محسن قائم مقام
با مرور اوضاع میبینیم وقتی کوششهای فراوانشان از خمینی گرفته تا امروزیهایشان برای خراب کردن مصدق بهجائی نرسید، بهقول یک ضربالمثل امریکائی «اگر نتوانستی با ایشان بجنگی، بخشی از ایشان شو!»، با نیرنگ خواستند، بهزعم خود بخشی از شاهکارهای مصدق را همردیف اقدامات ضرربار خود در افراط در گسترش انرژی هستهای و یا قبول شکست در برخورد با تحریمها و به آن نام «پیروزی» دادن، نمایند.
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست/ لوحی سیه و چند بد آموز و دگر هیچ
ملک الشعرای بهار
اخیرآ از آقای اکبر رفسنجانی، رئیس جمهور سابق «جمهوری» اسلامی نامهای از آقای دکتر مصدق خطاب به ایشان انتشار یافته است. در این نامه که بتاریخ ۱۱ آذر ۱۳۴۲ در احمدآباد نوشته شده، آقای دکتر مصدق نوشتهاند که از کتاب «سرنوشت فلسطین» که گویا رفسنجانی همراه نامه خود برای ایشان ارسال داشته است «بسیار استفاده نمودم» و چکی «ناقابل» «تقدیم» نمودهاند تا بتوانند کتاب را «در معرض استفاده عموم قرار» دهند. آقای رفسنجانی این نامه را پس از ۵۱ سال «آفتابی» کردهاند. انتخاب زمان بیرون آوردن این نامه، تنها به دوران مسابقه سوء استفاده از نام مصدق و خود چسبانی، در میان ستمگران جمهوری اسلامی، به هویت بیهمتای او صورت گرفته است.
رفسنجانی نامه خودش به ایشان را انتشار نداده، یا من ندیدهام. ولی کتاب منتشر شده است، حالا موضوع فرستادن چک به ایشان برایم روشن نیست که چیست. صرفنظر از این صحبتها، آنچه از ادعای وجود نامه برمیآید این است که طلبه جوانی کتابی با عنوان «سرنوشت فلسطین» برای دکتر مصدق فرستاده که مورد توجه ایشان قرار گرفته است و همه چیز نشان میدهد که موضوع و عنوان کتاب و نه فرستنده نامه مورد علاقه مصدق بوده است و احیاناً از فرستنده جوان نامه تقدیری هم شده است. و اما انتشار تبلیغاتی این نامه در این زمان چه معنیای دارد؟
میبینیم که برنامهریز و عامل قتلهای سیاسی در داخل و خارج ایران که در دادگاه میکونوس به دلیل قتل هموطنان کرد، قاسملو و شرفکندی جنایتکار بینالمللی خوانده شد و محکوم شد. امروز با انتشار نامهای از مصدق خطاب به خود، بهزعم خویش در جستجوی سندی برای برائت خود برآمده است: هر لحظه به شکلی بت عیار درآمد! رفسنجانی در هشت سال دوران ریاست جمهوریاش، که خود را «سردار اصلاحات» خواند، از پیشکسوت اصلاحات واقعی در ایران یعنی دکتر مصدق که امروز نامه او را به عنوان سندی برای موجه بودن خود ارائه میدهد، نامی نبرد، و به کسی که علاقه به حقوق فلسطینیها نشان میداد اشارهای نکرد و هیچگاه سخنی از وی به میان نیاورد. و در برابر قتلهای زنجیرهای که با نقشه و طراحی وزارت امنیت و اطلاعات جمهوری اسلامی صورت میگرفت، دنباله همان جنایتکاریهای زمان خودش بود، از جمله قتل زندهیادان داریوش و پروانه فروهر و سایر فرهیختگان و بسیار جلوتر از آن قتل دکتر امیرعلائی از رهبران با همت جبهه ملی ایران نیز که کامیونی به او زد، سکوت نمود. آیا اینهمه نامردی باید جائی برای یادآوری از نامه مصدق باقی بگذارد؟ زهی دوروئی و زهی بیاصالتی. ویدیوی رئیس مجلس رفسنجانی در اینترنت است که به توهینهای زنندهای که در مجلس به زنده یاد مهندس بازرگان میشد، خندهای بیشرمانه و وقیحانه دارد.
به یاد دارم زنده یاد خلیل ملکی در همان زمان نگارش نامه مورد سخن رفسنجانی، یعنی دوران کوتاه تجدید فعالیت سیاسی سازمانهای مختلف سیاسی از جمله جبهه ملی ایران در سالهای ۳۹ تا ۴۳ در یکی از جلسات جامعه سوسیالیستها، همین موضوع نامههای مصدق به افراد مختلف را مطرح کرد، و انتقاد از افرادی داشت که نامههای دکتر مصدق به خود را دلیل پشتیبانی و نوعی قبول دکتر مصدق از خود عنوان میکنند. و دنباله مطلب اضافه کرد که چند نفری اخلاق پاسخ دادن به نامههائی که برایشان میرفته را داشتهاند. او از جمله نام دکتر منوچهر اقبال، رئیس دانشگاه و نخست وزیر شاه را میبرد که چنین اخلاقی را داشت. من شخصآ بهخاطر دارم که زنده یاد الهیار صالح از رهبران جبهه ملی ایران نیز چنین عادتی را داشت و نامههای رسیده بهخود را بیجواب نمیگذاشت.
دنباله صحبت، در این چند ساله بهقول معروف «مصدق»های «بعد از این»، یکی بعد از دیگری از کوره خود بزرگ سازی جمهوری اسلامی بیرون آمدند. این عنوانبندی از احمدینژاد، که خود را مصدق «برنامه هستهای» قلمداد میکرد شروع شد. آدم بیشخصیتی که در پیروی از سیاستهای بیخرادانه رژیم، میلیاردها دلار را با برنامههای پوچ بههدر دادند و بهجای آن تحریمهای خانمان برانداز و ایجاد یک مشت دشمن در جهان را برای مملکت خریدند. مصدقهای بعدی را آقای ظریف و روحانی به نام خود سکه زدند، و آن بهازاء قبول از کارانداختن دستگاههای انرژی هستهای بود که میلیاردها دلار هزینه آن شده بود و بهجای آنکه واقعیت را بگویند که سردمداران رژیم بیخرادانه ثروتهای مملکت را بیهوده به باد دادهاند، برعکس آن را «پیروزی» خطاب کردند.
آشتی با «دنیا» و غرب که سالها فریادها را برآورده بود لازم بود و بنا بود همزمان اقدامی برای آزادی مردم که بهدروغ آن را وعده داده بودند شود که همانطور که انتظار آن میرفت کاری در این زمینه صورت نگرفت. ایشان تنها بهدنبال آزاد کردن منابع درآمدهای رژیم و سردمدارانش، با کنارآمدن با امریکا و غرب رفتند. تحریمهائی که با بیفکری وگاه عالمانه به دست خودشان ایجاد شده بود. و به وصله کردن سیاستهای زیانبار خود پرداختند. شاخوشانهکشیهای تو خالی که از ابتدا نمیبایست شروع کرده باشند. و در این آشفته بازار، همهشان عنوان مصدق را بهخود بخشیدند، یادآور مدالهای طلائی است که شاههای قاجار به پیشخدمتهای خود هم ارزانی میداشتند. در حالیکه یک کوچه را هم به نام مصدق ننمودند.
با مرور اوضاع میبینیم وقتی کوششهای فراوانشان از خمینی گرفته تا امروزیهایشان برای خراب کردن مصدق بهجائی نرسید، بهقول یک ضربالمثل امریکائی «اگر نتوانستی با ایشان بجنگی، بخشی از ایشان شو!»، با نیرنگ خواستند، بهزعم خود بخشی از شاهکارهای مصدق را همردیف اقدامات ضرربار خود در افراط در گسترش انرژی هستهای و یا قبول شکست در برخورد با تحریمها و به آن نام «پیروزی» دادن، نمایند. خواستند جامه مصدق را بهعاریت به تن نمایند، شاید محبوبیتی در میان مردم بدست آورند. مثل آدم بیسوادی که فکر میکند اگر عینک بزند میتواند خط بخواند!
تاریخ نویسان جمهوری اسلامی که در وارونه نویسی تاریخ ید طولائی دارند مینویسند که پیشنهاد ملی شدن نفت را نواب صفوی داد. حالا این آقای نواب صفوی که تمام هنرش ترورهای سیاسی در مملکت و جلوی بازار روی خانمهای بیحجاب اسید پاشیدن بود، و در کنار آیتالله کاشانی ایستاده بود که از نظر سیاستهای مملکتی هم بهچشم بیاید، صرفنظر از ماهیت ارتجاعی خود که فقط از کوردلی مایه میگیرد، آنقدر فهم و شعور سیاسی و دوراندیشی نداشت که به این مسائل مملکتی فکر کند. فدائیان اسلام که نواب صفوی رهبری آن را داشت، ابتدا مانند سایر سازمانهای کوچک سیاسی که خیال حضور بارز در صحنه سیاست مملکتی را داشتند، مثل سومکا و بسیاری سازمانهای چند نفری دیگر درباری، با اعلام طرفداری از دکترمصدق وارد میدان سیاست روز مملکت شدند. و بهزودی چهره ارتجاعی خود را نشان دادند و بهمخالفت با مصدق و برخی از ایشان به طرفداری از شاه پرداختند. نواب صفوی از مصدق خواست تا مصرف مشروبات الکلی در مملکت را قدقن کند و درب رسومات را هم به بندد. پاسخ دکتر مصدق هم این بود که مملکت قانون دارد و اینکار باید به تصویب مجلس شورای ملی برسد. حضرات مرتجع هم به مخالفت با دکتر مصدق پرداختند. البته آیت الله کاشانی در این مرحله طرف مصدق را گرفت و حملات فدائیان اسلام به مصدق بسیار ناچیز شد. در اینجا معلوم نیست که فشار برای مذهبی کردن کامل قوانین مملکتی در زمان مبارزه با استعمار انگلیس بر سر ملی کردن نفت، چه معنیای میتوانست داشته باشد؟ و کدام طرف در این مبارزه از آن سود میبرد؟ اگر بهقول مدعیان بدطینت بدون هیچ مدرکی، بگویند که آنها بودند که پیشنهاد ملی شدن نفت را دادند، چطور ناگهان در میان کارزار مبارزه با استعمار انگلیس، میخواستند سیاست حاکم بر کشور را تبدیل به سیاست ارتجاعی، مذهبی کردن قوانین مملکتی نمایند؟
دو سال و اندی بعد همین حضرات کودتای ۲۸ مرداد را تبریک گفتند. نامه نواب صفوی در این زمینه در اینترنت موجود است. و یادمان هست که آیتالله خمینی در زمان انقلاب زیر عکس نواب صفوی در تلویزیون صحبت میکرد و دستور داد تمبر شیخ فضلالله نوری، دشمن مشروطه را هم بیرون دادند. و نیز همراه آیت الله بروجردی ۲۸ مرداد را تبریک گفت و بعد از انقلاب هم با نهایت اعتماد به سخنان سخیف خود گفت: ۲۸ مرداد سیلی خدا به مصدق بود!
دنبال این تحریف سایت آفتاب، بهجای سایت تاریکی، برعکس نهند نام زنگی کافور! به جعلیات خود ادامه میدهد که جبهه ملی از فدائیان اسلام خواست تا رزم آرا را ترور نمایند. اولاً همان زمان هم گفته شد و بعدها هم اسناد و اقوال بسیاری در آن مورد بیرون آمد که رزم آرا را شاه و دربار کشتند. گلوله کلت بود تا هفت تیر کوچک بلژیکی که در دست خلیل طهماسبی قرار داشت. و گروهبانی که در پشت رزم آرا بود آن را شلیک کرد. آیتالله کاشانی هم در بازپرسی بعد از ۲۸ مرداد گفت که خلیل طهماسبی رزم آرا را نکشت ولی بخاطر مهم بودن موضوع آن را «بریش گرفت»! و بالاخره کاشانی و بقائی و طرفداران دیگرشان بودند که در مجلس رأی «مهدور الّدم» بودن رزم آرا را گرفتند. البته مردم بسیار خوشحال بودند و از میان رفتن نخست وزیری که در نطقاش در مجلس علیه ملی شدن نفت گفت «ملتی که لولهنگ (آفتابه) نمیتواند بسازد که دنبال ملی شدن نفت نباید برود! (تحقیر مردم). ولی مصدق پایبند قانون هرگز حاضر نشد که با خلیل طهماسبی عکس بگیرد. این کاشانی بود که با او عکس گرفت و دوستانش او را با «قانون مصوب مجلس» آزاد کردند.
اشکال در این است که دهان همه را بستهاند و یک مشت ریزهخواران سفره ایشان اطلاعات دروغ و نادرست به خورد مردم میدهند. مهمتر از همه و بدتر از دوران شاه که پهلویها را در کتابهای درسی قهرمان آزادی و ملی شدن نفت نشان میدادند. اینها هم روحانیون را مبدا پیشرفت و گرفتن حق مردم نشان میدهند. تا جائیکه دشمنان آزادی و مشروطیت را که با فتوای خودشان بهجرم خیانت به مردم بدار کشیده شدند، مانند شیخ فضل الله نوری، فرشته از خاک و گل سرشته نشان میدهند و برایش فیلم تاریخی سراسر دروغ و جعلیات میسازند. و آیت الله کاشانی را که در مدارک منتشره از وزارت خارجه امریکا نشان داد که اطلاعات داخل مردم از طریق او به علا وزیر دربار و سپس به سفیر امریکا داده میشده که پایهساز کودتای ۲۸ مرداد بوده است، در کتابهای درسی او را قهرمان ملی شدن نفت نمودهاند.
وارونه نویسی تاریخ همیشه کار دیکتاتورها بوده و هیچگاه آفتاب در پشت ابر نمانده است، چه امروز هنوز دیکتاتورهای جمهوری اسلامی زندهاند و نسل جوانی که مزخرفات تاریخی ایشان بهخوردشان داده شده، از دکتر مصدق بهعنوان یک قهرمان ملی تجلیل میکنند. سؤال این است که اگر این وارونه نویسیهای تاریخ را نکنند چگونه پاسخ اینهمه ظلم و بیانصاقی و غارت اموال عمومی را میتوانند بدهند؟ و از طرفی، ما را بهجای کوشش برای برملا کردن سیاستها و اعمال غیر انسانی و ضد مردمی و غارت اموال عمومی ایشان، به پاسخگوئی به جعلیات تاریخی خود میکشانند و وقتمان بیجهت صرف اینگونه کارهای عبث و بیهوده میشود، چه ماشین دروغ بافی ایشان همیشه در کار است. لذا باید تا آنجا که ممکن است از افتادن در این چاله دشمنان آزادی برای آزادیخواهان، حذر کرد.
نمایش بازیگران جمهوری اسلامی ادامه دارد. این بار دمبشان در تلهٔ واریز درآمد نفت به خورجینهایشان گیر کرده است. صلح حسنی اعلام میکنند. مصدق میشوند. شانه به شانه مصدق خود را قرار میدهند و لباس او را بهعاریت بهتن مینمایند. همه این نمایشات برای وارونه نشان دادن اوضاع و ادامه دیکتاتوری «مذهبی» ادامه دارد. یک مشت بیفرهنگ و چپاولگر اموال عمومی هر روز نمایش دیگری بهصحنه میآورند. مردم از روی بیچارگی در زیر فشار و یوغ استبداد از برخی نکات مثبت که در حقیقت برای حفظ منافع ایشان انجام شده است خوشحالی میکردند، که امروزه آن شادی هم به دلیل ادامه کماکان وضع بد اقتصادی تحلیل رفته است. تنها جنگ و دعوای تمامیتخواهان با گروهی که عاقلانهتر برای حفظ منافعشان و حفظ زنجیر استبداد جمهوری اسلامی با روپوش حرفهای تو خالیشان، سیاستهای نوینی را عرضه میدهند، ادامه دارد.
طرفداران «مردمی» ادامه «جمهوری» اسلامی به امید آنکه روزی آنها به کرسی وزارت و وکالت و دست یابی به درآمد نفت برسند و «اصلاحات» بهزعم خویش را برای حفظ و استمرار جمهوری اسلامی برقرار نمانید، و یا آنها که هنوز خیال خام «اصلاحات» در این سیستم مافیائی از سرشان بیرون نرفته است، و هورا کش این یا آن بازیگر جمهوری اسلامی میشوند، نیز در حاشیه باقی ماندهاند. خوشبختانه روز به روز از تعداد این گروهها کاسته میشود و چشمهایشان بازتر میشود.
مصدق شدن و ملی نمائی این گروه نیرنگ باز و هزار چهره کسی را فریب نخواهد داد. مصدق، مصدق است و این جنایتکاران یا پشتیبانان جنایتکاران را مردم خوب میشناسند!
محسن قائم مقام – نیویورک
۱۳ آوریل ۲۰۱۴