حسین نوشآذر
جنوب ایران در سالهای دهه ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ صحنه رویارویی فرهنگ بومی بود با جلوههایی از فرهنگ جهانی. در جنوب ایران شکلهای بدوی زندگی مثل کپرنشینی در کنار نمودهای شهرنشینی قرار گرفت و ادبیات داستانی ایران را تحت تأثیر قرار داد.
از خوزستان نویسندگانی برآمدهاند مانند احمد محمود، ناصر تقوایی، مسعود میناوی، عدنان غریفی و همچنین نسیم خاکسار. «ترس و لرز» نوشته غلامحسین ساعدی به زندگی ساحلنشینان جنوب ابعاد رازآمیز میدهد.
«مد و مه» نوشته ابراهیم گلستان حال و هوای اقلیم جنوب را برای همیشه جاودانه کرده است.
«شراب خام» از آثار مرغوب اسماعیل فصیح و همچنین «با شبیرو» از محمود دولتآبادی زاییده و برآمده از جنوب ایران است. بسیار پیش از آنکه سخن از جهانی شدن ادبیات و فرهنگ در میان آید، جنوب ایران یک صحنه جهانی برای شاخهای از ادبیات و فرهنگ ایران فراهم آورد.
نسیم خاکسار فرزند آن دوره است؛ برآمده از جنوب پرالتهاب با انسانهایی مقاوم که همواره در تلاشاند که به زندگیشان معنا ببخشند.
جای دندان کوسه
شخصیتهای داستانهای خاکسار از همان نخستین مجموعه داستانهایش، «گیاهک» و «نان و گل» در برابر سختیهای زندگی مقاوماند. نسیم خاکسار از التهاب و شرجی جنوب به التهاب سرد و بارانی تبعید درغلتید و در همه حال در اندیشه معناهای متعالی برای زندگی انسانها بود. اما در میان درغلتیدن از جنوب به شمال جهان اتفاقی برای او افتاد: نگاه خاکسار در جوانی اگر به بیرون از خودش دوخته شده بود، در تبعید، آرام آرام به درون گرایش پیدا کرد.
حسن عابدینی با نگاه به دو مجموعه «گیاهک» و «نان و گل» درباره شیوه داستاننویسی خاکسار مینویسد: «تصویرهای در آغاز گنگ او، در سیر پیشرفت ماجرا مفهوم بایسته خود را مییابند و در خدمت ایجاد فضا و موقعیت مطلوب قرار میگیرند. مضامین بر مبنای انضباطی درونی از منشور ذهن روایتگر داستان بیان میشوند تا ابعاد گوناگون رؤیاها، امیدها و ترسهای مردم را منعکس کنند.»
یکی از مشخصات شخصیتهای داستانهای خاکسار تلاش آنها برای دست یافتن به یک جهان آرمانی است. اما در اغلب مواقع، در رویارویی با واقعیتها، ذهن آرمانگرای آنان ویران میشود. نسیم خاکسار در اینباره میگوید: «بین جهان آرمانی شخصیتهای اصلی داستانها و جهان اندیشگی نویسنده و شاعر پیوندهائی هست. نویسنده یا شاعر بعد از مدتی کار و زندگی فکری به نوعی از نگاه و اندیشه به جهان میرسد که احساس میکند، همحسی و هماندیشگی با آن انس و الفت بیشتری دارد. میبیند در این نحوه نگاه به جهان و اندیشه کردن به آن بیشتر خودش است. راحتتر مینویسد؛ صادقتر است با جهان و با خودش.»
صداقت با جهان (و لاجرم با خود روراست بودن)، مهمترین ثمره درغلتیدن از جنوب به شمال جهان در زندگی یک نویسنده تبعیدی است. در داستان «استخوان و دندانهای ریز و درشت کوسه» (از نخستین داستانهای نسیم خاکسار در مجموعه «نان و گل») «یاسین» پس از سالها به جنوب برمیگردد، بدون آنکه هرگز جای دندان کوسهها روی استخوانهای خردشدهاش را از یاد برده باشد.
داستاننویسی خاکسار از همان آغاز تا امروز، در گستره دو اقلیم، از جنوب تا شمال جهان، از به یاد آوردن جای دندان کوسه نشان دارد. او در داستان کوتاهی به نام «زاهد» از مجموعه «روشنفکر کوچک» که در سال ۵۷ منتشر شد، مینویسد: «وقتی آدم بعضی چیزها را فراموش کند مادرقحبه میشود.»
و در ادامه میگوید: «ما نسل غمگینی هستم، چون فرصت فکر کردن پیدا کرده بودیم.»
سقوط به دنیایی پرخطر
خاکسار هم مانند نسلی که فرصت اندیشیدن یافته بود، در نخستین تلاشهایش در داستاننویسی از حقوق زنان بیپناه، و کودکان خیابانی و کارگران بیچیز سخن میگوید. داستانهای «بین راه»، «دو صدا» و «ماهی مرده» و همچنین داستان کوتاه «نان و گل» از حساسیت نویسنده نسبت به محیط پیرامونش نشان دارد. در این نخستین دوره آفرینش ادبی، نگاه خاکسار یکسر به بیرون از خودش دوخته شده است. انسانهایی که او در پیرامونش میبیند، به دنیایی پرخطر سقوط میکنند، اما هرگز غرورشان را از دست نمیدهند. در تبعید هم شخصیتهای خاکسار که همواره باشفقت، بخشنده، مهربان اما خشمگیناند، از آرزوها و خاطراتشان سخن میگویند، به افقهای دور نظر دارند و پرخون و با غرورند. «در بقال خرزویل» و همچنین در «آشغالدانی» کشش و کوشش آنها با محیط از سویههای طنزآمیزی هم برخوردار میشود. در «بقال خرزویل»، راوی داستان با پیرمرد هلندی همسایهاش شطرنج بازی میکند، به عمد از او میبازد که بتواند به زندگیاش ادامه دهد. او در یکی از لحظات پریشانحالیاش با خود میگوید: «دنیای یک تبعیدی، دنیای غریبی است. اول خیال میکند خودش است و همین کولباری که به پشت بسته است (…) بعد تا مدتی جستوجوی جایی برای زیستن. بعد اتاقکی، میزی، چراغی، قلمی، دفتری. چند تایی کتاب. (…) اما بعد، آهسته آهسته شروع میشود. میبینی خودت – تو – با همان حجم کوچکت تاریخی پشت سر خود داری.»
فاصلهای بین اوی تبعیدی و دیگران وجود دارد. این فاصله به گستردگی تاریخی است که پشت سرش جا مانده است. نسیم خاکسار میگوید: «غمگینی و اندوه از همین ویران شدن ناشی میشود. ویران شدن فکرها و جهانهایی که خام و ناپخته در ذهن پرورانده بودیم. گاه این اندوه ناشی از فاصلهای است که با دیگران احساس میکند.»
و همین فاصله با دیگران است که به داستانهای خاکسار از بقال خرزویل به بعد تهرنگی از خشم و تندخویی میبخشد. لحن داستانهای او به تدریج دگرگون میشود. شفقت انسان تبعیدی با سرگشتگیها و کلافه بودنهای او از چشمانداز محقری که فرارویش قرار دادهاند درمیآمیزد و در حد خشم فرازمیآید. اما او که نمیتواند به خشماش میدان دهد، آن را ناگزیر فرومیخورد. چنین است که به ورطه دشنامگویی درمیغلتد. مثل این است که نویسنده بر آن است زبان تازهای برای به بیان درآوردن همه حقیقت شخصیتهای دورافتادهاش ابداع کند؛ زبانی برهنه اما گویا، بیهیچ سانسوری و بیهیچ دغدغه فرصتطلبانهای که به نشر اثر در ایران نظر داشته باشد و خودش را بخواهد به اعتبار رسمیتیافتنی ارزان سانسور کند. با اینحال خاکسار خوشبینیاش را وانمینهد و هرگز از سویههای کودکانه و سرخوش شخصیتهایش غافل نمیماند. آنها همچنان، به رغم همه دشواریها آرمانخواهاند. خاکسار میگوید: «در تجربهای که داشتم از همین آدمهائی که بیشتر داستانهایم از زندگی آنها الهام گرفته شده، بیشتر وقتها برمیخوردم به جنبههای نیک و سالم و نیز کودکانه وجودشان و توی فکر فرومیرفتم. نمیتوانستم این جنبههای آشکار در وجود آنها و نیز شادی و سرخوشیام را از دیدن آن حاشا کنم.»
دیدن و دریافتن جنبههای نیک و سالم کودکانه انسانها یکی دیگر از ویژگیهایی است که داستانهای خاکسار در گستره دو اقلیم جنوب و تبعید را با یک رشته نامرئی به هم پیوند میدهد. او به یک معنا، فقط روایتگر شکست و سرخوردگیهای انسان آرمانخواه ایرانی پس از انقلاب نیست. او نگهدارنده و حفظکننده و به یادآورنده جنبههای نیک و سالمی است که در انسانهای آرمانخواه، از پی شکستها و دربدریهاشان و سقوط به دنیایی پرخطر باقی مانده است.
جدال دندان با طناب
نسیم خاکسار در داستان «دندان و طناب» از داستانهای دوره جنوب در مجموعه «گیاهک»، برای نخستین بار به مضمون زندان میپردازد. در این داستان که از نظرگاهی بسیار هنرمندانه نوشته شده، زندانیها را از دریچهای که در اثر غفلت زندانبان باز مانده تماشا میکنیم و از میان نجواهای آنان به جهان آنها راه مییابیم. در رمان «دیروزیها» که از مهمترین آثار «ادبیات زندان» به شمار مییابد و متأسفانه تجدید چاپ نشده است، با گروهی از زندانیان سیاسی در زندان قصر، در سالهای دهه ۱۳۵۰ آشنا میشویم. خاکسار در این رمان نشان میدهد که چگونه انسان در اثر انزوا و در محیط جنینی زندان، شخصیتش دگرگون و از برخی لحاظ مضمحل میشود. گروهی از افسران حزب توده که در زندانهای شاه استحوان ترکاندهاند، اکنون با رفتارهای کودکانهشان نمیتوانند همنشینی و همنفسی با هم زیر سقف بندها را تاب بیاورند. منیره برادران درباره این رمان میگوید: «”دیروزیها” گرچه دریچهای میگشاید از بیرون به درون زندان، اما به نگاهی از بیرون بسنده نمیکند. خواننده به زندان پرتاب میشود و در کنار دربندیان قرار میگیرد؛ نگاهی با فاصله اما نه جدا از آنها.»
در «مرائی کافر است» که از آن به عنوان یکی از آثار نمونه نسیم خاکسار یاد کردهاند، گروهی از توابها در زندان جمهوری اسلامی در بند نشستهاند و یکدیگر را زیر نظر گرفتهاند با این امید که بتوانند چیزی برای گزارش به «برادر جمشیدی» بیابند. آنها به ظاهر در هم شکستهاند، اما زیر شلاق اتفاق غریبی میافتد: راوی داستان، محمد که زیر شلاق توبه کرده و حالا احساس میکند سگ شده است، کم کم، باز زیر شلاق هویت خود را بازمییابد. نسیم خاکسار در این داستان قضاوت نمیکند و شفقت را وانمینهد. او همچنان در کنار «انسان» ایستاده و مثل این است که میخواهد دست او را پیش از سقوط به این ورطههای هولناک بگیرد و به یاد او بیاورد که با «دندان» میتوان به جدال «طناب»هایی رفت که به دست و بال او بستهاند.
رمان «بر فراز مسند خورشید»، از این منظر، امیدبخشترین اثری است که نسیم خاکسار نوشته است. سلیم که در تبعید، در شهر اوترخت بهسرمیبرد، یک زندگی ساده و بیدغدغه برای خودش دست و پا کرده است. دوستانی هم دارد، از جمله شیده و شاهرخ که آرزو دارند نمایشی روی صحنه ببرند. در این میان معلوم میشود که یکی از شکنجهگران ساواک، شخصی به نام اسدی هم در اوترخت زندگی میکند. اسدی، سلیم را در سالهایی دور شکنجه و آزار داده است. در پایان داستان، شاهرخ و شیده نمایششان را اجرا میکنند و سلیم میتواند در پایان داستان بر ترسش از اسدی چیره شود، حتی نسبت به او بیتفاوت بماند و استعداد سرکوبشدهاش در نقاشی را پرورش دهد و جهان خود را از نو بسازد: یک گام کوچک برای او، گامی بزرگ برای انسانهای آزاردیده و شکنجهشده.
شاید خانه را نیابیم
و با اینحال همواره از همان نخستین تلاشهای نسیم خاکسار تا امروز شخصیتهای او در جستوجویی مداوم بهسر میبرند. جستوجوی مادر مهربان «جنوب» در نخستین داستانهای خاکسار به جستوجوی «خانه» و «سقف» در دنیای تبعیدیها فراز میآید.
نسیم خاکسار میگوید: «در مجموعه داستانهای “بقال خرزویل” و “آهوان در برف” و رمان “بادنماها و شلاقها”، شخصیتهای در تبعیدم از سوئی درگیر با جهانی بودند که به درون آن پرتاب شده بودند و برایشان غریب بود و از سوئی دیگر درگیر با گذشتهای که رهایشان نمیکرد. آدمهای من باید از این ورطهها میگذشتند. باید برای اندوه جدائی از وطن و اندوه شکست، در خلوت خودشان جوابی پیدا میکردند.»
او در «بادنماها و شلاقها» مینویسد: «شاید خانه را نیابیم. شاید هم آن را پیدا کنیم در پای درختانی کهنسال که زمانی نهالهایی تازه بودند.»
و در ادامه میافزاید: «به پایان داستانم فکر میکنم. به حضور یا عدم حضور سایهای که مدام دنبالمان میکند. از ذهنم میگذرد ما هرگز نمیتوانیم بر شرایط و فضای تبعید پیروز شویم. یا مسلط شویم. تبعید نوعی برهنه کردن ماست در برابر جهانی که با سرعت از ما بیگانه میشود.»
یاسین در داستان «استخوان و دندانهای ریز و درشت کوسه» هم وقتی به خانه بازمیگردد، درمییابد که مادر جنوب با او بیگانه شده است، همانطور که مادر جهان، کمکم از ما روی برمیگرداند و با ما غریبه میشود. آیا اکنون ما همه در گستره جهان تبعیدی هستیم؟
نسیم خاکسار به پاسخ میگوید: « زندگی همه ما، در تبعید است اگر با فکر و درست به خودمان و در و دیوار و سقفی که احاطهمان کرده است نگاه کنیم.»