جلال ایجادی
این تحلیل مورد توافق جبهه مذهبی ها نخواهد بود و این امری مسلم است؛ ولی کسان دیگری چون بخشی از میلیون و جمهوریخواهان و لیبرالها و چپ ها از آنجا که به تنگ نظری ناشی از عملگرائی سیاسی دچار هستند در زمان انتخاب بین غرب و اسلام، بسوی اسلام و جبهه حامی آن تمایل دارند.
رویاروئی میان ارزشهای غربی و اسلامی امر تازه ای نیست. هم غرب در تاریخ خود علیه مذهب، مسیحیت و نیز اسلام ایستاده و انتقاد کرده است و هم اسلام در مضمون قرآنی خود و در تاریخ و سیاست خود تا امروز در برابر غرب قرار دارد. این رویاروئی ساده نبوده است. غرب در گرایش خود به فلسفه و دانش ناچار بود پیوسته در برابر کلیسا بایستد و روند سکولاریسم در جامعه اندیشه ها و قواعد را هرچه بیشتر زمینی کرد. غرب امروز نیز ناگزیر است در برابر اسلام نفی گرای تمدن غربی، خود را سازمان دهد و نقد خویش را تقویت نماید. فلسفه در غرب با مبارزه علیه کلیسا گسترش یافت و تحکیم شد. امروزه فلسفه در غرب باید حساسیت خود را در برابر دین بطور عموم و اسلام بطور خاص نگه دارد زیرا آسیب های ناشی از مذهب در عرصه اجتماع و سیاست و حقوق فردی بسیارند.روشنفکر غربی نباید خسته شود زیرا این مبارزه همیشگی است.
در تاریخ روشنفکری و سیاسی ما انتخاب بین اسلام و غرب پیوسته مورد گفتگو و جدال بوده است. امروز دوباره باید پرسید کدام انتخاب نیکوست و آیا میتوان دو آلترناتیو را در یک جا جمع کرد یا باید دست به انتخاب زد؟ من برآنم که انتخاب درست، انتخاب غرب است و مقابله فکری با اسلام یک ضرورت است زیرا این دین جز بن بست و سقوط چیز دیگری نیست. چرا غرب را باید انتخاب کرد؟
تمدن غرب، آری
غرب یک پدیده ساده نیست. غرب یک تاریخ و تمدن است، غرب سرزمین فرهنگ و ادبیات و فلسفه و اقتصاد و دانش و تکنولوژی است، غرب آزمایشگاه مدرنیته و انتقاد و اندیشه های نوین و خلاقیتها و ابتکارها در عرصه های گوناگون و دمکراسی و ترقی اجتماعی است. اکثر دانشمندان جهان از غرب میایند، اغلب کشفیات جهان نتیجه تلاشهای علمی در غرب است، بیشتر شناخت و دانش در باره کهکشانها و شناخت آنتروپولوژیک انسانی توسط مراکز پژوهشی غرب منتشر میشود، اغلب جایزه های نوبل به دانشمندان غربی تعلق میگیرد. این کارائی علمی ناشی از ادامه کاری یک تمدن و شرایط آموزشی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی جامعه غربی و دوری از آسیب دینی است. بعلاوه همین غرب با سیاهی همراه است، زیراغرب مرکز فرماندهی یکسری از جنگهای نژادی و استعماری و بانکهای عظیم توطئه گر و بورس باز بوده و نیروی تصمیم گیرنده سیاستهای سلطه گر و نفوذی و نیز تبهکاری سیاسی و فساد و بی عدالتی اجتماعی است. غرب مانندتمام جوامع دیگر یک جامعه متضاد است و بلحاظ قدرت خود یک جامعه تاثیر گذار و جهت دهنده میباشد. پس ما میدانیم که غرب نیک و بد را در خود دارد، امری که مانع همزیستی نمی باشد. جوامع در مناسبات متقابل پیوسته در داد و ستد میباشند و در عرصه تاریخ و در بستر جهانی، دوری و نزدیکی خود به یکدیگر را کم و بیش انتخاب یا تحمل کرده اند. مناسبات جامعه ما با غرب در بسیاری از موارد با بحران و کشمکش همراه بوده است، زیرا زیاده طلبی ها و توطئه گری های ایدئولوژیک و سیاسی متقابل اعتماد را از بین برده است. سیاستمداران آشفتگی در روابط را دامن زده اند. از یاد نبریم در این جهان ما نمیتوانیم بسته و بدور از دیگران باشیم. در مناسبات باز باید قدرت بازی و همزیستی و احترام متقابل را افزایش داد. علیرغم این مطلب، مسئله مرکزی ما در اینجا نوع معماری مناسبات با غرب است. غرب چه امتیازی برای ما ببار می آورد؟
در طول تاریخ ما از غرب بسیار آموختیم و تمدن بشری مدیون تمدن غرب است. کشفیات و دانشها و فرآورده های فکری بزرگانی چون کوپرنیک، نیوتون، چارلزداروین، ادیسون، لوئی پاستور، جیمز وات، ماری کوری، پیر کوری، گراهام بل، گوستاو هرتز، آلبر انیشتن، ژاک مونو و دیگران تحولات بیشماری برای جامعه بشری پدید آوردند. آثار فلسفی و اقتصادی و ادبی و هنری بزرگانی چون جان لاک، مونتسکیو، ولتر، امانوئل کانت، هگل، آدام اسمیت، کارل مارکس، جان مینارد کینز، امیل دورکیم، فریدریش نیچه، زیگموند فروید، ویلیام شکسپیر،ویکتور هوگو، تئودورآدرنو، یورینگ هابرماس، آلبر کامو، ژان پل سارتر، ساموئل بکت، پیر بوردیو، میشل فوکو، ژاک دریدا، مارتین هایدگر، ژاک لاکان، هانریک ایبسن، چارلی چاپلین، استانلی کوبریک، هاناآرنت، ویلیام فولکنر، ارنست همینگویو دیگران، الهام بخش در گفتمانها و بحثها و کردارها و رفتارهای جامعه ما بوده است. نوآوریهای پزشکی و علمی و تکنولوژیکی غرب مورد استفاده جامعه بشری قرار گرفت و این امر خود رشد ساختاری جامعه و ترقی در زیست انسانی را در پی داشت. غرب با تحولات اقتصادی و تکنولوژیکی خود دنیا را در مدار بیسابقه ای از حرکت اجتماعی قرار داد. باعتبار تحولات پزشکی و اجتماعی بخش عظیمی از جمعیت جهانی از مناسبات کهنه اجتماعی و بیماری های جانکاه سنتی خارج شد. در پرتو اندیشه ها و تقاضاهای دمکراتیک ناشی از دگرگونی های غرب شهروندان به آگاهی بیشتری دست یافتند و گرایش به رعایت حقوق بشر بطرز بیسابقه افزایش یافت. آزادی بیان در دل دمکراسی های غربی افزایش یافت و این امر الگوی خواست سیاسی و اجتماعی شهروندان در جهان شد. غرب به قطب گیرا و شگفت آور برای بسیاری از جوانان و زنان و هنرمندان و تحصیلکردگانو طبقه متوسط تبدیل شد زیرا این گروهبندیها در پی ارزشهای جدید زندگی و مناسبات آزادانه تر و خلاقتر بودند. مهاجرت میلیونها ایرانی بسوی آمریکا و اروپا در گذشته و بویژه در دوران حکومت اسلامی بیان کشش آنها به غرب و مدرنیته بود.
بطور مسلم در غرب ناهنجاریها ونارسائیها بسیار گسترده است. مداخله شرکتهای بزرگ در زندگی سیاسی و اقتصادی و لابی های نیرومند مالی، فساد در برخی محافل سیاسی و مالی، افزایش نگرانیهاو اضطرابهای روانی افراد جامعه، مکانیسم های پیچیده جهت تسلط بر ذهن مصرف کننده و بازتولید جامعه مصرفی، خشونت روانی و سمبولیک در محیط های شغلی، تسلط الگوهای تکنولوژیکی و تضعیف ارزشهای انسانی در جامعه، فقدان عدالت اجتماعی در جامعه ائی سرشار از پول و ثروت بیسابقه، سیطره منطق بورسی بر اقتصاد، اقتصاد پردوکتیویستی و مولدگرا و نفتی و منکوب کننده محیط زیست و منابع طبیعی، از جمله ناهنجاریهای جامعه غربی است. ولی بدانیم اولین انتقادهای ساختاری نسبت به الگوی غرب از درون همین جامعه غربی بیرون آمده است، زیرا جامعه ائی پرسشگر و منقد است. به سه مکتب انتقادی توجه کنیم: در ابتدا بطورعمده اندیشمندان و منقدان مکتب مارکسیستی برای جاانداختن مدل اقتصاد دولتی و جامعه ای ایدئولوژیک وارد میدان شدند و با بررسی ژرف روابط کاری استثماری را عریان نمودند، در گام بعدی این انتقاد به الگوی موجود با فعالیت مکتب فرانکفورت و اندیشمندانی مانند تئودور آدرنو و یورینگ هابرماس ادامه پیدا کرد، این الگودر نقد خود مدل مارکسیستی و اهداف تحقق نیافته اش را تحلیل کرد و نیز مدل سرمایه داری و ایدئولوژیهای پوپولیستی مانند نازیسم را به نقد کشید. بالاخره در مرحله جدید مکتب اکولوژیکی، موج پرقدرتی از انتقادعلیه نظام اقتصادی و سیاسی و تولیدی موجود جهانی را بر پا ساخت؛ آندره گرز، ایوان ایلیچ، گونترآندرس، ادگارمورن، سرژ مسکوویسی، هانس ژوناس، ژی برد کالیکوت و دیگران، از نقطه نظر اکولوژیکی و اخلاق اجتماعی و زیست محیطی به انتقاد از آسیبهای صنعتی و اقتصادی و انسانی در الگوی سرمایه داری و ویرانگری در طبیعت دست زدند. تمامی این مکتبهای انتقادی سه گانه باعتبار آزادی اندیشه و پرسشگری در تمدن غرب تدوین گشته و جامعه را دعوت به انتقاد نمودند و در پی آن بودند تا الگوی مطلوبتری را عرضه نمایند و نشان بدهند که اقتصاد سرمایه داری آخرین منزلگاه برای انسان نیست. غرب با ظهور و توسعه مکتبهای انتقادی نشان میدهد که تمدن بسته نیست و قادر است بنیادهای انتقادی را در خود داشته باشد و بکارگیرد، غرب یک تمدن انتقادی است و بخود انتقاد میکند.
بنابرآنچه گفته شد غرب باعتبار خصوصیات خود منشا نوآوری و ترقی و پیشرفت اجتماعی میباشد و با گرایش های متضاد خود شرایط ذهن انتقادی با خود همراه دارد و به این لحاظ بعنوان یک تمدن همراه من است، دوست من است، عامل پیشرفت جامعه من است. بر نارسائی هایش انتقاد می نویسم و بر نیرومندی آن اتکا میکنم تا بیاموزم و بازیگر خوب باشم. جوامع باید با ویژگی های خود و خلاقیت فرهنگی خود و بدور از خود بیگانگی، درجستجوی غرب و ارزشهای مثبت آن باشند. جامعه ما با تاریخ گذشته خود و با ویژگی کنونی اش، باید پنجره ای بسوی غرب داشته باشد تا بیاموزد و خود را به جریان خلاقیت جهانی پیوند زند. انتخاب ما از درماندگی نیست بلکه از سرآگاهی است. بسیاری از افراد چپ با بغض و دگماتیسم به غرب برخورد میکنند و در ذهن خود الگوی مارکسیستی را به الگوی یکتا و ابدی تبدیل کرده اند، آنها به همان شیوه ای رفتار میکنند که دین باوران نسبت به دین آسمانی عمل میکنند. نگاه ما به غرب انتقادی است و در ضمن بر دستاوردهای بزرگ و راهساز آن اتکا میکنیم. پذیرش این تمدن، پذیرش عقل انتقادی در برابر دین جزمگرای تباهی آور است.
اسلام زیان آور
انتخاب ما نمیتواند دین اسلام باشد زیرا این دین علیه هستی آزادمنشانه ماست. در حال حاضر جامعه مابا بیماری مهلکی مواجه است. این بیماری با عوامل متعدد مانند استبداد تاریخی و فساد اقتصادی و بی اخلاقی اجتماعی و اسلام گره خورده است. در دوران معاصر از میان همه این عوامل، اسلام نقش بارزی در ویرانگری اجتماعی و سقوط اخلاقی و تقویت استبداد و تخریب هنری ایفا نموده است. در جامعه معاصر ایران، تمامی نمایندگان اسلام در لباس روحانیت و در لباس روشنفکری و روزنامه نگاری همیشه علیه غرب انتقاد داشته و جنگ تبلیغاتی گسترده ای را علیه آن به پیش برده اند. شریعتی، خمینی، جلال آل احمد، بازرگان، سروش، خامنه ای بخش مهمی از انرژی خود را در افشای غرب مصرف کرده اند تا نشان بدهند که غرب بیان ابتذال و فساد و سقوط وانحطاط است و اسلام شیعه الگوی معتبر برای اخلاق و هدایت جامعه و عدالت الهی و خوشبختی انسان است. در واقع این نخبگان شریعت در پی آزادی ما در اطاعت و تسلیم بودند. کوبیدن و نفی کامل غرب در “غرب زدگی” و “راه طی شده” و در رساله های مطهری و خمینی و بالای منبر حسینه ارشاد زمان شاه، زمینه ساز یک ذهنیت فلج ضد غربی گردید تا درآمدی بر توتالیتاریسم خمینیستی باشد. الگوی اسلامی مدرن شده شگردی شد تا توده ها در فاشیسم توده ای مذهبی اطاعت گر باقی بمانند. حال در زمانیکه مذهبیون شیعه، دراستراتژی بازاریابی خود دین را تنها الگوی واقعی و راستین قلمداد مینمودند،ما باید بن بست محتوم دین را نشان میدادیم و تکرار میکردیم و آموزش میدادیم که اسلام یک خطر برای سلامتی روانی و فکری است.
اسلام برای جامعه مفید نیست: اول آنکه محتوای قرآن بخشی مربوط بامور شرع مانند روزه و نماز و اطاعت از الله است و بخش مهم دیگر به شرح جهاد و خشونت و درگیری علیه دیگر دینداران مانند یهود و نصارا و کافران و منافقان و ناباوران آن زمان و قواعد کهنه اجتماعی و خانوادگی و شخصی پرداخته است. بنابراین تمامی مجموعه قرآنی، نه تنها بدرد جهان ما نمیخورد بلکه بطور عمده زیان آور است. دوم آنکه اسلام با جنگ و تجاوز و غارت وارد سرزمین ایران گشت و برخلاف تبلیغ دروغپردازانه مسلمانان، اسلام هرگز دین رحمت و صلح نبود. بعلاوه برخلاف “رژه گاردی” سرگشته که در ستایش اسلام و ارزش بین المللی “کتاب سبز” معمرالقذافی داد سخن داده و آنرا “سومین تئوری جهانی”معرفی نموده و اسلام را نجات بخش تلقی میکرد، اسلام فاقد الگوی معتبر و با ارزش بوده و در ایدئولوژی تصرف و سلطه با غارت غنائم و بردگی و تجاوز مشخص میگردد. در این زمینه به منابع گوناگون و از جمله به “دوقرن سکوت” عبدالحسین زرین کوب میتوان رجوع نمود. سوم آنکه سراسر تاریخ اسلامی با جنگ و قتل و استعمار و خشونت و استبداد و تروریسم مشخص میگردد. روشن است که این تاریخ با تضاد و گوناگونی همراه بوده است. پس از قتل برخی از خلفا و جنگهای قبایل عرب برای قدرت، دوران عباسیان که بر اساس مصالح زمان و حضور نخبگان ایرانی و غیره هدایت میشد نقطه برجسته این تاریخ است. معماریها در قلمرو اسلامی نه نتیجه خلاقیت قرآنی، بلکه با خلاقیت انسانی هنرمندان و با به عاریت گرفتن موضوعهای سنتی و دینی و فرهنگی و با مهارتهای بومی و دیگر ملل میسر گشته است. در واقع ما بطور عمده با سرزمین های اسلامی که با بردگی و فقر و عقب ماندگی و استبداد و کهنگی و تروریسم دولتی و گروهی و وجود اذهان ناتوان و فرتوت و متعصب و خرافی شیعه و سنی روبرو بوده و روبرو هستیم.چهارم آنکه اسلام با احکام شرعی خود در باره حرام و گناه و جهنم، پیوسته روند روانی آفرینش و آزادی را سرکوب میکند. دین که دارای جزمهای الهی و ابدی است، انسان را به موجود فلاکت زده تغییر میدهد و اسلام بلحاظ خشونتگری درونی اش، افراد مطیع و وابسته بخود که از ایدئولوژی رزمی آن سرشار هستند را به عاملان جنائی تبدیل میکند. اکثر تروریستهای جهان اسلامی اند و آنها در تنوع خود آدمکشان مخوفی هستند که از مکتب شهادت و خشونت قرآنی سیرآب شده اند. پنجم آنکه تمامی الگوی های اقتصادی و تربیتی و خانوادگی و فرهنگی و سیاسی ملهم از قرآن و احادیث و سنت اسطوره ای شیعه، در برابر ترقی اجتماعی و آزادی انسانی و آزادی فکر و روح انتقادی و پرسشگری قرار دارد. این الگوها قادر نیستند راه گشای تحولات جامعه و ارتقای فرهنگ انسانی و پیشرو باشند.
با توجه بآنچه گفته شد اسلام دوست ما نیست، اسلام ضد ماست. اسلام ایدئولوژی مهاجم است. اسلام در تاریخ تجاوز خود در پی نفی هویت ما بوده و میباشد. اشغال ایران زمین توسط عربها در 1400 سال پیش تا تلاش حکومت اسلامی خمینی و خامنه ای جهت حذف جشن نوروز و آثار باستانی و فرهنگ غیر اسلامی در ایران و خوار شمردن فردوسی و تخت جمشید، بیانگر ضدیت اسلام با هویت ایرانی و دیگر فرهنگی است. آنچه که حاکمان با هنر و فرهنگ ما میکنند ملهم از نگاه نا بردبار قرآن است. ایدئولوژی اسلامی، چه پررنگ و چه کم رنگ، در پی قطع رابطه ما با فرهنگ و تمدن غرب است، در پی محاصره انسانها با آیات و خرافات الله و پیامبر و امامانش و تبدیل افراد به عوامل اجرای احکام اسلامی و قشون کشتار وشبکه های ایدئولوژیک برای تبلیغ و گسترش سلطه اسلام در سرزمین های دیگر میباشد. بطور مسلم اسلام حامیان خود را داراست و نیروی اجرائی طرح بالا، سیاسیون دینی و نظامیان پاسدار و بسیجیان و اوباشان سازمان یافته جامعه و آخوندها و روشنفکران ایدئولوژیک دینی و توده های خرافات زده میباشند. با حکومت شیعه در ایران بیعدالتی و فشار و تبعیض نسبت به زنان و استبداد و سانسور و بی اخلاقی و فحشا و فساد و اعدام به ابعاد بیسابقه رسیده است. نیروهای حاکم از این وضع سود میبرند و تمامی این نیروی اجتماعی در پی جلوگیری از کشش بسوی تمدن غربی هستند چون عقلانیت و انتقاد را نمی پسندند و دارای منافع اقتصادی و سیاسی و خواهان حفظ امتیازهای اجتماعی خود هستند.آخوندها به پولداران قدرتمندی تبدیل شده که نفعشان در دفاع از ایدئولوژی دینی اشان است و نواندیشان دینی و سیاسیون مذهبی بدون بازار فرآورده های دینی شیعه و مصرف کنندگان شیفته، پرستیژ و امتیازهای سیاسی و اجتماعی خود را از دست خواهند داد. بطور مسلم تفاوت میان آیت الله های بنیادگرا و مذهبیون متعادلتر در رفتار، قابل تشخیص است ولی کالای دینی همه آنها به زیان جامعه بوده و ما را از تمدن مدرنیته دور میکند.
این تحلیل مورد توافق جبهه مذهبی ها نخواهد بود و این امری مسلم است؛ ولی کسان دیگری چون بخشی از میلیون و جمهوریخواهان و لیبرالها و چپ ها از آنجا که به تنگ نظری ناشی از عملگرائی سیاسی دچار هستند در زمان انتخاب بین غرب و اسلام، بسوی اسلام و جبهه حامی آن تمایل دارند. البته این سمتگیری همیشه آشکار نیست، از سایه روشنهای بسیار برخورداراست، ولی اینان در کشاکش سیاسی و اجتماعی و برای حفظ ائتلافهای ذهنی خود، از تلاش شفاف جهت دفاع از تمدن غرب و مخالفت علمی با اسلام و زیانهای سیاسی و ایدئولوژیک آن سربازمیزنند. اینان در بحثهای مجزا و انتزاعی از ارزشهای تمدن غرب خواهند گفت ولی در لحظه مشخص و در زمان همکاری با نیروی های مذهبی، خاموش میشوند و چه بسا به سانسوردیدگاه انتقادی روی میاورند. این سیاسیون و روشنفکران از انتقاد تئوریک و فلسفی که یکی از ویژگیهای مدرنیته است دست کشیده اند و شجاعت خود را در راه مصلحت گرائی سیاسی، به دو گندم فروخته اند.
جلال ایجادی، استاد دانشگاه در فرانسه
29/07/2014 پاریس