دکتر محمد محمدی ملایری
وقتی این جا سخن از زبان فارسی می رود مقصود زبان جامع وفراگیری است که درسراسر تاریخ دور ودراز ایران همچون پیوندی استوار تیره های مختلف اقوام ایرانی و ساکنان مناطق مختلف این سرزمین گسترده را به هم پیوسته است و در دوره هایی که این مردم ازخود حکومتی که وحدت سیاسسی وملی آنهارا تامین کند نداشته اند، باحفظ وحدت فرهنگی ، آنهارا از پراکندگی بازمی داشته تا باردیگر با رستاخیز خود وحدت سیاسی وشخصیت ملی خود را بازیابند.
نمونهی بارز این رستاخیز را پیش از اسلام درقیام دولت ساسانی، پس از قرن ها پراکندگی سیاسی، می توان یافت. در دوران اسلامی هم دراین پدیده، درخورتامل می توان دید که تمام مناطق مختلف این سرزمین پهناور ومردمان آن با آنکه به تدریج وجدا از هم به اسلام درآمدند، ولی در جامعه اسلامی نه چون مناطقی از هم گسسته ومردمی بیگانه از یکدیگر، بلکه همچون کشوری به هم پیوسته، مردمی یک فرهنگ ویک زبان نمودارشدند. واین صفت برای آنها چنان بارز و نظرگیر بوده که همهی مورخانی که درباره سرزمین های اسلامی و مردم آن شرحی نوشته اند این را درخور ذکر دانسته و به اجمال یا تفصیل ازآن سخن گفته اند.
مسعودی درجایی که از ایرانیان و سرزمین ایشان از روزگار قدیم تازمان خودش درقرن چهارم هجری سخن رانده موطن ایشان را ازبلاد جبال و آذربایجان وارمنستان و آران وبیلقان ودربندقفقاز گرفته تاحدود خراسان و سیستان و دیگر نواحی شرق وجنوب وغرب برشمرده، گوید: همه، این سرزمینها کشورواحدی بودند دارای یک پادشاه و یک زبان وهرچند دربرخی جزئیات لهجههای مختلف داشتند.(۱) و مقدسی بشاری که خود سالیان دراز در سرزمینهای اسلامی سفرکرده وهمه را ازنزدیک دیده وآنچه نوشته غالباً مشاهدات خود اوبوده، جلد دوم از کتاب خود، احسن التفاسیم را به جهان ایرانی و به اصطلاح خویش به «اقالیم العجم» اختصاص داده آنهارا هشت اقلیم شمرده و صفت جامع و فراگیر همهی آنهارا چنین نوشته که:«سخن این اقلیمهای هشتگانه به عجمی است، لیکن برخی ازآنها دری وبرخی دیگر پیچیده و ناروشن است ولی همهی آنها فارسی خوانده میشوند» (۲)
رسم براین جاری است که زبان پیش از اسلام ایرانیان را پهلوی بخوانند و زبان دوران اسلامی ایشان راکه درقرن های سوم وچهارم هجری آثار ادبی آن شکوفا گردیدفارسی. خودمن هم درنوشته های سابق خود ازهمین رسم بی آنکه درآن بیندیشم پیروی کردم. ولی هنگامی که در دانشگاه لبنان برای آماده ساختن دروس یا سخنرانیهای خود درآن دانشگاه درموضوع ترجمهی آثار پیش از اسلام ایران به زبان عربی بار دیگر با دقتی بیشتر و اندیشهایکنجکاوانه تر به مطالعهی مآخذ دست اولی که معمولاً دراین گونه مباحث مورداستناد قرار می گیرند پرداختم، این رسم راکه کم وبیش از مسلمات شمرده می شد برپایه ای استوارندیدم وهرچه درمطالعات خود پیشتر رفتم آن را نا استوارتر یافتم وبدین سبب آنچه درآن دانشگاه درنتیجهی همان مطالعات نوشتم همه جا در موردنوشتههایی که ازدوران ساسانی به زبان عربی ترجمه شده ونامی ازآنها در مآخذ عربی اسلامی آمده به جای زبان پهلوی زبان فارسی به کاربردم، به این دلیل ساده که درهمه ی مآخذ ومراجع دست اول ومعتبری که دراین زمینه ها موردمراجعه ی من بود یعنی درهمه ی مولفات عربی و اسلامی قرنهای نخستین اسلامی که مولفان آنها یاخود از مترجمان برخی ازآن آثار فارسی بودهاند، یا همروزگار با مترجمان یا نزدیک به همان زمان ها می زیسته اند، ودرهرحال واقف تر از ما به اوضاع واحوال آن روزگار و وضع این زبان درآن زمان ها بوده اند. درسخن از زبانی که نوشته های ایرانی از آن زبان به زبان عربی برگردانده شده همه جانام زبان فارسی (اللغه الفارسیه) به کاربردهاند نه زبان پهلوی( اللغه البهلویه) ومن برای خود مجوزی نیافتم که «اللغه الفارسیه» را از نوشتههای آنان برگیرم وآن را درنوشته های خود که غالب آنهاهم به زبان عربی بودبه «اللغه البهلویه» تبدیلکنم. گذشته ازاین که با مراجعه به آن مآخذ برای خود من هم دراین امر که مراد از «اللغه الفارسی» درآن مآخذ، چنان که برخی ازارباب علم ومطالعه زمان مانوشته اند(۳)، دربرخی موارد همان«اللغه البهلویه» باشد تردیدیسخت حاصل شده بودکه مرا از پیروی آن رسم بازمیداشت.
ولی این شک وتردید درهمین جا پایان نیافت بلکه خود سوال های دیگری راهم دراین زمینه برانگیخت که می بایستی برای خودآنها هم پاسخ هایی خردپذیر یافت و یکی از این سوال ها این بود:
با این که زبان پهلوی درعرف صاحب نظران تاریخ و فرهنگ ایران درقرن های نخستیناسلامی، که گفتهها وروایات منقول از آنها ملاک رای ونظر همه، متاخران و معاصران بوده، یک زبان یا لهجهی محلی ایران به شمار می رفته که درمحدوده خاصی ازاین سرزمین کاربردی محدودی داشته، وبه همین گونه هم معرفی شده نه به عنوان یک زبان جامع و فراگیر همه ی ایرانیان، چه علت یا علت هایی باعث شده که هرچه زمان پیشتر آمده هم معنی و مفهوم آن چیزی که پهلوی خوانده می شد، درابهام بیشتری فرو رود وهم قلمرو آن گسترش بیشتری یابد تا حدی که زبان ایرانیان پیش از اسلام وهمه ی آثار مکتوب ایشان را دربرگیرد.
قدیمی ترین روایتی که دربارهی زبان پهلوی درمآخذ عربی اسلامی دیده می شود همان است که ابن ندیم ازابن مقفع نقل کرده روایتی که از قدیم تا کنون یکی از راهنماهای اصلی محققان برای شناخت زبان های یا لهجه های فارسی بوده. درقدیم کسانی همچون خوارزمی وحمزه اصفهانی و یاقوت از آن بهره گرفته اند ودر دوران معاصر هم همه ی محققان سرشناس این رشته را کم وبیش موردبررسی قرارداده اند. ابن مقفع دراین روایت ازلهجه ها با گونههای مختلفی نام که همه زیرعنوان عام زبان فارسی یا یکی ازانواع آن شناخته می شنده اند. یکی از این زبانها پهلوی بوده است که درباره آن میگوید: پهلوی منسوب است به پهله و وپهله نامی است که برپنج شهرگفته میشود که شامل اصفهان و ری و همدان وماه نهاوند و آذربایجان می شده.(۴) ازاین روایت ابن مقفع می توان چنین فهمید که دراین دوران که اواخر دوران ساسانی واوایل عصر اسلامی رادربرمیگیرد پهلوی جز بر این مناطق و پهلوی جز برلهجهی بومی این مناطق غربی وشمال غربی ایران اطلاق نمیشده. موید این امر هم مطلبی است که در المسالک والممالک ابن خرداد به آمده یعنی قدیمیترین کتابی که درشناخت راه ها وسرزمین ها در دوران اسلامی تالیف شده وبه مارسیده و همچنان که درجای خود ذکر شده بیشتر مطالب آن به دوران اخیر ساسانی ارتباط مییابد. درآنجا هم سرزمین پهلوی ها با مختصری اختلاف همین جاهایی است که ابن مقفع ذکر کرده است.(۵) این تصویری است تاحدی روشن از زبان پهلوی و قلمرو آن در قرنهای نخستین اسلامی ولی درمولفات دورههای بعد کم کم دراثر نارسایی و درهم ریختن اطلاعات هم برابهام آن افزوده وهم قلمرو آن تغییر یافته که دراین مختصر جای پرداختن به آن نیست.
***
در سال های اخیر هم که فرصتی دست داد تا به تنظیم یادداشت های انتشار نیافتهی خود درهمین زمینه های مشترک فارسی _ عربی بپردازم و آنهارابرای انتشار درمجموعه ای که «تاریخ وفرهنگ ایران در دوران انتقال ازعصر ساسانی به عصر اسلامی »* نام گرفته است آماده سازم وقتی دراین سیروسلوک به زبان فارسی وسرگذشت آن دراین دوران رسیدم شک وتردید دیرینه صورت دیگری به خود گرفت وسال های دیگری برانگیخت که حتا برخی از اموری را هم که تقریباً از اصول مسلمه ی تاریخ این دوران به شمار می رفت نیز درخودگرفت ومهم تر ازهمه این سوال بود که آیا دراین دوران چه واقعه خارق عادتی دراین سرزمین اتفاق افتاده که براثر آن زبان ایرانیان در دوران اسلامی آنچنان زبان پیش ازاسلام ایشان فرق کرده باشد که برای تشخیص آن دو ازیکدیگر آنهارا با دوعنوان پهلوی و فارسی بخوانند وبرای فهم آنها نیاز به ترجمه ی یکی به دیگری باشد چنانکه درمباحث مربوط به شاهنامه ی فردوسی از ترجمه خداینامه ی پهلولی به شاهنامه ی فارسی سخن می رود.
ازآنجا که تغییر زبان وحتا تغییرتغییر لهجه که خیلی آسان تر اززبان است کار ساده ای نیست که درعالم واقع هم مانند عالم وهم وتصور به آسانی صورت گیرد وبتوان از آن هم مانند تغییر دبن یا دولت سخن گفت، پژوهنده ای که بخواهد چنین تغییری راکه تقریباً امری خارق العاده است با معیارهای علمی و واقعی بسنجد و بی آنکه گفته یا نوشته ی دیگران را نسنجیده تکرارکند خود در باره آن بیندیشد و درجست و جوی علل وعوامل اصلی وکیفیت عملی آن با حمله اعراب به ایران وگسترش اسلام دربین ایرانیان چه واقعه خارق عادتی اتفاق افتاده که چنین نتیجه ای غیرعادی به بارآورده وامری تقریباً ناممکن را ممکن ساخته است؟ و چون باهمین اندیشه و با معیارهای واقعی درصددیافتن پاسخی برای این سوال برآید به این نتیجه می رسد که نه تنها در هیچ یک ازآن دواقعه درایران امری خارق عادت اتفاق نیفتاده که انقطاع کلی ازگذشته را ایجاب کند بلکه رویدادها به صورتی جریان یافته که استمرار وضع موجود وبهره گیری ازآن وازآن جمله استمرار همان زبان فارسی دیرین را درحکومت جدید ایجاب می کرده است.
عوامل ابهام زایی که بر رودادها ونقل روایات مربوط به وقایع قرن های نخستین اسلامی حکمفرما بود، آن چنان تاریخ این دوران را درابهام و تیرگی فروبرده که وقتی درتاریخ ایران سخن ازدوره های پیش از اسلام ودوران اسلامی آن می رود گویی از دو دورانی سخن می رود ازهم گسسته و بی پیوند که دیواری آن دورا ازهم جداساخته؛ آنچه درآن سوی دیوار بوده تا بود و منقرض گشته وآنچه دراین سوی دیوار است نو ظهور ونویافته است. زبان ایرانیان هم ازاین توهم برکنارنمانده، آنچه درآن سوی دیوار بوده پهلوی نامیده می شده و منقرض گشته وآنچه دراین سوی دیوار است فارسی اسلامی است که درهمین دوران پایه ومایه گرفته ودارای آثار ادبی شده است. این پنداری است نادرست ویا واقعیات تاریخی ناسازگار.
هنگامی که اعراب مسلمان برمدائن پایتخت دولت ساسانی دست یافتند و برهمه ی عراق که درآن هنگام استان مرکزی ایران بود ودل ایرانشهر خوانده می شد مسلط شدند ودیوار خراج ومجموعه ی نظام مالی ایران را دراختیار گرفتند، خود را با سازمانی منظم وتا حدی پیچیده روبه رو یافتند که تصرف درآن را نه درحد توانایی خود دیدند و نه به مصلحت خود یافتند. بدین سبب نه تنها درآن نظام تغییری ندادند بلکه به حکم ضرورت برخی از روش های خود را هم که تا آن هنگام بدان عمل می کردند و اکنون با این نظام نمی خواند درآنجا تغییردادند. و یکی از آنها تقسیم اراضی مفتوحه بود بین فاتحان که چون دراین جا با مشکلات فراوان درگیر می شدند خلیفه عمر دستور داد از تقسیم آنجا صرف نظر شود وزمین ها همچنان دراختیار صاحبان آنها باقی بماند وازآنها خراج سالیانه بستانند و برای خراج آنها هم عمر همان نهادهایی را پذیرفت که تخسرو انوشیروان نهاده بود(۶) وازنخستین کارهای سعد فاتح قادسیه هم یکی این را نوشته اند که وی دهقانان ، یعنی مالکان بزرگ منطقه را که درنظام دیوانی ایران جمع خراج را ازقلمرو خود برعهده می داشتند، گردآورد و آنها را نسبت به خراج ابوابجمعی خودشان متعهد ساخت(۷)یعنی به آنها گفت همچنان به کار خود ادامه دهند وازآن پس به جای نظام قدیم خود را دربرابر نظام جدید متعهد شناسند، وبدینسان نظام مالی و دیوانی ایران بی آنکه دراساس آن خللی وارد آید به دولت اسلام انتقال یافت.
اثرآنی و فوری که ازاین اقدام درنظر بوده این بود که با حفظ وضع موجود ازآشفتگی امرخراج و کاهش عایدات که رکن اصلی و استخوان بندی هردولت است جلوگیری شود چنین هم شد، چه ، عمر درهمان سال نخست که سواد را به تصرف درآورد، مبلغ خراجی که ازآنجا وصول نمود با آنچه پیش ازآن به وسیله پادشاهان ایران وصول می شد چندان تفاوتی نداشت.(۸) او هممچنین درسایه ی همین تشکیلات منظم دیوانی توانست تمام این منطقه را که ازلحاظ مالی و خراجی از زمان انوشیروان به این سوی مساحت یا به اصطلاح امروزی ممیزی نشده بود، از نو مساحت کند ونسبت به تغییراتی که درآنها حاصل شده بوددرخراج آنها تجدیدنظر نماید(۹)
واما آثاری که این اقدام برتاریخ وفرهنگ ایران واستمرار آن دراین دوران برجای نهاد بسیار ژرف وگونه گون بود. نخستین اثر آن این بود که با ابقاء طبقه ی دهقانان بر همان وظایفی که پیش ازآن داشتند یکی ازرشته های استوار پیوند تاریخ وفرهنگ ایرانیان از گزند آشفتگی های زمان بر کنارماند وهممچنان در درون جامعه ی ایرانی سرزنده وبا نشاط به رسالت تاریخی خودادامه داد.
بقای دیوان خراج هم در دولت خلفا به همان صورت که بود باعث گردید که بسیاری از مظاهر فرهنگ وتمدن ایرانی هم که بدان وابسته بودند همچنان دست نخورد ه به دستگاه خلافت راه یابند ودرهمانجا هم به سیرتاریخی خود ادامه دهند. یکی از آنها که باید آن را مهم ترین رکن فرهنگ ایران درهمه ی دوره ها خواند زبان فارسی بود که به همان صورت که در دیوان های دولت ساسانی به کار می رفت اکنون هم با همه ی کسانی که آن دیوان را اداره می کردنداز اصناف مختلف دبیران ومحاسبان و سایر کارمندان دیوان که همه ی آنها هم فارسی زبان بودند، در قلمرو دولت خلفا قرارگرفته بودند و به همان گونه به کارخودادامه می دادند. زیرا اعراب از اداره ی آن دستگاه ها سررشته ای نداشتند ودخالت درآنها رابه زیان خویش می دیدند و فرق مهمی که با دوران سابق داشت در این بود که دستگاه های وابسته به امر خراج از دیوان ها و سازمان های مختلف ودهقانانی که عهده دار جمع خراج از روستاییان بودندکه معمولاً از امرای سرشناس عرب وبا عنوان عامل خراج منصوب میگردیدند.
گسترش اسلام هم درایران خلاف مسیر طبیعی صورت نگرفت تا بتوان آن را امری خارق عادت تصور نمود و منشاء اموری خارق عادت و از آن جمله تغییرزبان ایرانیان پنداشت.
غرض از این تفصیل بیان این نکته است که آن زبانی که با دیوان های فارسی ودبیران ایرانی از دولت ساسانی به دلت خلفا منتقل گردید ودر دیوان های اسلامی همچنان استمرار یافت همین زبان فارسی دری یعنی زبان جامع و فراگیری بود که از روزگاران کهن زبان ملت کهن سال ایران دراین سرزمین گسترده بوده وهمراه ملت ایران همه پست وبلندی های تاریخ را درنوردیده واین واقعه را هم پشت سرگذارده بود واین همان زبان است که درعبرت ابن مقفع که ذکر آن گذشت با نام دری یاد شده(۹) و مراد ازآن زبان فارسی سالم وآراسته وپیراسته ای است که درکنارزبان ها و لهجه های محلی زبان علم وادب و فرهنگ وتمدن جامعه ی بزرگ ایرانی و زبان دیوان و دربار وزبان رسمی دولت ایشان بوده و به همین سبب هم فارسی دری خوانده شد. و مقدسی هم آن را درعبارتی که ازآن نقل شد به معنی فارسی فصیح و روشن به کاربرده است وازآنجا که این زبان درهمه ی مناطق ایران از شرق وغرب وشمال وجنوب کاربرد داشته ازالفاظ و اصطلاحات مناطق مختلف ایران هم درآن نمونه هایی یافت می شده واگر از لغات اهل مشرق ، لغات اهل بلخ درآن غلبه داشته تا آن حد که ابن مقفع آن راقابل ذکر دانسته شاید بدان سبب باشد که بلخ هم در دوره های گذشته یکی ازدربارها ی سه گانه ایران بوده است. درفارسنامه دراین باره چنین آمده «پارس دارالملک اصلی بود وبلخ و مدائن هم برآن قاعده دارالملک اصلی بودی، و خزائن و ذخائر آنجا داشندی ومایه ی لشکر ایران از آنجابرخاستی»(۱۱)
مطلبی که دراینجا گفتنی می نماید این است که ظاهراً زبان فارسی در دیوان خلافت درایران آن اندازه راسخ وپابرجا بوده که عمال عرب خلیفه هم برای اینکه برامر خراج وامورمالی دستگاه تحت اداره خود تسلط کافی یابند زبان فارسی را هم می آموخته اند. این چیزی است که ازاخباری که جسته وگریخته درتاریخ ، دیده می شود برمی آید.
هنگامی که درخلافت عمر ، هرمزان فرمانروای ایرانی لرستان وخوزستان پس ازسال ها جنگ و مقاومت سرانجام شکست یافت و به اسارت به مدینه نزد خلیفه گسیل شد، در غیبت زید که معمولاً درمحضر کار ترجمه ازفارسی ر ابرعهده داشت، برگردان سخنان ههرمزان را ازفارسی به عربی مغیره بن شعبه برعهده گرفت. طبری نوشته است که مغیره از آن رو کم وبیش فارسی را یاد گرفته بود که چندین سال عامل خراج دربصره بود(۱۲). مغیره پس ازمرگ عتیبه بن عزوان ، نخستین کسی بودکه به امارت بصره منصوب شد ودیری نپایید که خود به امارت آنجارسید، وتا هنگامی که خلیفه ناچار شد او را به سبب رفتار زشت و نکوهیده اش که درتاریخ به عنوان رسوایی ام جمیل معروف شده ازامارت بصره معزولش کند، درآنجا بود و فارسی را ازدیوانیان خراج یادگرفته بود.
در سال ۶۵هجری که مسلم بن زیاد پس از چهارسال ولایت سیستان وخراسان به بصره بازگشت دبیرخود اصطفانوس را خواست و دوازده میلیون درهم نقره به او داد و گفت این ها را برای شخص من نگه دار( یعنی جزء بیت المال نیست )، چون یک دینار ازآن را هم ازراه ستم به مسلمانی یا کسی که درعهد و پیمان ما بوده به دست نیاورده ام . اصطفانوس به فارسی از اوپرسید پس این همه مال ازکجا جمع شد، مسلم که متوجه کنایه ی اوشد گفت این ها همه ازهدایای کارگزاران و روستاییان ودهقانان ایرانی است(۱۳)
تحقیق در باره نقل دیوان های فارسی زبان درهمه ی قلمرو خلافت به زبان عربی که درمناطق مختلف ایران در تاریخ های مختلف به زبان عربی که درمناطق مختلف ایران درتاریخ های مختلف صورت گرفته و بررسی اوضاع و احوالی که برهریک ازآنها حاکم بوده ، خود فصل مهمی ازتاریخ زبان فارسی است که روشن شدن آن گذشته از اثری که درشناخت بهتراین زبان وسابقه ی آن دارد دربخش های دیگری از تاریخ نیز آثاری روشنگر وابهام زدا است.
برگردان دیوان عراقی از فارسی به عربی که دردهه هشتاد هجری ودرزمان امارت حجاج بن یوسف برایران به وسیله ی صالح پسر عبدالرجمان سیستانی رئیس همان دیوان صورت تگرفت، خود داستانی شنیدنی دارد، وگفت وگوها و بحث وجدل هایی که به همین مناسبت درهمان دیوان بین دبیران آن دیوان و صالح درگرفت ، ازآن روی که گوشه ای از قدرت ادبی ودیوانی زبان فارسی را درآن دوران درمقایسه به زبان عربی می نمایاند، خود موضوعی است درخوراندیشه وتامل.
آخرین دبیرنام آور دوران اموی یعنی عبدالحمید پسر یحیا که دبیری دیوان مروان بن محمد واپسین خلیفه ی اموی را برعهده داشت وبه همین سبب هم کشته شد، به عنوان مبتکر فن نویسندگی دیوانی درزبان عربی شناخته شده، تا آن حد که تگفته اند «بًدات الکتابهً بعبدالحمید» یعنی هنر نویسندگی با عبدالحمید آغازشد. به گفته ی ابوهلال عسکری وی الگوهای نویسندگی خود را که بعدها سرمشق نویسندگان عرب قرارگرفت از زبان فارسی به عربی رگردانده بود(۱۴). مقصود ابوهلال از الگوهای نویسندگی عبدالحمید منشآت ورسائل دیوانی اوست که درهمه ی کتاب های ادبی عربی ازاو روایت میشود.
دیوان خراسان در تمام قرن اول و مقداری از قرن دوم هجری همچنان به زبان فارسی باقی مانده بود وهنوز زبان عربی را درآن سامان آن توانایی که در دیوان برجای زبان فارسی نشیند بنود ولی هنگامی که نصربن سیار آخرین کارگزار امویان درخراسان که اورا با ابومسلم خراسانی داستان هاست، برآن سر شد که دیوان آنجارا ازفارسی به عربی برگرداند دبیری به نام اسحاق بن طلیق این مهم را برعهده گرفت و به انجام رسانید. نوشته اند که نصرهنگامی در یان صدد برآمد که درسال ۱۲۴هجری از یوسف بن عمر که درآن تاریخ از سوی خلیفه ی اموی عامل عراق یعنی همه ی ایران وازآن جمله خراسان بود، نامه ای دریافت داشت که اورا ازاستخدام غیر مسلمانان در دیوان منع می کرد(۱۵)
می توان پنداشت که درآن هنگام که آتش جنگ بین امویان وخراسانیان به سرکردگی امویان وخراسانیان به سرکردگی ابومسلم درحال برافروختن بود اقدام به برگرداندن دیوان خراسان ازفارسی به عربی از سوی عمال خلیفه ی اموی گامی در راه تضعیف خراسانیان باشد، ولی این بدان معنا نیست که پس از امویان دیوان های فارسی به عربی برنگشته . به نوشته ی ابن رسته نخستین کسی که در دیوان اصفهان به عربی می نوشت یعنی فارسی رابه عربی بدل ساخت سعدبن ایاس دبیر عاصم بن یونس بود، وعاصم بن یونس کارگزار ابومسلم صاحب دولت ( بن العباس ) بود(۱۶) نه کارگزار امویان ودیوان قم هم به نوشته ی تاریخ قم درنیمه ی دوم قرن دوم هجری ودرخلافت هارون الرشید از فارسی به عربی صورت گرفت. وچون بسیاری ازاین سردرگمی ها برخاسته ازابهام هایی است که تاریخ ایران را در خودپیچیده از این دوران سرچشمه می گیرد، و رفع این ابهام ها و اصلاح تحریف ها و شناخت صحیح بسیاری ازمسایل ناشناخته یا بدشناخته ی این دوران هم جزاز راه تحقیق وتتبع و کاوش وجست وجو درهمین دوران صورت پذیرنیست. ازاین رو به حکم ضرورت این بخش ازاین مجموعه هم به بحث وبررسی درهمین موضع اختصاص یافت، بدین امید که شاید با تجدید نظر دربرخی مباحث گذشته و با توجه به مسایلی که ازمطالعه درقسمت های دیگری ازتاریخ این دوران به دست می آید گامی هرچند کوتاه در راه پرپیچ و خم تاریخ زبان و فرهنگ ایران برداشته شود.
زیرنویس ها___________
نقل از نخستین شماره مجله «هستی» (پاییز۱۳۷۳(
۱_ مسعودی، التنبیه والاشراف رویه
۲_ مقدسی، احسن التفاسیم. پایان جلداول رویه ۲۵۶وجلددوم رویه۲۵۹_
۳_ مانند آنچه درتحقیق عالمانه استادفقید دکتر غلامحسین صدیقی به نام «بعضی از کهن ترین آثار نثرفارسی تا پایان قرن چهارم » دیده می شود.
۴_ الفهرست _ رویه
۵_المسالک والممالک رویه
* این کتاب درچندمجلد از جانب «انتشارات یزدان» دردست چاپ است که به تدریج انتشارخواهدیافت.
۶_ طبری_۱_
۷_یاقوت. معجم البلدان ج ۲رویه ۳۳۳_ ذیل کلمه روایتی از ابوعبیده معمرالممثنی
۸_ ابن خردادبه . المسالک والمسالک . رویه
۹_بلاذری _ فتوح البلدان _ رویه
۱۰_ الفهرست رویه
۱۱_ابن بلخی _ فارسنامه _ چاپ شیراز سال ۱۳۴۳رویه
۱۲_طبری