غریزه جنسی اغلب گناه آلوده است و سرکوبی آن توسط “من برتر” از برد آن می کاهد در حالی که قدرت طلبی نه تنها فارق از احساس گناه است بلکه از “من برتر” کمک می گیرد و بدین ترتیب بردش را نا محدود می کند. این آگاهی به شناخت آسیب شناسی روانی اجتماع کمک می کند زیرا در این نوع اجتماعات، تظاهرات مختلف غریزه جنسی سرکوب می شوند…
خشونت در اجتماع یا “violance dans la société” همیشه توسط دولت یا قدرت هایی که در سطح حاکمیت قرار دارند به اجتماع سرایت می کند و اشاعه می یابد. تحت شرایط اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی خاص که می توانند علل متفاوت داشته باشند ظهور پیدا می کند. در مورد کشور ایران کافی است نگاهی به روزنامه های ایران بیافکنیم و به وسعت پدیده خشونت اجتماعی به شکل های مختلف اش پی ببریم. از دزدی، قاچاق و تقلب و کلاهبرداری و خود فروشی گرفته تا قتل و تجاوز جنسی و اختلاس.
در زیر فهرست وار نمونه هایی از مشکلات و نا بسامانی های روانی مردم ایران را که از یک روزنامه ایرانی کپی کرده ام برایتان ذکر می کنم :
افزایش بیماری های روانی، افزایش “کریز های پاتیک” و افسردگی، افزایش خودکشی و اعتیاد، افزایش بیماری های قلبی و عروقی، ریوی و سکته ها و مرگ ناگهانی، افزایش به طرف داروهای آرامش بخش و زد افسردگی.
***
آسیب شناسی خشونت از دیدگاه روان شناسی در جامعه امروز ایران
سخنرانی امشب اینجانب مطلقا جنبه سیاسی ندارد چون صحبت از خشونت در اجتماع امروز ایران و احتمالا جستجوی علل آن تا آنجا که در صلاحیت اینجانب است مساله ای است روانشناسی و روانشناسی اجتماعی و علمی.
البته خشونت اجتماعی در انحصار روانشناسی نیست و علل متعدد دیگر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره نیز دارد. فقط کافی است که نگاهی به روزنامه های ایران بیافکنیم. البته فورا باید متذکر شوم که لغت “خشونت” معادل agresivite فرانسه است. در حالی که آنچه در اجتماع می گذرد به مراتب بیش از خشونت است و violance نام دارد. متاسفانه زبان شیوای فارسی ما معادلی از violance ندارد. بایستی گفت خشونت در روان شناسی به طور کلی و در روان شناسی کودک بالاخص، واکنشی در مقابل ناخشنودی و نا رضایتی و ناکامی بر آورده نشدن احتیاجات است و پدیده ای کاملا طبیعی است. اگر گریه ها و عرعرهای کودکان شیر خوار نبود چگونه می توانستیم حدس گرسنگی یا تر بودن قنداق را بزنیم. به معنای وسیع تر رفتار های خشونت آمیز، واکنشی است در مقابل احساس نارضایتی نتیجه برنیاورده شدن نیاز های انسانی ابتدایی به دلائل مختلف است. از عدم امکان و عدم دسترسی به اصطلاح به “ابژه” های نیاز و چه نیاز هایی که با واقعیت ها و رسوم چه فردی و خانوادگی و چه اجتماعی، همخوانی ندارند. بر آورده نشدن نیاز، ایجاد تنش و نگرانی و اضطراب و احساس نا امنی می نماید که خود تبدیل به رفتار های خشونت آمیز برای ابراز نارضایتی می شود. مکتب هایی از روان شناسی خشونت را در جهت رانش مرگ قرار می دهند و رانش زندگی را در کنار “لیبیدو” که همان زندگی است، زیرا زندگی دائم به دنبال وصلت می گردد در حالی که خشونت و تهاجم به دنبال تخریب و مرگ و نیستی است : “اگر که هستی خوش باش” !
پس از تعریف خشونت چندین توضیح ابتدایی دیگر جهت بررسی آسیب شناسی اجتماعی روانی به نظر لازم می رسند. اول اینکه روان شناسی اجتماعی از روانشناسی فردی و خانوادگی الهام می گیرد. بدین خاطر موقعی که از سیستمی و دولت مردان این سیستم یاد می کنیم در حقیقت از سیستم تربیتی و پرورشی خانوادگی مثال می گیریم. به همان ترتیب که در مطب در مقابل فردی که به علتی به ما رجوع کرده است سوالاتی در باره خانواده اش و شخصیت اطرافیان اش و محیط زندگی، محیط کارش و محله اش می نماییم. به این ترتیب در مقابل نا بسامانی های اجتماعی از خود سوالاتی در باره اولیا و دولتمردان و سیستم اداری، سیاسی و اقتصادی و رابطه دولت با مردم می کنیم که در حقیقت این دولتمردان جنبه الگو های والدینی بر خانواده بزرگ ملت دارند. حال که در باره روان شناسی اجتماعی صحبت کردیم بد نیست که بدانیم که این علم در پس نظریات فروید و یونگ از حدود یک قرن پیش پایه گذاری شد و به چند تعریف مختصر و لازم قناعت کنیم. در این علم، در آغاز دنیا فقط “غریزه” بود. سپس تدریجا “من” یا “اگو” بوجود آمد و سپس با قدغن شدن زنا با محارم کم کمک “من برتر” یا “سوپر اگو” شکل گرفت و این آخری تطبیق های انسان اجتماعی را میسر ساخت و تدریجا “égotisme” (خود خواهی) تا حدودی به althruisme (دیگرخواهی) رسید و دنیا روی به تمدن آورد. بدین ترتیب است که در روان شناسی اجتمائی از “من اجتماعی” یا “من جمعی”، “من برتر اجتماعی جمعی” و “نا خود آگاه جمعی یا دسته جمعی” استفاده می کنیم.
صلاح است بدانیم که تغییرات و تحولات اجتماعی بخصوص در دوامشان این “من” و “من برتر” و “نا خود آگاه دسته جمعی” را می توانند تغییر دهند، تضعیف یا تقویت و حتی مختل و بیمار نمایند. بدین خاطر است که “من اجتماعی” و “من برتر اجتماعی” یک ایرانی و فرانسوی و آمریکایی یکی نیستند. می توانند در آینده باز هم تغییرکنند. منباب مثال “من دسته جمعی” یک آمریکایی خیلی قوی و حتی لاف زن و “مگالومن” است، در حالی که در اروپا بخصوص در فرانسه “من برتر اجتماعی” بیشتر خود را نشان می دهد.
با این تعاریف می توان به آسانی به اثرات منفی و مخرب و بیمار کننده روانی یک سیستم حکومتی دیکتاتوری و انحصار طلب و خودخواه و نا لایق و منجمد، و به هر حال فاقد اقتداری دموکراتیک و خردمندانه پی برد. بخصوص که احتمالا در خانواده، عوامل عاطفی و عاشقانه تا حدودی کودکان را در مقابل کمبود ها و نا رسایی های سمی بعضی از رفتار های والدین حفظ می کنند در حالی که رابطه ملت با دولت و دولتمردان رابطه ای عاطفی نیست بلکه بیشتر عقلانی است و ملت انتظاردارد که دولتمردان حد اقل با صلاحیت و عادل و قابل احترام و اعتماد باشند.
از خصوصیت سیستم هایی غیر از این، این است که از آزادی و قانون و عدالت و حقیقت، تعریف های خاص خود را دارند که رابطه چندانی با منافع عمومی و واقعیت ندارند و به همین دلیل برای قبولاندن آنها به ملت و فرزندان، به ایجاد رعب و وحشت و زور متوسل می شوند و بدین ترتیب رابطه سالم و دو طرفه با ملت به هم می ریزد. رابطه، دائم خشک و جدی می گردد.
رابطه ای فاقد بحث و انعطاف و تغییر و فانتزی. و این به خاطر این است که در این نوع اجتماعات اغلب مردم از بازی های طبیعی اجتماعی، حزب بازی، کلوپ بازی، دختر بازی، رقص بازی، کافه بازی، آواز و موسیقی و روزنامه خوانی و شوخی و فکاهی و کاریکاتور محروم اند. با دانستن این نکته که بازی کردن در طی کودکی نقشی اساسی در تکامل موزون او می نماید و محرومیت کودک از بازی نتایج مخربی در آینده به بار خواهد آورد و حتی می تواند به دیوانگی بیانجامد. محرومیت یک ملت از بازی های اجتماعی نیز می تواند اثرات سوء روانی و رفتاری ایجاد کند. از دیگر خصوصیت این سیستم ها این است که به اصطلاح “آزادی” فقط در خدمت گروه قلیل حکم فرمایان است و به قوانینی که وضع می کنند رنگ تقدس نیز می زنند : شاه سایه خدا می شود و ملا در مقام امام قرار می گیرد و یا قومی یا ملتی بر تر از ملل دیگر می شود. این جنبه تقدس راه اصلاح و تکامل قوانین را محدود می کند در حالی که هیچ قانونی مقدس نیست و نقش قانون فانی و موقت است. مگر تبعیض نژادی و یا اعدام قانون نبودند که امروزه به عنوان ننگ بشریت تلقی نمی شوند.
این مجموعه اجتمائی ساکن و بسته بوجود می آورد. مردم نمی توانند با اولیای حکومت های خود در رابطه باشند و به خاطر سانسور، جو پلیسی، اعتماد مردم با یکدیگر سست و انزوا طلبی و خودخواهی رشد می یابد. این پدیده همبستگی خانوادگی و سنتی و ملی رایج را به کلی در هم می ریزد و می تواند حتی طبیعت افراد یک جامعه را تغییر دهد زیرا به گونه ای ملت تبدیل به رعیت می شود، محکوم به انفعال و خشونت پنهان. ابتکار و جسارت و دگراندیشی و دیگر دوستی مائده ای کم مشتری و خودخواهی ابتدایی و غریزی شیوع پیدا می کند و جامعه به طرف قانون جنگل سوق داده می شود.
چنین جامعه ای از کادر ها و مردان سیاسی ارزشمند و دلسوز تهی یا اخته و نا کار آمد می شود. و بدین ترتیب است که زن ها خواهر می شوند. در اینجا است که برای توجیه و توضیح این پدیده، روان شناسی اجتماعی و تئوری “فروید” به داد ما می رسد و توضیح آن که اغلب “غریزه جنسی” و “لیبیدو” در کنار “غریزه قدرت طلبی” یا به موازات آن قرار می گیرد. کار برد این دو غریزه گاهی متضاد و گاهی جانشین و مکمل یکدیگر می گردند.
با این تفاوت که غریزه جنسی اغلب گناه آلوده است و سرکوبی آن توسط “من برتر” از برد آن می کاهد در حالی که قدرت طلبی نه تنها فارق از احساس گناه است بلکه از “من برتر” کمک می گیرد و بدین ترتیب بردش را نا محدود می کند. این آگاهی به شناخت آسیب شناسی روانی اجتماع کمک می کند زیرا در این نوع اجتماعات، تظاهرات مختلف غریزه جنسی سرکوب می شوند. در حالی که غریزه قدرت طلبی و ثروت طلبی زمینه مساعدی پیدا می کند. توسط این آگاهی، احتمالا خواهیم توانست رسیدن به قدرت در این سیستم ها را و بخصوص توالی آن را توجیه نماییم. این قشر ها با کمک و تأیید “من برتر” اشان از طرفی هیچگاه اعتقاداتشان و روش ها و قوانینشان را ولو به شکست بیانجامد مورد تردید قرار نمی دهند و از طرف دیگر برای حفظ قدرت از اعمال خشونت و حتی جرم و جنایت بدون احساس گناه ابایی ندارند. این عدم مطلق احساس گناه و تردید در فلسفه و دکترین اشان به آنها قدرتی شیطانی می دهد. این پدیده مرا به یاد جمله ای معروف می اندازد :
“جنایات تقوای محض به مراتب وخیم تر از کم و کاست یک انسانیت ناقص و خطاکار است.”
در چنین بن بست اجتماعی و عدم توانایی ابراز نارضایتی به خاطر بلوکه شدن دیالوگ اجتمائی برای شهروند معمولی سه راه بیشتر برای ادامه زندگی (یا نه زندگی) نمی ماند : ۱) فرار، ۲) تسلیم و تطبیق خود با شرایط ۳) انفعال و یٲس تا حد پوچگرایی و اعتیاد و ۴) به کار گرفتن خشونتی خودخواهانه و ضد اجتمائی در تمام ابعادش و مثل دیگر جماعت گردیدن. فرد گرایی ابتدایی و هر کس به فکر خودش بودن.
البته گروه های معدودی نیز به مقاومت می پردازند. چه مقاومتی فعال و چه مقاومتی منفی و غیر مستقیم. مثال عمده این نوع مقاومت نزد زنان ایرانی نمایان تر است.
این مختصر آسیب شناسانه روانی اجتمائی درست در باره اجتماع ایران امروز ما صدق می کند. احساس عدم امنیت فردی و اجتماعی و اضطراب و نگرانی نتیجه آن که به خشونت به ابعاد مختلف اش می انجامد. خشونت به خود (خودکشی، اعتیاد، …) یا به دیگری و اجتمائی و عدم احساس مسئولیت.
خلاصه این که در این مجموعه، ما شاهد “من” و “اگو”ی خسته و ابتداعی و بیمار ایرانی از طرفی و “من برتر” خجلت زده یک ملت از طرف دیگر هستیم.
روانپزشکان جوکی دارند بدین معنی که : ” اگر کودکان می توانستند پدر و مادر خود را انتخاب کنند، بیماری های روانی و شخصیتی ناپدید می شدند و روانشناسان بیکار”. آنچه برای کودکان محال است شاید برای بزرگسالان در انتخاب دولتمردان اشان هنوز در دسترس باشد، با امید به آینده…
خواهید گفت که تابلوی ذکر شده دنیا گیر است. حق هم دارید. دنیای غرب هم به قلدری سرمایه ادامه می دهد و تقریبا همین سناریو در آن بازی می شود. منتهی در آن آزادی نسبی برقرار است و می توان از این نابسامانی ها و احتمالا لجنزار ها بدون سرپوش و واهمه صحبت کرد و گاهی آن را به دست عدالتی قابل اطمینان سپرد. در حالی که در وطن و سیستم ما که به نام و بر پایه مذهب و خدا قرار گرفته و بنابراین قوانین امور مقدس و منزه غالب هستند، انتظار چنین نابسامانی ها را نباید داشت. حال که این نا بسامانی ها وجود دارند.
با خدا که نمی توان در افتاد؟!
این متن بر گرفته ای است از سخنرانی دکتر اکبر پویانفر، روانپزشک و استادیار سابق دانشکده پزشکی دانشگاه ملی ایران، که در تاریخ ۱۴ ژوئن ۲۰۱۴ در محل “انجمن گفتگو و دموکراسی پاریس” ایراد شد.