رضا پرچی زاده
بیست سی سال پیش، یعنی زمانی که هنوز مدت زیادی از انقلاب نگذشته بود، چنین نبود که جمهوری اسلامی مثل امروز روی فوتبال خیمه بزند. فوتبال این روزها نه تنها صنعتی است پرخرج و پردرآمد و پرطرفدار در ایران، که برنامه فرهنگیِ جامعی نیز هست؛ و این امر با رضایت و به مدد جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است. در یکی دو دهه اخیر جمهوری اسلامی چنان مملکت را با «گفتمان فوتبال» اشباع کرده که باقیِ گفتمانهای فرهنگی/اجتماعی تحتالشعاع قرار گرفته و به حاشیه رفتهاند. پخشِ بیست-و-چهار-ساعته مسابقات فوتبال در هر سطحی و انواع و اقسام برنامههای محبوبِ مربوط به فوتبال همچون «نود» در راستای همین سیاست است.
دلیل اصلی اقبال جمهوری اسلامی به فوتبال این است که فوتبال نسبت به بسیاری از فعالیتها/سرگرمیهای دیگرِ فرهنگی/اجتماعی همچون سینما هم کمهزینهتر و هم قابلکنترلتر است و در عین حال امکاناتِ جهتدهیِ ناخودآگاهِ عمومیِ بیشتری در اختیار رژیم میگذارد. برخی خصوصیات محتواییِ ذاتیِ فوتبال – به ویژه مردمحوریاش – نیز باعث میشود که فوتبال به طور عمده مورد پسند دستگاه فرهنگسازی رژیم قرار بگیرد. نهایتِ دردسرش برای رژیم سانسور کردن تماشاچیان نیمهبرهنه در مسابقات خارجی و بینالمللی است که به هر ترتیب از پسِ آن هم برمیآید.
با این وجود، فوتبالمحوری از روز اول جزو سیاستهای فرهنگیِ جمهوری اسلامی نبود. برعکس، جمهوری اسلامی از روزی که در ایران به قدرت رسید با شدت و حدت «فوتبالزدایی» را در دستور کار قرار داد. در «دوران طلایی امام» که ایدئولوگها و تندروهای ایدئولوژیکِ جناح چپِ نظام بر سر کار بودند، فوتبال را به هیچ وجه برنمیتافتند و آن را از نمودهای بارز غربزدگی و ازخودبیگانگی برمیشمردند. چنانکه ایرج مصداقی نقل کرده، نمونه این دشمنی را میتوان در اطلاعیه انجمن تبلیغات اسلامی بوشهر بر ضد فوتبال مشاهده کرد: «آیا بهتر نبود به جای این که مخارج زیادی را صرف این قبیل کارهای سرگرمکننده کنند، عدهای از جوانان ما را برای یافتن تخصص در رشتههای مورد نیاز مملکت به کشورهای مربوطه بفرستند؟ آیا بهتر نبود به جای صرف ذره ذره خون این ملت بیگناه و ستمدیده در این قبیل مسائل بیهوده، مدرسه، درمانگاه و برق و آب روستاهای محروم را از همینها درست کنند؟ آیا بهتر نبود به جای دلقکبازیهای انگلیسی و آمریکایی و به اصطلاح در میادین بینالمللی درخشیدن، در روستاهای ما که از وسایل اولیه راحتی محروماند کنار برادران زحمتکش جهاد سازندگی بدرخشند؟ آیا مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ما حل شده که به ورزش پرداختهایم؟»
در همین راستا، گرد آمدن جماعات عظیم برای تماشای فوتبال بر ایدئولوگهای جمهوری اسلامی گران میآمد. همه مکانهای گردهمایی در فضای عمومی از جمله فرهنگسرا و کافه و کاباره و دیسکو را بسته بودند یا به طریقی به تسخیر گفتمان رژیم درآورده بودند تا مردم را به حضور در محافل ایدئولوژیک مورد علاقه رژیم همچون مساجد و تکایا ترغیب کنند. در این میان، استادیوم شده بود آخرین تکهِ تسخیرنشدهِ فضای عمومی که جماعت – البته فقط نیمی از آنها – اجازه داشتند در آن دور هم جمع بشوند و شاد باشند و فریاد بزنند و فحش بدهند و خود را تخلیه روانی کنند. لذا فوتبال و به خصوص فوتبالِ استادیومی در آن روزگار به نوعی ابزار مقاومت مدنی در برابر گفتمان رژیم تبدیل شده بود.
به همین جهت، رژیم انواع و اقسام تمهیدات و ترفندها را برای فوتبالزدایی به کار میبست. بر خلاف تصور عمومی، رژیم شاید اولین قدم در این مسیر را نه در سطح «فوتبال حرفهای» که در زمینه فوتبال در سطح عامِ اجتماعی برداشت. سوای اینکه هیچ محیطی از طرف شهرداری به ورزش و به خصوص فوتبال اختصاص نمییافت، دستگاه آموزش و پرورشِ رژیم هم به شدت با فوتبال ضدیت داشت. چنین بود که فوتبال – به عنوان «ورزش» که به هر حال اسلام مومنین را به آن سفارش کرده – در مدرسه فقط تحمل میشد، آن هم عموما فقط در زنگ ورزش. فوتبال بازی کردن در حیاط مدرسه خارج از محدوده زنگ ورزش معمولا با تقبیح و بعضا تنبیه همراه بود. اینگونه شد که مسابقات «گلکوچیک» در خارج از مدرسه عمومیت پیدا کرد و به گونهای از خرده-مقاومت در برابر فوتبالزداییِ رژیم تبدیل شد.
در سطح فوتبال حرفهای، رژیم دسترسی به فوتبال و تماشای آن را بسیار دشوار کرد. طوری شده بود که تماشای فوتبال در آن سالها شده بود چیزی در مایههای تماشای پورن. مسابقات منظم داخلی که بعد از انقلاب تعطیل شده بود، زمانی هم که جسته گریخته برگزار میشد، برای اینکه دسترسی مردم به فوتبال را کم کنند، بازیها را از استادیومهای داخل شهر مثل امجدیه تبعید کردند به استادیوم آزادی در خارج از شهر. امکانات ایاب و ذهاب نبود یا کم بود. مسابقات را هم معمولا مستقیم پخش نمیکردند. برخورد با بازیهای ملی یا باشگاهیِ بینالمللی حتی از این هم عذابآمیزتر بود، و مردم معمولا مجبور میشدند از طریق رادیو بازیهای خارج از کشور را دنبال کنند.
در آن روزگار، تنها روزنی که میشد در خانه از آن به تماشای فوتبال نشست برنامه «ورزش و مردم» – یعنی تنها برنامه ورزشی استخواندار صدا و سیمای جمهوری اسلامی در دهه شصت – به تهیهکنندگی و مجریگری بهرام شفیع بود. این برنامه که در اصل جُنگی ورزشی بود که به رشتههای مختلف میپرداخت، بعضا یک ربع بیست دقیقهای را هم به پخش خلاصهای از مسابقات فوتبال مهم آن دوره اختصاص میداد. بنابراین، برای تماشای بیست دقیقه فوتبال از تلویزیون، تماشاگر باید بعضا یک هفته صبر میکرد. با این وجود، شفیع که در زمان خودش در گیجی و چارلیبازی چیزی از جواد خیابانی کم نداشت برنامه را به هر ترتیب مدیریت میکرد. برنامهاش اما هرگز روندی چالشی به خود نگرفت، و بیشتر به شبنشینیهایی میمانست که در آن مهمانانِ تعارفی و محافظهکار به خوش و بش در هنگام پخش صحنههای ورزشی میپرداختند.
بدین ترتیب، معادل برنامه «نود» در آن روزگار را باید جای دیگری جستجو کرد. این معادل نه در تلویزیون که در مطبوعات بود. مجله «کیهان ورزشی» که تا سالها گلِ سرسبدِ نشریات ورزشی در ایران بود نقش برنامه نود را اجرا میکرد و به فوتبال جهت میداد. نکته جالب اینجاست که علیرغم اتصال معنوی به موسسه «کیهان»، کیهان ورزشی بعضا رویکردهای خوبی نسبت به ورزش اتخاذ میکرد. نمونهاش حضور برخی از نویسندگان ورزشی کهنهکارِ خوشفکرِ خوشقلم در این مجله بود. به یادماندنیترین بخش کیهان ورزشی شاید «آیین جوانمردی» به قلم «د. اسداللهى» بود. او که خود سالها فوتبالیست و مربی فوتبال بود، با درآمیختن وقایع ورزشی با حکایات تعلیمی و ادبیات کلاسیکِ فارسی، به خوانندهِ ورزشدوست درس اخلاق میداد.
اما سکه معلمیِ اخلاق در فوتبال دهه شصت بدون شک به نام پرویز دهداری زده شده است. پیش از اینکه به دهداری بپردازم، لازم است تصویری از وضعیت کلیِ فرهنگ فوتبال حرفهای در آن روزگار ترسیم کنم تا جایگاه دهداری در فوتبال ایران و نقش مهم او در مقاومت در برابر گفتمان «ارزشیِ» حاکم بر فوتبال بهتر مشخص شود. این که فوتبال در آن سالها ابزاری برای مقاومت مدنی در برابر گفتمان رژیم بود به هیچ وجه معنایش این نیست که فوتبال پدیدهای ایدهآل بود. اتفاقا برعکس، فوتبال خیلی کثیف و کلنگی بود، بر اساس معیارهایی، شاید خیلی کثیفتر از امروز. فرهنگ فوتبال حرفهای در آن روزگار آینه تمامنمای فرهنگ غالبِ جامعه ایران بود: ترکیبی پوپولیستی بود از حزباللهیگری و اوباشی، دو پدیدهای که البته در نهاد از یکدیگر جدا نیستند.
گرچه رژیم به طور کل روی فوتبال حرفهای دست انداخته بود و اکثر باشگاههای معروف و پرطرفدار از جمله پرسپولیس تهران و استقلال (تاج) تهران را زیرمجموعه نهادهای خود کرده بود، اما این پرسپولیس بود که در پی جبر تاریخ این افتخار را یافت تا به مقام کهنالگوییِ حزباللهیگری/اوباشی در فوتبال ایران نائل آید. برای مثال، محمد پنجعلی و محمد مایلیکهن (رهبران جناح حزباللهی) را بگذارید کنار مجتبی محرمی و مرتضی کرمانیمقدم (سردستگان جناح اوباش) و آنها را هم بزنید و با هم ترکیب کنید، آنچه به دست میآید گفتمانِ غالبِ فوتبالِ حرفهای ایران در دهه شصت است.
این «گنگ» بدون اینکه بویی از اخلاق و شایستهسالاری برده باشند، دست در دستِ هم با زورگویی و چماقداری در سایه گفتمان «انقلابی/ارزشیِ» دهه شصت کار خود را پیش میبردند و حقوق بسیاری را نیز ضایع میکردند. در آن میان البته بودند مهرههایی از لحاظِ ایدئولوژیک خنثی، کسانی همچون ناصر محمدخانی و فرشاد پیوس، که بازیکنان خوبی هم بودند، اما آنها هم در نهایت یا دنبالهروی گفتمان غالب بودند یا مستحیل در آن. بدین ترتیب، این پرسپولیس بود که با پایگاه عظیمی که در میان اقشار پاییندستِ اجتماع داشت خطوط کلیِ فرهنگِ فوتبال در ایران را تعیین میکرد؛ فرهنگی که نه تنها در فوتبال که در کل جامعه غلبه داشت.
در چنین آشفتهبازاری بود که به توصیه احمد خمینی – که در هنگام تمرینِ موقت در باشگاه شاهین به دهداری ارادت پیدا کرده بود – سکان هدایت تیم ملی ایران به پرویز دهداری سپرده شد. دهداری آدم اصولگرایی بود، و زیر بار اوباش و حزباللهیها نمیرفت. سوای این، در جایی که فوتبال حرفهای به طور کل پدیدهای است که طبیعتِ تجاری و پوپولیستی و نمایشی و عمدتا نتیجهگرایش جای زیادی برای پرداختن به ایدهآلهای اخلاقی نمیگذارد، دهداری در فوتبال به دنبال «اخلاقِ کشتیگیرانه» بود. مثلا، چنانکه مهدی رستمپور نقل میکند، در حین بازی مقابل تیم ضعیف نپال در جریان بازیهای مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۰، وقتی که کرمانیمقدم دو بار به بازیکن حریف لایی انداخت، دهداری که همه تعویضهایش را کرده بود او را به قصد تنبیه از زمین بیرون میکشد و تیماش را ده نفره میکند. به کرمانیمقدم گفته بود بازیکن میتواند حریفش را دریبل بزند، اما هرگز حق تحقیر کردن او را ندارد.
بر همین منوال، بیش از یک دهه قبل از اینکه امه ژاکه اریک کانتونا را و حدود دو دهه قبل از اینکه آلکس فرگوسن روی کین و سپس دیوید بکام را به هوای حفظ انضباط و اخلاق و یکدستیِ تیم کنار بگذارد، پرویز دهداری ستارههای دوران خود را – که در ادعا و محوبیت در نزد عامه چیزی از آن بازیکنان اروپایی کم نداشتند – به هوای همین آرمانها نیمکتنشین کرده یا از تیم ملی خط زده بود. اما، بر خلاف انگلیس و فرانسه، از آنجایی که فرهنگ فوتبالِ بازیکنسالار و قهرمانسازِ ایران هم تابعی از روحیه اجتماعی ایرانیان است، آن روزها این امر بر بسیاری خوش نیامد، و بعدها در هنگام بازی دوستانه در برابر ژاپن در استادیوم آزادی دهداری را هو زدند و خوار داشتند. آن پهلوانی و اخلاق و انضباطی که ایدهآلِ او بود – گرچه امروز همه ظاهرا روی سر میگذارند و حلوا حلوایش میکنند – در آن روزگار خریداری نداشت. جامعهِ در همهجا شکستخورده فقط به دنبال نتیجه بود.
با این وجود، هنگامی که پس از بازیهای آسیایی ۱۹۸۶ سئول بیش از نیمی از بازیکنان تیم ملی به سردستگی پنجعلی استعفا دادند، دهداری خم به ابرو نیاورد، و کاری را کرد که یک معلم واقعی میکند. تا پیش از آن رسم بود که تیم ملی فوتبال ایران ترکیبی باشد از دو تیم پرسپولیس و استقلال با چند بازیکن شهرستانی به عنوان نخودی. این پرویز دهداری بود که تیم ملی را واقعا «ملی» کرد. علاوه بر بعضی بازیکنان جوان تهرانی مثل جواد زرینچه و مجید نامجومطلق، او تعدادی از استعدادهای شهرستانی همچون سیروس قایقران، احمدرضا عابدزاده، عباس سَرخاب، و عبدالصمد مرفاوی را هم کشف کرد و پرورش داد که اکثرا تا سالها جزو بهترینهای فوتبال ایران – چه از لحاظ تکنیکی و چه اخلاقی – بودند و در نهایت از ارکان تاریخ فوتبال ایران شدند. او این تیم جوان را در جام ملتهای آسیای ۱۹۸۸ قطر سوم کرد؛ تیمی که میتوانست قهرمان آسیا بشود اگر داور گلِ درستِ کرمانیمقدم به عربستان در بازی نیمهنهایی را رد نکرده بود. همین تیم بود که به مربیگریِ علی پروین در بازیهای آسیایی ۱۹۹۰ پکن قهرمان آسیا شد و اولین قهرمانی بینالمللی فوتبال را برای ایرانِ بعد از انقلاب به ارمغان آورد.
جداییِ دهداری از تیم ملی و مرگ زودهنگام او خاتمهای بود بر فصلی از فوتبالِ ایران و گفتمانی «مقاومتی» که گام به گام به حاشیه رانده شد. نه اینکه دهداری همهکارهِ این فصل و این گفتمان بوده باشد، اما جایگاه و نقش او در این گفتمان اهمیتی بس عظیم داشت. بعد از این دوران، که از قضا مصادف است با دورانِ گذار از خمینیسم به خامنهایسم، در پیِ تغییر سیاست رژیم نسبت به فوتبال، فوتبال عملا جذبِ سیستم شد و تبدیل شد به یکی دیگر از آن دهها و شاید صدها پدیده/نهادِ فرهنگی/اجتماعیِ پیش از آن کمابیش مستقلی که جمهوری اسلامی قدم به قدم به تسخیر خود درآورد و عقیم کرد. بدین ترتیب فوتبال تا حدود زیادی کارکردش را به عنوان ابزار مقاومت در برابر گفتمان رژیم از دست داد. با این وجود، تجربه فوتبال در دهه شصت و توجه به «اخلاقمحوری و شایستهسالاری با هم» که دهداری رکن رکینِ آن بود، امروز هم میتواند الگویی باشد برای ما به جهت پرورشِ گفتمان و ابزاری برای مقاومت مدنی در مقابل جمهوری اسلامی.