اسماعیل نوری علا
علاقمندان واقعی حفظ تمامیت ارضی کشور و یکپارچگی ملی ایرانیان می دانند که، در فردای فروپاشی حکومت اسلامی، شعار دهندگان ظاهرالصلاحی که به ارائهء تعاریف معوجی برای کوشش های آنان می پردازند قادر به ادارهء کشور و رفع مظالم از ایرانیان نخواهند بود و، بخاطر کارکرد کنونی شان در امر «تجزیه آفرینی»، صرفاً میدان را برای «تجزیه طلبان مصصم» که احتمالاً در آن زمان مردمان ستم کشیده را با خود همراه کرده اند، آماده خواهند کرد.
در مقالهء هفتهء گذشته پیشنهاد کردم که در برابر مفهوم «تجزیه طلب» به مفهوم «تجزیه آفرین» نیز توجه کنیم، چرا که اگر «تجزیه طلب» در فکر جدا شدن از بقیهء ایران است «تجزیه آفرین» می کوشد تا، با رفتار و کردار و گفتارش، او را در آن راه تشویق و تشجیع کند. این هفته می خواهم مطلب را کمی بیشتر بشکافم.
دو شکل تجزیه طلبی
بدیهی است که در کشوری به رنگارنگی ایران «تجزیه طلبی» یک فکر و یک عقیده است که نمی توان با انکار وجود آن و یا سرکوب صاحبان اش آن را از بین برد. حتی می توان گفت که به استناد مفاد اعلامیهء جهانگیر حقوق بشر کسی را نمی توان صرفاً بخاطر داشتن عقیده به تجزیه طلبی مجازات کرد. اما این آزادی، که در مقولهء آزادی بیان و حتی تبلیغ عقیده می گنجد، نافی حق دیگران برای تبلیغ علیه تجزیه طلبی و رفع مبانی رشد آن نیست و هرکس که به یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی کشور خود تعلق خاطر دارد می تواند فکر را با فکر پاسخ گفته و گره را با سرانگشت تدبیر بگشاید؛ بخصوص که «تجزطه طلبی» شکلی دوگانه دارد:
– در نخستین شکل خود، از یکسو، از سر رغبت و تصمیم در ذهن آدمی بوجود می آید، و، از سوی دیگر، از سر مأموریت و جاه طلبی. این شکل علاج خاصی ندارد و اغلب، حتی اگر متحقق شود، به برخوردها و فجایع و خونریزی ها می انجامد.
– دومین شکل تجزیه طلبی اما عموماً از سر ناچاری و ناعلاجی در برابر ظلم و تبعیض و نقض حقوق انسانی در اذهان بوجود می آید ودر شرایط مختلف سرانجام های مختلفی نیز می یابد. یعنی، در صورت پایداری تبعیض و سرکوب، به شکل نخست تبدیل می شود و در صورت رفع تبعیضات و مشکلات موضوعیت خود را از دست می دهد. یعنی، اگر همهء مردم کشوری رنگارنگ همچون ایران به «رفع مظالم» برخیزند می توانند زخم ها را پانسمان کرده، دردها را تخفیف دهند، حقوق طبیعی مردمان را به آنان بازگردانند و، در نتیجه، گیاه هرزهء تجزیه طلبی را از ریشه کنده و بدور اندازند.
تجزیه طلبان مصمم
در این میان، تجزیه طلبان نوع نخست (یا «تجزیه طلبان مصمم») همواره می کوشند که حکومت متمرکز مقتدر سرکوبگر را متعلق به یک بخش معین از جامعه معرفی کرده و مظالم ناشی از آن حکومت را به این بخش خاص اطلاق کنند. مثلاً، از بهم پیوستن فارسی زبانان پراکنده از خلیج فارس تا خراسان و گیلان قومی جعل می کنند به نام «قوم فارس» که از مشروطیت بدین سو حکومت متمرکز را در قبضهء خود دارد و بر دیگر «اقوام» ظلم کرده و تبعیض روا می دارد. در این مورد خیره سری این تجزیه طلبان جاعل تا بدان حد است که وقتی نشان شان می دهی که حکومت مرکزی ملغمه ای از مردمان ساکن ایران بوده و در دست قوم خاصی نیست و، مثلاً اغلب روحانیون حکومتی کنونی ایران از آذربایجان می آیند و ترک زبان محسوب می شوند، بصورت حیرت آوری پاسخ می دهند که «آنها نیز فارس هستند چون در خدمت حکومت مرکزی فارس ها در آمده اند!»
آرزوی این تجزیه طلبان ادامهء حکومت اسلامی است چرا که این حکومت مذهبی ـ ایدئولوژیک زایندهء اصلی همهء تبعیض های جاری در کشورمان محسوب می شود. همانگونه که برخی از شیعیان امامی اعتقاد دارند که ظلم باید دنیا را آنچنان فرا گیرد که ظهور امام دوازدهم شان گریز ناپذیر شود، اینان نیز معتقدند که باید کاری کرد تا ظلم و تبعیض برخاسته از حکومت مرکزی نسبت به اقوام ساکن ایران آنقدر ادامه و شدت پیدا کند که همهء مردمان ناوابسته به حکومت خواهان جدائی و تجزیه شوند.
نقش تجزیه آفرینان
در این معرکه، «تجزیه آفرینان»، آگاه و ناآگاه، نقش هیزم کش جهنم را بازی می کنند گاه برای «تجزیه طلبان مصمم» دلایل مردم فریب ایجاد می کنند، و گاه همهء راه های باقی ماندن در زیر سقف ایران را به روی مردم تبعیض زدهء بلاکشیده می بندند. آنها ـ که به صورت های مختلف و با اهداف گوناگون بفعالیت مشغولند ـ این کار را از چند طریق انجام می دهند که اهم آنها را در زیر شرح می دهم:
1. آنها وجود نارضایتی های واقعاً موجود را منکر شده و دست به متهم کردن همهء مردم ناراضی به تجزیه طلبی می زنند تا از یکسو آنها را عصبانی کنند و از سوی دیگر آنها را به سوی راهنمائی های تجزیه طلبان مصمم بکشانند.
2. آنها مصراً دست به تجویز ایجاد حکومت مرکزی مقتدر، به معنی سرکوبگر و چکمه پوش، می زنند غافل از این که، اگر تحقق چنین حکومتی ممکن شود، با سرکوب اقوام ناراضی، آنها را ناراضی تر کرده می کنند و، اگر نشد، آنها را نسبت به هر نوع کوشش برای حل مسئله مردد می سازند.
3. آنها با اولویت دادن ارزش های فرهنگی عام (همچون مفهوم جذاب اما سخت مبهم «ایران گرائی») بر ارزش های فرهنگی خاص هر منطقه، و نیز تأکید بر ضرورت استقرار مفهومی انتزاعی همچون «هویت ایرانی» که گوئی پدیده ای جدا از هویت های گوناگون مردمان ایران است، تخم تفرقه را درمیان ایرانیان می پاشند.
4. آنها بر ضرورت «یکسان سازی» و جذب فرهنگ های منطقه ای در یک فرهنگ عام و انتزاعی و، در نتیجه، بر امحاء تفاوت های قومی و زبانی و مذهبی تأکید می کنند.
5. آنها مبارزهء دموکراسی خواهان با رژیم سرکوبگر را به زمان بعیدی موکول می کنند که در آن همهء ایرانیان توانسته باشند مکتب جدیدی را که نافی خرده فرهنگ ها است پذیرفته و آن را همچون مذهب خود انتخاب کنند.
6. آنها بر تبدیل «زبان اداری» به «زبان رسمی» و، آنگاه، کوشش در محو زبان های «غیر رسمی» اصرار می ورزند.
7. آنها با سکولاریسمی که خواستار خروج مذاهب و ایدئولوژی ها از حکومت است مبارزه می کنند تا وسائل رفع ظلم از اقوام ایرانی فراهم نشود و در آینده نیز حکومت مقتدر مورد نظرشان بتواند ایدئولوژی دیگری (مثلاً بازگشت به زرتشتی گری) را پایهء کار خود قرار داده و به نام آن دیگراندیشان را سرکوب کند.
8. آنها با برقراری حکومت نامتمرکز و حکومت های خودگردان منطقه ای مخالفند چرا که می دانند این ساختار وسیلهء مؤثری برای رفع نارضایتی هائی است که می تواند به تجزیه بیانجامد.
9. آنها با تعریف حکومت نامتمرکز همچون ساختار «حکومت فدرال استانی» مخالفت می کنند و، در عین بشارت دادن به بازگشت به ارزش های کهن، به کتمان این واقعیت می پردازند که ایران بیش از 2500 سال به شیوهء فدرالی (با نام هائی چون نظام شاهنشاهی، ساتراپی، ملوک الطوایفی، خانخانی و ممالک محروسه و ساختار ایالتی ـ ولایتی) اداره شده و تنها با تشکیل حکومت پهلوی این سیستم به مدت یک قرن برانداخته شده است.
10. آنها به همین دلیل خواهان ادامهء نوع حکومت پهلوی هستند و در این سلطنت طلبی بجای توجه به قدرت نوسازی شاهان پهلوی به قدرت سرکوبگری شان توجه دارند. آنها، حتی گاه در لوای پادشاهی خواهی، به دنبال سلطان چکمه پوشی هستند که حساب هر تنابنده ای را کف دست اش بگذارد.
11. آنها به تبلیغ معناهای غلط برای اصطلاح «فدرالیسم»، مثلاً از طریق استفاده از تعریف کنفدرالیسم برای معرفی فدرالیسم، می پردازند و ایران دوستانی را که خواستار حفظ تمامیت ارضی ایران هستند از ساختار فدرالیسم استانی می ترسانند و از این طریق بر نفاق بین مردم ابران می افزایند
12. آنها با یکی جلوه دادن مفهوم فدرالیسم با «تجزیه» و تبدیل این مفهوم به امری کفرآمیز می کوشند از اجرائی شدن این ساختار که دوای اصلی مشکلات کشور و حافظ بنیادی یکپارچگی ملی است جلوگیری کنند.
13. آنها از همه جانب به کسانی که در راستای احقاق حق اقوام ایرانی می کوشند حمله ور شده و آنان را همچون مآموران کشورهای بیگانه جلوه می دهند تا مردمان ایران نسبت به سخن ها و استدلالات آنان دچار پیشداوری شده و بین این دو سوء تفاهم مسلط شود.
14. آنها می کوشند تا از برقراری دیالوگ بین تشکلات سیاسی سراسری با تشکلات سیاسی منطقه ای جلوگیری کنند و هر قدمی را که برای حل مسئلهء اساسی کشور برداشته می شود با برچسب زدن و تجزیه طلبانه خواندن آن بی اثر کنند.
15. آنها در راستای ناکام کردن گردهمآئی هائی که برای حل مشکلات اقوام ایرانی در زیر سقف ایران برگزار می شوند می کوشند، مفاهمه را بهم می زنند، طرفین را نسبت به هم بدبین می کنند و با سفسطه و ایجاد اغتشاشات ذهنی از پیدایش زبان سیاسی مشترکی برای حل مسائل جلوگیری می کنند.
16. و بالاخره اینکه آنها، با نشان دادن مخالفت ظاهری با تجزیه و متهم ساختن ایران دوستان به تجزطه طلبی، بیشترین کمک را به گسترش تمایلات تجزیه طلبان در بین اقوام تبعیض زدهء ایران فراهم می سازند.
سکولار دموکراسی و حفظ یکپارچگی ایران
علاقمندان واقعی حفظ تمامیت ارضی کشور و یکپارچگی ملی ایرانیان اما، با توجه به این گل آلود کردن آبها و تفرقه افکنی ها، به این نتیجه رسیده اند که علاج واقعه را باید قبل از وقوع آن کرد:
– آنها می دانند که، در فردای فروپاشی حکومت اسلامی، شعار دهندگان ظاهرالصلاحی که به ارائهء تعاریف معوجی برای کوشش های آنان می پردازند قادر به ادارهء کشور و رفع مظالم از ایرانیان نخواهند بود و، بخاطر کارکرد کنونی شان در امر «تجزیه آفرینی»، صرفاً میدان را برای «تجزیه طلبان مصصم»، که احتمالاً در آن زمان مردمان ستم کشیده را با خود همراه کرده اند، آماده خواهند کرد.
– آنها می دانند که حس تبعیض زدگی و محرومیت از حقوق هنوز در اکثریت مردمان ایران میل گریز از مرکز را نهادینه نکرده است و هنوز می توان امیدوار بود که با اتخاذ راه حل های علمی و منطقی کشور را از مهلکه نجات داد.
– آنها می کوشند با فعالان سیاسی، نخبگان و روشنفکران اقوام ایرانی باب گفتگو را بگشایند و گشوده نگاه دارند و در این راستا از بکار برده شدن الفاظی همچون فدرالیسم و ملیت های ایران نمی هراسند و اتفاقاً می کوشند تا معانی این الفاظ را به تعریف های واقعی شان برگردانند.
– آنها می کوشند، در عین حالی که به سیستم حکومتی نامتمرکزی که حقوق مردمان مناطق مختلف کشور را تأمین می کند می اندیشند، از بازتولید استبدادی که از آبشخور حکومت های سرکوبگر مرکزی تغذیه می کند جلوگیری نمایند.
– آنها می خواهند ایران یکپارچه ای را بسازند که هر ایرانی در برابر قانون اساسی و قوانین دیگر کشور دارای حقوق شهروندی مساوی باشد، آزادی بی حد و حصر سیاسی را حکومت دموکراتیک برخاسته از میان مردم تضمین کند، مذهب رسمی وجود نداشته باشد، فارسی زبان اداری سراسر کشور شود، و دیگر زبان ها نیز در سراسر کشور به آزادی تکلم و آموزانده شوند.
بدینسان، سکولار دموکرات های انحلال طلب و معتقد به ایجاد حکومت نامتمرکز استانی (فدرال، چه اسم اش را ببرند و چه نه؛ چرا که تصمیم نهائی با نمایندگان واقعی مردم در مجلس مؤسسان آینده است) می توانند تنها نیروی منسجمی باشند که یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران را تأمین کرده و، در عین حال، با شراکت مردمان سراسر کشور ایران را به سرزمینی آزاد و آباد مبدل سازند.
وعدهء سکولار دموکرات ها حل مسائل اصلی ایران است، در حالیکه وعدهء تجزطه طلبان مصمم و تجزیه آفرینان چیزی جز اغتشاش و خونریزی و تجزیه نیست. سکولار دموکراسی مدعی آن است که راه منطقی و درست جلوگیری از تجزیه ایران را یافته است. تمرکز خواهان چه بفهمند و چه نفهمیده و بی خردانه بر طبل غفلت و تعمد خویش بکوبند.