محمد قائد
نود و پنج سال تقریباً یک قرن است و میتوان پرسید: در صد سال گذشته چه چیزهایی در دنیا چنان تغییر کرده که بازشناختنی نیست؟ بسیاری چیزها، تقریباً همه چیز: نقشهٔ جغرافیای سیاسی و مرز کشورها در سه قارهٔ قدیمی. طرز فکر و شیوهٔ لباسپوشیدن، یا لباسنپوشیدن، خلایق. حضور زنان در مقامهای تراز اول سیاسی. نشستن یک رنگینپوست در صدر دولت ایالات متحدهٔ آمریکا. اندازهگیری زمان سفر بین کشورها و قارهها نه به ماه، بل به ساعت و دقیقه.
شهری مانند تهران چنان زیر و زبر شده که بسیاری از ساکنانش در دههٔ ۱۲۹۰ اگر به جهان برگردند بینهایت بعید است بتوانند راه خانهٔ پدری خود را بیابند. اما رنگ غالب فضای آن روزگار همچنان بر جامعهٔ ایران سایه افکنده است: سرگشتگی، نارضایی عمیق از زمان حال و بیم از آیندهای ناروشن.
دههٔ آخر قرن گذشتهٔ شمسی در ایران هم دورهٔ آشوب بود. با تعطیل مجلس دوم آغاز شد، با اصابت ترکشهای جنگ جهانی و فـَترت مجلس سوم ادامه یافت، با کودتای سوم اسفند به پایان رسید.
موضوع این یادداشت مقایسهٔ حضور چند مقام ایرانی در فرانسه در سال ۱۹۱۹/۱۲۹۸ با حالوهوای روزگار ماست. اعضای هیئت اعزامی، به ریاست علیقلی مسعود انصاری (مشاورالممالک) وزیر خارجه، اینها بودند: محمدعلی فروغی، حسین علاء، انتظامالملک، مسیو پرنی (مستشار فرانسوی عدلیهٔ ایران)، عبدالحسین انصاری (فرزند وزیر خارجه).
از اهداف چندگانهٔ هیئت، به روایت فروغی در نامهای بیامضا که “برای اطلاع خاطر دوستان صدیق” مخفیانه به تهران رساند، “قبولشدن ایران به عضویت مجمع ملل” بود که با حمایت آمریکا و فرانسه “بدون کشمکش و خون دل” میسر گشت. اما ورود به مذاکرات ورسای که در نزدیکی پاریس جریان داشت پر از کشمکش و خون دل بود.
کنفرانس را فاتحان جنگ (بریتانیا و فرانسه و آمریکا) برای تقسیم سرزمینها و دیگر غنایمی که از شکستخوردگان (آلمان و عثمانی و اتریش) گرفته شده بود راه انداختند. هیئت ایرانی به عبث کوشید وارد بازی بزرگان شود. مقامهای بریتانیا به آنها گفتند “دولت ایران یا باید به توسط دولت انگلیس کار خود را صورت دهد یا به کنفرانس مراجعه کند. جمع هر دو نمیشود.”
پشت آن جواب سربالا داستانی دیگر جریان داشت. در همان زمان در جلسات سری تهران وثوقالدوله رئیسالوزرا و تنی چند از اعضای هیئت دولت با وزیرمختار بریتانیا بر سر طرحی که پیشتر برای ادارهٔ ایران تهیه شده بود به توافق میرسیدند. بر پایهٔ آن طرح که به قرارداد ۱۹۱۹ معروف شد دولت ایران رسماً میپذیرفت امور داخلی و خارجی مملکت زیر نظر مستشاران بریتانیایی اداره شود.
دولت ایران آه در بساط نداشت و حقوق کارکنانش را از کیسهٔ حکومت انگلیسی هند میپرداخت. در شرایطی که دولت تازهپای بلشویک درگیر مسائل و نبردهای داخلی بود، بریتانیا موقع را برای ایجاد دولت و ارتشی کارآ در ایران به منظور حفاظت از شبهقارهٔ هند و خلیج فارس مناسب یافت. حاضر بود کمک مالی به ایران را چندین برابر افزایش دهد به این شرط که پرداخت هزینههای قشون جدید هم مانند آموزش آن زیر نظر صاحبمنصبان خودش باشد. دادن پول نقد به دست اولیای دولت ایران را ریختن آب در شنزار میدید که فقط به توسعهٔ املاک و خانههای مجلل هیئت حاکمهای حریص میانجامد.
شاید رنجش مداوم و عمیق هیچ دولتی از نمایندگان سیاسی کشوری دیگر به اندازهٔ مقامهای ایرانی از دیپلماتهای بریتانیا نباشد. انگلیسیها عربها را هم خیلی دوست نداشتند اما بزرگمنشی شیخها و پایبندیشان به عهد و پیمان را جدی میگرفتند؛ مهاراجههای هند که روی خورش کاری خاک طلا میریختند به نظرشان موجوداتی از هزار و یک شب میرسیدند؛ حاکمان ایران را یک مشت گدای دزد و بیمرام و ایلیاتیهای تازهبهدورانرسیده میدیدند.
رفتار آمرانه و پرتحقیر بریتانیا نمود تلقی استعمارگر بود از سرزمینی ویران که (تا پیش از رونق صنعت نفت) سود مالی مستقیمی نداشت. استعمار یعنی دارندهٔ کشتی توپدار اذعان کند این سرزمینی است حاصلخیز و مردم بومی را وادارد برایش روی آن کار کنند. بریتانیا در ایران میگفت ناچار است برای این سرزمین و ساکنانش که به هیچ دردی نمیخورند پول هدر بدهد.
تصویری که کتاب “ایران و مسئلهٔ ایران” نوشتهٔ جرج کرزن (۱۸۹۲) به خواننده میدهد این است که پشت باغ بزرگ هند باید اطراف تکه زمین بایر حفاظ کشید و شبپا گذاشت تا آدمهای ناجور از دیوار باغ بالا نیایند.
وثوقالدوله اعضای هیئت اعزامی را در جریان گفتگوهای محرمانه با بریتانیا نگذاشت و به آنها تلگرام زد از هر اقدامی که برای دولت ایجاد تعهد کند خودداری کنند. آن دستور از سوی کسی که درحال بستن چنان قراردادی بود به شوخی بیمزهای میماند. منظورش کدام دولت بود؟
احساس فروغی در برابر سکوت مکارانه و بازیدادن هیئت اعزامی از سوی دولت متبوع: “امروز که شش ماه میگذرد که ما از تهران بیرون آمده و قریب پنج ماه است در پاریس هستیم به کلی از اوضاع مملکت و پلیتیک دولت و مذاکراتی که با انگلیس کرده و میکنند و نتیجهای که میخواهند بگیرند و مسلکی که در امور خارجی دارند بیاطلاعیم. . . . در جواب تلگرافهای ما به سکوت میگذرانند. سه ماه است از رئیسالوزرا دو تلگراف نرسیده. استعفا میکنیم قبول نمیکنند. دو ماه است برای پول معطلیم و نسیه میخوریم پول نمیفرستند. . . . فرضاً بخواهیم راه بیفتیم مخارج راه نداریم و عجالتاً جز این که قهراً توکل به خدا کرده مادام که مهمانخانه به طور نسیه متکفل ما هست متوقف باشیم چاره نداریم.”
با این همه، هیئت درمانده و نسیهخور با نمایندگان سیاسی آمریکا و فرانسه وارد گفتگو شد تا پشتیبانی دولتهایشان را برای جبران خساراتی که در جنگ به ایران وارد شده بود و نیز طرح دعاوی ارضیاش در کنفرانس صلح جلب کند.
اما تا دولت ایران هیئتش را جدی نمیگرفت پشتیبانی دولتهای دیگر معنی نداشت: “اگر مقاصد دولت را در اصلاح امور از ما بپرسند چه بگوییم؟ . . . . آخر همه را که نمیتوان مغلطه کرد و گفت ایران مملکت داریوش و انوشیروان است. من چند مرتبه بوذرجمهر و نظامالملک و فردوسی و خواجه نصیر طوسی تحویل مردم بدهم؟ چقدر شعر بخوانم و عرفان ببافم؟”
“و در باب دعاوی ارضی پردهپوشی نمیکنم که این یک ادعای زیادی بود که ما کردیم. این شکل هم که کردیم مبالغهآمیز بود. مخصوصاً نقشه]ی جغرافیایی[ که کشیدیم مزخرف بود. آقای تقیزاده هم در این باب با من موافقت دارند.”
محمدجواد شیخالاسلامی در “سیمای احمدشاه قاجار” مطالبات “مزخرف” را ردیف میکند: “استرداد شهرهای ازدسترفتهی قفقاز، تمام کردستان عثمانی، شهرهای مذهبی عراق، تمام ترکستان روسیه (سرخس، مرو، خیوه، بخارا، تاشکند، سمرقند) و مقداری خاک اضافه، که به حق مورد تمسخر کنفرانس ورسای قرار گرفت زیرا دولتی توقع این همه گسترش ارضی داشت که تقریباً به نان شبش محتاج بود و برای اصلاح وضع خراب کشور میخواست مستشار خارجی استخدام کند.”
فروغی دارای چنان اطلاعات و درایتی بود که درک کند سران قدرتهای بزرگ غرب برای تقسیم گوشت قربانی امپراتوری پایانیافتهٔ عثمانی (“مرد بیمار اروپا”) و در منگنه گذاشتن آلمان جمع شدهاند، نه به قصد تکرار شکوه پارس باستان در سرزمینی مفلوک که با اعانهٔ بریتانیا اداره میشود و هیئت بلندپایهاش علاف است و ناهار و شام نسیه میخورد چون خزانهٔ مملکت خالی است و مقامهایش جیب خود را بر همه چیز مقدم میدانند. در پایان همان نامه مینویسد “ایران نه دولت دارد نه ملت. . . . ایران اول باید وجود پیدا کند تا بر وجودش اثر مترتب شود. وجود داشتن ایران وجود افکار عامه است. وجود افکار عامه به این است که جماعتی ولو قلیل از روی بیغرضی در خیر مملکت کار بکنند و متفق باشند.”
حسن وثوق رئیسالوزرا هم (که حسین مکـّی مینویسد مشتاق بود شخصاً برای کنفرانس ورسای به پاریس برود اما احمد شاه موافقت نکرد) از باسوادترینهای روزگار خویش بود و مسلماً توجه داشت صِرف نشستن بهعنوان ناظر در آن جلسات برای نمایندگان دولت ایران امتیاز است و فهرست ادعاهای ارضی را باید درِ کوزه گذاشت.
تنابندهای که سرش به تنش بیرزد البته موافق نیست هیئت ایرانی مسخرهٔ خواص خارجه شود. اما حتی فهمیدهترین نمایندگانش گرفتار اعتقادات فولکلوریک و خرافات سیاسیاند و نمیتوانند تکرار نکنند که از ماوراءالنهر تا بینالنهرین و ماوراءقفقاز به ایران تعلق دارد، آن هم نزد کسانی که برای آن کتاب تاریخ نوشتهاند و خوب میدانند قلمرو واقعی حکومت کنونی در بهترین حالت از سعدآباد تا شاهعبدالعظیم بیشتر نیست.
برای مردم ایران مدام نالیدن از ستم اجانب و غدر دشمنان نوعی سرگرمی است اما از فقدان انسجام در فکر و احساس و عمل به طور مضاعف لطمه میبینند. به نوشتهٔ فروغی، “عنوان بیطرفی ایران هم خوب مستمسکی بود برای این که بگویند مناسبتی ندارد در ترتیب مواد مصالحهٔ دول متحارب با آلمان و اطریش دخالت داشته باشد. خاصه این که روزنامهٔ رعد که فعلاً زبان ملت و دولت ایران است تصدیق میکند که دول حق دارند نمایندگان ایران را به پاریس راه ندهند و آنها را بیرون کنند.” بدون زیرآبزدن ضیاءالدین طباطبائی در روزنامهاش هم بریتانیا به ایران اجازهٔ حضور در کنفرانس نمیداد زیرا ادعای بیطرفیاش در جنگ را صنار قبول نداشت.
در خود ایران هم کسی قبول نداشت. اینکه دولت رسماً و روی کاغذ اعلام بیطرفی کند به این معنی نبود که مملکت واقعاً بیطرف است. جز مَلاکها و تاجرهایی که در ایالتهای شمالی و جنوبی زیر بیرق روسیه یا بریتانیا رفته بودند، از شخص شاه گرفته تا قاطبهٔ مردم کوچهوبازار آرزوی پیروزی آلمان، به خاک سیاه نشستن اینگیلیس و نابودی روسیه داشتند (ایضاً در جنگ جهانی دوم، و ایضاً بعدها چنانچه آن وضعیت بار دیگر پیش آید).
احمدعلی سپهر مورخالدوله، کارمند سفارت آلمان در آن سالها، مینویسد جماعت استدعا میکردند قیصر مرحمت کند علیه روسیه و اینگیلیس در ایران دست به ایجاد جبههٔ سومی بزند. کلمهٔ جبهه به گوششان خورده بود و خیال میکردند چیزی است در مایهٔ دستبرد واسموس آلمانی و رئیسعلی دلواری به کاروانهای بریتانیا در کوهوکتل ممسنی.
برخلاف تصورات عوامالناس ناوارد به امور نظامی و موازنهٔ قوای جهانی، حسن مستوفی رئیسالوزرا میدانست کشمکش قدرتها اینجا هم جریان دارد، منتها در حد و اندازههای ایران: “کدام بیطرفی. کسی برای ما بیطرفی باقی نگذاشته است.” (نگاه کنید به بخش دوم “ده سال در آشوب و اغما”).
با درگرفتن جنگ، نزدیک به ده هزار ایرانی ـــــ شامل حسن مدرس و ارباب کیخسرو نمایندهٔ زردشتیان و میرزاده عشقی ـــــ به کرمانشاه رفتند، با پول آلمان که از طریق عثمانی میرسید دولت در تبعید تشکیل دادند و منتظر شکست بریتانیا و روسیه ماندند.
مدرس هنگام استیضاح مستوفی در ۱۳۰۲ او را در برنامهٔ سفر مهاجرت مقصر شناخت اما چندی بعد، با پشتک و واروهای همیشگی، بنا به مصلحت وقت حرفش را عوض کرد، به دفاع از تشکیل دولت بهاصطلاح مستقل با پول خارجی پرداخت و گفت “یک فواید سیاسی هم داشت.” کسانی، از جمله عارف قزوینی، از ابتدا مخالف چنان کاری بودند و “فواید” را لفتولیس یک مشت سورچران میدانستند. بریتانیا ادعای مظلومیت و بیطرفی ایران را همان قدر جدی میگرفت که تظاهر هیئت حاکمهٔ پولکیاش به اشتیاق برای احیای مجد و عظمت باستان.
آه جگرسوز و چشم اشکبار عشقی و فرخی یزدی و دیگران هنگام سرودن چکامههای شورانگیز علیه قرارداد ۱۹۱۹ نه نشانهٔ میهندوستی از روی اصول، بل احساساتی بود قالبی ناشی از بیزاری از وضع موجود. چنانچه قرار میشد ایران زیر نظر مستشاران آلمان، آمریکا، فرانسه و/یا ژاپن (گرچه از نژاد برتر و سفید نیست) اداره شود، لابد توجیهاتی میتراشیدند که برای ترقی البته باید مربی داشت. اما ذرهای شک نکنیم که خیلی زود از انضباط و سختگیری و درستکاری و حقوحساب نگرفتن و اهل پارتیبازی نبودن و جدیت و صراحت و وظیفهشناسی و متهبهخشخاش گذاشتن (به تعبیر دیگر: تکبر و زورگویی و خودرأیی و آقابالاسری و ناخنخشکی و نانآجرکردن و پرخاشگری و نژادپرستی و کاپیتولاسیون) مستشار آلمانی و آمریکایی و فرانسوی و ژاپنی هم به فغان میآمدند.
در تابستان همان سال قرارداد از پرده به درافتاد، وزیر خارجهٔ ایران تغییر کرد و هیئت اعزامی به پاریس هم مانند دولت مستقل کرمانشاه دست از پا درازتر به خانه برگشت.
و امروز
اینک پس از صد سال، موقعیت هیئتی ایرانی در کنفرانسی بینالمللی از چه قرار است؟
کشور و ملت ایران در قیاس مطلق با آن زمان، مالدارتر، قویتر، شناختهشدهتر و سر و زباندارتر است. اما در قیاسی نسبت به گذشت یک سده و نسبت به قدرتهای سرآمد و کشورهای نوبنیاد، دولتش در موقعیتی نیست که بتوان نتیجه گرفت نسبتهای ۱۹۱۹ به تاریخ پیوسته است.
امروز هیئتی ایرانی ناچار نیست دنبال ناهار و شام نسیه بگردد. حتی ممکن است تعداد دُور و بریهای طفیلی که همراه هیئت راه میافتند چندین برابر اعضای اصلی باشد.
اما احتمال دارد هیئت (به مصداق “باکم از ترکان تیرانداز نیست/ طعنهٔ تیرآورانم میکشد”) بیشتر از سوی رقیبان در وطن زیر فشار باشد تا از سوی حریفان اجنبی. رندان حقپرست به خارجه ندا میدهند “آنها که پیش شما آمدهاند کارهای نیستند، کارها دست خود ماست.” گاه پیش آمده که مذاکرهکنندهای متهم به جاسوسی شود، یا حتی جرئت نکند برگردد.
ناظرانی با حیرت مینویسند ایران تنها کشور دنیاست که از مردمش میشنوی در این مملکت به حرف هیچکس نباید اعتماد کرد، و میپرسند پس به خود این حرف چگونه میتوان اعتماد کرد؟ از عادات سیاسیون ایران است که مذاکرهکنندهٔ هموطن را خائن معرفی کنند. اما برای طرف خارجی مهم این است که کارش را پیش ببرد، چه با فرد خادم و چه خائن.
از جنبهٔ اقتدار، هیئتی ایرانی میتواند مکان مذاکره را چندین بار عوض کند اما این ترفند بیشتر احتمال دارد حمل بر فقدان اعتمادبهنفس شود. سیاهبازی و مخلوطکردن قصههای تاریخی با موضوعهای جاری را نشانهٔ سیـّاسبودن تلقی میکنند و نتیجه میگیرند که مکر ورزی از صفات پروردگار است و تدبیر در یارگیری و استحکام استدلال و تطابق حرف و عمل اهمیتی ندارد.
اگر حکومتهای غرب صد سال پیش همین بودند که امروز هستند، پس اتهامهای ایرانیها و عربها علیه آنها مهمل است ـــــ رفتار آنها با مردمشان و با دیگران و رفتار حکومتهای خاورمیانه با مردمشان و با همدیگر پیش چشم ماست. چنانچه فقط طی پنج نسل تا این حد دگرگون شدهاند آن گاه سؤال پیش میآید که چرا ما نه؟
حکومت ایران امروز به حدی مستقل است که گوشش به حرف کسی بدهکار نیست اما قدرت خارجی همچنان میتواند راه ورود عایدات به خزانهٔ خالی مملکت را چنان محکم ببندد که حق حاکمیت کشور فقط حرف باشد.
ناتوانی خردهفرهنگها و حتی دستجات در قدرت از سازش با همدیگر سبب شده به قصهٔ تفرقهافکنی استعمار بچسبند. نظامی سیاسی که برای خروج از مخمصهٔ گروگانگیری ناچار موافقتنامهٔ ۱۹۸۰ الجزایر امضا میکند مشکل بتواند در باب اتحاد ملی، پایبندی به اصول و مهارت چانهزنی در مذاکره حرفی برای گفتن داشته باشد.
در وجه امنیت خارجی، حفظ یکپارچگی مملکت همچنان به حمایت قدرتهایی نیاز دارد که سایر حریفان را از تلاش برای از همپاشاندن این کشور بازدارند. ایران اکنون از چیزهایی مانند نیروی دریایی و هوایی که همه جا یکی دارند دو تا دارد اما قدرتهای جهانی بیشتر نگران جنگهای نیابتی با پول نفت ایران و قاچاق جنگافزارهای مخوفند تا سلحشوری و جنگاوری مردمش.
ایران همچنان نیازمند آموختن و تقلید و حرفشنوی از جامعهٔ جهانی است. مستشاری که در آن روزگار استخدام میشد کافی بود یاد بدهد. مستشار امروزی ابتدا باید رسوب عادات ایرونیبازی را از ذهنها بزداید.
فهرست دعاوی ارضی مردم ایران همان است که صد سال پیش بود ــــ بازگشت به حدود و ثغور ۱۵۰۰ سال پیش، همراه با ادعایی که در نیم قرن اخیر بدان مبتلا شدهاند: دعوی مدیریت جهان. به نظر آنها سر تعظیم فرو آوردن در برابر عظمت ذاتی ایران نشانهٔ شعور ملتهای دیگر است.
رفتار بسیاری ایرانیان در صحنهٔ جهانی مانند تقاضای دانشآموزی است که التماس کند اگر به او فقط نیم نمره ارفاق شود نه تنها از ردّی نجات پیدا میکند بل شاگرد اول خواهد شد. گرچه تا همین دیروز پایمال جفا بود، از امروز میتواند ناخدای کشتی بشریت باشد.
سال ۱۹۱۹ کمتر کسی در دنیا کلمهٔ پرشیا به گوشش خورده بود و میتوانست حدس بزند جایی است در شنزارهای خاورمیانه. امروز ایران در صفحهٔ نخست روزنامهها و سرخط خبرها درس انسانیت و عدالت میدهد و به قدرتهای جهان تشر میزند آدم شوند و دست از شیطنت بردارند.
ایران هم از آن زمان تاکنون بسیار دگرگون شده اما نه به اندازهٔ کافی و نه در تمام موارد در جهت مثبت با نتایجی پایدار. ما همچنان به طرز غمانگیزی ایرانی هستیم.
کشتی ایران سال ۱۲۹۸ به گـِل نشسته بود؛ ملکالشعرای بهار پیشتر گفته بود “به گرداب بلاست.” امروز هم بخشی بزرگ از مردم طبق معمول از وضع موجود ناخشنودند، گرچه به تجربه دیدهاند نور ته تونل تاریک ممکن است قطاری باشد که میآید زیرت بگیرد.