گارِت استانسفیلد – برگردان به فارسی: داریوش افشار
…یکسال پیش، جنگ در سوریه میتوانست با درگیر شدن نیرومند تر غرب در رویدادهای این کشور مهار شود، اما هر چه بیشتر میگذرد روشنتر میشود که بحرانی که غرب با آن روبرو است، فراتر از مرزهای سوریه عمل میکنند و میتواند به تخاصماتی بیانجامد که تمامی منطقه را دربر بگیرد…
دوباره سازی سوریه، عراق و خاورمیانه بزرگ
آیا شاهد پایان گرفتن سیستم حکومتی سایکس – پیکو* هستیم؟
*- معاهده “سایکس _ پیکو” (Sykes-Picot) یک قرارداد محرمانه بین دولتهای بریتانیا و فرانسه بود که بتاریخ ۱۶ ماه مه ۱۹۱۶ به امضاء رسید. طبق این معاهده، مناطق عربی که تحت کنترل حکومت وقت ترکیه عثمانی و خارج از منطقه جغرافیائی شبه جزیره عربستان قرار داشتند، به حوزه های تحت نفوذ بریتانیا و فرانسه تقسیم بندی شدند. از آنجائیکه مفاد این قرارداد را “سِر مارک سایکس” (Sir Mark Sykes) به نمایندگی از طرف دولت بریتانیا و “فرانسوا ژورژ_پیکو” (François Georges-Picot ) به نیابت از سوی دولت فرانسه تنظیم کرده و به توافق رسیدند، این معاهده بنام این دو تن معروف شد. _ برگرداننده
پیشگفتار برگرداننده:
منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و بویژه این روزها منطقه شرق مدیترانه، بدنبال امواج اعتراضات مردمی در این مناطق، که در واپسین روزهای سال ۲۰۱۰ میلادی از تونس آغاز شد و عنوان “بهار عربی” را بخود اختصاص داد، تا به امروز درگیر و دستخوش بحران و بی ثباتی عمیق سیاسی و اجتماعی بوده است. جنگ داخلی خانمانسوز در سوریه، پس از گذشت دو سال و نیم از آغاز آن و گرفتن جان بیش از صد هزار انسان و آواره ساختن میلیونها تن از ساکنین این کشور، بویژه کودکان، بدون هیچ چشم انداز روشنی از پایان آن، با تمامی جنایات فاجعه بار انسانی و زیست محیطی، هنوز ادامه دارد.
منطقه شرق مدیترانه، که در بر گیرنده جنوب شرقی ترکیه، سوریه، لبنان، اسرائیل و شمال شرقی مصر میشود، یکی از مهمترین مناطق استراتژیکی و ژئوپولیتیکی جهان بشمار میاید؛ چرا که نقطه اتصال خاورمیانه با اروپا است. مهار و در دست گرفتن امور این منطقه بدلیل اهمیتی که عبور لوله های نفت و گاز خاورمیانه از آنجا دارد، یکی از حساس ترین “بازیهای استراتژیکی” جهان بین روسیه و ایالات متحده آمریکا را موجب شده است. در عین حال، رقابتهای فرقه های اسلامی منطقه با یکدیگر، مانند سُنی ها، شیعه ها، سلفی ها، وهابی ها، اخوان المسلمین، القاعده و زیر مجموعه های آنان، بستر مناسبی را برای حمایت از این فرقه های مذهبی از سوی ایالات متحده آمریکا و روسیه برای پیشبرد جنگهای نیابتی و اِعمال نفوذ و اقتدار این دو کشور بر منابع و شاهراههای لوله های نفت و گاز بوجود آورده است.
آنچه که امروز در سوریه، بمثابه یکی از مهمترین مناطق استراتژیکی در شرق مدیترانه اتفاق میافتد، وقوع چندین نبرد بموازات یکدیگر است. قرار گرفتن روسیه در مقابل غرب، بویژه ایالات متحده آمریکا، احتمالأ اصلی ترین این نبردها بشمار میرود. پس از فروپاشی شوروی و اقمار آن و با پایان گرفتن جنگ سرد، روسیه (در قالب شوروی پیشین) مقام خود را بعنوان یکی از دو قطب قدرتمند جهان از دست داد. از آن هنگام، روسیه همواره در صدد آن بوده تا بتواند مقام، موقعیت و نقش از دست رفته خود را در “بازیهای جهانی” دوباره بدست آورد. روسیه، بعنوان یکی از اصلی ترین صادر کنندگان گاز به اروپا (۱۶۴ میلیارد متر مکعب در سال ۲۰۱۲)، منافع استراتژیکی اساسی را در شرق مدیترانه دارد که با حمایت بی چون و چرای خود از رژیم “بشار اسد” در سوریه، از پیشبرد این منافع دفاع کرده و میکند. استفاده از سلاحهای شیمیائی در جنگ داخلی سوریه در چند روز اخیر، از سوی هر یک از طرفین بوده باشد، جان بیش از هزار انسان را در یک روز در سوریه گرفت. با این وجود، اهمیت وقوع این فاجعه انسانی، تحت الشعاع استفاده روسیه از این موقعیت برای مطرح کردن دوباره خود در مقابل ایالات متحده قرار گرفت. در ظاهر امر، روسیه موفق شده تا یکبار دیگر نقش خود را بعنوان یک قطب نیرومند در مقابل ایالات متحده به ثبت رسانده و از همین زاویه مورد توجه جهانیان قرار بگیرد.
رژیم “بشار اسد” اما، بدلیل “علوی” بودن و نزدیکی با روسیه، یکی از متحدان استراتژیکی جمهوری اسلامی بشمار میرود. جمهوری اسلامی در عین حال، گسترش و “صدور انقلاب اسلامی” و کسب هژمونی در تمامی منطقه را در سر میپروراند. عربستان سعودی، همواره یکی از رقبای تاریخی ایران بوده و تلاش داشته تا از گسترش نفوذ و برتری جمهوری اسلامی در منطقه جلوگیری کند. بریتانیا و ایالات متحده آمریکا در حالیکه دارای “روابط ویژه” با یکدیگر هستند، اما هریک برای پیشبرد منافع خود، رقابتی “ناخوانده و نا نوشته” با یکدیگر دارند. نقشی که بریتانیا در خاورمیانه بازی میکند، در “بازگشت به شرق سوئز” پیشتر ارائه شده است. در عین حال، بریتانیا از روی کار آمدن “حسن روحانی” استقبال میکند و مشغول مستحکم کردن پایه های لرزان جمهوری اسلامی در منطقه است؛ یعنی در ازاء هرگونه پیامدی، میخواهد که برنده باشد! ترکیه خواهان گسترش روابط اقتصادی و توسعه پروژه احداث لوله های نفت با “کردستان عراق” است، اما پیشبرد این روابط میتواند کل عراق را به بی ثباتی بکشاند. تلاش سُنی ها در سوریه، سُنی های عراق را در مقابله با دولت “المالکی” تقویت کرده و نا آرامی ها در عراق را بیشتر دامن میزند.
سعودی ها در حال تقویت نیروهای مخالف “بشار اسد” و بعبارتی دیگر، در مقابل جمهوری اسلامی قرار گرفته اند و به باور برخی، سرنوشت رژیم “بشار اسد” با سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است. ابزار پیشبرد نبرد سرنوشت ساز کنونی در سوریه، مناقشات قومی و فرقه ای بین مردمان این منطقه است که خود به یک جنگ آشکار فرقه ای مبدل شده و این واقعیت تلخ را نشان میدهد، که قدرتهای درگیر در این “بازی”، با استفاده از دامن زدن به اختلافات قومی و فرقه ای در منطقه، و قربانی کردن دهها و شاید هم صدها هزار تن از این مردمان، مشغول به پیشبرد منافع خود در یکی از مهمترین مناطق استراتژیکی جهانی هستند.
بطور خلاصه، فروپاشی هر دو رژیم سوریه و جمهوری اسلامی “از درون” و نیاز به اجرای یک سری “تنظیمات” در قبال آنچه که نزدیک به یک قرن پیش توسط “سایکس و پیکو” در خاورمیانه برقرار شد و اکنون لزوم پیشبرد این “تنظیمات” در برابر امواج آزادیخواهانه مردم منطقه از سوی غرب حس میشود، استراتژی کلان غرب را رقم میزند. با آگاهی از معاهده “سایکس-پیکو” نزدیک به یک قرن پیش، میتوان دریافت که پافشاری فرانسه برای درگیر کردن جدی خود در ماجرای استفاده از سلاحهای شیمیایی در سوریه و اصرار بر دخالت نظامی این کشور در سوریه در کجا نهفته است.
واقعیت آنست که رژیم بشار اسد، همانند رژیم جمهوری اسلامی، یک رژیم جنایتکار است و میبایستی سرنگون شود. پرسش اما آنست، که توسط چه نیرویی و یا چه کسانی و با پیشبرد کدامین منافع. پایان و پیامد آنچه که در سوریه میگذرد، آینده خاورمیانه و نقشه جدید احتمالی آنرا رقم خواهد زد.
برگردان بفارسی “دوباره سازی سوریه، عراق و خاورمیانه” را از آن جهت سودمند دیدم، تا بتوان دیدگاههائی را که در یکی از مهمترین اندیشکده ها در جهان، یعنی “RUSI” در قبال رخدادهای شرق مدیترانه مطرح میشوند و پاره ای از تفکرات پشت بازیهای جهانی را تشکیل میدهد، در اختیار تحلیلگران آزادیخواه فارسی زبان قرار داده باشم.
با این امید که با آگاهی از اینگونه تفکرات بتوانیم نقش شایسته ای در راستای منافع و آینده میهن و مردمانمان در عرصه جهانی داشته باشیم.
داریوش افشار
پیشگفتار
مایکل کلارک (Michael Clarke)
در حالیکه سیاست ورزی های غرب برای پایان دادن به جنگ داخلی در سوریه، که با نتایجی کمابیش صلح جویانه همراه باشد با دشواری روبرو شده است، چرخه وقایع انقلابی در مصر همچنان در حال گردش است.
دخالت نظامی ارتش مصر که منجر به از میان برداشتن “مُرسی”، رئیس جمهور این کشور در اوائل ماه ژوئیه شد، به یکباره تبدیل به پاره ای از بحران سوریه و همزمان با آن، سبب منحرف شدن اذهان عمومی از رویدادهای فاجعه بار جاری در این کشور شد. میگوییم پاره ای از همان بحران، چرا که برکناری یک دولت اسلام گرا در قاهره، در واقع همان بحثی است که رژیم بشار اسد موافق آن بوده و بر سر آن پافشاری میکند؛ یعنی “اسلام سیاسی قابلیت حکومت در هیچ کشوری را ندارد”. رخدادهای قاهره از اهمیت بالایی برخوردار هستند، اما در عین حال سبب منحرف کردن دیدگاه غرب از وقایع بزرگتری که در سوریه جاری بوده اند شده است. ایران هم اکنون، هم مستقیمأ و هم توسط متحد خود یعنی حزب الله، بشکل چشمگیری به مداخله گری در وقایع سوریه بمنظور تقویت دولت بشار اسد پرداخته است. بنابراین، قدرتهای غربی در صدد آن برآمده اند تا همزمان با تلاش در هدایت تمام نیروهای درگیر در سوریه بسمت یک راه حل صلح آمیز، بتوانند موقعیت بشار اسد در غلبه بر اوضاع کنونی را نیز کم اثر تر کنند. اما با گذشت هر ماه، درگیری در سوریه پیچیده تر و از لحاظ دیپلماتیک مهار ناشدنی تر میشود و بحران تازه در مصر تنها میتواند این اوضاع را بدتر کند. قاهره مدتهای مدیدی است که بمثابه پیشاهنگ گرایشات سیاسی، در جهان عرب شناخته شده بوده است، اما اینبار به احتمال زیاد، خود این کشور میتواند موردی باشد که تحت تأثیر وقایع استراتژیک بزرگتری که تمامی پهنای شرق مدیترانه را در بر میگیرد باشد.
یکسال پیش، جنگ در سوریه میتوانست با درگیر شدن نیرومند تر غرب در رویدادهای این کشور مهار شود، اما هر چه بیشتر میگذرد روشنتر میشود که بحرانی که غرب با آن روبرو است، فراتر از مرزهای سوریه عمل میکنند و میتواند به تخاصماتی بیانجامد که تمامی منطقه را دربر بگیرد. در حال کنونی، سوریه، هم از یکسو دچار یک جنگ داخلی و هم از سوی دیگر میدان نبرد در یک جنگ نیابتی شده است؛ یعنی، سوریه از یکسو به میدان کشمکش قدرت بین عربستان سعودی و ایران، و از سوی دیگر بین ایالات متحده، روسیه و چین تبدیل شده است. در عین حال، و شاید مهمتر از همه، این جنگ نکته ای را بازگو میکند که با تقسیم بندیهایی که در قرن بیستم و تا به امروز حکومتهای این منطقه را تشکیل میدادند؛ یعنی عراق، لبنان و اردن، بانضمام منافع اسرائیل و ترکیه، همگی با وقایعی که هم اکنون در سوریه رخ میدهد، بشکل بارزی تحت تأثیر قرار گرفته شوند.
در کوتاه مدت و در حالیکه هیچ چشم اندازی از پایان درگیریها پس از گذشت بیش از دو سال در سوریه دیده نمیشود، مهمترین آسیب بیننده بالقوه این جنگ، عراق خواهد بود. در میان مدت اما، امکان آن وجود دارد که منطقه شرقی مدیترانه پس از یک قرن ثبات نسبی منطقه ای، دچار تغییرات چشمگیری شود. اما یکچنین تغییری لزوما شامل فروپاشی یکپارچه ساختارهای حکومتی سابق نمیشوند. در عوض، مانند برخی دیگر مناطق جهان پس از دوران جنگ سرد، ما شاید شاهد منطقه ای باشیم که با یک دگرگونی درد آور روبرو باشد. این دگرگونی، بهمراه برخی از حکومتهای سنتی، اگرچه کوچکتر شده و شاید هم ضعیفتر، برخی با حفظ یکپارچگی و برخی دیگر با ترکیب نیمه حکومتی همراه خواهند بود. برخی نواحی در احاطه دیگر حکومتهای بیگانه قرار خواهند گرفت که مورد مشاجرات ارضی واقع خواهند شد و تلاش به رقابت برای جلب توجه و حمایت بازیگران بزرگتر منطقه، یعنی ایران و عربستان سعودی خواهند داشت؛ ایالات متحده، چین و روسیه که جای خود را دارند.
در حالیکه بنظر میرسد اوضاع دردآور و عذاب دهنده در سوریه برای مدتهای مدیدی ادامه داشته باشد، ناحیه شرق مدیترانه در آستانه تغییر و تحول قرار دارد و کانون مرکزی این بحران، سوریه میباشد. در نهایت امر، شاید سوریه از درون این اوضاع دردآور کمابیش بشکل یک حکومت یکپارچه بیرون بیاید، اما در مورد همسایگان این کشور سرنوشت یکسانی را نمیتوان پیش بینی کرد. برندگان و بازندگان جنگ داخلی در سوریه، چشم اندازی فراتر از دمشق، حُمص و آلپو را پیش رو خواهند داشت.
پروفسور مایکل کلارک، دبیر کل مؤسسه “روسی” (RUSI) است.
دوباره سازی سوریه، عراق و خاورمیانه بزرگ
گارِت استانسفیلد (Gareth Stansfield)
برای قدرتهای غربی، معضل اخلاقی قابل ملاحظه ای در رابطه با آینده سیستم حکومتی در خاورمیانه وجود دارد. این پرسش ساده را در این رابطه میتوان مطرح کرد: اگر تنها راه استقرار ثبات در خاورمیانه (و آفریقای شمالی) از طریق حمایت کردن (چه بشکل منفعل یا فعال) رژیمهایی که با درجات گوناگونی از استبداد در این منطقه حاکمیت میکنند باشد، آیا از لحاظ اخلاقی و در عمل، فراهم کردن یکچنین حمایتی قابل پذیرش است؟
شاید هم دیگر نیازی نباشد که غرب، در آینده ای نه چندان دور، نگران یکچنین معضلی باشد: چرا که نیروهای درون منطقه، بویژه در سوریه و عراق، آنطور که از شواهد امر بر میاید، در حال بصدا درآوردن ناقوس مرگ ساختار سلطه گرا و مستبدانه ای هستند که محصول کمتر از یک قرن پیش تا کنون بوده است. اضافه بر این، اینطور بنظر میرسد که پذیرش این نکته (چه در سطح منطقه ای و چه در عرصه بین المللی)، که امکان از میان برداشتن مرزهای رقیق شده تحمیلی در یک برهه مشخص تاریخی از سوی بیگانگان، به همان میزان که منجر به تقسیم آن مردمان شد، حال میتواند باعث اتحاد آنها شود، بوجود آمده است. در یک چنین موقعیتی، تأکید بیشتر بر روی نیاز برای ساختارهای حکومتیِ اصیل تری قرار دارد، که این مردمان را در بر میگیرد.
بنابراین، اگر دیگر این امکان وجود نداشته باشد که همزمان با حفظ یکپارچگی سیستم حکومتی موجود، مردم سالاری در منطقه گسترش پیدا کند، که این خود در کنار دیگر پیامدها، میتواند منجر به از میان برداشتن رژیمهای دیکتاتوری در منطقه بشود، پس یکسری پرسشهای متفاوت و حتا نگران کننده تری مطرح خواهند شد. حال، مشکل این خواهد بود که چگونه میتوان تضمین کرد که تشدید هر چه بیشتر بی ثباتی جاری در سوریه و عراق ، منجر به یک جنگ تمام عیار در تمامی پهنای منطقه نشود.
این موضوع، صرفأ یک گمانه زنی نیست. ثبات سیاسی اردن، در مقابل بی ثباتی منطقه گسترده تری که در پیرامون این کشور قرار دارد، شکننده و آسیب پذیر است؛ این در حالیست که شکاف عمیقی لبنان را در بر گرفته.1 عملکرد اسرائیلی ها هم در این مورد بیشتر توجیه پذیر است؛ هم در مقابل حزب الله در جنوب لبنان، که هم اکنون با مسائل سوریه درگیر شده است و هم در تقابل با اهداف هسته ای ایران که خواهان پیشبرد منافع استراتژیک خود از طریق مداخله مستقیم در امور عراق و سوریه شده است.2 در همین راستا، حکومتهای عربی شاخاب فارس هم مشغول مداخله گری در سوریه و عراق هستند؛ اگر چه آنها این امر را بصورت نیابتی انجام میدهند.3 در عین حال، اغتشاشات مجدد در مصر، همانند هیزم تازه بر آتش سوریه میافزاید؛ این امر، بهمان اندازه که مشوق رژیم اسد شده، باعث تشویق شورشیان مخالف وی هم گشته است. همین امر، بطور همزمان توجه جهانیان از آنچه در سوریه میگذرد را بخود معطوف داشته. تمامی این رخدادها در حالی روی میدهند که میتوان آنها را در یک زمینه رویاروئی و نیروی جبری در عرصه بین المللی و بدلیل تقابل شرق و غرب در شورای امنیت سازمان ملل متحد ارزیابی کرد. روسیه و چین در مقابل پدیده ای که آنرا امپراتوری گری نو و خودکامگی در استراتژی غرب با بیانی مقتدرانه و غیر قابل پذیرش میبینند، تصمیم به ایستادگی گرفته اند.4
همسایگان همزیست
آیا سوریه در حال فروپاشی است، و آیا لبنان، اردن و اسرائیل، بویژه عراق، میتوانند از این مخمصه جان سالم بدر برند؟ پاسخ پرسش اول بگونه ای تجربی “بلی” است. در مورد پرسش دوم، پاسخ احتمالأ “خیر” است.5
حکومت “فروپاشیده” سوریه
با پرداختن به جزئیات بیشتری در مورد پرسش اول، اگر سوریه بدنبال شکست رژیم “اسد” فروپاشیده شود، و بدنبال آن، بر سر آنچه که بجا میماند، بین گروههای نا متجانس رقابت و درگیری بوجود بیاید، حکومت حاصل از آن چه شکلی بخود خواهد گرفت؟ در اینجا، برخی از تحلیلگران به وقایعی که در حدود 6 سال پیش در عراق رخ داد نگاه میکنند؛ یعنی دورانی که طی آن، جامعه این کشور با تخاصمات داخلی وبا نیروی محرکه ای که منطق ویرانگر فرقه گرائی پشت آن بوده و تا به امروز در حال عذاب دادن فضای سیاسی این کشور بوده است، آنرا از هم دریده است.6
اما آیا در مورد سوریه هم بدینگونه خواهد بود؟ میتوان بحث کرد که خیر. تفاوتهای چشمگیری بین این دو کشور وجود دارند؛ بویژه این واقعیت که برخلاف عراق، سه چهارم جمعیت سوریه از عربهای سُنی تشکیل شده است و این واقعیت که یک نیروی اشغالگر غربی (هنوز) سعی بر برپا کردن حکومتی که بر پایه اطلاعات غلط بنیان شده باشد نداشته است.7 بهمین خاطر، آینده سوریه در پس جنگ داخلی، احتمالأ بر پایه چیرگی روایتی از گرایشات عربی با هاله ای از سُنی گرائی خواهد بود.8 بدون شک، در یک چنین فضائی، رفتار تلافی جویانه بر علیه آنهائیکه روابط نزدیکی با تندروهای رژیم سابق داشتند بوقوع خواهد پیوست. با این وجود، اینگونه برخوردها احتمالأ محدود خواهند بود، چرا که اگرچه سران رژیم سوریه و رهبری آن از “علوی” ها هستند، اما آنها عوامل اولیه تمامی بسیج اجتماعی و سیاسی و پیشرفتهای اقتصادی این کشور نیز هستند و بنابراین، همانقدر که “علوی” محسوب میشوند، “سُنی” هم بشمار میایند. همچنین، امکان پدید آمدن مشکلات در خور توجه در شمال این کشور وجود دارد؛ برای نمونه، درگیریهایی که اخیرأ بین ستیزه جویان عرب اسلام گرا و نیروهای “حزب اتحاد دمکراتیک” کردستان سوریه (PYD) رخ داده است، میتواند بیانگر یکسری نا آرامی ها در آینده در مناطق عمدتأ کُردنشین باشد.9 اضافه بر این، زمانیکه ناحیه عمده “علوی” های سوریه در غرب این کشور بدست شورشیان بیافتد و عناصر همسو و یا یاری دهنده به رژیم مغلوب شناسائی شوند، میتواند منجر به موارد بسیار جدی از زیر پا گذاشتن های حقوق بشری بشود. بهر روی، شواهد امر اینطور نشان میدهند که فروپاشی سوریه بدون یکسری تقسیم بندیهای مرزی غیر واقعی خواهد بود. بر عکس، تقسیمات مرزی در واقع بمثابه مناطق تحت منازعه و ویژگیهایی که نیاز به تغییر دادن خواهند داشت، مطرح خواهند بود.
تأثیرات بالقوه بر عراق
این نکته ما را به پرسش دوم میرساند؛ که آیا با فروپاشی رژیم بعث در سوریه، عراق توانائی ادامه حیات را خواهد داشت یا نه. با ارزیابی عراق بعنوان یک نهاد حکومتی مجزا، روشن است که این کشور بدلیل محرکه های درونی خود، از پیش تغییراتی را آغاز کرده است و هرگونه سخنی از “یکپارچگی عراق” بطور روزافزونی گمراه کننده محسوب میشود. دولت منطقه ای کردستان (KRG) برای نمونه، تنها با حفظ ظاهری حق حاکمیت بغداد تا مرزهای شمالی این کشور به حیات خود ادامه میدهد؛ اگر چه، بقای آن در چارچوب عراق از لحاظ اقتصادی با 17% از درآمدهای نفتی این کشور، بستگی به مکانیزم هائی دارد که با قانون اساسی تعیین شده اند (طبق قانون، اما نه لزومأ در عمل).
در عین حال، آخرین تکه معمای استقلال کردستان هم اکنون در حال جا اندازی شدن است. این امر، با وارد عمل شدن یک شرکت نفتی دولتی ترکیه (که تصور میرود TPAO باشد) با شرکت “اکس آن موبیل” (ExxOnMobil) در منطقه کردستان عراق، که هنوز سر بسته و اعلان نشده است، و احداث خطوط لوله های نفت بین کردستان عراق و ترکیه که قادر خواهد بود مرز شمالی عراق را مستقیمأ به بدنه زیرساختهای ترکیه متصل کند، بپیش برده میشود. گمان برده میشود که احداث این لوله ها در ماه اکتبر بپایان برسد. یک چنین تحولی، کردهای عراق را در موقعیتی قرار خواهد داد تا امر تجزیه طلبی را به یک عمل انجام شده تبدیل کنند که میتواند از سوی ترکیه، حکومتهای عربی شاخاب فارس و ایران حمایت شود، چرا که انجام این امر بسود آنان خواهد بود؛ چه از لحاظ مالی، امنیتی، فرقه ای و یا ترکیبی از تمامی این علل.10
شایان توجه است، که خود این موضوع به لایه دیگری از پیچیدگی های منطقه اشاره دارد. توسعه روابط اقتصادی دولت منطقه ای کردستان با ترکیه میتواند به این معنی باشد که کُردهای عراق دیگر هیچ علاقه ای به وارد عمل شدن با کُردهای سوریه و یا ادامه حمایت از مطالبات خودمختاری آنها را نداشته باشند. بویژه از آنجائیکه “حزب کارگران کردستان” ترکیه (پ-ک-ک)، که مدتهای مدیدی در پی دستیابی به منطقه خودمختار خود بوده و پیوندهای نیرومندی با کُردهای سوریه دارد، همواره یکی از مشکلاتی بوده که آنکارا با آن مواجه بوده است. تصور کنید که رهبری نیرومند کُردها در عراق خود را در موقعیتی قرار دهد که منافع منطقه وسیعتری از کردها در سوریه را هم تأمین کند، و در عین حال منکر منافع خویشاوندان قومی خود در همان چارچوبی که کُردهای عراقی میتوانند از آن بهره مند باشد بشود. روشن است، برخلاف آنچه که برخی از تحلیلگران غربی فکر میکنند، احساسات پان کُردی، نقش نیروی متحد کننده را بازی نخواهد کرد؛ دستکم نه زمانیکه کُردهای عراقی بین دو گزینش قرار بگیرند: اولی، تشکیل یک نهاد ثروتمند از نفت، همانند روایت سبک تری از عمارات متحده عربی در چارچوب ارضی متعلق بخود، و دومی، بعنوان بخشی از یک حکومت پان کُردی نسبتأ ضعیف با مشکلات مدیریتی و در عین حال مورد مخالفت ایران و آنچه که از حکومتهای عراق، ترکیه و سوریه باقی میماند. از یک چنین دیدگاهی، گزینش درست دشوار نخواهد بود.
بنابراین، امکان دارد که عراق در مدت زمان کوتاهی متحمل آسیبهای جدّی ناشی از پیامدهای دو رخداد گردد؛ یکی تجزیه منطقه کردستان عراق و دیگری، فروپاشی سوریه. اگر این اتفاق بیافتد، تأثیرات ظهور یک حکومت سُنی مسلط بر سوریه بر آنچه که از عراق باقی میماند چه خواهد بود؟
آنچه که در این رابطه از اهمیت بالائی برخوردار است، با شدت گرفتن روزافزون خشونت در ماههای اخیر در عراق، ماندگاری و ادامه کشتارهای بیرحمانه فرقه ای در این کشور خواهد بود. خشونت در سطوح نسبتأ پائینی در عراق از آغاز امسال، باسرعت رو به افزایش گذاشته است: برآورد برخی از منابع، حاکی از کشته شدن 700 تن فقط در ماه آوریل امسال بوده است، در حالیکه این تعداد در ماه بعدی به 1000 تن افزایش پیدا کرد. اضافه بر این، شیوه کشتارها بنحوی هستند که بیان از بازگشت خشونت سازمان یافته و برنامه ریزی شده، به اشکالی که گروههای شورشی ملی گرا با اتخاذ روشهای حرفه ای قادر به انجام هستند را دارد؛ مانند گروه سُنی و ملی گرای “لشگر 1920” و گروههای وابسته به “القاعده”، شامل “حکومت اسلامی عراق” (ISI). شمار کشته شدگان اخیر به تعدادی که بین سالهای 2006 و 2007 وجود داشت، یعنی دورانیکه هر ماه ما شاهد کشته شدن نزدیک به 300 تن در خلال جنگ داخلی که تمامی اجزاء اجتماع را در بر میگرفت و نیروهای آمریکائی هنوز در آنجا حضور داشتند، (هنوز) نرسیده است. اما روندی که در حال حاظر طی میشود، نگران کننده است؛ شاید بیش از موقعیتی که در 2006 وجود داشت. این، به دو دلیل است.
اولین دلیل، در رابطه با این واقعیت است که دولت و افراد عالیرتبه عراق، در دوران کنونی درگیریهای بیشتری را با ظهور بی ثباتی و خشونت دارند. در سال 2006، خشونت بیشتر در سطوح “خیابانی” بود و حیات سیاسی حکومت عراق، هر آنچه که بود، کمابیش بدون تأثیر پذیری از آنها بکار خود ادامه میداد. البته “نوری المالکی”، نخست وزیر عراق، گامهائی را در مقابله با شورشیان برداشته بود، و فعالیتهای خود را متمرکز به از میان برداشتن تهدیداتی که از سوی جنبش “صدری” ها (شیعه) متوجه وی میشد کرده بود. برای نمونه، در سال 2008، وی ارتش عراق را در مقابل شبه نظامیان “سپاه مهدی” به رهبری “مقتدی صدر” قرار داد؛ در حالیکه بطور نسبی، درگیریهای بمراتب کمتری با شورشیان وابسته به سُنی ها را تجربه میکرد. این امر، تا حدود زیادی به آمریکائیها سپرده شده بود و همین مورد، ما را به دلیل دوم نگران کننده روند کنونی میرساند.
واقعیت آن است که نیروهائی که در پایان دادن به جنگ داخلی بین سالهای 2006 تا 2008 نقش داشتند، دیگر در سال 2013 در عراق حضور ندارند. در اواخر سال 2006، در نتیجه اقداماتی که بین آمریکائیها و بسیاری از دست اندرکاران عرب سُنی انجام شد، با توافق بر روی این نکته که همکاری بجای دشمنی با آمریکا بسود منافع اقتصادی و سیاسی آنها خواهد بود، این امکان بوجود آمد تا شورشیان سُنی مهار شوند (اگرچه، تمایل به همکاری در این مورد، توسط دولت عراق نشان داده نشد). کوتاه سخن اینکه، شورشیان سُنی بطور روزافزونی در انزوا قرار گرفتند. رهبران قومی، استراتژی ایالات متحده آمریکا مبنی بر پیشبرد برنامه “شوراهای بیداری” را پذیرفتند. هدف این برنامه، همکاری این اقوام با نیروهای ایالات متحده در عراق در ازاء داشتن سهم در ساختار دولتهای آینده این کشور بود. این نکته باعث شد تا سیاستمداران سُنی بطور روز افزونی از حضور و نفوذ “القاعده” در حوزه های فعالیتهای سیاسی خود هراسناک باشند. یکی از پیامدهای به اجرا گذاشتن این طرح آن بود که شورشیان به دو گروه “آشتی پذیر” و “آشتی ناپذیر” تقسیم شدند و در همین رابطه، در حالیکه “آشتی پذیران” با آغوش گرم در برنامه “شوراهای بیداری” طراحی شده توسط ژنرال “دیوید پترائوس” پذیرفته میشدند، “آشتی ناپذیران” در لیست سوء قصد “یگان عملیات ویژه مشترک” ژنرال “استانلی مک کریستال” قرار داده میشدند.
بهر روی، هیچیک از این عناصر، چه سیاسی یا نظامی، امروز وجود خارجی ندارند. با پابرجا ماندن عوامل خشونت، اینطور بنظر میرسد که منافع افراد عالیرتبه عراق با منافع آنهائیکه به خشونت روی میآورند بطور نزدیکی همساز باشد؛ چه نیروهای امنیتی و اطلاعاتی عراق، شورشیان و چه شبه نظامیان. برای نمونه، در نظر بگیرید که کدامیک از این دو گزینه میتواند بسود رهبران احزاب سُنی (مانند آنهائیکه در طیف “ائتلاف میهنی عراق – العراقیه” قرار دارند) باشد: محکوم کردن حملات کنونی شورشیان به اهداف دولتی و موضع گیری بر علیه آنها یا دفاع منفعلانه از آنها؟ مسلمأ پاسخ، گزینه دوم خواهد بود. در همین حال، “نوری المالکی”، نخست وزیر عراق، متهم شده است که با استفاده از نیروهای امنیتی عراق، که بیشتر آنها شیعه هستند، پیشبرد اهداف فرقه ای در مناطق شمال بغداد را در دستور کار خود قرار داده است؛ همانطور که ادعا شده است، قتل عام در “الحویجه” در آغاز امسال، یکی از مواردی است که به این نکته اشاره دارد.
اضافه بر این، هیچگونه دسترسی به صد هزار تن از نیروهای آمریکائی که قادر باشند شورشیان سُنی را “وادار” به بازداشتن از فعالیت کنند، یا کشتار “آشتی ناپذیر” ها را متوقف کنند و یا به تأثیر گذاری بر مقامهای عالیرتبه عراق، شامل شخص نخست وزیر، خاتمه دهند نیز دیگر وجود ندارد؛ در عین حال، هیچ احتمال واقعی هم به بازگشت یک چنین امکانات نظامی وجود ندارد.
بنابراین، ظهور و تسلط یک رژیم سُنی در سوریه پس از “اسد”، میتواند تأثیرات منفی بارزی را بر عراق بگذارد. این بدلیل وجود پیوندهای نزدیک اقلیمی و مذهبی بین این دو کشور، میراث تاریخی فعالیتهای مشترک بین شورشیان هریک از آنها و گرایشات نیرومند ایدئولوژیکی در قبال ملی گرائی عرب سُنی است. بنا بر این، عراق (در حالیکه کُردهای این کشور در سنگر امن شمالی آن مستقر هستند) میتواند به خط مقدم ستیزه بین سُنی ها و شیعه ها تبدیل شود.
با یک چنین زمینه ای، میتوان تصور کرد که یک حکومت سوری تحت تسلط سُنی ها، قادر است تا بر استانهای غربی و شمالی بغداد که آنها هم زیر تسلط سُنی ها قرار دارند، و از سوی حکومتهای عرب مشرف به جنوب این کشور پشتیبانی میشوند (مالی، معنوی و یا تدارکاتی)، تأثیرات بسزائی را بگذارد. در این رهگذر، با روبرو شدن با شکست در سوریه، ایران گزینه دیگری نخواهد داشت بجز تشدید فعالیتهای خود در شهرهای بغداد و بصره، که تحت تسلط شیعه ها قرار دارند. بدینگونه است که رقابتهای فرقه ای، یکبار دیگر متوجه منطقه ای خواهد شد که 1300 سال پیش از این، با ظهور شیعه گری در اسلام شاهد آن بودیم.
پیامدهای گسترده تر منطقه ای
بهر روی، احتمال آن میرود که جنگ داخلی در سوریه، تأثیرات گسترده تری فراتر از عراق، یعنی بر همسایگان سوریه و دیگر کشورها بر جای بگذارد. در واقع، از منظر سیاستگزاران غربی، احتمالأ عراق در دراز مدت، کمترین اهمیت را در پی عواقب منطقه ای ناشی از بی ثباتی و یا دگرگونی در سوریه خواهد داشت؛ چرا که یک درگیری نظامی دوباره در عراق پس از تحمیل 10 سال آسیب بر آن کشور، مسلمأ خوشایند غربیها نخواهد بود. آنچه که برای غرب از اهمیت بیشتری برخوردار است، برقرار بودن ثبات در همسایگان سوریه واقع در منطقه شرق مدیترانه، یعنی لبنان، اردن و البته اسرائیل است، که اهمیت آن هم بدلیل نزدیکی این کشورها به اروپا است. مایه نگرانی بویژه از آنجا سرچشمه میگیرد که چنانچه حکومت لبنان فروریخته شود و موجبات پیدایش یک خلأ قدرت در این کشور فراهم گردد، این کشور بهمان میزان که میتواند به آسانی توسط سپاه پاسداران ایران مورد بهره برداری قرار بگیرد، قابلیت آنرا خواهد داشت تا مورد هجوم شبه نظامیان اسلام گرای سنی هم واقع شود (اگر چه، این دو نیرو همانقدر درگیر وجود یکدیگر در یکجا خواهند بود که با اسرائیل از منطقه جنوبی و با اروپا از ناحیه غرب خواهند بود). بهمین ترتیب، پادشاهی اردن نیز امکان آن را دارد تا بدون یاری های عمده از سوی غرب، قادر به بقای خود در ازاء بی ثباتی های شدید و چشمگیر نباشد. یکی از نگرانی های عمده که اذهان سیاستگزاران غرب را بخود مشغول میسازد آن است که امکان آن وجود دارد تا اسرائیل با استفاده از وجود یک فضای سیّال ژئوپولیتیکی در همان منطقه، اقدام به یک عملیات تحریک آمیز در گسترش مرزهای خود بمنظور افزایش امنیت خود کند.
لبنان بیش از هر کشور دیگری پیوندهای نزدیک با سوریه دارد. در واقع، جامعه پیچیده قومی لبنان، خواه و یا ناخواه، این کشور را به بخشی از کشمکش در سوریه تبدیل کرده است و این واقعیت در ماههای اخیر بروشنی نمایان بوده است. اتحاد بی پرده کنونی بین حزب الله و رژیم “اسد”، تنش های قومی بین شیعه ها در جنوب و سُنی ها در شمال لبنان را تا میزانی افزایش داده، که میتوان آنها را بخوبی لمس کرد. هر دو فرقه شیعه و سُنی، آینده خود را نه تنها در نبرد برای مهار و بدست گرفتن تمامی این کشور میبینند، بلکه این خود، به بخشی از رقابت های قومی وسیعتری در پهنای منطقه تبدیل شده است. بیروت، همانا در خط مقدم بین این دو اجتماع قرار گرفته است و در حالیکه شیعه های لبنان در کنار ارتش سوریه قرار گرفته اند، و سُنی های این کشور با تعداد قابل توجه به نیروهای مخالف “اسد” میپیوندند، سرنوشت مرگبار این کشور، یا دستکم پیدایش یک بی ثباتی داخلی دراز مدت، در حال رقم خوردن است.
موقعیت در اردن اما متفاوت است؛ چرا که تنش های قومی در آنجا وجود ندارد. اما هرگونه بی ثباتی از هر سوئی، همیشه موجب نگرانی برای کشوری کوچک که در میان دیگر کشورها محصور گشته و دارای جمعیت چشمگیری از غیر بومیان (آوارگان فلسطینی) است میشود. ورود روزانه تعداد رو به افزایش پناهندگان سوری به این کشور، که تا بحال به بیش از نیم میلیون تن میرسد نیز، یک چنین وضعیتی را تشدید میکند. پس شگفت آور نیست که اردن، با قرار دادن خود در خط اول تلاشهای جامعه بین المللی برای تشکیل یک نیروی نظامی در پاسخ به بحران سوریه، به مخالفت با رژیم “اسد” بپا خاسته باشد. ایالات متحده برای پشتیبانی از امان، سامانه موشکی “پاتریوت” را به این کشور گسیل داشته و این در حالیست که تمرینات نظامی و جنگی “شیر مشتاق” در اردن، با حضور بیش از 8000 تن از نیروهای نظامی خاورمیانه ای و اروپایی، برای سومین بار در ژوئن امسال به اجرا گذاشته شد. بریتانیا نیز تعهدات خود را نسبت به پشتیبانی از امنیت اردن اعلام کرده است. بدنبال ملاقات وزیر امور خارجه، “ویلیام هِیگ”، با “ملک عبدالله” در ماه ژوئن، توافق بر سر “حمایت از اردن و دیگر همسایگان سوریه در قبال پیامدهای ناشی از بحران جاری در آن منطقه” برقرار شد.11 چنانچه که به فزونی مشاهده میشود، اردن از دیدگاه محافل تصمیم گیرنده غربی، یکی از پایگاههای احتمالی برای مداخله در سوریه بشمار میرود. بدلیل پیچیدگی های وارد عمل شدن در عملیات نظامی از منطقه شمالی، و مشکلات داخلی نخست وزیر “اردوغان”، اردن به ترکیه ترجیح داده میشود.
در آخر، اما بدون هیچگونه اهمیت کمتری از دیگر کشورهای شرق مدیترانه، که تحت تأثیر بحران جاری در سوریه قرار دارد، اسرائیل است. خشونتهای رو به افزایش رژیم “اسد”، بدون شک میبایستی مایه نگرانی های اسرائیل را فراهم کرده باشد؛ بویژه با وقوع درگیریهای پراکنده در ارتفاعات جولان و پیدایش نیروهای کارآمد و مصمم شبه نظامی اسلام گرا در سوریه که مسلح به سلاحهای غربی هم هستند. با این وجود، سیاستمداران و تحلیلگران اسرائیلی، گونه ای از آرامش و خویشتن داری را از خود نشان میدهند که میتواند ناشی از آن باشد، که در پس موقعیت بی ثباتی و هرج و مرج موجود در سوریه و لبنان، آنها چشم انداز منافع قابل توجهی را برای اسرائیل در پیش رو میبینند. در واقع، ممکن است که آنها موقعیتی را میبینند که با تغییر حکومت در دمشق، فرصتی بدست داده شود تا با بازیگران جدید در سوریه وارد بده و بستان های سیاسی گردند؛ آنهائیکه امکان داشته باشد تا در مورد روابط آینده بین دو کشور حاظر به گفتگو باشند. یک چنین تغییر سیاست محسوسی اما، تنها میتواند بمثابه بخشی از یک تغییرات گسترده تر در قبال سیاستهای کلی منطقه ای اسرائیل صورت بگیرد؛ بویژه در مورد روابط این کشور با ترکیه، اردن و حکومتهای عربی شاخاب فارس. اضافه بر این، یک چنین تحولاتی در حال کنونی، بویژه در رابطه با حکومتهای عربی شاخاب فارس، تنها میتواند بطور تلویحی بپیش برده شود و بستگی به آن خواهد داشت که چگونه اسرائیل فرآیند صلح با فلسطینیان را بپیش ببرد. کوتاه سخن اینکه، روشن است که اسرائیل و همسایگانش، راهی جز آن ندارند تا برای اینکه بتوانند با واقعیتهای دگرگونیهای در حال رخداد پیرامون خویش روبرو شوند، دست به واکنشهای ابتکار آمیز بزنند. این بدان معنی خواهد بود که خطوط قرمزی را که این کشور پیشتر تعیین کرده بود، ممکن که در آینده آنچنان هم روشن نباشد.12
اما آن عاملی که در حال کنونی تهدیدی بشمار میرود تا توجه غرب از این کشورها منحرف شود، وضعیت کنونی در مصر است. از زمانیکه “محمد مُرسی” رئیس جمهور این کشور، در روزهای آغازین ژوئیه توسط نظامیان از قدرت کنار زده شد، مصر درگیر آشفتگی و هرج و مرج بوده است. در مقطع کنونی، موقعیت در مصر، بدلیل زمانبندی و مسیر متفاوتی که اختیار کرده است، بسیار متفاوت با تحولاتی است که در سوریه مشاهده میشود. اما به هر روی، تحلیل نهائی ما از پیامد هایی که وقایع جاری در سوریه بر پهنای جهان عرب دارد میبایستی رویدادهای اخیر در مصر را هم در نظر داشته باشد. قضای روزگار بدانگونه است که حتی زمانیکه “بشار اسد” پس از پائین کشیده شدن “مُرسی” اعلام کرد که “وقایع مصر نشانگر پایان گرفتن اسلام سیاسی است”13، باعث خلاصی گریبان خود وی نشد. “اسد” حتی جسور تر هم شد و در حالیکه ادعا میکرد گروههای اسلام گرا قابلیت حکومت کردن را ندارند، حملات خود را به گروههائی که خواهان کشاندن مذهب به عرصه سیاست هستند تشدید کرد. تا آنجائیکه به شورشیان سوری مربوط میشود، پائین کشیده شدن دولت اسلام گرا در مصر، تنها یک ضربه معنوی محسوب میشود و نه مادّی. اما آن چیزی که میبایستی برای شورشیان سوری مایه نگرانی واقع شود آنست که بدون هیچگونه اتلاف وقت، حامیان آنها، یعنی عربستان سعودی و قطر، تبریکات خود را روانه جانشین “مُرسی” کردند. پیامی که شورشیان مصر از این موضوع گرفتند آن بود، که همسویی عربستان و قطر با آنها آنقدر ها هم که در اول کار فکر میکردند نیرومند و پایدار نیست.14
روشن است که وضعیت در مصر هنوز نیاز به حل و فصل دارد و این خود مشمول زمان میشود. اما در این خلال، مصر بمثابه “ستاره راهنمای” هم رژیم و هم شورشیان سوریه عمل خواهد کرد؛ چرا که هر یک از این دو، تحولاتی را که در انتظار مصر میباشد را بمثابه یک شاخصه در زورآزمائی های بین عربی بودن و اسلامی بودن در منطقه میبینند و اینکه، رفتاری که قدرتهای منطقه در قبال مصر از خود نشان خواهند داد، بی ثباتی به کدامین سیستم را دامن خواهد زد.
آیا پایان “سایکس-پیکو” فرا رسیده است؟
بی ثباتی در سوریه تأثیرات غیر قابل انکاری را بر روی همسایگان مدیترانه شرقی این کشور گذاشته است؛ این در حالیست که تداخل بازیها بین رخدادهای مصر و سوریه، اهمیت خود را در ماههای آینده نشان خواهند داد. با وجود این، روشن است (دستکم در کوتاه مدت)، که تداخل رخدادها در سوریه با آنچه که در عراق میگذرد، میبایستی با نظر داشتن اهمیتی که بطور ذاتی این دو کشور را بیکدیگر مرتبط میکند مشاهده شوند؛ بویژه از آنجائیکه این دو کشور، دارای یک مرز طولانی و قابل نفوذ هستند و از لحاظ قابلیت همزیستی و توانمند کردن یکدیگر، روابط نزدیکی با یکدیگر دارند. پس میبایست این واقعیت را پذیرفت که این دو کشور تأثیرات ذاتی و درونی متقابل بر روی یکدیگر دارند. سوریه در سال 2013، بشدت از آنچه که در عراق بین سالهای 2003 و 2008 اتفاق افتاد بهره مند شد و بدهکار عراق است (چنانچه استفاده از این واژه درست باشد) و رویدادهای عراق در 2013 و پس از آن، بطور روزافزونی با واقعیتهایی که در آینده در جنگ داخلی در سوریه آشکار خواهند شد رقم خواهند خورد.
افزون بر اینها، مقایسه این دو کشور بر مبنای تجربیات بدست آمده از آنها با اهمیت است. سوریه، عراق نیست؛ یعنی از لحاظ گونه ایکه مناقشات خود را نشان میدهند و از نقطه نظر روشهائی که قدرتهای غربی در برخورد با مناقشات آنها وارد عمل میشوند و پیامدهایی که وارد عمل شدن قدرتهای غربی بر منطقه وسیعتری از این ناحیه بر خود بجا خواهد گذاشت. اما تشابهات بسیار بارزی هم وجود دارند که میبایستی به آنها پی برد و درک شوند. در جوهر خود، سوریه و عراق از لحاظ مکانی و زمانی تفکیک ناپذیر هستند؛ این دو کشور، بیانگر یک گذشته، حال و آینده بهم پیوسته هستند که قابلیت هرگونه دگرگونی پذیری در عرصه سیاسی خاورمیانه را دارا هستند.
نزدیک به یک قرن پس از آنکه “سِر مارک سایکس” و “فرانسوا ژورژ_پیکو” توافقات خود را بر کنترل و مهار خاورمیانه در ماه مه 1916 به انجام رساندند، اکنون این حس بدست داده میشود که به این نتیجه برسیم، که پایان این سیستم حکومتی در خاورمیانه فرا رسیده است. به روایتی دیگر، یک قرن ترکیب نا متجانس و بی ثباتی ساخته و پرداخته غرب، بدلیل نادیده گرفتن امپراتوری منشانه مذهب و اشتراکات اجتماعی توسط سیاستمداران واقعیت گرای یک قرن پیش، اکنون با چالش بومیان و نیروهای قومیت گرا روبرو شده است. اما یک چنین نتیجه گیری اشتباه است.
سیستم حکومتی خاورمیانه “سایکس – پیکو” در حال محو شدن نیست. اما قدر مسلم آنست که دستخوش یک سری تغییرات واقع شده است. نشانه های بالقوه این تغییرات، ظهور حکومتهای پراکنده جدیدی هستند که “جمهوری کردستان جنوبی” در رأس لیست آنها قرار دارد.
شاید طرح تازه برای خاورمیانه، آنطور که برخی تحلیلگران مطرح کرده اند، در واقع با یوگسلاوی پیشین مطابقت داشته باشد؛ البته نه به لحاظ بنیانگذاری “حکومتهای جدید”، بلکه هم از یکسو، از نظر توسعه موجودیتها و نهادهای جدید و هم از سوی دیگر، رقابت بین حوزه های نفوذ و اِعمال برتری.15 اینگونه موجودیتها و نهادها، ممکن است از آنهایی تشکیل شده باشند که دارای ثبات و انسجام هستند؛ برای نمونه، اسرائیل، اردن و شاید حتی کردستان جنوبی میتوانند از این نظر، معادل بالقوه “اسلوونی” (Slovenia) و “کروآسی” (Croatia) گرفته شوند. آنهائیکه شناخته شده هستند، اما در عین حال عمیقأ مشکل ساز واقع میشوند، مانند لبنان و شاید عراق، میتوانند معادل امروزی “بوزنی” (Bosnia) شمرده شوند. آنهائیکه در یک دنیای جهنمی و متعلق به مردگان وجود دارند و رقابت بر سر برسمیت شناخته شدن، مورد بحث قرار دادن حق حاکمیتو به چالش کشیدن قدرت حکومتی برایشان مطرح است، مانند موجودیتهای احتمالی “علوی” یا حکومت کُردی در پس جنگ داخلی در سوریه، و یا موجودیتهایی که بخشی از عراق و سوریه را در بر میگیرد، شباهت به “کسوو” (Kosovo) خواهند داشت.
بطور خلاصه، نقشه آینده خاورمیانه احتمالأ مغشوش، گیج کننده و دگرگون پذیر خواهد بود. با این وجود، از میان برداشتن میراث حکومتهای بنا شده در آغاز قرن بیستم، اگر غیر ممکن نباشد، اما بسختی انجام پذیر خواهد بود. این نکته، این پرسش را بمیان خواهد آورد: پس چه کسانی مهار بقایای این ساختارها، سرنوشت و آینده آنها را بدست خواهند گرفت؟ اینها آن مسائل مبرمی هستند که حکومتهای غربی میبایستی بجای اینکه خود را مشغول و نگران پا گذاشتن در گودال سرپوشیده دخالت نظامی در این منطقه کنند، به آنها بپردازند؛ چرا که زمان و فرصت دخالت گری های نظامی سودمند، خیلی پیش از این بسر آمده است.
گارِت استانسفیلد (Gareth Stansfield) ژوئیه ۲۰۱۳
برگرفته شده از: http://www.rusi.org/downloads/assets/201307_BP__Remaking_Wider_Middle_East.pdf
پروفسور “گارِت استانسفیلد” رئیس بنیاد “القاسمی” در مرکز مطالعات شاخاب فارس، و پروفسور بخش سیاستهای خاورمیانه و مدیر عامل انستیتو عرب و علوم اسلامی در بخش پژوهشهای استراتژیکی و امنیتی دانشگاه “اکسِتِر” (Exeter) میباشد.
وی همچنین یکی از همکاران ارشد و مدیر عامل بخش علوم خاورمیانه در “روسی” است.
Royal United Services Institute for
Defence and Security Studies
Whitehall, London SW1A 2ET, UK
Tel: +44 (0) 20 7747 2600
Fax: +44 (0) 20 7321 0943
The views expressed in this paper
are the authors’ alone, and do not
represent the views of RUSI.
E-mail: gareths@rusi.org
Web: www.rusi.org/
All RUSI briefing notes are the copyright
of the Royal United Services Institute.
They may be copied and electronically
transmitted freely. They may not be
reproduced in a different form without
prior permission from the Institute.
یاد داشتها و پس گشتها
1- Jean-Loup Samaan, ‘Jordan’s New Geopolitics’, Survival (Vol. 54, No. 2, April–May 2012), pp. 15–26; Mudar Zahran, ‘Jordan is Palestinian’, Middle East Quarterly (Vol. 19, No. 1, Winter 2012), pp. 3–12; Elizabeth Picard, ‘Lebanon in Search of Sovereignty: Post 2005 Security Dilemmas’, in Are Knudsen and Michael Kerr (eds), Lebanon: After the Cedar Revolution (London: Hurst, 2012), pp. 156–83; Hilal Khashan, ‘Will Syria’s Strife
Rip Lebanon Apart?’ Middle East Quarterly (Vol. 20, No. 1, Winter 2013), pp. 75–80.
2- For an account of how Israel may view its position in the region since the beginning of the Arab Awakening, see Efraim Inbar, ‘Israel’s National Security Amidst Unrest in the Arab World’, Washington Quarterly (Vol. 35, No. 3, Summer 2012), pp. 59–73.
3- Augustus Richard Norton, ‘The Awakened Arab World and its New Landscape’, International Spectator: Italian Journal of International Affairs (Vol. 48, No. 2, June 2013), pp. 63–76; Madawi Al-Rasheed, ‘Saudi Arabia: Local and Regional Challenges’, Contemporary Arab Affairs (Vol. 6, No. 1, January 2013), pp. 28–40.
4- Samuel Charap, ‘Russia, Syria and the Doctrine of Intervention’, Survival (Vol. 55, No. 1, February 2013), pp. 35–41.
5- For an analysis of the different phases of the conflict in Syria, see International Crisis Group, ‘Syria’s Metastasising Conflict’, Middle East Report No. 143, 27 June 2013, <http://www.crisisgroup.org/~/media/Files/Middle%20East%20North%20Africa/
Iraq%20Syria%20Lebanon/Syria/143-syrias-metastasising-conflicts.pdf>, accessed 8 July 2013.
6- See Gareth Stansfield, ‘Accepting Realities in Iraq’, Chatham House Briefing Paper, May 2007; Fanar Haddad, Sectarianism in Iraq: Antagonistic Visions of Unity (London: Hurst, 2011); and Toby Dodge, Iraq: From War to a New Authoritarianism (London: IISS, 2013).
It should be noted that the collapse of the Assad regime remains hyopothetical. Indeed, recent events, such as the regime’s retaking of Qusair and advances in Homs, suggest that the Assad regime exhibits significant resilience, whereas the disparate rebels are less able to deal with setbacks. With this in mind, an interesting comparison for the Assad regime in today’s Syria is the survival of Saddam’s regime in Iraq in 1991, when the regime overcame very significant rebellions, marshalled the military, and ultimately survived for the next decade – albeit as a pariah state in the international community. I am grateful to Nadim Shehadi of Chatham House for bringing this possible scenario to my attention.
7- See Larry Diamond, Squandered Victory: The American Occupation and the Bungled Effort to Bring Democracy to Iraq (New York, NY: Times Books, 2005).
8- For a detailed analysis of the interaction between the Syrian Ulama and the state, see Thomas Pierret, Religion and State in Syria: The Sunni Ulama from Coup to Revolution (Cambridge: Cambridge University Press, 2013).
9- See International Crisis Group, ‘Syria’s Kurds: A Struggle Within a Struggle’, Middle East Report No. 136, 22 January 2013, <http://www.crisisgroup.org/~/media/Files/Middle&20East%20North%20Africa/Iraq%20Syria%20Lebanon/Syria/136-syrias-kurdsa-struggle-within-a-struggle.pdf>, accessed 3 July 2013.
10- See Gareth Stansfield, ‘The Unravelling of the Post-First World War State System? The Kurdistan Region of Iraq and the Transformation of the Middle East’, International Affairs (Vol. 89, No. 2, March 2013), pp. 259–82.
11- See Foreign and Commonwealth Office, ‘Foreign Secretary Meets King Abdullah of Jordan’, press release, 20 June 2013, <https://www.gov.uk/government/news/foreignsecretary-meets-king-abdullah-of-jordan–2>, accessed 3 July 2013.
12- For a detailed exposition of this argument, see Itamar Rabinovich, ‘Israel’s View of the Syrian Crisis’, The Saban Center for Middle East Policy at Brookings Analysis Paper No. 28, November 2012, <http://www.brookings.edu/~/media/Research/Files/Papers/2012/11/israel%20syria%20rabinovich/Rabinovich%20web%20final.pdf>, accessed 3 July 2013.
13- See Anne Barnard, ‘Syrian Leader is Jubilant at Morsi’s Fall’, New York Times, 4 July 2013.
14- See Jonathan Eyal, ‘The Regional Winners and Losers in Egypt’s Military Coup’, RUSI.org, 5 July 2013.
15- See Michael Williams, ‘Back to the Future’, World Today (Vol. 69, No. 3, June/July 2013), pp. 14–15.