رضا پرچی زاده
عطاالله مهاجرانی، از اعضای مشهور «حزب کارگزاران سازندگی» نزدیک به هاشمی رفسنجانی و وزیر ارشاد دولت اول خاتمی، اخیرا در مصاحبه بی بی سی فارسی با وی درباره صحبتهای بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، درباره جمهوری اسلامی، مدعیِ امری شد که در تقابل کامل با مواضع و «آرمان»های رژیم جمهوری اسلامی قرار می گیرد. هنگامی که در پاسخ به ادعای مهاجرانی که گفته بود «اسرائیل کشوری جعلی است»،
مجری برنامه اظهار کرد که «هیچ کشوری در دنیا نیست که امروز مرزهایش بر خون مردم دیگری بنا نهاده نشده باشد»، مهاجرانی درآمد که «ما به عنوان یک ملت مهاجرت کردیم و آریاها آمدند در این سرزمین؛ و در واقع می شود گفت که ما ملتی هستیم که بیش شش هزار سال است در این نقطه جهان زندگی می کنیم».
اکنون، صرف نظر از این حقیقت که انواع و اقسام اقوام ایرانی مدتهای مدیدی است که در فلات ایران ساکن شده اند، و اینکه «ملت» اصطلاحی مدرن است که حداکثر دو سده قدمت دارد و نه «شش هزار سال»؛ مهاجرانی، برای کوبیدن اسرائیل به طور عام و نتانیاهو به طور خاص، دست به دامن نظریه ای می شود که تمام هویتِ «اسلامیِ» رژیم جمهوری اسلامی در نفی آن شکل گرفته است؛ که همانا نظریه «قوم آریایی» باشد. این نظریه «ناسیونالیستیِ» خاک-و-خونی، چنانکه قبلا در مقاله ای مفصل شرح داده ام، در اروپای قرن نوزدهم پا به عرصه وجود نهاد و بلافاصله با نژادپرستی گره خورد و در نیمه دوم قرن بیستم هم بالکل از اعتبار علمی افتاد. اما اسلامگرایان دوآتشه که بعدها هم از سران و منصوبان و هواداران جمهوری اسلامی شدند، از آنجا که اثبات هویت اسلامی خویش را در تقابل با و نفی این نظریه ناسیونالیستی که به توسط پهلوی ها تبلیغ می شد می دیدند، همیشه بر طبل نکوهش آن کوبیده و می کوبند.
با این وجود، در مصاحبه اخیر مهاجرانی به خوبی مشاهده می کنیم که اسلامگرایان، در آنجایی که لازم می بینند، حتی از ناسیونالیسم خاک-و-خونی هم برای پیشبرد مقاصد خود سوء استفاده می کنند. این امر نشان می دهد که چگونه «ناسیونالیسم» می تواند به شیوه ای پوپولیستی آلت دست «ضدملی»ترین ایدئولوژی ها و حکومتها برای توجیه خود و به قصد تحریک مردم قرار بگیرد؛ چنانکه استالینی که امثال آیزنشتاینِ فیلمساز را به هوای اقبالش به «حماسه های ملی» «پاکسازی» کرده بود، خود در دوران جنگ جهانی دوم، به جهت تهییج روسها به مقاومت در برابر نازی ها، از دست انداختن به میراث الکساندر نِوسکی و پطر کبیر نیز ابایی نکرد. این را تنها در جای مقدمه عرض کردم تا بگویم که جمهوری اسلامی و اعوان و انصارش، به منظور توجیه خود و برای حفظ قدرت، از هیچ ادعا و تغییر جهتی – حتی در تناقض با به اصطلاح «آرمانها»ی رژیم – فروگذار نمی کنند؛ چنانکه اخیرا نیز در جریان تجدید نظر در ادعاهای خود درباره «شیطان بزرگ» کرده اند.
از این که بگذریم، در این مقاله، با نظر به مواضع مهاجرانی به عنوان یکی از ایدئولوگهایی که با سران نظام همچون خامنه ای و هاشمی قرابت خاصی دارد – به طوری که به نظر می رسد وی تنها شخصی است که خامنه ای در طول دوران رهبری اش رسما از او بابت مساله ای عذرخواهی کرده باشد – قصد دارم به بغرنج «اسرائیل-ستیزیِ» جلی و یهودستیزی نیمه-خفی رژیم جمهوری اسلامی و اعوان و انصارش و تبعات شدیدا مخرب آن برای «منافع ملی ایران» بپردازم.
در این مصاحبه، مهاجرانی از کتاب صلح پایدار نتانیاهو و از تئودور هرتصل، بنیانگذار صهیونیسم، نقل قولی آورد تا بر آن اساس، «جعلی بودن» کشور اسرائیل را اثبات کند؛ و نشان بدهد که کشوری جعلی، مردمان کشوری واقعی (فلسطینیان) را بی-سرزمین کرده است. اکنون، اینکه بسیاری از فلسطینیان در اثر استقرار و توسعه-طلبی اسرائیل آواره شده اند، حقیقتی است که شاید تندروترین صهیونیستها هم نتوانند منکرش شوند. در این باره نه تنها خود فلسطینیان، که جامعه جهانی نیز همیشه نگران بوده و تلاش کرده تا قدمهایی برای حلِ این معضل بردارد. حتی خود نتانیاهو هم در مصاحبه اش به درستی گفته بود که به دلیل نیاز اسرائیل به آرامش در منطقه، طبیعی است که اسرائیل هم از مذاکرات صلح با فلسطینیان استقبال کند.
علی رغم همه این امور، اینکه در این میان جمهوری اسلامی چه قیمومتِ خاصی بر فلسطینیان دارد که به هوایش، در پی سی و خورده ای سال دشمنیِ نظری-عملی با اسرائیل، ایرانیان را به شدت تحت فشار گذاشته و ایران را به سوی نابودی کشانده، مساله ای است که باید بررسی شود. به نظر نگارنده، برخورد جمهوری اسلامی با اسرائیل، برخوردی از منظر «منافع ملی» نیست؛ بلکه برخوردی از منظر دو رویکرد «ایدئولوژیکی» و «راهبردی»، هر دو در راستای نیازها و منافع این رژیم – و نه منافع ایران به عنوان یک «واحد ملی» – می باشد. شکل-گیری این دو رویکرد در قاموس جمهوری اسلامی، تاریخی دارد که اینجا اجمالا به آن می پردازم.
در تب و تاب اسرائیل-ستیزیِ «ناصریستیِ» دهه های شصت و هفتاد میلادی، برخی از اسلامگرایانی که بعدها در جمهوری اسلامی به پست و مقامی رسیدند – به علاوه برخی از چپی هایی که عمدتا به پست و مقامی نرسیدند، راهی سوریه و لبنان شدند تا در کنار عرفات و «سازمان آزادی بخش فلسطین»اش، از یک طرف با اسرائیلی ها بجنگند و از طرف دیگر، با فشار بر روی سنی ها و مارونی های لبنان، تحت زعامت امام موسی صدر، حضور شیعیان و متحدانشان را در لبنان پر رنگ کنند. بسیاری از این افراد هم در آن بلاد آموزش نظامی دیدند و هم خود به آموزش-دهنده نظامی تبدیل شدند؛ و بعضی هاشان نیز بعدها در جنگ داخلی لبنان شرکت کردند. برخی حتی در لبنان ازدواج کردند و پایبندی های سببی هم پیدا کردند. مصطفی چمران شاید مشهورترین این افراد باشد.
با این وجود، این علاقه عمدتا ایدئولوژیکی، در بلندمدت به یکی از راهبردهای سیاسی جمهوری اسلامی تبدیل شد. در پی آرزوهای دور و دراز «رهبری جهان اسلام» و «بر پا کردن خلافت اسلامی» که از همان زمان خمینی آغاز شده و در دوران خامنه ای با شدت بیشتری ادامه یافته بود، جمهوری اسلامی از اسرائیل-ستیزی به عنوان اهرمی استراتژیک برای پیشبرد منافع خود در عرصه بین المللی استفاده کرد. در کنار بخشی از جمعیت متعصب مذهبی ایران، در خارج از ایران نیز بسیاری از مسلمانان متعصب که عمدتا سنی هستند و لزوما با شیعیان رابطه خوبی ندارند، در پی اسرائیل-ستیزی جمهوری اسلامی، کمابیش به آن اقبال پیدا کرده از آن حمایت می کنند. به عبارتی، جمهوری اسلامی در این باره تلاش کرده تا نقشی را که مصر در زمان جمال عبدالناصر داشت برای خود اختیار کند. چنانکه به نظر می رسد، دشمنی با اسرائیل به جهت «رهبریت جهان اسلام» از نان شب هم واجب تر است.
در این راستا، جمهوری اسلامی لزوما به ادعا و شعار – همچون شعار معروف کلیت رژیم از دهان احمدی نژاد که «اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود» – بسنده نمی کند، و هر از چندگاهی نیشی جدی هم به اسرائیل می زند. از آنجمله است حمله موشکی شدید حزب الله به اسرائیل در جریان «جنگ 34 روزه» در سال 2006 که خساراتی جدی به شهرهای شمال اسرائیل وارد آورد و جان تعدادی از شهروندان اسرائیلی را هم گرفت؛ و سنگ-اندازی مداوم در پروسه صلح فتح و ابومازن با اسرائیل از طریق حماس. اینها همه البته جدای از آن منفعت داخلی/خارجی اسرائیل-ستیزی برای جمهوری اسلامی است که با دستاویز قرار دادنش، هم فضای داخل و هم خارج را مدام «پلیسی» نگه داشته و با زدن انگ جاسوسی اسرائیل (و البته آمریکا) به هر مخالفی، بلافاصله آنها را مقهور می کند.
بدین ترتیب، می بینیم که اسرائیل-ستیزی در حقیقت دکان بازاری است برای جمهوری اسلامی، و کاملا مصرف سیاسی در جهت مطامع این رژیم دارد. با این وجود، آن چیزی که اسرائیل-ستیزی ندارد، «منفعت ملی» برای ایران و ایرانیان است. در پی بیش از سی سال اسرائیل-ستیزیِ شدید جمهوری اسلامی، اسرائیل نیز بی کار ننشسته است. مطابق شواهد، اسرائیل در دهه شصت از ادامه جنگ عراق بر ضد ایران ناراضی نبوده، و احیانا حرکاتی هم در این راستا کرده باشد؛ که قضیه مک فارلین تنها یکی از آنهاست. به همین ترتیب، اسرائیل از طراحان اصلی تجزیه ایران و از پشتیبانان تجزیه-طلبان بوده است. به علاوه، در طول این سی و خورده ای سال، اسرائیل، از طریق لابی های صهیونیستی در آمریکا – و اخیرا کانادا، به دولتهای مختلف برای تحریم ایران و به همچنین برای جنگ بر ضد جمهوری اسلامی فشار آورده است. هیچ بعید نیست که یکی از دلایل تعطیلی اخیر دولت آمریکا در اثر فشار کنگره – که در دست اکثریت جمهوری خواه نزدیک به اسرائیل است – همین باشد. تمام این مسائل دست به دست هم داده تا ایران را در جامعه جهانی منزوی کرده و ایرانیان را از لحاظ اقتصادی – و حتی سیاسی/فرهنگی – تحت فشار شدید بگذارد.
بنابراین، می بینیم که اسرائیل-ستیزی هیچ دخلی به منافع ملی ایران ندارد، و کاملا در راستای منافع ایدئولوژیکیِ هژمونیک رژیم جمهوری اسلامی قرار می گیرد که سران و وابستگانش چندان از این انزوای جهانی ایران و فقر و فلاکت ایرانیان رنجی نمی برند، چرا که خود، با اتکا به ثروتهای بادآورده، در آسایش زندگی کرده و هر وقت هم که بخواهند به راحتی به خارج از کشور سفر می کنند. با این وجود، جمهوری اسلامی، از طریق «فرهنگسالاری» (Cultural Hegemony)، مدام منافع ایدئولوژیک و باندیِ خود را به جای منافع ملی ایرانیان جا می زند. شعارهایی مثل «انرژی هسته ای، حق مسلم ماست»، و ادعای اخیر در مقاله منتسب به حسن روحانی در واشنگتن پست مبنی بر اینکه «غنی سازی اورانیوم بخشی از اعتبار ملی ایران است»، همه در راستای سوء استفاده جمهوری اسلامی از فرهنگسالاری اش در ایران به جهت پیشبرد منافع باندی خودش قرار می گیرد. اما حقیقت این است که امروز مساله اول ما ایرانیان نه انرژی هسته ای، نه اسرائیل، و نه آمریکا، بلکه خود رژیم استبدادی و ضدملیِ جمهوری اسلامی است.
در آخر، شایسته می دانم که این مقاله را با گفتاری نغز از داریوش همایون، که بغرنج اسرائیل-ستیزی و نتیجه آن برای ایرانیان را به موجزترین شکل ممکن بیان کرده، به پایان ببرم: «اینکه ما به دلائل انسانی میباید نگران فلسطین باشیم یا میباید از ملت فلسطین در رسیدن به حق خود دفاع کنیم جز پوششی بر یک ایدئولوژی نیست…. زمامداران اسلامی ایران آمادهاند تا خون آخرین فلسطینی را در «پیکار مقدس» خود بریزند…. مردم ایران تا اینچنین شکست همه سویه سیاست خارجی و اقتصاد را تجربه نکرده بودند، مفهوم منافع ملی را به درستی درک نمیکردند، و به آسانی بر دیگران دل میسوزاندند. امروز ما ناگزیر شدهایم هر چه دل داریم بر حال ملت خود بسوزانیم که پیاپی میبازد و میبیند که دوستیهایش نه تنها زیان بخش که یکسویه بوده است؛ و بیهوده خود را درگیر مسائلی کرده است که به او مربوط نیست.»