میترا فخیم
هنوز کسی از ابعاد فاجعه خبر نداشت. به تعدادی از خانوادهها خبر اعدام زندانیشان داده شده بود. کجا دفن شدهاند؟ پاسخی نبود. شایعات حاکی از دفن اعدام شدگان در گورستان خاوران واقع در جاده خراسان بود. مادران روزها به خاوران میرفتند اما نه گوری بود و نه نشانی. یکی از روزهای داغ شهریور ماه سال 1367، چند تن از مادران باز در خاوران بودند. یکی از آنها با دیدن پتوی کثیف و خونآلود خاک را به کناری زد. دست یک انسان را در گودال دید. مادران دیگر را صدا زد. خاک را عمیقتر شکافتند و با اجساد خونآلودی روبرو شدند که در گودالها تلنبار شده بودند. جسدها تازه بودند.
از جسدها عکس گرفتند. عکسها به خارج کشور رسید. با گذشت زمان مشخص شد که بخش اعظم زندانیان سیاسی زندانهای گوهردشت و اوین در تهران و زندانهای شهرستانها اعدام و در گورهای دستهجمعی 10 تا چند صد نفره دفن شدهاند. منتظری که آن زمان جانشین خمینی محسوب میشد، به اعدامها اعتراض کرد. او در نامهای خطاب به خمینی از جمله نوشت: «اعدام چند هزار نفر در عرض چند روز، هم عکسالعمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود».
زندانیان سیاسی که از این کشتار جان سالم بدر بردهاند ابعاد دیگری از مساله را بازگو کردند. تا کنون نام حدود 5 هزار تن از اعدامشدگان آن تابستان جمعآوری و منتشر شده است. با این که شاهدان کشتار سال 67، طی سه دهی گذشته چندین کتاب و صدها مقاله منتشر کرده و بیشمار سخنرانی و مصاحبه انجام دادهاند اما هنوز ابعاد آن کاملا مشخص نیست. اطلاعات بویژه درباره تعداد اعدام شدگان در زندانهای شهرستانها محدود است. اعدامها از کی آغاز شد، کاندیداهای مرگ چگونه انتخاب و به چه نحوی اعدام شدند؟ و چرا اعدام شدند؟
در اوایل انقلاب و در جریان اعدامهای گسترده مخالفان در سال 61، حکومت میخواست اعدامها در جامعه انعکاس داشته باشد. از این رو اسامی تیرباران شدگان در رادیو و تلویزیون اعلام میشد و روزنامهها عکسهای آنها را منتشر مینمودند. در اعدامهای دستهجمعی تابستان سال 67 اصل بر پنهانکاری بود. در زندانها شیوههای مختلفی به کار گرفته شد تا زندانیان متوجه اعدامها نشوند. هرگونه ارتباط زندانیان با بیرون از زندان قطع شد تا خبر اعدامها به بیرون درز نکند.
طوری صحنهسازی شد که زندانیانی که قرار بود اعدام شوند و زندانیان باقیمانده، تصور کنند که مساله انتقال به زندانی دیگر مطرح است. پروانه عارف یکی از زنان زندانی سیاسی آن روزهای وحشت را چنین تصویر میکند: «در اوین، بند آسایشگاه بودم، تابستان ۶٧ ملاقات ها قطع شد، روزنامه قطع شد، تلویزیون بند را با خود بردند، بیماران به بهداری برده نمی شدند، ما در بند زنان در بی خبری مطلق به سر می بردیم». مسئولان زندانها در پاسخ خانوادهها که علت قطع ملاقاتها را میپرسیدند به آنها گفتند «میخواهیم زندان را تعمیر و تمیزکاری کنیم».
قاطعیت خمینی
اعدامها اوایل مرداد آغاز شد. روز 28 تیرماه حکومت اسلامی قطعنامه 598 شورای امنیت مبنی بر آتش بس در جنگ با عراق را پذیرفته بود و روز دوم مرداد ارتش مجاهدین وارد خاک ایران شده بود. چند روز بعد هیاتهای سه نفره بر مبنای فتوای خمینی به زندانها رهسپار شدند تا تکلیف زندانیان سیاسی را مشخص کنند. هیاتهای سه نفره مرکب از نماینده دادستانی، قاضی شرع و نماینده وزارت اطلاعات، زندانیان را مجددا محاکمه و آنها را که سرموضع بودند به اعدام محکوم کردند. زندانیانی که اعدام شدند همه قبلا محاکمه شده و سالها در زندان بودند. دوران محکومیت برخی از آنان به سر رسیده بود و منتظر بودند آزاد شوند.
در حکم خمینی آمده بود: «رحم بر محاربین سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید ناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند “اشدا علی کفار” باشند».
در جریان اجرای احکام، برای برخی از قضات سوالاتی از جمله در رابطه با زندانیانی که دوران محکومیتشان تمام شده مطرح شد. احمد خمینی این سوالات را کتبا از خمینی پرسید. پاسخ کتبی خمینی چنین بود: «در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگى به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است». «آیتالله منتظری» آنزمان جانشین خمینی بود. خمینی او را بخاطر اعتراض به اعدامهای دستهجمعی سال 67 خلع کرد. منتظری متن نامهی احمد خمینی به پدرش و پاسخ خمینی را در کتاب خاطرات خود منتشر کرده است.
فاز اول: مجاهدین
اعدامها از مجاهدین آغاز شد. نوشتهها و شهادت جان بدربردگان از این کشتار همه حاکی است که ظرف چند روز دهها و صدها هوادار مجاهدین از سلولها و بندها برده شدند و هرگز بازنگشتند. باز همین شهادتها حاکی است که هیاتهای سه نفره تکلیف هر زندانی را طی یک پرسش و پاسخ چند دقیقهای که گاه از یک یا دو دقیقه تجاوز نمیکرد، روشن میکردند. پاسخ نامناسب به هر یک از این سوالها به اعدام زندانی میانجامید.
پروانه عارف یکی از زنان زندانی سیاسی آن روزها را چنین تصویر میکند: «زندانیان مجاهد را گروه، گروه از بند میبردند، حس بدی داشتیم، میفهمیدیم اتفاق بدی در حال وقوع است ولی از باور و بازگوئیش به هم نیز وحشت داشتیم، بند با آن جمعیت در سکوت و انتظار فرو رفته بود، تا این که یک شب یک گروه دیگر از زندانیان مجاهد را صدا کردند، بعد از مدتی یکی از آنها سراسیمه به بند بازگشت و گفت: دارند همه را به دار می زنند، چیزی طول نکشید که پاسدارها او را با خود بردند».
فاز دوم: چپها
با فرارسیدن ماه محرم اعدامها برای مدت کوتاهی قطع شد. سکوت بر زندانها حاکم شد. ماموران زندانها را سمپاشی کردند. هیاتهای سهگانه، مسئولان اعدام و ماموران انتقال اجساد تجدید قوا کرده و مجددا کار از سر گرفتند. حال نوبت چپها بود. پاسخ زندانی به سه سوال سرنوشت او را تعیین میکرد. آنها که حاضر نشدند سازمانشان را محکوم کنند، اعدام شدند. آنها که زنده ماندند باید نماز میخواندند. متمردان روزانه 5 نوبت شلاق میخورند تا سرانجام شرایط را بپذیرند.
منیره برادران که در آن سال به اتهام همکاری با یک سازمان چپگرا در زندان بود، در کتاب «حقیقت ساده» روایت میکند: «گفتند فورقونی را دیده اند که انباشته از دم پائی های مخصوص زندانیان بود. زندانی بالای دار دیگر نیازی به دمپائی نداشت. بیشتر زندانیان بندهای مردها را کشته بودند. بندهای گوهردشت و اوین خالی شده بود. و آنهائی را که از این کشتار جان سالم بدر برده بودند، در یک – دو بند جا داده بودند. و آنهائی که هنوز در نماز نخواندن اصرار داشتند در روز به 50 ضربه شلاق و در پنج وعده محکوم بودند تا وقتی که نماز بخوانند».
همین مساله در مورد زنان زندانی چپ صادق بود. آنها که اعدام نشده بودند زیر فشار قرار گرفتند. پروانه عارف که آن زمان در اوین زندانی بود نوشته است: «بعد از بردن همه مجاهدها از بند، تعدادی از زندانیان چپ و حکم دار را به بند ٢٠٩ بردند، به خاطر نماز نخواندن و انزجار ندادن روزی پنج بار حد نماز می زدند، برای کسانی چون من که حکممان تمام شده بود و به خاطر انزجار ندادن و یا مصاحبه نکردن در زندان بودیم برنامۀ دیگری داشتند».
خانوادههای بهتزده و گورهای بینشان
زندانیان را در گروههای 4 یا 6 نفره به دار آویختند. در تهران اجساد با تریلرهای کانتیردار و ماشینهای ویژه حمل گوشت برای دفن در گورهای دستهجمعی از زندانها خارج شد. زندانیان دیده بودند که از کانتینرهایی که از زندان خارج میشدند خون چکه میکرد. در زندان گوهردشت یک تریلی از شدت بار اجساد به گل نشسته و ساعتها طول کشید تا دوباره قادر به حرکت شود. جفری رابرتسون قاضی انگلیسی، در درباره کشتار سال 67 گزارشی حقوقی تهیه کرده است. در این گزارش، که با پشتیبانی بنیاد عبدالرحمن برومند مهیا شده، درباره گورهای دستهجمعی آمده است: «بین ٢۴ و ٢۶ مردادماه ١٣۶٧، اجساد ٨۶٠ زندانی سیاسی یکجا در گورستانی در تهران دفن شده بود».
خانوادهها که مدتی بود خبری از زندانیشان نداشتند، مرتبا مقابل زندان اوین و گوهردشت حاضر میشدند بلکه مسئولان زندان به آنها بگویند چرا ملاقاتها، تماسهای تلفنی و نامهها قطع شده و چه بر سر زندانیان سیاسی آمده است. اما پاسخی نمیشنیدند. رفته رفته به تعدادی از خانوادهها اعلام شد که فرزندانشان اعدام شدهاند. مسئولان زندان در تماس تلفنی با بازماندگان اعدام شدگان از آنان خواستند ترجیحا یکی از مردان فامیل را برای تحویل وسایل به زندان بفرستند.
بازمانده یا بازماندگان با چشمبند به درون زندان برده میشد. فریبا کاویانی، همسر یکی از اعدامشدگان چپگراست که برای تحویلگرفتن وسائل همسرش به اوین رفته بود. او مینویسد: «یک کاغذ گذاشتند جلوم. حاجی دستور داد که از زیر چشم بند آن را بخوانم وامضاء کنم. نوشته بود: اینجانب …..متعهد می شوم که هیچگونه مراسمی به عنوان ختم و سوم وهفتم و چهلم و …. نگیرم وهیچ گونه اعلامیهای ..». وی از “حاجی” میپرسد چرا شوهرش اعدام شده و پاسخ میگیرد:
– «برای اینکه یک دنده بود و سر حرفش ایستاده بود
-کی؟
-معلوم نیست.
-وصیتنامه …
-وصیتنامه مال فرد مسلمان است او مسلمان نبود.
– فقط این حلقه از او مانده».
چرا اعدام شدند؟
حکومت اسلامی هنوز حاضر نبست مسئولیت این واقعه را برعهده بگیرد و رسما در این باره ابراز موضع کند. مدتی پس از کشتار سال 67، مسئولان وقت حکومت در پاسخ به سوال خبرنگاران خارجی سعی کردند مساله را بیاهمیت جلوه دهند. آنها اعلام کردند که تعدادی زندانی مجاهد اعدام شدهاند زیرا با ارتش مجاهدین که قصد پیشروی در خاک ایران را داشته در ارتباط بودهاند. از جمله اکبر ولایتی وزیر خارجه وقت، اعلام کرد که اعدام شدگان در زندان تشکیلات داشتند و با عملیات مرصاد در ارتباط بودند.
اما تحلیلهای دیگری نیز از این واقعه هست. افراد مختلفی که در آن زمان زندانی بوده و سپس آزاد شدهاند، گواهی میدهند که اعدامها از سال 66 برنامهریزی و زمینهسازی شده بود. از زمستان سال 66 در زندانهای تهران و شهرستانها پرسشنامههای عقیدتی پخش شد و زندانیان بر مبنای پاسخها تقسیمبندی شدند. حتی برخی از زندانیان آزاد شده بر مبنای مشاهدات خود به این نتیجه رسیدهاند که طرح کشتار زندانیان سال 65 ریخته شده بود. همچنین این سوال طرح است که اگر مساله حمله مجاهدین به ایران مطرح بود چرا زندانیان چپ اعدام شدند و آنها که زنده ماندند تحت شدیدترین فشارها قرار گرفتند.
ارزیابی دیگری حاکی است که رژیم با توجه به ویرانیهای ناشی از جنگ، بیکاری و وضع بداقتصادی از این وحشت داشت که پس از پایان جنگ با عراق، اعتراضات مردم به وضع موجود افزایش پیدا کند. از این رو تلاش کرد با اعدام زندانیان سیاسی مردم را بترساند. و سرانجام، مهدی اصلانی که سال 67 در زندان گوهردشت زندانی بوده و بطور تصادفی از اعدام جان سالم بدر برده است این فرضیه را مطرح میکند که سران رژیم اطلاع داشتند مرگ خمینی قریبالوقوع است. وی در گفتگو با بی بی سی فارسی گفت آنان میخواستند پیش از مرگ خمینی مساله انبوه زندانیان سیاسی را با استفاده از اتوریته وی حل کنند