oroomieh lake 02

ارومیه… دمى بود و دیگر نبود

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

oroomieh lake 02

oroomieh lake 02مازیار سعیدى

دریاچه ى من

آن غرورانگیز چند هزار ساله آذرى

پر شور 

که به بودن و ایستادن شد، متمادى و مسلسل و همواره

افسوسى که با نفسى آمد وآمد و… بود و 

با قطره ى اشکى دیگر نبود 

 

یک آه

دمى و بازدمى 

و دیگر نبودن 

دیگر نبودن در آن صفحات سرخ و سفید جیوه گون آب نما 

آب خروشى طلایى و آیینه اى فاخر

بى وزن فرسوده اى 

به سنگینى یک هزار قرن 

به سنگینى چشمان یک ملت

 

چشمانى که مى نگرند و به آهى

و دمى و نفسى  

دیگر نیستند

 

عصاى خشک بى رحمى فلاکت ناتوانان بى خیر

ضربه اى شد بسى سهمگین 

بر پشت رنجدیده ى فرسوده ى پیر افسانه هاى ارومیه 

 

و ناله اش به ترکى و

گریه اش به شیرینى زبان درنایان و لک لکان راه گم کرده

و غر غرش ضربتى بر فرق آدمهاى بى لیاقت پلاژفروش 

 

که طعنه بود زبان پر زهر کودک راه گم کرده

که دریاچه خروشان من کو؟ 

که روزگار کمان بدستان قهر از زمین و زمان من کو؟

سنگریزه هاى خردتر و سفیدتر از نفرین هاى تف به دهان کو؟

بوسه هاى زمزمه بر کام عزیزان من کو؟

دریاچه سبکبال نمکینم … کو؟ 

 

ارومیه 

نمک بار پربرکت سیمین دریاچه ام

آن غرورانگیز چند هزارساله آذرى 

آن خانه

به قرون بود

و… ناگاه، به لحظه اى

در جوار بى لیاقتى آدم هایى تف به دهان

… دیگر نبود! 

 

 

مازیار سعیدى / نیویورک ٢٠١٣

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.