رضا مقصدی
“هستی”، نمی بخشاید وُ ما-
باید نبخشیم.
در شادمانی های هستی
انسان ، حضوری، مست دارد.
باران، به جان ِعاشق اش باید ببارد.
آواز را در جان ِ او شوری ، شگرف ست.
وقتی درختش را بهاران ، می سُراید
وقتی که رختش ، بیقرار ِ آفتاب ست –
او را چه ترسی از شقاوت های برف ست .؟
همزادِ آتش های دیرین
همریشه ی آب است وُ خورشید.
در مهربانی های جاری
شادی ِ شور ِ زیستن را
در چشمهایش می توان دید.
باید زمین ، بر خود ببالد
دستی به دستِ این چنین ، سرمست دارد.
آن کیست اما؟
آن کیست می خواهد چنین ، مستی نباشد؟
آن کیست می خواهد که این زیباترین را –
از باغ ِ ما بردارد وُُ بر دار دارد. ؟
” هستی” ، نمی بخشاید وُ ما
باید نبخشیم-
آن دست ِ پستی را که با ما کار دارد.
کلن- ۱۰ اکتبر روزجهانی مبارزه با اعدام