی خاصیت و فرمایشی نبوده است. خلاء نهادهای میانجی، عملا مکانیزم های مصالحه و کنترل کننده منازعات را از کارانداخته است. واقعیت آن است که نقش این نهادها همواره تابعی از توازن قوا و توافقات قدرت ها بوده و با بهم خوردن آن، نقش آنها نیز بهمان اندازه بی اعتبارمی شود و تحولات مهم از جمله تصمیم به جنگ ها و تحریم ها بیرون از آن گرفته می شود. تشدیدمسابقه تسلیحاتی و افزایش بودجه های نظامی و بی خاصیت شدن توافق های پیشین و زائل شدن نسبی خصلت بازدارندگی زرادخانه های سلاح های کشتارهمگانی، یعنی آن چه که در دوره جنگ سرد به عنوان موازنه وحشت و عاملی تعادل بخش (بالانس کننده) به شمارمی رفت. و بالأخره به عوامل برسازنده فوق که هم چون بستری مناسب و یا چون وزش بادمساعد می تواند آتش های مشتعل در این یا آن نقطه را شعله ورترساخته و بهم پیوند بزند، باید ایجادجبهه ای جهانی را متشکل از دهها کشور و اعلام جنگی تازه علیه “دولت اسلامی” را که خوداذعان دارند سال ها بطول خواهد انجامید به مخاطرات فوق اضافه کرد. در حقیقت، شکست غرب و بویژه دولت آمریکا در مبارزه علیه “تروریسم” در پی رویداد11سپتامبر و بازتولید گسترده آن در ابعادجدید بخصوص در قالب پدیده خشن و نوظهوری هم چون دولت خلیفه اسلامی ( داعش قبلی) و گشودن جبهه جدید را باید از دو سو درنظرگرفت: هم به لحاظ ذات خشن و جنگ افروزانه خوداین پدیده به عنوان دشمن انسان و زندگی و تمدن بشری، و هم به دلیل دستاویزمناسبی که برای بازگشت قدرت های بزرگ جهت پرکردن خلأ بوجودآمده درمنطقه، درپی شکست مداخلات دوره قبلی، برای تأمین سلطه و هژمونی کامل برمنطقه و پی گرفتن سودای نیمه تمام باصطلاح خاورمیانه نوین و ادغام آن فراهم آورده است. دراین معنا جنگ علیه داعش هم چون اسم شبی برای پوشش دادن اهدافی سلطه طلبانه و فراتر از داعش را درخود دارد. اگرمجموعه عوامل فوق را درکنارهم قراردهیم، آن گاه به ابعادخطرفاجعه و جنگی که نسل امروز را تهدید می کند پی خواهیم برد.
وقتی پاپ که درمراسم صدمین سالگردجنگ جهانی و در گورستان 100 هزارایتالیائی کشته شده در جنگ اول جهانی و در حضورده ها هزارشنونده، جنگ را جنون و دیوانگی خواند*1و نسبت به خطر شروع آن هشدارداد، درعین حال به علت ها و ریشه های آن نیزاشاره کرد:
“علت آن این است که در دنیای امروز در پشت صحنه، منافع، راهبردهایجغرافیایی- سیاسی، مال دوستی و قدرت پرستی وجود دارد. مضاف بر آن صنایع وکارخانههای اسلحهسازی هم هستند که تولید و فروش سلاح ها برای آنها بسیارمهم است”.
صرفنظراز این که تعابیر و مفاهیم بکارگرفته شده او چقدردرست و دقیق باشند، آن چه که مهم است این است که او در این رویکرد برخلاف آوازه گری رسانه های تطهیرکننده جنگ، فقط داعش و امثال آن را مسبب جنگ عنوان نکرد بلکه به منافع و راهبردهای حغرافیائی-سیاسی، قدرت پرستی و انگیزه آب کردن سلاح های تولید شده توسط مجمتمع های نظامی نیز اشاره کرد.
نگاهی کوتاه به دوکانونی عمده آتش:
الف– اروپا منطقه ای جنگ خیز! جنگ اول و دوم جهانی پیرامون تقسیم جهان بین قدرت های بزرگ و کانونی شدن آن در اروپا صورت گرفت و سپس به نواحی دیگر گسترش یافت. گوئی هم چنان قراراست نطفه جنگ های هولناک جهانی در اروپا بسته شود. هم اکنون نیز جنگی نیمه مستقیم و نیمه نیابتی در حساس ترین نقطه اروپا یعنی مرزهای روسیه و اروپای بزرگ یا بهتراست بگوئیم امپراطوری جدیداروپا- اتحاد28 کشور- که درحال گسترش مرزهای نفوذخود به کناره های روسیه و مناطق نحت نفوذ دیرینه آن و فراتر از قرارومدارهای نوشته و نانوشته بجامانده از دوران جنگ دوم و جنگ سرد و دراصل به عنوان گام جدیدی در ادامه تقسیم جغرافیای سیاسی پس از فروپاشی اتحادشوروی، جریان دارد. نباید فراموش کرد که برای قدرت های بزرگ بویژه درعصرکنونی مرزهای غیررسمی و نا نوشته بسی فراتر از مرزهای رسمی است که تحت عنوان دایره منافع ملی بیان می شود. چنان که حضور درحوزه استراتژیکی چون خلیج فارس عملا بخشی از قلمرونفوذ آمریکا محسوب می شود و بسط پایگاه ها و جولان ناوگان ها نمادی از همین امتدادمرزها محسوب می شود. آن چه که در اوکراین و کنارمرزهای روسیه اتفاق می افتد، عبارت است از عبور از مرزهای نانوشته و ژئواستژاتژیکی روسیه و دست اندازی به مناطق نفوذسنتی و دیرینه آن، و در راستای تلاش مستمری که برای تضعیف آن صورت می گیرد. که هم چون چاشنی انفجاری می تواند زمینه های بروزجنگ گسترده ای را فراهم می کند. واردشدن پای ناتو به این بحران و اتخاذاستراتژی جدید در ایجادنیروهای واکنش سریع نظامی برای دخالت در جنگ اوکراین و یا برخی کشورهای اروپای شرقی عضوناتو، خطرجهانی شدن این منازعات را در بردارد. جنگ هائی که با توجه به ابعادعظیم قدرت ویرانگر زرداخانه ها و تسلیحات پیچیده امروزی، توان تخریب و کشتارجمعی آن بسیارفراتر ازجنگ های گذشته بوده و قادر به نابودی چندباره ساکنین کره زمین است. تسلیح اوکراین و ادغام آن در سیستم نظامی و سیاسی و اقتصادی بلوک غرب و حضورنظامی ناتو در آن جا با توجه به حساسیت تاریخی امپراطوری روسیه نسبت به ملأحیاتی پیرامون خود (همان مرزهای نانوشته قدرت های بزرگ) و با در نظرگرفتن جنگ اقتصادی (تحریم ها) می تواند در فرایندرشدخود از محدوده جنگ های نظامی نیابتی و کنترل شده و یا اقتصادی صرف فراتررفته و منجر به چکاندن ماشه از سوی طرفین منازعه و بازی با آتش باشد. عقلانیت؟! در حوزه تصادم و کشاکش منافع قدرت ها هیچ عقلانیت نهادینه شده و تضمین گشته وجود ندارد. چرا که محدوده حوزه نبرد را یک طرف دعوا تعیین نمی کند و معلوم نیست که حریف هم حاضرباشد که کنش و واکنش های خود را فقط به میدانی که حریف در آن برتری ندارد محدود کند و یا حتی خوددولت های غرب در صورت پاسخ مثبت نگرفتن از آزمون فشارهای اقتصادی و یا فشارهای نظامی محدود، در گام های بعدی دچاروسوسه کاربردزور و اهرم های فرااقتصادی برای کسب نتیجه قاطع تر نگردند. بطورکلی در مناسبات قدرت ها، کاربرداقتصاد به عنوان حربه جنگی و برای به تسلیم واداشتن طرف مقابل بخصوص اگر حریف در این عرصه قدرت برابرنداشته باشد و یا در عرصه های دیگر احساس برتری کند، بازی با آتش است ( گذریم از این که تبدیل کردن اقتصاد به ابزارسیاسی- جنگی، چوب حراج زدن برافسانه و آوازه گری بازارآزاد نیزهست!). از این حیث، جنگ های اقتصادی و جنگ های نظامی مکمل و بازتولیدکننده یکدیگرند. این نکته را هم باید افزود که کاربرداقتصاد به عنوان حربه جنگی در واقع یک شمشیردودم است که می تواند با واکنش های زنجیره ای از دوسو همراه بشود که نه فقط انسان ها و شهروندان هر دوطرف را هدف می گیرد، بلکه به نوبه خود با افزایش تنگناها و فشارهای اقتصادی موجب افزایش نفرت و کینه و تنگ نظری های نژادی و ناسیونالیستی و قومی و ملی و مذهبی و امثال آن گردد که درحکم دمیدن برآتش جنگ طلبی است. این واکنش های زنجیره ای اقتصادی و سیاسی در جنگ اکراین و از سوی غرب و روسیه عملا شروع شده است.
ب- خاورمیانه در کش و قوس جنگی بزرگ و همه جانبه
در کنارجنگ اوکراین، رقابت برای کنترل کامل منطقه استراتژیک خاورمیانه و ادغام آن در مناسبات سرمایه داری بلوک غرب نیز جریان دارد. آن چه که می تواند موجب گسترش شعله های جنگی همه جانبه بشود، مداخله مستقیم قدرت های بزرگ، دامن زدن به اختلافات و رقابت های منطقه ای، بکارگیری اهدافی فراتر از مبارزه علیه تروریسم مشخص (داعش ) درمنطقه است. معلوم نیست که میزان مداخله در منطقه تاچه اندازه صورت گیرد و تا تحقق کدام هدف ها جلو برود. چرا که اساسا منطق و دینامیزم جنگ برپایه پیروزی یک طرف و نابودی طرف دیگر استواراست که بایدونبایدهای خود را دارد. بی شک در ورای این چنگ و دندان نشان دادن ها و در پشت مقابله با داعش، سودای یکطرفه کردن بحران سوریه و سایرنقاط بحرانی منطقه بسودخاورمیانه نوین و برمدارمنافع ابرقدرت آمریکا و در خدمت تأمین ژاندارمی منطقه و جهان توسط “تنها ابر قدرتی” که خود را رهبربلامنازع و فیصله بخش جهان می داند وجود دارد. بیهوده نیست که امروزه مجازات و تنبیه دیگر کشورها یکی از پرشمارترین واژگان نطق های سردمداران دولت آمریکا است.
کانون های جنگی دیگر مثل جنگ اسرائیل و فلسطین و یا در شمال آفریقا ولبیبی و یمن و… نیز وجود دارند که در شرایط گسترش بحران و مداخله مستقیم قدرت های بزرگ، بازهم خطر گسترش و پیوندخوردن این کانون ها با هم و بویژه کانون اصلی بحران وجود دارد.
در این میان با تشدید رونددوقطبی شدن صف آرائی های جهانی، ایران نیز که در بطن یکی از این دوبحران اصلی یعنی بحران خاورمیانه قراردارد و درعین حال با روسیه نیزهم مرزاست و تحت فشار قدرت های غربی هم هست، سوای بهره گیری از تشدیدشکاف های بین قطب های سرمایه داری، چه بسا ممکن است برای تأمین بقاء و سوداهای هژمونی طلبانه خود برمنطقه بیش از پیش به بلوک شرق در برابربلوک غرب نزدیک ترشود. چنان که نشانه های تازه ای از رویکرد جدیدسیاسی و اقتصادی آن در راستای گسترش کیفی سطح روابط اقتصادی و سیاسی و استراتژیکی با بلوک شرق و پیمان شانگهای و مشخصا دولت روسیه در حوزه های نفتی و مبادلات دوجانبه و تأسیس راکتورهای جدید انرژی هسته ای و… مشهوداست.
ضرورت به میدان آمدن یک جنبش صلح فعال و فراگیر
پاپ در سخنرانی خود نسبت به خطر شروع و یا دقیق تر بگوئیم گسترش شعله های جنگ بسوی یک جنگ جهانی سوم هشدارداده و خواهان مبارزه و مقابله همگان با آن شده است. واقعیت همین است که اگر اوضاع به خواست و میل قدرت ها باشد، جنگ به عنوان وسیله ای برای برون رفت از بحران و حفظ و بسط منافع و هم چون قابله ای برای ایجادنظم نوین و تحکیم هژمونی متزلزل به کارگرفته می شود و اکنون نیز احتمال وقوع آن با بروزجنگ نیمه سرد و نیمه گرم در اوکراین و یا جنگ تمام عیار در منطقه علیه داعش و سایر گروه های تروریستی، و صف آرائی و حضور مستقیم قدرت های بزرگ غربی در کانون های بحرانی منطقه بیشتر هم شده است. گرچه پاپ گفته است اکنون زمان اشک ریختن است! اما بعیداست که با ریختن سیل اشک بتوان جلوی جنون جنگ را گرفت!. جلوگیری از جنگ به مهارکننده نیرومندی نیازدارد. مهمترین عامل مهارکننده حضورگسترده و مداخله گرانه یک جنبش فراگیرصلح با فریاد خروشان “نه” به جنون جنگ و دولت ها وسوداگران جنگ است. به صحنه آمدن فعالان و پیشروان ضدجنگ و روشن شدن موتورنیمه خاموش”ابر قدرت افکار”عمومی نقش اساسی دارد. واقعیت آن است که انباشت وسائل جنگی و کشتار با آن بودجه های نجومی، برای تزیین ویترین ها و یا صرفا برای ترساندن از راه دور ساخته و پرداخته نشده اند، برعکس “قدرت” برای آن “قدرت” است و قدرت می شود که قادر به اعمال آن باشد. در شرایطی که نظام سرمایه داری همزمان با بحران سیاسی و بحران ساختاری اقتصاد مواجه می شود، و رقابت بین بلوک های قدرت حادمی گردد و یک طرف احساس کند که کفه توازن قوا بسودش می باشد و در عین حال نگران افول نفوذ و هژمونی خود و برآمدرقیب هم باشد، همواره خطرتن دادن به وسوسه جنگ برای تغییرتوازن قوا و فرا افکنی بحران های عمیق اقتصادی و اجتماعی، زمینه رشد پیدامی کند. این نکته مهم را نیز نباید فراموش کنیم که برای سرمایه داری دچاربحران، جنگ هم چون مفری در خدمت انهدام و نابودی مازادتولید انباشته شده ( که درحکم بحران در انباشت سرمایه است)، اعم از ویرانی ثروت های اجتماعی و زیرساخت ها تا سلاح های انباشته شده، در شرایط اشباع بازارمصرف مطرح شده است که می تواند در پی انهدام منجر به ایجادرونق مجددتولید و مصرف گردد (البته اگر فرض براین باشد که دامنه انهدام تا آنجا نباشد که موجب نابودی بشر و سیاره مسکونی اش بشود) واز همین رو راهی برای خروج از بحران های فلج کننده انباشت سرمایه بوده است. و این توضیح دهنده آن است که چرا شبح جنگ از قاموس زندگی بشر کنارگذاشته نمی شود و چرا جهان و منطقه لبالب از ابزارهای کشتارمی شود و این که چرا نظام سرمایه داری و نظام استثماردر ذات خودفاقدعقلانیت است.
چرخش افکارعمومی اخیر در داخل آمریکا- برطبق برخی نظرسنجی ها- به سودمداخله نظامی در منطقه و اعلام مانیفست جنگی تازه اوباما علیه تروریسم و تهدید به شکاردشمنان آمریکا درهرنقطه جهان در سیزدهمین سالگرد 11سپتامبر و پایان این نطق با دعای خداوند نگهدارآمریکا و منافع آن است، به گونه ای بود که به مانیفست اعلام جنگ و لشکرکشی نئوکان ها و بوش در واکنش به فاجعه انهدام برجها و اعلام جنگ به “تروریسم” و دشمنان آمریکا را به یا دمی آورده و به آن پهلومیزند. او از یاد برد که ورودبه به باتلاق جنگ ممکن است بسی آسان تر از خروج از آن باشد. او که دائما از راه حل های سیاسی برای مقابله با بحران منطقه و جهان دم می زد، سرانجام تسلیم وسوسه راه حل نظامی شد. گوئی این طنزتاریخ است که اوبامائی که با شعارخروج آمریکا از گرداب جنگ ها به قدرت رسید، و درهمین رابطه تاج صلح نوبل برسرنهاد، درآستانه نیمه دوم دوره دوم ریاست جمهوری اش، در هیأت فرمانده کل جنگ با تاج جنگ بر سر بروی صحنه ظاهرمی شود! گوئی تاریخ از تکرارکمیک تژاژدی ها سیراب نمی شود.
اگر در زمان بوش پسر پروژه استقرارنظم نوین جهانی و تحقق پایان تاریخ، براساس محوریت آمریکا و متحدش “اروپای نو” و منزوی ساختن و یا تضعیف “اروپای کهنه” بود، امروزه از برکت چرخش اروپای کهنه به راست و در شرایطی که این قاره دستخوش بحران سخت اقتصادی از یکسو و تأمین امنیت سودای امپراطوری اروپای واحد (بسوی اورو-آسیا)، و شکل دادن به اروپای سرمایه داران و نه اروپای اجتماعی و اروپای مردمان این قاره- از سوی دیگراست؛ با ترمیم شکاف نو و کهنه و غلطیدن کل قاره اروپا به عنوان متحدآمریکا و به زیرچترحمایت نظامی آن در برابرغول نظامی روسیه، بیش از پیش میدان عمل یافته است. سودای تأمین هژمونی بلامنازع آمریکا بر متحد دیرین خود با هدف تضعیف رقیب ( و بلوک قدرت های موسوم به نوظهور) و نیز تأمین هژمونی خود برجهان بیش از پیش پروبال یافته است. بیهوده نیست که اوباما در خطابه های خود بطورمکرر از رهبری آمریکا بر جهان در مبارزه با “تروریسم” و سایر عرصه ها سخن می گوید. اروپای دارای سودای امپراطوری و درعین حال ناتوان در برابرروسیه دارای گاز و زرادخانه بزرگ هسته ای، نقش مهمی در خزیدن آن به راست و به زیرچترحمایتی آمریکا (و ناتو)، و از این طریق تقویت و تحکیم سودای هژمونی تنها “ابرقدرت” دستخوش تزلزل هژمونی، در قرن بیست و یکم دارد.
دوچالش مهم پیشاروی جنبش صلح:
نکته اول آن که از”بدحادثه” [میدان داری بدیل های ارتجاعی و دوره انتقالی سختی که در آن بسرمی بریم]، در هر دو کانون اصلی بحران، صف آرائی ها از هردوسو فاقدجنبه های ترقی خواهانه و رهائی بخش بوده و جز جنگ قدرت برای کنترل قلمرو نفوذ بین رقبا در سطوح گوناگون نیست. و ماهیت این جدال ها علیرغم ادعاها و پوشش های رازورزانه آن، اعم از مذهبی و یا مبارزه با تروریسم و…. به تضادها درونی نظام سرمایه داری ها، سهم خواهی ها و سلطه برتر برمنطقه نیست) و لاجرم از هردو سو دارای اهداف و منافع ارتجاعی و هژموی طلبانه است. و ازهمین رو- و به یک تعبیر- با نوعی بی تفاوتی و عدم حساسیت افکارعمومی و فعالان جنبش های اجتماعی و مدافعان صلح، آزادی و برابری مواجه است ( به عنوان مثال می توان آن را با اعتراضات میلیونی ضد نابودی محیط زیست اخیر مقایسه کرد). با این همه با توجه به خطرات و پی آمدهای مهیب جنگ برای کل مردمان منطقه و جهان و نیز ایجادتشتت و آشفتگی در صفوف مبارزه علیه کل سیستم، علیه سرمایه داران و سوداگران جنگ و سلاح، اهمیت مبارزه برای صلح و علیه جنون جنگ طلبی بیش از پیش اهمیت می یابد. در این رابطه اتخاذشعارها و مطالباتی که دارای مرزبندی های لازم و شفاف باهردوسوی بحران باشد و بتواند بازتاب دهنده صدای سوم و رهائی بخش، ضروتی درنگ ناپذیراست. همانطور که جنبش محیط زیست به یکسان همه قدرت ها را با در نظرگرفتن سهم های متفاوتشان در نابودی طبیعت موردخطاب و افشاء و انتقاد قرارمی دهد، و می کوشد که مطالبات مشخصی را برآن ها تحمیل کند، در موردجنگ هم باید همانطور باشد و اکیدا از لغزیدن به زیرچتراین یا آن قدرت و این یا آن بلوک پرهیزشود.
نکته دوم آنکه امروزه بطورهمزمان بحران های متعددی جامعه بشری و کره زمین را تهدید می کنند. علاوه برجنگ، بحران زیست محیطی از مهمترین آن هاست. شکاف های عظیم اجتماعی- طبقاتی رو به گسترش با هژمونی سرمایه مالی (و نمادآن وال استریت) و به همراه انواع سیاست های نئولیبرالی نیز از مهم ترین چالش های عمده است. بحران دموکراسی (و از جمله بحران جاسوسی فراگیر همه شهروندان توسط دولت ها و بویژه دولت آمریکا از همه جهان) و بحران مهاجرت و فجایع ناشی از آن، و انواع تبعیض های گوناگون اجتماعی و جنسیتی وقومی و مذهبی وملی … همه و همه وجوه گوناگونی از این بحران های همه جانبه هستند که بطورهمزمان فوران می کنند. درعین حال که معمولا جنبش های گوناگونی مواجهه با هرکدام از آن ها و صدها موردکوچکتر را به طورمنفرد و باتوجه به داغ شدن و خصلت بسیج کنندگی آنها در دستورکارخود قرارمی دهند، و این البته طبیعی است و واجداهمیت، اما با توجه به فوران همزمان بحران ها، و نیز از آنجائی که همگی وجهی از بحران مرکب و کثیرالوجوه نظام و مناسبات حاکم برانسان ها و جهان هستند، لازم است که درعین حال با یکدیگر پیوند نیز بخورند و یک مبارزه چند ضلعی و با مطالباتی متکثر و درعین حال پیوسته را بوجود بیاورند. تنها با شفاف شدن پیوند ذاتی این بحران ها با ماهیت سیستم سرمایه داری و مناسبات مبتنی بر استثمار و نیز پیوند آن ها با یکدیگر می توان تکاپوی بلاوقفه سیستم حاکم برای ایجاددوقطبی کاذب حول رقابت های درونی خود و جذب جنبش های منفرد به سیستم را که با انواع ترفندها و وعده رفرم های کوچک صورت می گیرد، به چالش طلبید.
2014-09-25- 03-07-1393
taghi-roozbeh.blogspot.com
*1- هشدار پاپ به بروزاحتمال جنگ جهانی سوم!
http://www.dw.de