نامه ی نیما ابراهیم زاده به رئیس صندوق حمایت از کودکان یونیسف
من نیما ابراهیم زاده فرزند زندانی در بند بهنام ابراهیم زاده این نامه را در حالی می نویسم که سه سال است بدون پدرم روزها را به مدرسه می روم و شب ها با خیال آمدنش می خوابم.
قصه های تکراری مامان در مورد آزادی پدر دیگر آرامم نمی کند؛ من فرزند کارگری هستم که دستهایش در محل کار در کارخانه سوخته تا بتواند زندگی آبرومندی برای من و مادرم در حاشیه ی شهر بزرگ تهران فراهم کند؛ دیدن پدر از پشت شیشه آن هم چند هفته ای یکبار به مدت سی دقیقه روحم را آزار می دهد.
سه سال است این کار تکرار می شود بی آنکه پدر از حقوق اولیه ی خود برخوردار شود؛ اجازه ندادند پدرم در مرخصی در کنارمان بماند و یا حتی ملاقات حضوری با او داشته باشم.
مسئولان از تماس تلفنی وی با خانواده ممانعت می کنند؛ جرم او دفاع از کودکان کار و بی سرپرست و کارگران است؛ کودکانی که به جای رفتن به مدرسه و درس کار می کنند تا هزینه ی زندگی خود و خانواده هایشان را تأمین کنند!
کارگرانی که مثل پدر من فرزندانشان را روزی دو یا سه ساعت بیشتر نمی توانند ببینند؛ مادر کتابهایمان یادگرفته ایم به دیگران کمک کنیم پدر من
هم به دیگران کمک کرده است؛ فعالیت های پدرم برای آشکار کردن بی عدالتی ها و در دفاع از کودکان و کارگران قابل ارج است اما نمی دانم چرا او را به خاطر این کار به زندان انداخته اند؛ و احتمالاً مثل فیلم ها او را کتک زده اند!
بعضی بچه ها در مدرسه می گویند پدر تو انسان فداکاری است اما بعضی ها می گویند پدرش زندانی است؛ می دانم پدرم دزدی یا دعوا نکرده است می گویند او زندانی سیاسی است، دوست دارم پدرم شب ها پیشم باشد؛ مثل پدر همه ی بچه های دنیا من و مادرم بیش از سی ماه است چشم انتظار آمدن پدر هستیم؛ هر بار که او را می بینم می خندد و غم هایش را از ما پنهان می کند؛ کاری که خیلی از پدرها می کنند.
ما از همه کمک می خواهیم همه ی آنهایی که می توانند پدرم را به ما بازگردانند؛ همه ی آنهایی که به آینده ی کودکان ایران و جهان می اندیشند!
من از رئیس صندوق حمایت از کودکان یونیسف و نماینده ی صندوق حمایت کودکان یونیسف می خواهم صدای اعتراض مرا به گوش مسئولان ایران برسانند و برای آزادی پدرم تلاش کنند.
نیما ابراهیم زاده فرزند زندانی در بند بهنام ابراهیم زاده
مهر ماه ۱۳۹۲