محمدقراگوزلو
…زمانی که به بهانه ی نقد سوسیالیسم خلقی کل مبارزات جریان چریکی تحت عناوین مختلفی به سخره گرفته می شد ما ضمن انتشار یک سلسله مقاله به ستایش آن جان فشانی ها برخاستیم و ضمن تاکید بر اعتبار نقد پوپولیسم، از گسست چپ رادیکال و میلیتانت نسبت به رویزیونیسم با ستایش یاد کردیم…
درآمد (ابهام زدایی)
با وجود ضعف های مشهودی همچون تشتت تشکیلاتی ؛ اجتماعی نشدن؛ فقدان ارتباط منسجم با طبقه ی کارگر و… واقعیت این است که چپ سوسیالیست ایران طی سه دهه ی گذشته بسیاری از دست اندازهای سوسیالیسم خلقی و غیرکارگری را درنوردیده است.حالا دیگر جریان ها و افرادی که طبقه ی کارگر را از مناسبات سیاسی و تشکیلاتی خود یک سره بیرون گذاشته بودند ؛ به صورت موسمی هم که شده به سوسیالیسم ارتدوکس کارگران روی کرده اند. بی تردید پیشروی نظری چپ ما در عرصه ی پیش گفته مرهون نقدهای ارزشمند ی است که در یک برهه ی خاص و پرشور در برخورد با “بورژوزایملی،مترقی” شکل بست و “سهمنبعوسهجزسوسیالیسمخلقی“ایران را بالا پایین کرد و دل و روده اش را بیرون کشید.
تا آن جا که در توان این قلم بوده است ، کوشیده ایم که مرزهای آن فتوحات نظری را یک گام کوچک هم که شده جلوتر ببریم. چند سال پیش در ابتدای مقاله یی – و به یک مفهوم در پایان یک سلسله مقاله- نوشتم:
<< سوسیالیسم خلقی ایران در چهل سال گذشته همواره از سنت های مائویی- لوکاچی تاثیر مستقیم پذیرفته است. این سوسیالیسم خرده بورژوایی زمانی برای کسب قدرت به کوه و جنگل و دهات زده و زمانی دیگر برای انتقال آگاهی طبقاتی به ” کارگران نا آگاه” دمار از روزگار طبقه ی کارگر در آورده است….واقعیت این است که اگرچه روزگار چپ میلیتانت و غیرکارگری دهه ی پنجاه ایران سپری شده است و غالب بازمانده گان متشتت آن – به ویژه پس از فروپاشی شوروی- از گذشته ی خود ابراز ندامت فرموده ؛ در متن جریان های جمهوری خواهی و سکولاریستی و سوسیال دموکراتیک عروج کرده و به ورطه ی لیبرالیسم ملحوظ در مانیفست مشروطه خواهی و وبری گرایی فرو غلتیده اند؛ با این اوصاف هنوز هم افرادی از آن چپ به صورت رفت و برگشت زیر پرچم های مائویی – لوکاچی سینه می زنند و هر از چند گاه با کاریکاتور کلاشینکوف های کاغذی عکس یادگاری می گیرند. اگر چهل سال پیش از حاشیه ی تئوری آب بندی نشده ی “پیوند” قیام سیاهکل رقم خورد و انسان های شریف و مبارزان برجسته یی جان برکف نهادند و در مسیر مسدود پیوند با کارگران لاجرم به کوه و جنگل زدند؛ شگفتا امروز نیز….>>
بنگرید به مقاله ی”درباره غیبت طبقه ی کارگر” لینک:
http://www.ofros.com/maghale/gharegozolo_gh-tabaghe.htm
هر چند به قول نازنینی مسیر سوسیالیسم ما “پل صراط ” نیست و اشتباه سیاسی به معنای سقوط به جهنم سیاهی و تباهی نیز نیست با این حال گاه اصرار بر ماندن در پرتگاه چندان دلخواه و دلچسب نیست. از آن جا که دست کم در دو مورد ازین به در و دیوار زدن دست و قلم ما در مظان اتهام قرار گرفته و به ابهامات و پرسش هایی از ما دامن زده است وظیفه ی خود می دانم که به اجمال بگویم و بگذارم و بگذرم.
الف. زمانی که به بهانه ی نقد سوسیالیسم خلقی کل مبارزات جریان چریکی تحت عناوین مختلفی به سخره گرفته می شد ما ضمن انتشار یک سلسله مقاله به ستایش آن جان فشانی ها برخاستیم و ضمن تاکید بر اعتبار نقد پوپولیسم، از گسست چپ رادیکال و میلیتانت نسبت به رویزیونیسم با ستایش یاد کردیم. در متن آن مقالات تبیین شعر حماسی احمد شاملو بهانه یی شد برای “مدایح بی صله” و پاس داشت رفقایی که حماسه ی سیاهکل را آفریده بودند. حالا عزیزان پیر و جوانی بی اعتنا به خاست گاه آن مقالات رفته اند سراغ “جنگ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” و فعال کارگری را به “جرم” دفاع از تشکل و دستمزد مسخره می کنند. برخلاف پندار خام چپ آوانتوریست کارگران، مبارزه (اعم از اعتصاب) نمی کنند که شهید شوند و به بهشت بروند! کارگران، مبارزه (اعم از جمع آوری تومار) می کنند که امروز دستمزدشان بالا رود و بیمه ی بیکاری بگیرند و فردا اگر توازن قوا به سودشان بود از سلب مالکیت کننده گان دی روز سلب مالکیت کنند و کل جامعه را به آزادی و برابری رهنمون شوند. مناقشاتی در زمینه ی رفرم و انقلاب از دوران کائوتسکی و برنشتاین و لوکزامبورگ تا کش مکش های بلشویک ها و منشویک ها جریان داشته و اینک افق نظری آن برای سوسیالیست ها و کارگران رزمنده کاملا روشن است. با این حال اگر کسی شرایط انقلابی و غیر انقلابی را درک نمی کند و برای تعبیر”بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری” رویای کلاشینکوف در سر می پروراند، می تواند یک بلیت یکسره به سوی سرزمین های اشغالی فلسطین بخرد.
ب. به همان سیاق ما در متن تحلیل مشخص از شرایط مشخص، قانون کار ونزوئلا را دست آوردی مهم برای کارگران دانسته وضمن حمله به قانون کار ضدکارگری ایران به دست آوردهای مثبت رفرمیسم در ونزوئلا توجه دادیم.رفرمیسم “سوسیالیسم قرن بیست و یکمی” چاوز را مفید دانستیم و به فاصله ی طولانی آن تا سوسیالیسم تاکید کردیم. در بحث ونزوئلا ما از امکان بهبودی زنده گی اجتماعی کارگران دفاع کردیم. به استناد آمار و ارقامی که مورد تایید امپریالیست ها نیز هست. استدلال ما بر پایه ی حمایت از آن گونه رفرمی بود که می تواند میانجی انقلاب واقع شود. گفتیم که میان نئولیبرالیسم احمدی نژاد و بولیواریسم چاوز تفاوت های ساختاری هست و به صرف یک سلام وعلیک و مناسبات دیپلماتیک و خانه سازی نمی توان چاوز و کاسترو را دو دستی تقدیم امپریالیسم و نئولیبرالیسم کرد. بعد از آن مقاله طبق معمول مناقشاتی در گرفت. دوستانی که در قلب اسکاندیناوی و در کنار جسد دولت نئولیبرالیزه شده ی رفاه برای افزایش دستمزد خود با کارفرما چانه می زنند و در همان حال به کارگر سندیکالیست و اتحادیه گرای وطنی هشدار می دهند که به کم تر از “لغو کارمزدی ” رضایت ندهد به ریش ما خندیدند!عزیزانی هم که گاو محترم را از روی شاخ ارجمندش می شناسند و در یک برهه فرانسوا اولاند”سوسیالیست” را رنگ زده و به جای موریس تورز انداخته بودند، ناگهان از”فرمانده چاوز” به عنوان یک سوسیالیست تیپیک سخن گفتند و از نیکلاس مادوروی بی گناه یک سوسیالیست دیگر ساختند. آن هم به این دلیل ساده که مادورو یک راننده اتوبوس است! عزیزان دیگری هم البته از آن سوی بام افتادند و بی توجه به مبارزات ضد نئولیبرالی و ضد امپریالیستی مردم زحمت کش و دولت ونزوئلا و بی اعتنا به ره آورد مفید و مثبت این مبارزات به ما آموختند که “نه خیر! سرهنگ چاوز سوسیالیست پرولتری نیست! و سرمایه داری دولتی است!عجب!” و ما که خود در زمینه ی نقد سرمایه داری دولتی دست بالا داریم و در این زمینه مقاله ی مستند و جامع نوشته و کتابی نسبتا مفید منتشر کرده ایم، با وجود حسن نیت رفیقانه ی آن عزیزان و استشهاد محلی دوستان شان آخرهم نفهمیدیم که کجای قانون کار ونزوئلا به قانون کار ایران مانسته است و “سرهنگ چاوز” کجا ادعا ی سوسیالیسم پرولتری کرده و اساسا برای اثبات آن ادعا چه نیازی به فاکت از “نقد گوتا”؟ و راستش هنوز هم نفهمیده ایم که اگر سرمایه داری دولتی مثلا رفاه در اوج هیچ فرقی با بازار آزاد ندارد پس این همه مبارزه برای دستمزد و ساعت کار و رفاه برای چیست؟ حالا فردا یک عده تمبک به دست خواهند گرفت که “خلایق! چه نشسته اید؟ فلانی از سرمایه داری دولتی و گزینه ی بد به جای بدتر دفاع می کنه!” برای دسته ی دیگری هم که می خواهند خودشان را از زحمت یک تحلیل دقیق مبتنی بر ساختار شناسی و مباحث جدی اقتصادسیاسی خلاص کنند بهترین روش همین است که بگویند”سرمایه داری سرمایه داریه دیگه! چه فرقی می کنه؟ حالا رفاه یا نئولیبرال!” این بنده گان خدا فکر کرده اند مبارزه ی نظری با نئولیبرالیسم ساخته و پرداخته ی امثال استیگلیتز و کروگمن و امثالهم است. چه باید کرد کسانی که قادر به تطبیق متدولوژی نقد اقتصاد سیاسی مارکسیستی نیستند ناگزیر همه چیز را فله یی می بینند.برای این که بدانیم سوسیالیسم مارکس انبان کد و فاکت نیست بل که متدولوژی نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری است حالا حالاها باید تلفات بدهیم.
سوسیالیسمکارگرانوسوسیالیسمخردهبورژواها
آن چه که در پی گفته خواهد شد یک سلسله مباحث نظری کلیشه یی و انتزاعی نیست. برای هر یک از این بندها می توان مابه ازای سیاسی و سازمانی یافت. در سطوح جهانی و کم و بیش داخلی. این مسوولیت را به خواننده ی هوشمند وا می نهم و فی الجمله می گذرم.
اول. ما به تقدم تاریخی نیروی کار به عنوان منشاء ایجاد تمام ثروت های انسانی باورمندیم.به نظر ما منبع ثروت نیرویکاراست. روابط تاریخی کار – سرمایه شرایط عینی و واقعی زنده گی را می سازد . تضاد اصلی، تضاد کار – سرمایه است. در عصر ما هر نظریه ی آزادی بخش تنها و تنها می تواند بر پایه ی قبول بی چون و چرای نظریه ی ارزش کار مارکس تدوین شود.
خرده بورژواها تولید ثروت را ناشی از دانشوذهنیت انسان می دانند. در نتیجه برای آنان ذهن و ایجاد ثروت مستقل از شرایط عینی و واقعی است. به نظر چپ های نو و فراروایتی ها و پسامارکسیست ها تضاد کار – سرمایه جای اش را به انواع تضادهای قومی ، جنسی ، فرهنگی، هویتی ، میان بافتی، زیستی و غیره داده است.سوسیالیسم پست مدرن از آنجا که منبع ثروت را دانش بشری می داند در نتیجه نابرابری های اقتصادی و سیاسی را به یک سلسله اختلافات فرهنگی و مناقشه بر سر شیوهیزندهگی تقلیل می دهد.
دوم.هدف اولیه ی ما جمع کردن بساط شیوه ی اجتماعی تولید سرمایه داری است. این شیوه ی تولید ، با مالکیت خصوصی و دولتی (= دولت غیر کارگری) بر ابزار تولید و کار مزدی تعریف می شود.ابزار رسیدن به این هدف انقلابسیاسی است. انقلاب از سوی حزب سیاسی کارگری سوسیالیستی در متن یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی شکل می بندد. هژمونیچنین جنبشی مطلقاً در انحصار طبقه ی کارگر آگاه ، پیشرو و متشکل و متحزب است. خشونتدرذاتانقلابنیست. خشونت یک ترم نهادینه شده در ادبیات سیاسی و انقلابی سوسیالیست ها نیز نیست. با این حال یک تجربه ی تاریخی به ما آموخته است که هیچ دولتی با اختیار و به اعتبار نصیحت و نقد سیاسی و ادب و متانت و نظریه پردازی قدرت سیاسی را رها نکرده است!
هدف سوسیالیسم پست مدرن تحمل پذیر کردن سرمایه داری ،مهارآنارشیبازار ، تولید و توزیع و انسانی کردن سرمایه و حکومت است. سوسیالیسم پست مدرن طرف دار سرمایه داری شاد و فراتر از سرمایه داری است. سوسیالیسم پست مدرن از برابری فرهنگی در عین نابرابری اقتصادی دفاع می کند . ابزار این سوسیالیسم رفرم سیاسی، کودتا، لابی و تغییر دولت (نه حکومت) ، سرنگونی (نه انقلاب) از طریق حزب خرده بورژوایی ، روشن فکران و نخبه گان رادیکال است.
سوم. در متن سوسیالیسم کارگران تضادهایحاشیهیی همچون ستم ملی ، جنسی ، قومی و مذهبی و غیره فقط در پرتو حل تضاد اصلی جامعه ی سرمایه داری پایان می یابد. سرمایه داری حتا در کشورهای اصلی با وجود انکشاف و رسیدن به مرحله ی گندیده گی هنوز نتوانسته است بر این تعارض ها به طور کامل فایق بیاید.
این مقوله که راه حل پایان بخشیدن به ستم ملی می تواند بیرون از انقلاب سوسیالیستی قرار گیرد و تعارض ملی می تواند در چارچوبی خارج از تضاد کار – سرمایه رفع و رجوع شود و…. چندان بی راه نیست. اما تجربه ی کردستان عراق و سازش خفت بار و بی نتیجه ی حزب کارگران کردستان ترکیه(پ. ک. کا) دست کم در منطقه ی ما راه حل بورژوا- امپریالیستی را بلاوجه کرده است.
یادآوری: از قرار به زودی گردآیشی تحت عنوان “کنفرانسملیکرد“ در شهر اربیل برگزار خواهد شد. این کنفرانس از زوایای مختلف مورد تحلیل و نقد نیروهای سیاسی ایران هم قرار گرفته است. ما پیش از این در متن بخش ششم از سلسله مقالات”سازمانیابیکارگری” مساله ی ستم ملی را با توجه به کش مکش میان بلشویک ها و اسپارتاکیست ها بررسیده ایم و علاوه بر توجه دادن خواننده ی عزیز به لینک زیر آن بخش از موضوع مورد بحث را در انتهای این مقاله ضمیمه می کنیم:
http://akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=47610
چهارم.سوسیالیسم کارگران در پاسخ به بحران ساختاری سرمایه به یک روی کرد ساختاری (انقلاب مداوم) تکیه می زند. پیداست که این سوسیالیسم همان جنبش اجتماعی طبقه ی کارگر است. برخلاف کنشارتباطی متقابل هابرماسی و درک فرصت طلبانه یی که شکل بندی طبقه را صرفا به “مبارزه” محدود می کند و از همین جا آن را تا حد معلول مناقشات موضعی و مکانی تقلیل می دهد، به نظر ما طبقه بنیاد واقعی و مادی در عمق استخراج کار اضافه در چارچوب مناسبات تولیدی است. این سوسیالیسم آگاهیطبقاتی را از قالب ارزش ها و ذهنیت ها کنار می گذارد و موجودیت اجتماعی انسان ها را تعیین کننده ی آگاهی آنان می داند. به همین منوال نیز سرمایه داری رژیم تاریخی متکی به کار اضافی بدون پرداخت دستمزد آن است.
پنجم.از منظر سوسیالیسم خرده بورژوایی سرمایه داری مبتنی بر تعارضمیانمصرفبیشتر یا بهره مندی فزونتر است.جار زدن تبیین روانشناختی مصرف به جای مناسبات استثمارگرانه ی تولید ی همانا نقد جناح چپ بورژوازی نسبت به بنیادگرایی بازار و دست پنهان آن است.این سوسیالیسم خرده بورژوایی می کوشد “میل مصرف” و “شدتهمبستهگی” را جای گزین مفاهیم مارکسیستی لنینیستی کارتولیدیوعملانقلابی حزبی کند. از نظر این جماعت عمل انقلابی در پارادایم رادیکالیسم متکی به گزینش مشدد شیوهیزیست نهادینه شده است! حال آن که در متن سوسیالیسم کارگران عمل انقلابی ناشی از آگاهی طبقاتی و نقد رادیکال ایده ئولوژی وارونه ساز بورژوازی حاکم است. به این مفهوم نقد ما نسبت به ستمملی نیز از نقد ما به شیوه ی اجتماعی تولید سرمایه داری نشات گرفته است.نقدی که از شیوه ی زیست و فرهنگ و ملیت فراتر می رود و البته به شیوه ی زیست (از جمله لباس و زبان و هنر بومی و ملی ….) نیز جواب می دهد.
ششم. نگفته پیداست که در عصر امپریالیزم خرده بورژوازی از ماهیتی انقلابی برخوردار است. و بازهم نگفته پیداست که این ماهیت زمانی از چیستی ذهنی؛ مادی ات می یابد که از حالت سیال همه با هم به سمتی پیش برود که طبقه ی کارگر در میدان باشد و متشکل باشد و متحزب باشد و بر یک جنبش اجتماعی فراگیر نیز هژمونیک باشد. این اصل بدیهی را داشته باشید تا به نتیجه ی این بند هم برسیم .درباره ی نقش خرده بورژوازی در جنبش های اجتماعی و نحوه ی ارزیابی طبقاتی جنبش های اجتماعی با توجه به نظریه مندی های سوسیالیسم ارتدوکس(مارکس ، انگلس و لنین) نگارنده در مقاله یی مفصل به ایجاز سخن گفته است. بنگرید به :
http://www.ofros.com/maghale/gharagozolo_mahiyat.htm
همچنین بنگرید به نقد مشفقانه ی محمد مالجو به آن تحلیل:
http://www.goftogu.com/article/2010/03/labour-class.html
جناح چپ بورژوازی این حقیقت را که شیوه ی تولید اجتماعی نماینده ی تاریخی نیروهای مولده بوده ؛ انکار کرده است.کالایی کردن نیروی کار به شیوه ی تنظیمزیباییشناختیتضادکار – سرمایه تلاشی است که سوسیالیسم بورژوایی دنبال کرده و منشا مطالبات اجتماعی و شیوه ی تامین آن ها را به “میلافراد“ تنزل داده است. در این چارچوب به غایت عافیت طلبانه؛ مبارزه ی طبقاتی به نیازهای “تمامیت خواهانه ی دوست – دشمن” و دو قطبی “ما-آنان” محدود شده است.”ما” عبارت است از انبوهه خلق(مولتی تود) یا همان خیل عظیم و سیال و همه با هم 99 درصدی ها و آنان همان یک درصدی هایی هستند که در جیب گشاد و “مافیایی” چند بانک دار و صاحب کارتل و تراست و زرادخانه محدود شده اند. با هوده است که در این خیل گل و گشاد ما “بورژوازی خصوصی ” هم جا زده می شود و تلاش برای سازمان دادن به مبارزاتپراکندهیکارگراننهیونفیومسخره می شود! سوسیالیسم خرده بورژواها بر خلاف سوسیالیسم ارتدوکس کارگران طبقه و مبارزه ی طبقاتی را به اعتراض 99 درصدی علیه جنگ و جهانی سازی و جنبش وال استریت و مقابله با سرمایه ی “ربایی و تنزیلی” و سرمایه ی انحصاری آمریکا تقلیل می دهد و از همین خاست گاه در جای گاه سکوی پرشی می ایستد که کم ترین ما به ازای آن حمایت از سرمایه داران کوچک و خرد است!! در این تقسیم بندی نیازی به درهم شکستن قوانین و حاکمیت بازار نیست. احتیاجی هم به انقلاب “منقلاب” نیست. کافی است و فقط کافی ست ضمن پذیرش کلیت توصیفی طبقه بندی های موجود و رفتارهای غیر سیاسی؛ طبقه ی جدید را بر اساس “شیوه ی زنده گی” طراحی کنیم!
بعدازتحریر
برای یافتن نماینده گان سوسیالیسم خرده بورژوایی می توان به آثار امثال نگری و هارت و باتلر و هاروی و جکسون و ژیژک و اسپرینکر و اسمیت و بوردیو و…. رفت. اگر حال و حوصله ندارین به خودتان زحمت ندهین! این بیماری بیش از یک دهه است که گریبان چپ ما را نیز گرفته است.کمی دقت در مقالات و مقولات و کامنت ها و جوابیه ی کامنت ها به شناسایی و شناساندن این خرده بورژوازی پر مدعا یاری می کند.
ضمیمه
– ستمملی،بلشویکهاواسپارتاکیستها
………..
لوکزامبورگ به طور مشخص لنین و رفقایش را متهم کرد با اتخاذ شعار “حق ملل در تعیین سرنوشت خود” به ناسیونالیسم فرو غلتیدهاند. در حالی که بلشویکها حتا در جریان تغییر نام کشور- از روسیه تزاری به اتحاد جماهیر شوروی- برای نخستین بار در تاریخ، مرزهای صوری ناسیونالیسم و شوونیسم را هم شکستند و در قالب عالیترین نوع دموکراسی شورایی، امر جدایی یا اتحاد ملتها را به ارادهی خود آنان معطوف ساختند و از این روند به عنوان یک حق داوطلبانه و دموکراتیک دفاع کردند اما با این حال لوکزامبورگ از یک سو بلشویکها را متهم به عدول از سانترالیسم دموکراتیک و تحکیم دیکتاتوری حزبی کرد و از سوی دیگر “حق تعیین سرنوشت ملل” را مغایر با سیاستهای طبقاتی انترناسیونالیستی دانست. مسالهی “ملیتها” و ناسازگاری میان ناسیونالیسم و سوسیالیسم در جزوه “انقلاب روسیه” مطرح شده است و در مجموع چنین به نظر میرسد که با توجه به انکشاف بورژوازی در روسیه و به بایگانی رفتن “بورژوازی ملی مترقی” موضع تبینی لوکزامبورگ نسبت به بلشویک ها از انسجام رادیکال سوسیالیستی بیشتری بهرهمند بوده است. به نظر لنین “چون دقیقاً سوسیالیسم از موضع انترناسیونالیستی حرکت میکند، باید به ملتها و فرهنگهای ملی احترام گزارد. از این رو ستمملی یک گروه عمده بر اقلیت درون یک ملت نمیتواند تحمل شود. به ویژه این که فرهنگ خاص آن اقلیت تحت ستم مجال بروز نمییابد. لنین به این سوال که آیا چنین موضعی نهایتاً انترناسیونالیسم را با مشروعیت بخشیدن به جنبشهای ملی تضعیف نمیکند، چنین پاسخ میداد که، اگرچه هر ملتی حق تعیین سرنوشت خود را دارد، اما این حق لزوماً اعمال نمیشود. چون توسعهی اقتصادی سرمایهداری از لحاظ دامنهی خود بینالمللی است. نهایتاً از نظر لنین، طبقهی کارگر از مبارزهی جنبشهای ملی بورژوایی برای غلبه بر ستم ملی فقط حمایت ”منفی“ میکند. چرا که پس از آن، فعالیت ایجابی بورژوازی برای تقویت ناسیونالیسم آغاز میشود.” (پیشین)
نیز بنگرید به:
هودیس. پیتر، اندرسون. کوین (1385) گزیدههاییازرزالوکزامبورگ، ترجمان حسن مرتضوی، تهران: نشر نیکا.
البته نگاه سلبی لنین به حق تعیین سرنوشت ملل در برههی ویژهیی از تاریخ مبارزات سیاسی و ضد کاپیتالیستی ملل تحت ستم طراحی شده است. دورانی که اگرچه “بورژوازی ملی” به اساطیر پیوسته بود اما هدف استقلال سیاسی و تقابل با وابستهگی هنوز یکی از دایرههای اصلی سیبل آرمانهای “جهان سوم” را شکل میداد. هنوز “سوسیالیسم آفریقایی” میتوانست در الجزایر و مصر و لیبی فریاد “دوزخیانرویزمین” باشد! علیه امپریالیسم غرب! حتا سالها بعد از لنین، ساف و عرفات و جرج حبش و ناصر و نکرومه را در کنار خود داریم. هم راه و هم نفس و همسایهی خود!
در افزوده: نقد نظریهی وابستهگی و ریشههای آن در چپ سوسیالیست بیرون از حوصلهی این مجال است. نگفته پیداست که این مساله از نظر مارکسیسم حل شده و فیصله یافته است و اگر لیبرالیسم وطنی در دو راهی استقلال و وابستهگی هنوز نوسان پاندولیستی دارد باید ایراد کار را در عقب ماندهگی ادبیات تئوریک خود جست و جو کند و برای برونرفت از بنبست تردید گزینش میان حملهی نظامی امپریالیسم، وابستهگی (نمونهی عراق، افغانستان، لیبی) و “استقلال” و “دیکتاتوری” (سوریه و ایران و سودان) میتواند برای همیشه ترکیب تنزیه المله و تنبیه الامه نائینی و جامعهی باز کارل پوپر را به بهای مفت چوپ حراج بزند!
باری رزا لوکزامبورگ ضمن تعرض درست به ناهمسازی سوسیالیسم و ناسیونالیسم – که در حال حاضر و پس از این نیز از اعتبار سوسیالیستی برخوردار است – در مقابل این نظریه ی مارکس ایستاد که ”انقلاب ملی راهی است به سوی انقلاب بین المللی“ به نظر لوکزامبورگ باید دید هر موضعی چه پیامدهایی برای منافع طبقاتی پرولتاریا دارد. و در نتیجه در مورد مسالهی ملی هر نوع ارزیابی مثبت از آن به این موضوع وابسته بود که آیا موقعیت آن میتواند بالقوه حاکمیت ضروری برای خود مختاری و نیز فضای سیاسییی را به وجود آورد که موجب پیشبرد و امکاناتی برای رشد آگاهی طبقهی کارگر شود. (پیشین)
موضوع موضعی که لنین به درست و درراستایتقویتانسجامویکپارچهگیصفوفپرولتاریایمتشتتوناهمگونروسیه پیش کشیده بود و توانست نامتوازنترین سطوح مختلف پرولتاریا را در سرزمینی پهناور در راستای پیروزی انقلاب کارگری اکتبر متحد کند، به نادرست تاویل شده است.موضع و سیاست لنین به از میان رفتن حس و انگیزه ی رقابت میان کارگران اقلیت ملل تحت ستم و کارگران ملل بالا دست انجامید و به انسجام و اتحاد طبقه ی کارگر روسیه منتهی گردید. تعبیر لنین از حق تعیین سرنوشت ملل مانند “حق طلاق” بود که اگرچه امری قانونی، پذیرفته شده و رسمی است اما علی العموم هیچ انسانی به یک زوج نامتجانس نیز در پیش نهاد اول بدیل جدایی را پیش نمینهد. تاویل نادرست از نظریهی لنین زمانی قوت بیشتری گرفت که روند شکلگیری دولت _ ملت (State – Nation) به سوی تثبیت ضد انقلاب بورژوایی (اعم از “ملی” یا کمپرادور) سمت گیری کرد.
«تمایز میان حمایت منفی از جنبشهای ملی [مبارزه برای آزادی ملی] و حمایت مثبت [مبارزهی این جنبشها علیه بورژوازی] در روند حوادث تاریخی پاسخ نداد. حمایت منفی به سبب تاکید بر مبارزه با ستم گر ملی به ضد خود تبدیل شد و فرضیهی لنین مبتنی بر این که طبقهی کارگر هنگام مبارزه برای ایجاد دولت ـ ملت در نهایت نمیتواند اسیر ایدهئولوژی ناسیونالیستی شود، در عمل غلط از آب در آمد. البته در شرایط معینی این خلوص میتواند حفظ شود و لنین توجیه تئوریک مهمی برای همکاری تاکتیکی با جناح مترقی بورژوازی [؟!] ارائه میکند. اما این تائید مکانیکی که منافع اقتصادی پرولتاریا ضرورتاً انترناسیونالیسم را در طبقات کارگر، دولتهای کوچک و نه چندان پیشرفته رواج خواهد داد، تحقق نیافت و به ویژه زمانی که طبقهی کارگر ضعیف و فاقد سازمان سیاسی خود یا سنتی انقلابی است؛ حفظ آگاهی طبقاتی در تضاد با ناسیونالیسم بورژوازی بسیار دشوار است.» (پیشین)
موضع رزا لوکزامبورگ در برابر نظریهی “حق ملل در تعیین سرنوشت” لنینی به نحوی عجیبی تعرضی است تا آن جا که این سیاست گزاری بلشویکها را به سود “تقویت ضد انقلاب”، “انحلال انترناسیونالیسم”، “تُرهات ناسیونالیستی”، “عوامفریبی”، “اسارت پرولتاریا در حلقهی عوامفریبی بورژوازی”، “خفه ساختن انقلاب روسیه”، “هجویات”، “پرچم کوششهای ضد انقلاب”، “گیج ساختن تودههای انقلابی در کشورهای همجوار” و … دانست. واضح است که بسیاری از این نقدها در جزوهی “انقلاب روسیه” منطبق با منطق منافع طبقاتی پرولتاریای روسیه نبود و این مسالهی بدیهی را در نظر نمیگرفت که به هرحال پیشبرد هر درجهیی از سیاستهای انترناسیونالیستی در درجهی نخست مستلزم پیروزی پرولتاریا در یک کشور است…