chador 01

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

chador 01

chador 01چادر مشکی در شعری به گویش تالشی

یکم- گذری تاریخی بر چادر سیاه: از گذشته های دور تا امروز، هر ملتی بسته به جغرافیای زیستی خویش فرهنگ خوراک و پوشاک ویژه ای داشته و دارد. در میان برخی ملت ها مذهب نیز شیوه ای جداگانه از خوراک و پوشاک نهاده است. این روند اگر چه در جهان پس از نوگرایی، دگرگون شده، ولی همچنان کم و بیش برجاست.

سنگ نگاره ها و آثار باستانی کشف شده نشان می دهد از روزگاری که انسان دوران کشاورزی و دامداری و دیرینه سنگی و نوسنگی را پشت سر نهاد و به دوران آهن گام نهاد، زنان در قلمرو تمدنهای بزرگی چون ایران و روم و چین، هیچ گاه از نظر پوشاک، به طور کامل برهنه نبوده اند؛ به ویژه در ایران، زنان در هر دوره ای پوششی ویژه داشته است؛ پوششی که با آن می توانست بی هیچ رنج و زحمتی اضافی، همۀ کارهای خانه و کشتزار و بیرون از خانه را انجام دهد.  از سوی دیگر، پوشاک زن ایرانی، سرشار و آکنده از رنگ های روشن و زیبا و چشم نواز بوده است تا آنکه مذهب تشیع با به قدرت رسیدن دودمان صفوی کیش و آیین ایرانیان شد. از این هنگام به بعد همانند روزگار ساسانیان، دستگاه روحانیت، با قدرت در آمیخت و این بار به جای موبد، آخوند یا ملا، شانه به شانۀ شاه نشست و سرنوشت مردم و کشور را در دست گرفت. با این همه در روزگار صفویان اگرچه پوشش زن شکلی هیولایی به خود گرفت، ولی گونه گونی رنگ آن برجا ماند تا آنکه در روزگار قاجاریان پوشش بیرونی زن یکسره سیاه شد و چادر سیاه جای دیگر پوششها را گرفت. سیاه بودن چادر دو زمینه و دو علت داشت: یکی آنکه بخشی از زنان در این روزگار به کار سازمانی و دیوانی روی آوردند و چون رفتار اداری و سازمانی، از غرب وارد شده بود، و نیز از آنجا که لباس رسمی مجلسی غربی ها به رنگ مشکی است، در نتیجه کارمندان مرد و زن ناچار به پوشیدن لباس رسمی بودند و از این رو، لباسهایی به رنگ مشکی پوشیدند و چون قشر اداری به نوعی الگوی دیگران قرار می گرفتند، رفته رفته، بخشی از زنان رنگ مشکی را برای پوشش بیرونی خویش برگزیدند. دومین علت پیدایش چادر مشکی، فراگیری سوگواری های مذهبی در دوران قاجار بود که در جایگاههایی چون تکیه ها، سقاخانه ها، حسینیه ها و مساجد برگزار می شد. چیرگی مذهب و روحانیان سنتی شیعی به اندازه ای بود که همانند دوران جمهوری اسلامی، مجلس رسمی شاد و غیر مذهبی چندان برگزار نمی شد. هر چه بود مجلس فاتحۀ مردگان بود و سوگواری های مذهبی. روشن است که در مجلس سوگ هم لباس تیره می پوشیدند و چنان شد که چادر سیاه، پوشش رسمی بیرونی زنان شناخته شد و هر چه از زمان می گذشت، روحانیان نیز پوشیدن چادر را به عنوان پوشش دینی تبلیغ کردند و بر سیاه بودن آن تأکید ورزیدند. چنین بود که چادر سیاه بی هیچ پایۀ علمی و عقلی، تنها در یک چرخش اجتماعی، نماد زن مؤمن پاکدامن ایرانی شناخته شد. با برافتادن قاجاریان و برآمدن پهلوی ها دگرگونی آشکاری هم در شیوۀ پوشش و هم در رنگ آن پدید آمد، ولی تندروی های رضاشاه در بارۀ طرح های فرهنگی ، به ویژه کشف حجاب اجباری و دستوری و تندروی های حکومت محمد رضاپهلوی واکنش بخش های سنتی جامعۀ ایران را برانگیخت و با برافتادن این خاندان و قدرت یافتن نهاد دین و دستگاه روحانیت، پوشش چادر در دوره ای، به صورت غیر رسمی و نانوشته، اجباری شد و بر رنگ سیاه آن نیز تاکید شد. هر چند پس از دو دهه، اجباری بودن چادر برداشته شد، ولی حاکمان ایران از سویی اولویت را بر چادر دادند و ازسوی دیگر، رنگ سیاه، رنگ رسمی چادر شناخته شد. این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که چادر سیاه در داخل ایران تولید نمی شود؛ از این رو، مافیای ثروت حکومتی با دمیدن بر اولویت چادر مشکی، واردات آن را به صورت انحصای در دست گرفته اند و از این راه افزون بر آنکه به ثروتهای کلان رسیده اند، با در دست داشتن نهادهای قانون گذاری و اجرایی، همچنان بر حفظ این موقعیت پافشاری می کنند.

دوم- ارزیابی فرهنگی: انسان در جهان امروز، شهروند به شمار می رود و شهروند همچنان که مسئول است دارای حق است و یکی از حقوق او آزادی وی در سامان دادن حریم شخصی و خصوصی است. آشکارترین حریم شخصی هر کس پوشش اوست. پس این حق هر زنی است که هرگونه خود می خواهد حریم شخصی خود را سامان دهد و این حق اوست که هر نوع پوششیرا که دوست دارد برگزیند. این نوشته، نه در پی ترویج چادر است، و نه در پی ترویج بی چادری؛ بلکه آنچه برای نگارنده از اهمیت برخوردار است، اینکه شماری از کسانی که بی هیچ استدلال جغرافیایی و فرهنگی و دینی، تنها به تعصبات مذهبی خود اندیشیده اند، چادر را با شکل و رنگ کنونی بر جامعۀ ایرانی و مردمانی از دیگر کشورها تحمیل کرده اند و سوگمندانه مردمان ساده اندیش نیز باور کرده اند که چنین پوششی، فرمان دین است و به آن تن داده اند.

اینکه مذهب چه اندازه حق تعیین امور جزئی و خصوصی پیروانش را دارد و اینکه چادر با چنین شکلی، پوشش مورد نظر مذهب هست یانه؟ بحث دیگری است که در جای دیگر باید بدان پرداخت. از نظر نگارنده این چادر با این شکل ها و رنگ های کنونی جز رنج و هزینه و تحمیق و تمسخر و استحمار جامعه و به ویژه زنان، هیچ نتیجه و اثر دیگری ندارد؛ از این رو، با زبان شعر آن هم به گویش بومی تالشی، به نقد آن پرداخته ام.

چون این روزها هم حکومت وهم نهادهای دینی مانند روحانیان بیشتر بر ترویج اجباری و دستوری چادر پافشاری می کنند، این اشعار به گونه ای نقد ادبی این جریان به شمار می رود.

شایان یادآوری آنکه در این اشعار، فقط امور طبیعی و معمولی آفرینش و نیازهای زیستی مطرح شده است.

 

دا زندَینَه سیا کَفَن دَکَرَن

مَردینَه ایسبـیـیَه خَلَت دَکَرَن

زندَه بی ایسبی دَکَر نِه مَردَه

قبری کا ایسبی خایَن چه بکَرَن

تا زنده اید کفن سیاه بر تن می کنید

آنگاه که می میرید جامۀ سفید می پوشید

آدم زنده باید که سفید بپوشد، نه مرده

درون گور جامۀ سفید به چه کارتان می آید!!

زندَه بی دَکَره ایسبـیـیَه خَلا

مَردَه را خَلَت خوبَه هَمَّه سیـا

بوام زندِن چرا سیـا دَکَرن؟

گیرفتارینَه ب هیزار تا بَلا

آدم زنده سزاوار است رخت سپید و روشن بر تن کند

جامۀ سیاه، همه اش شایستۀ مردگان است

بگویم چرا زندگان ما همه سیاه پوشند؟

از آن رو که به هزاران درد گرفتارند

 

سیا شَلَه چَه کو ت دَگِتَیرَه

چِه دیلَه کورَه قوقو شی آبَیرَه

خدا ت بال دوئَشه پَر آگِری

ت گاز و دَسی نَه شَلَه گِتَیرَه

این شولای هیولایی سیاه و گشاد و بلند چیست که بر خود پیچانده ای؟

که درون آن همانند جغدی سیاه و شوم شده ای!

خدا تو را بال داد تا پرواز کنی

تو با دندان و دستت این شولای هیولایی را گرفته ای!!!؟

خدا نِشای کو ت چُلاق بکَری؟

 لوکی بنی ت را گِرَه آگِری؟

کو ت إشته چادری ها آیَنی

دَس و گازی نَه اَ شَلَه مَگِری؟

آیا خداوند نمی توانست تو را چلاق بیافریند (و دستانت را رو به بالا به زیر چانه ات نگه دارد)؟

آیا خدا نمی توانست زیر گلویت اندامی گیره ای بگذارد

تا تو چادرت را بر آن بیاویزی و یکسره ناچار نشوی

با دست و دندانت این شولای هیولایی را بگیری که نیفتد و باز نشود!!؟

دَکَش آکَش چدَه کَری ت شَله

إن وَر اَ وَر چدَه بَری ت شَلَه

سَر و دَسی نَه و پا و شونَه نَه

دَبَستی یان ک آکَری ت شَلَه

چه کشمکش پیوسته ای تو با این شولای هیولایی داری!!

چقدر این شولای هیولایی را این سو و آن سو می کشی؟

با سر و دست و پا و شانه هایت

پیوسته این شولای را یا می بندی و یا باز می کنی!

دا کَینی بی سیا خَلا دَکَردِن

دا کَینی بی سَرَه فتلاکن هَردِن

سیا کَلاچون شی چدَه بی خوندِن

إشتَنی و دیگَرون سَری هَردِن

تا کی باید رخت سیاه بر تن کرد؟

تا کی باید سرکوفت خورد؟

تا کی باید همچون کلاغان سیاه، آواز بد شگون سر داد؟

و سر خود و دیگران را خورد؟

سیا خَلَتی بی جانی کا کَندِن

سیا کَفَنی سَری کا بَیَندِن

ایرونی خَلا رَنگ هَرگز سیا نی

عَزا خَلا نِبی هر جا دَکَردِن

این رخت سیاه را باید از تن به در آورد

این کفن سیاه را باید از سر برانداخت

رنگ رخت و جامۀ ایرانی هرگز سیاه نبوده و نیست

این رخت سوگ است که آن را نشاید هر جا بر تن کرد!

یِنَکی دیل خا کورَه قوقو  بوبو

ت کار مَدا بدا هر چی بو  بوبو

زَرَجی شی إشتَن کَلَّه وَری بن

جیخوئَشه ک هر چی بوبو  بوبو

هر زنی که دلش خواست جغد شوم باشد

تو کاری به او نداشته باش و بگذار هرچه خواهد باشد

چنین کسی همچون کبکی سر خویش

به زیر برف برده تا هر چه شود بشود

امضا محفوظ

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.