بهرام رحمانی
…روشنفکری یک حرفه و شغل نیست. اما برخی استادان دانشگاه، دانشمندان، نویسندگان، شاعران، هنرمندان )نقاشان، موسیقدانان، اهل تئاتر، اهل سینما و)، مترجمان، روزنامه نگاران، منتقدین و محققین و تحلیلگران، روشنفکر خوانده می شوند. البته نمی توان اغلب استادان دانشگاه ها را روشنفکر نامید. زیرا شغل آن ها تدریس است و ربط مستقیمی به جریان روشنفکری ندارند…
هنر وسیله ای برای تزیین خانه بورژوا نیست،
سلاحی است برای نبرد.
پابلو پیکاسو، ۱۹۴۵
حسن روحانی، جانشین محمود احمدی نژاد، در دیدار جمعی از روحانیون گفته است: «این که مردم در این انتخابات به یک روحانی اعتماد کردند، این اعتماد به نظام اسلامی است.» به گزارش ایسنا، مشرق در ادامه به نقل از روحانی، نوشت: «من در این شرایط سخت آمده ام تا آبرویم را در مرحله حساس پیچ تاریخی گرو بگذارم. این مملکت متعلق به امام زمان و اهل بیت (ع) است و باید با توسل کارها را به پیش برد. در یک هفته آخر تبلیغات، شرایط فرق کرد و من به عینه دست دیگری را می دیدم و اقبال مردم به ویژه در مشهد فوق العاده بود. امیدوارم به پشتوانه حضرت ولی عصر (عج) که کشور متعلق به اوست کارها پیش برود.»
به این ترتیب، اگر احمدی نژاد در سخنرانی خود در سازمان ملل «هاله نور» را دیده بود اکنون جانشین اش روحانی، «به عینه دست دیگری» دیده است بنابراین، کسی انتظار نداشته باشد که بهبودی در زیست و زندگی مردم و آزادی های فردی و جمعی شان به وجود آید؟! به عبارت دیگر، حکومت امام زمان در ایران، همواره مشغول مسایل مهمی چون حل معضلات جهان و زمینه سازی برای ظهور امام زمان شان است و از این رو، غیر از تشدید سانسور و اختناق، زندان و شکنجه، کشتن و اعدام مخالفین و قربانیان مواد مخدر و غیره، فرصت ندارد که به زیست و زندگی مردم ایران فکر کند؟!
پس از رسیدن آخوند حسن روحانی به ریاست جمهوری، این عنصر شناخته شده نظامی – امنیتی حکومت اسلامی ایران، تعدادی از «روشنفکران» و «هنرمندان» از او حمایت کردند و هم چنین بیانیه کانون نویسندگان ایران در رابطه با مواضع محمود دولت آبادی، لیست امضای تعدادی از روشنفکران و دانشگاهیان که در دفاع از آخوند روحانی منتشر شده اند بار دیگر این سئوال را به بحث روز تبدیل کرده است: «روشنفکر کیست و وظایف آن کدام است؟!»
البته این سئوال، بیش از یک قرن است که به مساله مناقشه برآمیز روشنفکران تبدیل شده است. تاریخ طرح روشنفکری به ماجرای درفوس و نقش امیل زولا و یارانش در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه می رسد. اما برخی بز این نظرند که این مساله دیرینه تر است و به انقلاب فرانسه می رسد.
دریفوس افسری یهودی بود که در سال ۱۸۹۴ به جرم خیانت به ارتش فرانسه دستگیر و محکوم به حبس ابد شد. پس از حدود ۵ سال مدارکی دال بر بی گناهی وی یافت شد و ماجرای محاکمه او را به مساله ای سیاسی مبدل کرد. امیل زولا با انتشار نامه ای سرگشاده با عنوان من متهم می کنم ارتش و دادگستری را به اعمال خلاف قانون متهم کرد. او به خاطر این نامه محکوم به زندان شد. بلافاصله نامه ای با امضای حدود سیصد نفر از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان جامعه فرانسه منتشر شد که محاکمه دریفوس را غیرقانونی اعلام می کرد. این نوشته به بیانیه روشنفکران شهرت یافت. با عقب نشینی ارتش و دادگستری، نقش و نفوذ روشنفکران در جامعه اعتباری خاص یافت.
در حالی که امروز روشنفکران جامعه ما، نه در اعتراض به سانسور و اختناق، وحشت و سرکوب، زندان و شکنجه، اعدام و سنگسار حکومت اسلامی، بلکه در حمایت از رییس جمهور همان حکومت آدم کش و دشمن درجه یک آزادی بیانیه می دهند؟!
ادموند برک، در دوران انقلاب فرانسه، به درستی گفته است: «همه آتش ها از گور روشنفکران بلند می شود.»
به این ترتیب، در واقع درباره روشنفکر کیست و و وظایفش کدام است؟ هنوز هم اتفاق نظر یک سانی وجود ندارد. گرایشات محافظه کار و هم چنین حکومت ها و صاحبان قدرت، همواره اغلب روشنفکران رادیکال، مترقی، پیشرو، انسان دوست و برابری طلب و مبارزه را افرادی مزاحم و مخالف نظم موجود می دانند و با آن ها مخالفند.
البته روشنفکران هم چون دیگر گروه های جامعه، به گرایشات مختلفی تقسیم شده اند و یا متاثر از گرایشات مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی هستند. اما بخش آگاه جامعه، که دیگاه مثبتی به روشنفکران دارند آن ها را موتور محرک جامعه، پدیده آورنده ایده های نو، موجب رشد و پیشرفت جامعه و حافظ آزادی و برابری و عدالت اجتماعی قلمداد می کنند.
روشنفکری یک حرفه و شغل نیست. اما برخی استادان دانشگاه، دانشمندان، نویسندگان، شاعران، هنرمندان )نقاشان، موسیقدانان، اهل تئاتر، اهل سینما و)، مترجمان، روزنامه نگاران، منتقدین و محققین و تحلیلگران، روشنفکر خوانده می شوند. البته نمی توان اغلب استادان دانشگاه ها را روشنفکر نامید. زیرا شغل آن ها تدریس است و ربط مستقیمی به جریان روشنفکری ندارند.
عده ای از این مجموعه روشنفکران در خدمت دولت و قدرت هستند که «روشنفکران دولتی» خوانده می شوند و عده ای هیچ وابستگی به قدرت و دولت ندارند و عمدتا در جبهه مقابل آن و نقاد هستند که «روشنفکران مستقل» نامیده می شوند.
البته در این میان، روشنفکرانی هم هستند که فارغ از هر مساله ای صرفا به فکر خویش اند و سعی می کنند آن چه در پیرامون شان می گذرد نبینند و نشنوند و به اصلاح خوش نشین باشند.
اما در یک تقسیم بندی کلی، روشنفکران به دو دسته «روشنفکران حکومتی» و «روشنفکران غیرحکومتی» و «مستقل» تقسیم می شوند. منظور من در این مطلب، افراد دسته دوم، یعنی نویسندگان مستقل هستند.
روشنفکر، علاوه بر این که به فعالیت های مورد علاقه خود در عرصه فرهنگی می پردازد، هم چنان فکرش را معضلات و مشکلات اجتماعی و درد و رنج مردم و مطالبات اجتماعی آنان می گیرد و نسبت به تحولات جامعه، حساس است. از این رو، روشنفکر همواره به نقد ساختار حاکمیت و قدرت و در دفاع از مطالبات و خواست های بر حق و عالانه مردم حق طلب، عدالت جو و آزادی خواه می پردازد که به لحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تحت فشارند. روشنفکر، به دخالت پلیسی حکومت در زندگی خصوی افراد معترض می شود و با حاکم کردن سانسور و اختناق در جامعه، به مبارزه جدی برمی خیزد. به عبارت دیگر، روشنفکر در خط مقدم جبهه پیکار برای تحقق آزادی و برابری و عدالت اجتماعی قرار می گیرد. او نمی خواهد افراد جامعه، مورد تبعیض و نابرابری قرار گیرند و در میان منگنه قدرت سیاسی قرار گیرند و بسوزند و بسازند.
روشنفکر مسئول در قبال جامعه اش، پیش از این که جامعه و افراد را نقد کند، اول خود جایگاه خودش را تعیین می کند. زیرا هر کاری با خود فرد شروع می شود. وقتی که زیربنای هر حرکتی و تلاشی درست و اصولی و محکم پی ریزی نشود، بقیه آن نیز کج و معوج و نادرست ساخته خواهد شد. بنابراین، یک روشنفکر و هر انسان جدی، ابتدا هدف و جهت و موقعیت و نظر و جایگاه خود را در جامعه مشخص می کند و بعد به طور نظری و عملی راه و چاه را به دیگران نشان می دهد.
روشنفکر واقع بین و مردمی، از برج عاج به مردم نگاه نمی کند و آن ها را درمانده و حقیر و کوچک نمی شمارد. وی، در جامعه همراه مردم و برای مردم می نویسد و فعالیت می کند.
این گروه از روشنفکران، همواره منتقد حاکمیت و قدرت هستند. چرا که روشنفکر، نان خور حکومت نیست و هرگز به حاکمان و عناصر ریز و درشت آن چاپلوسی و تملق گویی نمی کند. به همین دلیل نیز حکومت های فاشیستی و استبدادی، این بخش از روشنفکران را دشمن شماره یک خود می دانند و برای منزوی کردن آن ها در جامعه و حتی در جهت حذف فیزیکی آن ها، به هر ترفند و توطئه ای متوسل می شود.
در این میان سئوال این است کسانی که نام روشنفکری را با خود یدک می کشند چگونه می توانند حامی یک حکومت جانی و یا جناحی و عنصری از آن باشند؟ چرا برخی از دانشگاهیان و به اصطلاح روشنفکران ایرانی در داخل و خارج کشور، از به قدرت رسیدن روحانی این همه ذوق زده شده اند؟ مگر این ها نمی دانند که روحانی، تمام فعالیت هایش در سی و چهار سال حاکمیت جنایت کارانه حکومت اسلامی، در ارگان های نظامی – امنیتی بوده است؟
مگر نمی دانند روحانی، در رابطه با اعتراضات دانش جویان در سال ۸۷ چه گفته است؟ حسن روحانی، روز ۲۳ تیرماه ۷۸ که دبیر شورای امنیت ملی بود در سخنرانی اش از دستور قاطع برای سرکوب دانش جویان سخن گفت. متن بخشی از گفته های آن روز او چنین بود: «… دیروز غروب دستور قاطع صادر شد تا هر گونه حرکت این عناصر فرصت طلب، هر کجا که باشد با شدت و با قاطعیت برخورد شود و سرکوب شوند… آن عاملی که امروز ملت ما را متحد کرده است و پیوند ناگسستنی در ملت ما ایجاد کرده است، اسلام و (اسلامیت نظام) است و مظهر این اسلامیت، رهبری و مقام ولایت است… مساله ولایت مظهر اقتدار ملی ما است… ولایت، مهم ترین رکن حکومت و نظام ما در قانون اساسی کشور ما است. اهانت به این رکن، اهانت به قانون اساسی است. اهانت به قانون گرایی است و اهانت به همه انقلابی است. من در این حادثه چند روزه چیزی که می دیدم در میان این مردم با وفا، مردم مخلص، مردم انقلابی. مردم در این چند روز، صبر ۲۵ ساله مولای متقیان علی (ع) را به نمایش گذاشتند که فرمود «صبرت و فی العین غذی و فیالحلق شجی» استخوان در گلو و خار در چشم این چند روزه تحمل کردند. این صبر انقلابی، این تحمل توام با «کظمغیض» این حفظ نظم و آرامش، این هوشیاری، آماده بودن اما منتظر دستور ماندن و دست روی دست گذاشتن نکته بسیار جالبی بود. اگر منع مسئولین نبود مردم ما، جوانان مسلمان، غیور و انقلابی ما با این عناصر اوباش به شدیدترین وجه برخورد می کردند و آن ها را به سزای اعمال شان میرسانند… دیروز نسبت به این عناصر دستور قاطع داده شد، دیروز غروب دستور قاطع صادر شد تا هر گونه حرکت این عناصر فرصت طلب، هر کجا که باشد با شدت و با قاطعیت برخورد شود و سرکوب شوند. مردم ما شاهد خواهند بود که از امروز نیروی انتظامی، نیروی قهرمان بسیج حاضر در صحنه، با این عناصر فرصتطلب و آشوبگر – اگر جرات ادامه حرکت مذبوحانه داشته باشند- چه خواهند کرد… دشمنان خارجی، آن ها که در این چند روز کف زدند و هم چنین این عناصر پست و مزدور، بدانند اسلام در این کشور زنده است و زنده خواهند ماند. مردم عزیز و بزرگوار تهران و ایران زندهاند و در صحنه اند و با همان شور و هیجان سال های ۵۷-۵۸ در صحنه حضور دارند و پاسخ دندان شکن به آن ها خواهند داد. نیروهای امنیتی قدرتمند ما اعم از نیروی انتظامی، بسیج و سایر قوا و پرسنل بیدار وزارت اطلاعات در صحنه مقتدرانه خواهند بود. خوشبختانه اکثر این عناصر در ظرف دیروز و دیشب دستگیر شده اند. همه این افراد مورد بازجویی قرار خواهند گرفت. در میان این افرادی که دستگیر شدهاند افراد شرور، جنایت کار و سابقه دار، وابسته به گروهک های معاند و ورشکسته، افرادی که به نوعی از سوی دست های مشکوک تطمیع شده بودند همه این ها دیده می شوند که در فرصت مناسب ماهیت این افراد به مردم معرفی خواهد شد. بی تردید آن هایی که به آشوب و تخریب اموال عمومی و تعرض به نظام در این چند روز مشغول بودهاند، در دادگاههای صالحه ما محاکمه خواهند شد و طبق قوانین و مقررات به مجازات خواهند رسید… در روزهای آینده مردم ما با هیجان هوشیاری خودشان را در صحنه حفظ کنند. بدون این که دست به عملی بزنند، در زمینه اطلاعات به دست آمده به وزارت اطلاعات کمک کنند. در زمینه عمل هم پشتیبان نیروهای رسمی و مسئولین امنیت باشند، یعنی کمک نیروی انتظامی، بسیج و سایر نیروهای امنیتی در صحنه عمل باشند. باید بدانیم که اتکاء اصلی نظام و مسئولین ما به مردمان عزیز و قهرمان حاضر در صحنه است. گرچه چند روز گذشته، شاهد حوادث تلخی بودیم، اما حضور امروز مردم شیرینی و شهد را در کام تلخ مردم ریخت…» (۱)
سرلشکر رحیم صفوی، در سال ۱۳۹۰ به خبرگزاری فارس، گفته است: «فتنه ای که در سال ۱۳۷۸ رقم خورد، محصول تفکری بود که آن سال ها در بعضی از دستگاه های ما ریشه داشت. می خواستند نهادهای امنیتی و انتظامی ما را فلج و در نتیجه امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران را تضعیف کنند.
در برخی از وزارتخانه های آن زمان ـ مثلا وزارت کشور و وزارت علوم ـ وجود داشت. در روزهای نخست فتنه ۷۸ وزیر کشور اجازه نمی داد که سپاه و بسیج وارد عمل شده و آشوبی که تهران را به آتش کشیده بود را آرام کنند. می گفت فقط نیروی انتظامی و این در حالی بود که نیروی انتظامی می گفت که ما دیگر نمی توانیم ادامه بدهیم. من برای اولین بار همین جا عرض بکنم که من در آن قضیه برخورد جدی با وزیر کشور وقت داشتم.
در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی که دبیر آن آقای دکتر حسن روحانی بود، یک برخورد لفظی بین ما پیش آمد و آقای روحانی به نفع سپاه رای داد و گفت: «سپاه باید بیاید؛ برای دفع فتنه تهران». بعد از این که موضوع گزارش شد و حضرت آقا هم اجازه دادند، با ورود بسیج و سپاه، ظرف چند ساعت این فتنه تمام شد. می توانم بگویم عناصری که ما آن زمان دستگیر کردیم آن ها گفتند که توسط مسؤلان برخی وزارتخانه ها حمایت می شدند.
بعد از این که سپاه و بسیج وارد عمل شدند و ظرف ۲ ساعت کار را تمام کردند. بعد از آن هم حضرت آقا سخنرانی کردند. مردم ایران هم در ۲۳ تیرماه با حضورشان در خیابان ها جواب آن ها را دادند… به هر حال آن فتنه تمام شد ولی چند تن از عناصر پشت پرده اش به خوبی دستگیر و محاکمه نشدند. ای کاش در آن زمان این اتفاق می افتاد.»
آن گروه از روشنفکران و دانشگاهیانی که به دفاع از روحانی برخاسته اند مگر او را نمی شناسند؟ شاید مردم عادی فراموش کار باشند و وقایع تاریخی را فراموش کنند اما دانشگاهیان و روشنفکران چی؟!
مگر نمی دانند یونسی وزیر اطلاعات دوران محمد خاتمی، رییس ستاد تبلیغاتی او بوده است؟ روحانی در پست هایی بوده است که مستقیما در طراحی ترورها و سرکوب ها، نقش مستقیم ایفا کرده اند و دست شان به طراحی ترور و هم چنین کشتار و اعدام ده ها هزار انسان آلوده است. آیا این همه وحشی گری و جنایات حکومت اسلامی، امر و مساله این قبیل روشنفکران جامعه ما نبوده و نیست؟! اگر نیست چه تفاوتی با قلم به دستان حکومتی چون شریعتمداری، ده نمکی، عبدی، جلایی پور، و… دارند؟
روحانی، یک آخوند تربیت شده در ارگان های نظامی – امنیتی حکومت اسلامی است که زیر نظر رهبری آن، طراح خفقان و سانسور، وحشت و ترور، شکنجه و اعدام و مجری قوانین ضدانسانی حکومت شان است که در جهان امروز نمونه های کمی دارد. برای مثال، حکومت اسلامی ایران، تنها حکومت جهان است که کودکان زیر ۱۸ سال را اعدام می کند. سران این حکومت در نزد افکار عمومی مردم جهان و نهادهای بین المللی به عنوان دشمن درجه یک آزادی معروفند. اسامی سران و مقامات حکومت اسلامی، در لیست تروریست ها قرار دارد و از سوی دیگر، تحت تعقیب پلیس اینترپول قرار دارند. حکومتی که حکم صدور قتل سلمان رشدی نویسنده هندی – انگلیسی را در کارنامه خود دارد و…
بی جهت نیست که حسن روحانی، علی یونسی، وزیر اطلاعات سابق را به عنوان رییس ستاد تبلیغات خود انتخاب کرده بود. مامورین نظامی – امنیتی و شخص خامنه ای از حامیان جدی روحانی هستند.
حجتالاسلام علی یونسی، در گفتگویی با رسانه ها، با بیان این که وظیفه خود می داند که از حسن روحانی حمایت کند، اظهار کرد: «من در ستاد روحانی بدون هیچ چشم داشتی فعالیت می کنم و آرزوی بازگشت به مقام های قبلی را ندارم.»
علی یونسی، چهارمین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ایران پس از دری نجف آبادی بوده است. رییس سازمان قضایی نیروهای مسلح، وزیر اطلاعات دولت خاتمی، معاون حقوقی مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، مشاور امنیتی رییس قوه قضائیه از جمله مسئولیت های علی یونسی در یک دهه اخیر بوده است.
در پاییز و زمستان ۱۳۶۲، او در مقام ریاست شعبه دادگاه نظامی، از جمله بیش از یک صد نفر از اعضای شبکه مخفی و نظامی حزب توده ایران و سی نفر از اعضای سازمان فدائیان (اکثریت) را محاکمه نمود.
استعفای دری نجف آبادی پس از آن صورت گرفت که کمیته تحقیق محمد خاتمی دست داشتن عوامل وزارت اطلاعات در قتل های زنجیرهای را تایید کرد. در شرایطی که ۴ ماه از رخداد قتل های زنجیره ای گذشته بود، سیدمحمد خاتمی، یونسی را به مجلس پنجم معرفی کرد. او، در مجلس برخی از برنامه های خود را به شرح ذیل اعلام کرد. تلاش برای جذب مخالفین و تبدیل دشمنان به مخالفین. حفظ بی طرفی در منازعات سیاسی وی با رییس سازمان قضایی نیروهای مسلح و رییس کمیته تحقیق محمد خاتمی پیرامون قتل های زنجیره ای بود.
علی یونسی، در گفتگو با جماران، گفته است: «امام بدون تاسی از جریان ها رابطه شان را با تمام گروه های سیاسی حفظ می کردند. من در زمان حضرت امام سمت های خیلی مهمی نداشتم. رییس دادگاه های ارتش و انقلاب بوده ام و در سازمان اطلاعات ارتش نمایندگی امام را داشتم. در آن زمان وزیر اطلاعات وقت نامه ای به حضرت امام می نویسند و پیشنهاد می کنند که سازمان اطلاعات ارتش به وزارت اطلاعات ملحق شود و مرحوم حاج احمد آقا تلفنی از من نظر خواست و من گفتم که این نظر، نظر کارشناسی نیست، زیرا حفاظت اطلاعات ارتش جزء لاینفک ارتش است. امام در مورد دشمنان بسیار دافعه داشتند؛ یعنی در مقابل استکبار و دشمنان ملت چه استبداد داخلی و خارجی با قاطعیت ایستاد و همین منجر به پیروزیاش شد. امام می دانست که خیلی از افرادی که دور و برشان هستند اعتقاد به اسلام و ولایت فقیه هم ندارند ولی همه را می پذیرفتند و این استراتژی یک استراتژی عاقلانه و دوراندیشانه برای پیروزی انقلاب بود. دشمنان ما تا زمانی که دست به اسلحه نبرده اند با آن ها نمی جنگیم و زمانی که دست به اسلحه بردند با آن ها می جنگیم. در آن زمان یک جریان موسوم به خط امام بودند و یک جریان ملقب به گروه راست بودند و در رقابت های سیاسی گاهی اخلاق و حدود رعایت نمی شد. ولی امام بدون تاسی از جریان ها رابطه شان را با تمام گروه های سیاسی حفظ می کردند و اگر چنان چه مثلا آقای یزدی رای نمی آورد، بلافاصله امام سمتی را در شورای نگهبان به ایشان می داد و یا آن زمان انتقادهای تندی در مورد آقای واعظ طبسی مطرح بود که می گفتند ایشان در خط امام نیستند، امام به ایشان پیام داد که شما جزو روحانیونی هستید که در خط ناب اسلام محمدی و ضد استکبار هستید. از سوی دیگر امام به مجمع روحانیون مبارز کمک مالی کردند و گفتند که چه اشکالی دارد که دو جریان باشید و شما هم کار سیاسی کنید. یعنی امام این رقابت ها را مدیریت می کردند و همهی گروه ها از ایشان کمک می گرفتند و امام در عین حمایت انتقاد هم می کردند.
در نامه ای که به آقای انصاری داده اند -در منشور برادری- امام گفتند مگر در مسائل فقهی ما اختلاف نظر نداریم ولی در عین حال به همه احترام می گذاریم و با هم برادرند در مسائل سیاسی هم اختلاف سلیقه است نه تنها بد نیست بلکه خوب هم هست. اختلاف نظر اشکال ندارد دشمنی نباید باشد و اختلاف نظر در همه جا باعث رشد می شود.»
در هشت سال اول عمر وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، کسانی مانند سعید حجاریان، خسرو تهرانی، احمد پورنجاتی، روح الله حسینیان، مصطفی پورمحمدی، علی شریعتمداری و علی فلاحیان در معاونت های این وزارت خانه مشغول به کار بودند و از جمع مدیران کل آن سال های وزارت اطلاعات، بعدها بسیاری به مقام های وزارت، سفارت و نمایندگی مجلس و… رسیدند.
اولین حکم یونسی حاکم شرع هیات هفت نفره واگذاری زمین در قم در سال ۵۹ بود که حکم آن را از آیت الله مشکینی گرفته بود.
او در سال ۶۳، به دعوت آیت الله دکتر بهشتی رییس شعبه دادگاه انقلاب تهران شد و سپس رییس شعبه دوم دادگاه انقلاب ارتش و پس از آن حاکم شرع دادگاه های انقلاب ارتش از سوی شورای عالی قضایی و در این مدت اژه ای مسئول گزینش وزارت اطلاعات بود.
در سال ۱۳۶۵، در حالی که اولی در طراحی و تاسیس سازمان قضایی نیروهای مسلح کل کشور شرکت داشت دومی نماینده قوه قضائیه در وزارت اطلاعات بود.
در سال ۶۷، اولی نماینده جانشین فرمانده کل قوا در حفاظت اطلاعات ارتش بود و در سال ۶۹، حاکم شرع ویژه امور قضایی خانواده های شاهد سراسر کشور از سوی رهبری حکومت و در این مدت دومی مسئول دادسرای امور اقتصادی تهران بود.
آخرین سمت یونسی، قبل از وزارت ریاست سازمان قضایی نیروهای مسلح کل کشور بود و اژه ای تا سال مسئول مجتمع قضایی ویژه رسیدگی به جرائم کارکنان دولت بود و تا زمان وزارت دادستان کل ویژه روحانیت.
ساختار وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، از بدو تاسیس به گونه ای نهاده شد که همواره یک حاکم شرع به عنوان وزیر، بر آن حکم رانده است. فلاحیان، سعید امامی را به عنوان معاون امنیتی وزارت اطلاعات برگزید و از شواهد و قرائن چنین برمی آید که طرح «قتل زنجیره ای» از ایده های او و البته با تایید عالی ترین مقامات حکومت بوده است.
چهره هایی نظیر سعید امامی، مصطفی کاظمی (موسوی)، مهرداد علیخانی، خسرو براتی و…، برای همه کسانی که در آن سال ها با وزارت اطلاعات سر و کار داشتند و در صدر آنان نویسندگان، روزنامه نگاران، فعالان سیاسی، شناخته شده بودند. ماجراهایی از نوع طرح به دره انداختن اتوبوس حامل ۲۱ تن از نویسندگان توسط تیمی از وزارت اطلاعات به سرپرستی خسرو براتی در مرداد ۱۳۷۵، یکی از نمونه های برنامه «قتل های زنجیره ای» بود. پس از این ماجرا و پیش از آن که (مسافران) را به تهران بازگردانند در پاسگاه ژاندارمری نزدیک به محل حادثه، به آنان گفته بودند که «درماجرای سعیدی سیرجانی برایتان پیغام فرستادیم، نشنیدید.»
خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و تور اسلامی، در همان سال هیا نخست انقلاب ۵۷، به صراحت گفته بود: «… و اما اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد، و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی، هیچ یک از این ها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آن ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آن ها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد… ما نمی ترسیم از این که در روزنامه های سابق، در روزنامه های خارج ازایران برای ما چیزی بنویسند، ما نمی خواهیم وجاهت در ایران، در اسلام، در خارج از کشور پیدا بکنیم، ما می خواهیم به امر خدا عمل کنیم و خواهیم کرد.» (خمینی، صحیفه ی نور جلد ۸ صفحه ی ۲۵۱ سال ۱۳۵۸)
محمد خاتمی، در بی جواب گذاشتن نامه های خانواده های قتل های زنجیره ای، جلوگیری از تشکیل دادگاه، مختومه کردن پرونده ها و فریب جامعه و گمراه کردن اذهان عمومی و… سنگ تمام را گذاشت و هنوز هم صحبت در این مورد را خط قرمز حکومت شان می داند. گفته می شود که او به عنوان رییس جمهور، مسئول عملکرد قانونی و روال عادی جریان قتل ها در وزارت خانه اطلاعات تحت امر خود بوده است و به دنبال جلسه ای با سیدعلی خامنه ای رهبرشان در آذرماه سال ۱۳۷۹، در خاتمه روند رسیدگی و بستن پرونده ها دخالت مستقیم داشته است.
یونسی، از جمله سوابق او می توان به معاونت محمد محمدی نیک (ری شهری) در سال های ۱۳۶۳-۱۳۶۸، ریاست دادگاه ویژه روحانیت و ریاست دادگستری تهران اشاره کرد. در دوران آغاز تحقیق از پرونده قتل های حکومتی، او ریاست سازمان قضایی نیروهای مسلح را عهده دار بود و تحقیقات زیر نظر او انجام می گرفت. پس از برکناری دری نجف آبادی از وزارت اطلاعات و با توجه به اشراف اش در پرونده قتل های حکومتی، او برای حل و فصل ماجرا از سوی سیدمحمد خاتمی به وزارت اطلاعات منصوب شد. او، عضو کمیته سه نفره تحقیق قتل ها (ربیعی، سرمدی، یونسی) از سوی خاتمی بوده است.
خاتمی هم در جریان قتل های زنجیره ای پس از چند سخن رانی آتشین گروهی سه نفره را مامور پیگیری این جنایت وزارت اطلاعات شان شد. علی ربیعی مشاور امنیتی خاتمی، علی یونسی رییس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح و ناصر سرمدی معاون وقت امنیت داخلی وزارت اطلاعات، اعضای این کمیته سه نفره بودند که گفته می شود، سعید حجاریان آن ها را به محمد خاتمی پیشنهاد کرده بود.
یونسی، خبر داد: «سعید امامی خودکشی کرد؟!» در آخرین روزهای خرداد ماه ۱۳۷۸، خبر خودکشی سعید امامی، متهم ترورهای پاییز ۱۳۷۷، منتشر و گفته شد که او روز ۲۹ خرداد ۱۳۷۸، هنگام استحمام در بازداشتگاه با خوردن داروی نظافت خودکشی کرده است و بلافاصله به بیمارستان منتقل شده که تلاش های پزشکی برای نجات سعید امامی به شکست انجامیده است. محمد نیازی، در گفتگویی رسانه ای سعید امامی، مصطفی کاظمی، مهرداد عالی خانی و خسرو براتی را به عنوان عاملان اصلی قتل ها معرفی کرد. او، گفت: «برخی از افراد بازداشت شده از نیروهای اطلاعاتی و بعضی نیز دارای شغل آزاد هستند.» او، هم چنین اعلام کرد: «با وجود مراقبت های ویژه ای که از سعید امامی یکی از عوامل اصلی و محوری این قتل ها به عمل می آمد، او، روز شنبه ۲۹ خرداد در زمان استحمام در بازداشتگاه با خوردن داروی نظافت خودکشی کرد. او، پس از اقدام به خودکشی، بلافاصله به بیمارستان تخصصی منتقل شد ولی تلاش های پزشکی برای نجات وی موثر واقع نشد. او، افزود: با توجه به مدارک موجود و اعترافات صریح سعید امامی، وی هیچگونه راه فراری نداشت و اگر با این اتهامات، به دادگاه میرفت حکم او اعدام بود! نیازی همچنین اظهار داشت: تاکنون تعداد ۲۳ نفر به عنوان متهم در این پرونده تحت تعقیب قرار گرفتهاند که بعد از تحقیقات لازم، برخی از آنان با سپردن وثیقه آزاد شدند، ۳۳۰ نفر نیز به عنوان مطلع و گواه در این پرونده مطرح هستند.» نیازی اعلام کرد: «در جریان تحقیقات، سه نفر دیگر نیز اخیراً دستگیر شدهاند که نتیجه، متعاقباً اعلام خواهد شد. یکی از آن سه نفری که در آن زمان دستگیر شدند، همسر سعید امامی بود. روز بعد، اظهارات وزیر اطلاعات دولت خاتمی منتشر شد که در بخشی از سخنانش به پرونده قتلها نیز پرداخت و با اشاره به خودکشی سعید امامی مشهور به سعید اسلامی از متهمان اصلی پرونده در موقع استحمام تأکید کرد: وزارت اطلاعات به محض اطلاع از خودکشی وی، گروهی را مأمور به رسیدگی و مشخص کردن علت و انگیزه خودکشی کرد که بر اساس گزارش این گروه، پرونده بالینی بیمارستان و تحقیقات سایر کارشناسان، سعید امامی در یک لحظه فرصت پیش آمده در موقع استحمام، خودکشی کرده است. خودکشی سعید امامی اگرچه برای بسیاری از اطلاعات پرونده قتلهای اخیر یک ضربه بود ولی به مسیر رسیدگی و تحقیقات پرونده آسیبی وارد نخواهد کرد. وزیر اطلاعات گفت: فرد خودکشی کرده و سایر متهمان، اطلاعات زیادی را ارائه کردند که در زمان لازم قاضی مربوط در مرجع قضایی به اطلاع عموم خواهد رساند. یونسی با اشاره به اقدام ها و همکاری وزارت اطلاعات برای شناسایی، دستگیری و معرفی عاملان قتل ها به دستگاه قضایی یادآور شد: احتمال مسامحه مأمور مراقبت از سعید امامی قابل پیگیری و تحقیق و برای تکمیل پرونده دستورهای لازم صادر شده است.»
بی شک هیچ ماموری و وزیری و وکیلی و… بدون اجازه فرمانده و مقام بالاترش، خودسر دست به جنایت نمی زند. از این رو، بی تردید این قتل ها با صدور فتوای فقهی توسط روحانیون بلندپایه و توسط پرسنل وزارت اطلاعات و به دستور سعید امامی، معاون امنیتی این وزارتخانه در زمان تصدی علی فلاحیان (وزیر اطلاعات دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی) و دری نجف آبادی (اولین وزیر اطلاعات در دولت محمد خاتمی)، مصطفی موسوی کاظمی معاون وقت وزارت اطلاعات و مهرداد عالیخانی از مدیران وقت وزارت اطلاعات صورت گرفته است.
چند ماه بعد، در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۷۸، دادستان مجتمع قضایی نیروهای مسلح طی اطلاعیه ای مدعی شد که سعید امامی که بالاترین عضو و مسئول اصلی قتل های خودسرانه معرفی شده بود، در زندان اوین، هنگام استحمام، با خوردن داروی نظافت، خودکشی کرده است.
بسیاری احتمال دادند که او برای جلوگیری از افشای بسیاری از مسائل مربوط به وزارت اطلاعات و ارتباط آن با قتل ها، در زندان کشته شده است.
مطبوعات ایران، امامی را نه تنها در قتل فروهرها، مختاری، پوینده و شریف مسئول دانستند، بلکه از او به عنوان یکی از عوامل قتل های دهه ۶۰ و ۷۰ شمسی شامل ترور سعیدی سیرجانی، ترور شاپور بختیار، واقعه ترور میکونوس، عملیات ناموفق به دره افکندن اتوبوس حامل ۲۱ تن از نویسندگان و روشنفکران و… نام بردند.
وزیر اطلاعات دولت خاتمی که پس از ماجرای قتل های زنجیره ای جانشین دری نجف آبادی مستعفی شد، چهره ای که مانند خود حسن روحانی دارای سابقه قابل توجه اطلاعاتی و امنیتی است و نامش با قتلهای زنجیره ای گره خورده است.
حکومتی که در کلیت خود، به هیچ کس رحم نمی کند و در باتلاق جهل و جنایت و ترور و فساد فرورفته است چگونه یک جناح و یک عنصر آن می تواند مورد حمایت روشنفکران قرار گیرد؟ هر چند که روشنفکر نیز همانند همه انسان ها، «انسان» است و از محدودیت ها و خطاهای انسانی نیز مبرا نیست. اما روشنفکرانی که به حمایت از جناح اصلاح طلب حکومت اسلامی و رفسنجانی و خاتمی و اکنون نیز روحانی برمی خیزند خطاکار محسوب نمی شوند. چرا که آن ها بهتر از مردم عادی می دانند و یا قاعدتا باید بدانند که این حکومت و جناح های رنگارنگ و عناصر مختلف آن، چه جنایات بی شماری علیه بشریت مرتکب شده اند؟ توضیح و توجیه شان در این میان هر چه باشد برای بخش آگاه جامعه پذیرفته شده نیست! آن ها، از یک حکومت جانی و قاتل و مافیایی دفاع کرده اند. دفاع از رهبر و رییس جمهوری، رییس قوه قضائیه، رییس مجلس، رییس تشخیص مصلحت نظام، رییس مجلس خبرگان، فرمانده سپاه، بسیج، ارتش، وزارت اطلاعات، امام جمعه، حاکم شرع و غیره به معنی تقویت کلیت یک حکومت جانی و آدم کش است. روحانی رییس جمهور حکومت اسلامی ایران است و قرار است در بهترین حالت، قوانین این حکومت از قانون اساسی گرفته تا قوانین قضایی را اجرا کند و مبلغ و مروج ایدئولوژی آن باشد. قوانینی که همه شان آزادی ستیز و زن ستیز و کودک آزار هستند و بهره کشی و آدم کشی را «قانونی» کرده اند!
معنای اصطلاحی اصلاحات در قبال انقلاب revolution و در قیاس با آن به کار می رود، و معادل رفرم reform است. اصلاحی که معادل رفرم است، اصطلاحی خاص در فرهنگ و اندیشه سیاسی است و به نوعی از تحولات و تغییرات اجتماعی نظر دارد که در چارچوب یک نظام سیاسی صورت می گیرد. اما حرکت های اصلاحی در مقیاس یک کشور، اگر به معنای واقعی بهبودی در وضعیت عمومی مردم به وجود نیاورد گاه به انقلابات سیاسی و اجتماعی منجر می شود. در جهانی امروز، رفرم و اصلاحات حتی برای حکومت های سرمایه داری پیشرفته جهان جهان ریاضت اقتصادی و محدود کردن بیمه های مختلف چون بی کاری و کمک های سوسیالی و افزایش سن بازنشستگی و غیره است. بنابراین، امروز حتی تحمیل ذره ای از رفرم و اصلاحات به نفع تولیدکنندگان و شهروندان به حکومت های سرمایه داری پیشرفته دمکراتیک و دیکتاتوری، مستلزم یک مبارزه جدی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کارگران و محرومان و آزادی خواهان جامعه است.
در هر صورت هر چند که روشنفکران نیز تمایز بزرگی با دیگران شهروندان جامعه دارند. از این رو، اگر مردم عادی به درست و یا غلط در نمایش های گوناگون حکومت از جمله انتخابات های آن شرکت می کنند مقصر نیستند، بلکه مقصر آن سازمان و احزاب سیاسی، شخصیت ها و تحلیل گران و روشنفکرانی هستند که آدرس غلط به مردم می دهند. چنین شخصیت ها و روشنفکرانی که نان به نرخ روز می خورند و گوشه چشمی هم به حاکمیت دارند چرا باید از سوی مردم و به خصوص بخش آگاه جامعه جدی گرفته شوند؟! فراتر از همه، این قبیل روشنفکران را باید تاریک فکران و خرافه پرستانی نامید که دیگر به درد جامعه شان نمی خورند و چاه کن هایی هستند که نخست خودشان نیز در زیر آوار آن گرفتار می شوند.
جریان روشنفکری، معنایی بیش از یک شغل و یا حرفه را در خود دارد و ملاک روشنفکری، همه زمینه های اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را در برمی گیرد.
از نظر کارل مانهایم، روشنفکران گروهی در جامعه هستند که وظیفه خاص آن ها ارائه تفسیری از جهان است. مانهایم، روشنفکران را نسبتا بی طبقه می داند. او می گوید بسیار دشوار است که موقعیت روشنفکران را در جامعه با توجه به تمایزات طبقاتی تعریف کرد. اما مانهایم، به درستی تایید می کند که روشنفکران به این یا آن طبقه متصل اند.
آن ها در زمان هایی، به خصوص در مبارزات سیاسی، ممکن است که با طبقه خاصی متحد شوند. اما این اتحاد پایدار نیست. مانهایم، تاکید دارد که روشنفکران همیشه در انتخاب انجمن ها و گروه بندی های خود آزاد هستند.
ژان پل سارتر، می گوید که یک روشنفکر حقیقی کسی است که از تناقضات تشکیل دهنده خودش آگاهی کسب کرده است، کسی که به خاص گرایی طبقاتی خود به عنوان عضوی از طبقه متوسط پی برده است اما برای انجام وظیفه جهان شمول خود مبارزه می کند و خود را با آن چه که شغل و حرفه او نیست درگیر می کند.
ژان پل سارتر (۱۹۰۵-۱۹۸۰)، یکی از برجسته ترین فیلسوفان معاصر فرانسه است که نویسندگانی مانند ویکتور هوگو، امیل زولا، آندره ژید و رومن رولان نمایندگان دیگر آن بوده اند. در این سنت، روشنفکر هم ارج و مقامی بالا دارد، و هم وظایفی سنگین. انسانی آگاه است که حق ندارد در برابر نابرابری ها و ناروایی های اجتماعی خاموش بماند. او در هر شرایط باید دخالت گر باشد و به مسئولیت وجدانی و انسانی خود داوطلبانه و آگاهانه عمل کند.
سارتر، در جنگ جهانی دوم با حمله ارتش رایش سوم به فرانسه، به سربازی احضار شد و روانه جبهه شد و به اسارت در آمد. پس از فرار از اردوگاه اسیران، به جنبش مقاومت پیوست و در صفوف رزمندگان کمونیست به مبارزه با اشغالگران نازی پرداخت.
سارتر، بعد از پایان جنگ، خود را وقف نوشتن کرد، و نشریه سوسیالیستی «دوران مدرن» را منتشر ساخت، که از با نفوذترین نشریات تاریخ مطبوعات فرانسه به شمار می رود.
در جریان بحث های داغ پس از جنگ بود که سارتر نظریات خود را تعمیق و گسترش داد و در سطحی وسیع منتشر ساخت. وی با نشر انبوهی از مقالات سیاسی و فرهنگی، در برابر رویدادهای مهم اجتماعی و سیاسی واکنش نشان داد، و با هر مقاله، در محافل فکری و روشنفکری تحرک زیاد به بار آورد.
سارتر، می گفت: «انسان محکوم به آزادی است. انسان با آمدن به این دنیا، مسئول تمام کارهایی است که انجام می دهد.»
بسیاری از منتقدان سارتر، اندیشه و آثار او را میان اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم در نوسان دیده اند. سارتر، به مارکسیسم نه به مثابه ایدءلوژی، بلکه به عنوان علم رهایی بشر می دید.
سارتر با نوشتن رشته ای از مقالات، به خفقان حاکم در اتحاد شوروی و متحدان آن سخت حمله کرد. وی، هم چنین تجاوز ارتش شوروی به مجارستان در سال ۱۹۵۶ و اشغال چکسلواکی را در سال ۱۹۶۸، صریحا محکوم کرد.
سارتر، فیلسوفی برج عاج نشین نبود. با این که متون فلسفی او در عالی ترین سطوح آموزشگاهی تدریس می شد، اما خود او مرد مبرازه و بحث و کافه و خیابان و تظاهرات بود. از گفتگو با روشنفکران ناراضی، دانش جویان معترض و کارگران اعتصابی خسته نمی شد.
از دید سارتر، اعتراض و نفی شرایط موجود، در سرشت هر روشنفکر واقعی است. دیدگاه های وی، همواره سرشار از صداقت و بی باکی است. سارتر، در هر فرصتی مخالفت بنیادین خود را با نژادپرستی، استبداد و استعمار بیان می نمود. از جنبش های رهایی بخش در آسیا و آفریقا حمایت می کرد. از استقلال طلبان الجزایر دفاع کرد. به کوبا سفر کرد و به پشتیبانی از انقلابیون کمونیست پرداخت. از مقاومت مسلحانه مردم ویتنام در برابر ارتش آمریکا ستایش کرد.
سارتر، از آزادی بیان در همه جا و برای همه دفاع کرد. وی، در حمایت از انتشار روزنامه های چپ و کمونیست، از جوانان آنارشیست و … حمایت می کرد.
ادوارد سعید منتقد و روشنفکر و نظریه پرداز فلسطینی تبار، روشنفکر را انسانی گیتی باور می داند که نباید اجازه دهد باورهای ایدئولوژیک و مذهبی در قضاوت ها و کارهای تحقیقاتی اش دخالت کند. وی، می نویسد: «تلاش برای حفظ یک معیار جهان شمول و منحصر به فرد، به عنوان مایه ای اصلی، نقش مهمی را در توصیف من از روشنفکر بازی می کند، یا ترجیحا ارتباط متقابل مابین جهان شمول و بومی، خصوصی و اکنون.» (۲)
از نظر ادوارد سعید، جهان شمول بودن یعنی پذیرش خطر برای فراتر رفتن از یقین های ساده ای که پیشینه، زبان و ملیت برای ما فراهم آورده اند، و در بسیاری از موارد مانع درک حقیقت دیگران می شود. جهان شمول بودن در مباحث اجتماعی و سیاسی به معنای جست وجو و حمایت کردن از ارزش ها و معیارهای شناخته شده جهانی که به نفع اکثریت شهروندان جهان است. روشنفکری که جهانی فکر می کند همه دستاوردهای بشری را دستاوردهای خودش می داند و به پاسداری از آن ها برمی خیزد.
ادوارد سعید، سئوال می کند: ویژگی های روشنفکر چیست؟ و خودش به این پرسش چنین پاسخ می دهد: «ویژگی هایی را که من برای روشنفکر بر می شمرم، عبارتند از: در تبعید و در حاشیه، آماتور و مولف زبانی که سعی می کند حقیقت را به قدرت بگوید. چنین روشنفکرانی نه شغلی دارند که در حفظ آن بکوشند و نه سرزمینی که آن را تقویت و از مرز و بومش پاسداری کنند. پس اساسا اخلالگرند و صریح در صحبت های خود. بنابراین هیچ راه فراری از این واقعیت ناگزیر وجود ندارد که ایفای چنین نقشی از جانب روشنفکران، نه دوستان بلند پایه ای برای آن ها خواهد گذاشت و نه افتخارها و مقام هایی رسمی برای آن ها به ارمغان خواهد آورد.»
سعید، بر این عقیده است: من شک ندارم که روشنفکر متعلق به طرف ضعیف و بی نماینده است. چنین وظیفه ای دشوار است و انجام آن به واقع گرایی، انرژی نیرومند، و هم چنین تلاش سخت و پیچیده ای برای برای برقراری موازنه میان مشکلات فردی در مقابل وظایف ترویج و فاش کردن حقایق در حوزه عمومی دارد. حرفه ای که از دیدگاه سعید، اگر چه لزوما باعث شهرت فرد نمی شود اما نیرومندی و پیچیدگی آن باعث غنای فرد می شود.
سعید می گوید در جامعه کنونی خطری که روشنفکران را تهدید می کند گرایش و طرز برخوردی است که او آن را حرفه ای گری می نامد. منظور از حرفه ای گری آن است که روشنفکری خود کاری برای امرار معاش تلقی شود. کاری که در ساعات معینی از روز هم چون هر کار دیگری صورت می گیرد و آداب و اخلاق حرفه ای خود را رعایت می کند. چنین روشنفکری نه وضع را به هم می زند و نه از سنت ها و نرم های پذیرفته شده وضع موجود تخطی می کند. او سعی می کند خود را قابل عرضه به بازار و نیز شایسته معرفی کند و نتیجتا فردی است غیرجنجالی، غیرسیاسی و ابژکتیو. او چهار نوع فشار را از طرف جامعه مطرح می کند که با توانایی، مهارت، و خواست روشنفکر در تقابل است. این فشارها در تقابل با آن چیزی قرار می گیرند که او آن را آماتور گری می نامد. یعنی میل به حرکت نه برای سود یا پاداش، بلکه برای عشق و علاقه خاموش ناشدنی به منظری وسیع تر، به برقراری ارتباط از میان خطوط و موانع، به عدم قبول وابسته شدن به یک رشته اختصاصی و اهمیت دادن به اندیشه ها و ارزش ها، علی رغم محدودیت های یک حرفه.
وی اولین این نوع فشارها را تک رشته کاری یا تخصصی شدن؛ فشار دوم کیش کارشناسی؛ فشار سوم، حرفه ای گری و کشیده شدن اجتناب ناپذیر به طرف قدرت و آمریت؛ و فشار چهارم و آخر قدرت های موجود در جامعه مدنی مانند احزاب، صنایع بزرگ، بنگاه های انتشاراتی و… است و در نتیجه آن روشنفکر برای به دست آوردن و حفظ کردن سهم بیش تری از بازار، پژوهش و امتیاز دادن به آن تحت کنترل قرار می گیرد.
ادوارد سعید، براین باور است که روشنفکر یک هنرمند است. هنر او هنر تجسم است. این هنر شکل های متفاوت دارد. سخن گفتن، نوشتن، تدریس کردن، جلوی تلویزیون ظاهر شدن و غیره از جلوه های این هنر است. حضوصیت مشترک این جلوه ها اول از همه فهم آن و بعد تعهد، خطر، جسارت و آسیب پذیری آن ها است. به عقیده وی، روشنفکر با هنجارهای غالب و مستولی می جنگد. چرا که مانع تجددخواهی و بررسی های جدید است. ازاین رو، در حاشیه می ماند و با قدرت نمی آمیزد تا بتواند همیشه منتقد جریان های خلاف آزادی و عدالت باشد.
آنتونیو گرامشی منتقد و روشنفکر کمونیست ایتالیایی، در پژوهش های خود درباره تاریخ ایتالیا به این نتیجه می رسد که هر گروه اجتماعی که بر زمینه اصلی نقش ضروری خود در دنیای تولید اقتصادی به وجود می آید، یک یا بیش از یک قشر روشنفکر را به وجود می آورد که به او انسجام می دهد و او را از نقش خود نه تنها در زمینه اقتصادی بلکه در زمینه های اجتماعی و سیاسی آگاه می کند.
وی، معتقد است که روشنفکران بین مالکان وسایل تولید و کسانی که مالک و سازنده وسایل تولید نیستند، یعنی کسانی که نیروی کار خود را به مالکان ابزار تولید می فروشند، واسطه می شوند. آن ها در کسوت داروساز، حقوقدان، معلم، کشیش، پزشک، دانشمند، محقق، تکنیسین و مهندس، در مقام نظامی، قاضی و پلیس، دانش تولید نمی کنند بلکه برای منضبط کردن جسم و ذهن در خدمت قدرت های موجود اطلاعات را منتشر می کنند و یا از انتشار اطلاعات جلوگیری می کنند. آن ها به رضایت و توافق گروه های تحت ستم با وضع موجود یاری می رسانند. در واقع آن ها ضامن برقراری هژمونی طبقه حاکم بر کل جامعه اند. (۳)
تا آن جا که به جریان روشنفکری ایران برمی گردد یکی از مهم ترین شخصیت های ایرانی موثر بر جریان روشنفکری ایرانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) بود. او که اهل تبریز ولی مقیم گرجستان روسیه بود، با این حال کتاب های مهمی به فارسی نوشت که از جمله آن ها مکتوبات جلال الدوله است. این کتاب را می توان بیانیه ای شورانگیز بر ضد سنت های ایران عصر قاجاری دانست. رنسانسی در بازگشت به ارزش های ایرانی و اعتراضی بر اندیشه های رایج ایران در سنجش با اندیشه های اروپایی. (۴)
آخوندزاده، در برزخ «سنت و تجدد» جامعه این سئوال را طرح کرده است: «از یک طرف اولیای دین اسلام با شدت تمام تاکید میکنند که ما دین و ایمان را باید ترک نکنیم تا این که از امید حیات اخروی و سعادت سرمدی محروم نشویم. از طرف دیگر علما و حکمای اروپا فریاد می زنند که ما باید از عالم بربریت و جهالت بیرون بیاییم و علم تحصیل بکنیم و سیویلایزیسیون بیابیم.
اگر به حرف اولیای دین اسلام گوش بدهیم باید لا محاله از انوار علوم و سیویلایزیسیون محروم بشویم چنان که هستیم و اگر به حرف علما و حکمای اروپا گوش بدهیم در این صورت خداحافظ دین ما و آرزوهای شیرین ما که در شوق دیدار حوران بهشت می داریم. در این صورت امید حیات اخروی و سعادت سرمدی خودبهخود زایل می شود. خوشا به حال آن کسی که این دو حالت متناقضه را در خود جمع تواند کرد. اما به نظر محال میآید.»
آخوندزاده، از یک قرن قبل جمع شدن سنت و تجدد را با یکدیگر محال می دانست. اما یکی از بزرگ ترین گرفتاری های روشنفکری ایران این است که در تمام این سال ها می خواست این دو گرایش متضاد را با یکدیگر جمع کنند.
در اواخر دوران ناصرالدین شاه روزنامه های ممنوعه که در خارج از کشور به چاپ رسیده و در داخل ایران مخفیانه پخش می شد نقش مهمی در جریان روشنفکری داشتند. به ویژه سه شخصیت، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان و طالبوف تبریزی (۵) ادبیات مشروطه خواهی ایران را که بر پایه رنسانس ایرانی و روشنفکری بود سامان دادند. از میان این سه آقاخان کرمانی به ویژه با کتاب جنجالی خود سه مکتوب و کتاب های دیگری که در نقد تاریخ ایران داشت، تلاش کرد فلسفه تاریخ ایرانی را بنیاد بگذارد. آقاخان مقیم استانبول بود و در روزنامه های آوانگارد آن زمان یعنی روزنامه قانون و روزنامه اختر قلم می زد. او از آثار روشنفکران و فیلسوفان مدرن فرانسوی و انگلیسی به ویژه روسو، ولتر و اسپنسر بهره گرفت. آقاخان نهایتا به دستور مظفرالدین شاه قاجار اعدام شد و شاید بتوان او را نخستین روشنفکر اعدام شده ایران دانست. (فریدون آدمیت: اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی)
در این دوران، گروه های روشنفکر در نهادها و انجمن های مخفی متشکل شده بودند و با پخش اعلامیه ها و انتشار روزنامه ها افکار خود را منتشر می کردند.
هم چنین شخصیت های مهم جریان روشنفکری ایرانی پس از مشروطه از جمله می توان از صادق هدایت، احمد کسروی، فرخی یزدی، ملک الشعرای بهار، میرزاده عشقی، ایرج میرزا، عارف قزوینی، نیما یوشیج، فروغ فرخزاد، احمد شاملو، سیرجانی، مختاری، پوینده و… نام برد. روشنفکرانی که مهم ترین نقش را در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بر دوش داشتند.
برخی از روشنفکران نیز کوشیدند تا تلفیقی از آموزه های روشنفکری – اسلامی به دست دهند. از شاخص ترین چهره های این جریان، می توان به علی شریعتی، مهدی بازرگان، عبدالکریم سروش، مرتضی مطهری، جلال آل احمد و… اشاره کرد. این گروه نویسندگان، در مبارزه با حکومت پهلوی و برپایی حکومت اسلامی نقش مهمی ایفا کردند.
جلال آل احمد، به ویژه با دو کتاب «غرب زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران»، تندترین حملات را به جریان روشنفکری مترقی و سکولار ایران داشت. او، حتی پا فراتر از روشنفکران دینی گذاشت و درباره شیخ فضل الله نوری، این دشمن درجه یک انقلاب مشروطیت و آزاید مردم، نوشت: «من نعش آن بزرگوار را بر سردار هم چون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.» (۶)
مرتضی مطهری نیز هم چون ال احمد، مهم ترین اتهام روشنفکران معاصر ایران را غرب زدگی سهوی یا خیانت عمدی به اسلام و ایران می دانست. (۷)
البته پس از به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، روشنفکر «مذهبی» نیز همانند فمینیسم اسلامی وارد فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران شد. در حالی که روشنفکر و فمینیسم با گرایشات مذهبی در تضادند و در مقابل هم قرار دارند.
یکی از معانی اصطلاحی ارائه شده در لغتنامه دهخدا که روشنفکر را «نوگرای» دانسته است (۸) و معنای دوم فرهنگ معاصر فارسی یعنی «فرد معتقد به نقش و ارزش دانش و فرهنگ در پیشرفت جامعه و بهروزی مردم» به همین معنا اشاره دارد. (۹)
کارل مارکس، بنیان گذار سوسیالیسم علمی، یعنی علم رهایی بشر، از روشنفکر مرتجع و روشنفکر مترقی نام برده است. مارکس بر دو نکته تاکید دارد. یکی این که ما به عنوان موجودات انسانی در هر نظام اجتماعی که زندگی کنیم، نیازمند روابط متقابل با یکدیگر و رابطه با طبیعت (تولید ارزش مصرفی و وسایل مادی مفید و لازم برای زندگی به وسیلهی تقسیم کار اجتماعی) هستیم و گریزی از این دو پیش شرط حیات انسانی نداریم. اما در همین جا مشخص که تقسیم کار اجتماعی و تولید مادی حیات انسانی، لزوما به معنای ضرورت روابط سرمایه دارانه تولیدی نیست. در حالی که این دو پیش شرط فراتاریخی، بخشی از «هویت درونی شده« زندگی اجتماعی انسان است اما «نوع» تولید و روابط تولیدی سلسله ترتیب های تاریخی هستند که قابل تغییر و تحولند.
نظریه مارکسیستی، ایدئولوژی را یک آگاهی دروغین می داند که واقعیت مادی و اجتماعی را تحریف می کند، و سعی می کند مردم را در همان جایگاهی نگه دارد که نظام سرمایه داری به آنان اختصاص داده است. و با چنین تحریفی، مردم نمیتوانند روابط تولید را همان طوری ببینند که واقعا وجود دارد.
بنابراین، ایدئولوژی یکی از جنبه های روساخت است: خود آن برساخته بنیاد اقتصادی است و کارکرد آن مشروعیت بخشی به آن بنیاد است. ایدئولوژی مشخص می سازد که درباره سیاست و دین و ادبیات و دیگر ابعاد فرهنگ، چه می توان اندیشید و باور داشت.
ایدئولوژی ها اما خودبنیاد نیستند؛ مارکس می گوید آن ها به شیوه غالب اقتصادی تولید وابسته هستند، و هستی و ادامه یافتن این شیوه غالب را توجیه می کنند.
برای نمونه اخلاق کاری پروتستانی، ارزش کار سخت را ترویج می کند و در سودسازی، میل انسان ها به نفع شخصی را نادیده می گیرد. پروتستانتیسم چنین اخلاقی را خواست خدا می داند. بنابراین چنین منفعت جویی ای یک وظیفه دینی است.
اخلاق کاری پروتستانی، از منظر مارکسیستی، نمونه همان ایدئولوژی ای است که می گوید کارگران باید ساعات زیاد و در شرایط سخت کار کنند. کارگری که به این اخلاق کاری متعهد باشد، کار سخت را خواست خدا و یک انتخاب آزاد میداند. اما این اخلاق در واقع تحریف واقعیت است و شیوهای از تولید را ترویج می کند که کارگران را سرکوب می کند تا صاحبان سرمایه نفع ببرند. کارگر در این توهم است که دارای اراده آزاد است اما در واقع از خودش هیچ اراده ای ندارد.
بیش ترین تاکید مارکس بر ماهیت ایدئولوژیکی دین است، که آن را در جمله معروف اش می توان دید: «دین، افیون توده هاست.» این جمله می گوید دین وعده پاداش و عدالت در جهان آخرت را می دهد تا بی عدالتی ها و ستم های این دنیا را تحمل پذیر سازد.
دین وقتی عدالت را به آخرت حواله می دهد، با این کار مانع شورش توده های سرکوب شده علیه طبقه حاکم (که کار طبقه کارگر را استثمار می کند) می شود. پس دین زمانی به طور شایسته فهمیده می شود که متون مقدس و آیین ها و دیگر پدیده های دینی را در شرایط مادی فرهنگ و به ویژه در شرایط اقتصادی تولید قرار داد.
مارکس، در چنین شرایطی بود که به تبعیض ها و ساتم و سرکوب ها و استثمار سرمایه داری و اقتصاد آزاد و تضاد طبقاتی ناشی از آن پرداخت. وی، با بهره گیری از ذخایر فرهنگی و فلسفی خود و دوران خود، با بهره گیری از آموزههای هگل و فویرباخ و نقد آن ها کوشید تا مسائل معاصر خود را تئوریزه نماید و راه حل مناسب ارائه دهد. اندیشه مارکس، در نیمه اول قرن بیستم، حرکت های سیاسی – طبقاتی کارگران را در سطح جهانی به دنبال آورد و در جامعه ایران نیز تاثیر گذاشت.
تقریبا از همان دوره مشروطیت، مشکل روشنفکری جامعه ایران نیز شکل گرفت. و در واقع بخشی از روشنفکران تلاش کردند مفاهیم تجدد و نوآوری را با سنت ها و موازین اسلامی تطبیق داده و رنگ و لعاب اسلامی دهند. چنین کاری بدون بروز جدل ها و تناقضات بسیار ممکن نبود. اما پس انقلاب مشروطیت و تحولات آن دوره سبب شد که اسلامیون ضعیف تر شوند. اما بعدها جبهه ملی و نهضت آزادی و حتی بخشا حزب توده و کسانی چون آل احمد و شریعتی تلاش کردند مجددا اسلام را در جامعه ایران که با انقلاب مشروطیت به شدت تضعیف شده بود و در جدال و کشمکش مشروعه و مشروطه، تجدد غالب شده بود دوباره در جامعه ایران زنده کنند.
متاسفانه امروز اغلب روشنفکران جامعه ما، به فخرفروشی، رقابت ناسالم، خودمحوربینی روی آورده اند و اهمیت چندانی به تحولات جامعه نمی دهند. امروز در میان روشنفکران جامعه ما، همکاری و هم فکری و رفاقت و کار جمعی و نقد و بررسی و معرفی بسیار بسیار ضعیف است. اگر کسی در تبادل نظر و گفتگوی مستمر و دوطرفه نقد را نپذیرد دچار خودشیفتگی و به تبع آن دچار از خودبیگانگی می گردد.
این گروه از روشنفکران، به دنبال راه حل های اساسی نمی گردند و بیش تر دچار روزمرگی هستند. در عرصه نقد و نظر فعالیت جدی فرهنگی و اجتماعی ندارند و اغلب یاس و ناامیدی را در جامعه بازتولید می کنند.
به این ترتیب، اگر روشنفکر ایرانی اسیر سانسور و خفقان است تا حدودی خودش هم دچار خودسانسوری و حتی سانسور هم فکرانش است. یعنی همان طور که حکومت سانسور می کند برخی روشنفکران ایرانی نیز با برخوردهای غیرمنصفانه ای که به اطرافیان و تولیدات هم فکران خود دارند به نوعی مانع رشد خلاقیت های فرهنگی و اجتماعی به ویژه در نزد نیروهای جوان عرصه فرهنگی هستند زمینه ساز سانسور است. روشنفکران ما، به ایده های نو و فعال و جوان روی خوش نشان نمی دهند و فضای سالمی برای فعالیت خود و دیگران ایجاد نمی کنند.
در ارزیابی از روشنفکر ایران، علاوه بر خومحوربینی و برج عاج نشستن و کیش شخصیت، از خودبیگانگی و فراموشی تاریخی را نیز شاهدیم. برای مثال، اگر روشنفکران ما به یاد بیاورند که حکومت اسلامی ایران، سی و چهار سال است چه بلایی به سر جامعه، از جمله فرهنگ و ادبیات و تاریخ و خود روشنفکران آورده است؛ از حمله به کردستان و سیستان بولچستان و خوزستان و ترکمن صحرا، دادگاه های صحرایی خلخالی با فرمان خمینی، حملات پی در پی به رسانه ها، تجمعات، سازمان ها، تشکل های دمکراتیک مردمی و از جمله حمله به دفتر کانون نویسندگان ایران، اعدام سعید سلطانپور در سال ۶۰ و حاکم کرد سانسور و خفقان نفس گیر دهه نخست حاکمیت جمهوری اسلامی، دوره هاشمی رفسنجانی و چکونگی کشتن سیرجانی در دوره، تحت تعقیب قرار دادن مداوم نویسندگانی که بیاینه معروف به ۱۲۴ نفر را امضا کردند، طرح توظئه به دره فرستادن اتوبوس نویسندگان و شاعرانی که راهی ارمنستنان بودند توسط وزارت اطلاعات، ترور مختاری، پوینده، مجید شریف و… در دوره قدرقدرتی «اصلاح طلبان» به ریاست محمد خاتمی، زندانی کردن ناصر زرافشان وکیل خانواده قتل های زنجیره ای، تشدید سانسور و خفقان و اعدام در دوره احمدی نژاد و … و اکنون نوبت آخوند روحانی رسیده است. نهایتا این که در این ممکت نمایندگان خدا، اجازه داده نمی شود حتی کانون نویسندگانش دفتری برای خود داشته باشد؟ هم اکنون هزاران صفحه از تولیدات فرهنگی و ادبی نویسندگان ایرانی توسط حکومت اسلامی، به تیغ سانسور سپرده شده اند و… پس چه اتفاقی افتاده است که برخی از روشنفکران جامعه ما، این چنین شتاب زده به آخوند حسن روحانی، جانشین احمدی نژاد هورا می کشند؟!
در دوره هشت ریاست جمهوری احمدی نژاد، ایران حدود ۷۲۰ میلیارد دلار درآمد داشته که یک ثروت افسانه ای به حساب می اید اما با این وجود در این دوره، بیش از ۵۰ میلیون نفر از جمعیت ایران زیر خط فقر رفتند. حدود یک سال پیش کمیسیون اجتماعی مجلس حکومت، آمار بی کاران را تا ۸ میلیون نفر برآورد کرد. در این دوره، بیش از ۷۰ درصد کارگران، دارای قراردادهای موقت و سفید امضاء شدند. در همین دوره، دست مزدها به سه مرتبه بیش تر زیر خط فقر رفت و عدم پرداخت به موقع همین دست مزدهای ناچیز، خانواده های کارگری را پریشان کرده است. در دوره احمدی نژاد، سانسور و اختناق، شکنحه و اعدام زندانیان، شدیدتر شد.
هم اکنون دست کم ۲۶ روزنامه نگار در زندان های حکومت اسلامی ایران، زندانی هستند و گفته می شود که چند سال اخیر، نزدیک به ۵۰۰ روزنامه نگار ایرانی کشور را ترک کرده اند. تعدادی روزنامه نگار ایرانی هم با وثیقه های سنگین در انتظار صدور یا اجرای احکام قضایی خود هستند.
به گفته سازمان گزارشگران بدون مرز، ایران در نقض آزادی بیان، بین ۱۷۹ کشور جهان در جایگاه ۱۷۴قرار دارد.
بر این اساس، حکومت اسلامی، تنها به زندانی کردن فعالین سیاسی، روزنامه نگاران، وب نگاران و غیره بسنده نمی کند و با ابداع روش هایی جدید، بر خانواده های آن ها در داخل و خارج از ایران هم فشار وارد می کند و حتی برخی از زندانیان را زیر شکنجه و تجازو جنسی به قتل می رساند.
پنج شنبه ۲۰ تیر ماه ۱۳۹۲، نوشت: تورم تولید ۴۰ درصد را پشت سر گذاشت. گزارش بانک مرکزی از شاخص بهای تولیدکننده در اردیبهشت ماه سال جاری نشان می دهد که این شاخص به عدد ۴۴۸/۸ رسیده و نسبت به ماه قبل خود دودرصد بالا رفته است.
برخی از شهروندان در گفتگویی به عصر ایران، در رابطه با گرانی سرسام آور داروها گفته اند:
– من و خواهرم بیماری دیابت داریم. تا ماه پیش انسولین می خریدیم ۶ هزار تومان که این ماه ۱۲ هزار تومان خرید کردیم.
نوار تست قند خون می خریدیم هر عدد ۳۵ هزار تومان که این ماه شده ۴۵ هزار تومان. جالبه که نوار تست قند خون زمانی که دلار ۳۸۰۰ و ۴۰۰۰ تومان بود با قیمت ۳۲ الی ۳۵ هزار تومان فروش می رفت.
الان که دلار ۳۲۰۰ هست با قیمت ۴۵ هزار تومان می فروشند. این جدای از هزینه داروهای پدرم می باشد که دچار ناراحتی قلبی بوده و پلاویکس و … را با قیمتی که خود بهتر می دانید مصرف می کند! هزینه داروهای ما در هر ماه ۳۰۰ هزار تومان به جز هزینه پزشک و … می باشد.
خبرگزاری ایلنا، نوشت: محمود استاد محمد نویسنده و کارگردان با سابقه تئاتر کشور، یک ماه است نتوانسته داروهای مورد نیاز خود را تهیه کند. این شرایط موجب شده فرزند او ناچار شود برای تهیه داروی مورد نیاز از طریق کشورهای خارجی اقدام کند که هزینه ای بیش از ۲۰ میلیون تومان در ماه را به این خانواده تحمیل خواهد کرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مانا استاد محمد (فرزند محمود استاد محمد) نمایش نامه نویس و کارگردان پیشکسوت تئاتر کشور، در پاسخ به این سئوال که سرانجام موفق به تهیه داروهای موردنظر شده است یا خیر، گفت: خیر، مساله هم چنان به روال سابق است و در بر همان پاشنه می چرخد. پدر مدت یک ماه است که نتوانسته داروهای خود را مصرف کند اما باتوجه به شرایط موجود فکر می کنم ما به هر صورت که شده باید دورهای مورد نیاز را برای ایشان تهیه کنیم.
وی، با اشاره به هزینه بسیار سرسام آور قیمت داورهای مورد نیاز اظهار کرد: کشورهای مختلف قیمت های متفاوتی ارائه می کنند اما آن چه تا به این لحظه قیمت گرفتیم برای خرید ۱۲۰عدد دارو که تنها کفاف یک ماه مصرف را می دهد باید چیزی بین ۲۰ تا ۲۶ میلیون تومان بپردازیم.
به گزارش روزنامه های چاپ ایران، از جمله روزنامه مردم سالاری، ۱۱ نفر از این میان تنها طی دو روز، روزهای یک شنبه و دوشنبه ۱۶ و ۱۷ تیر ماه ۱۳۹۲، اعدام شده اند. از این میان سه نفر در اردبیل، سه نفر در کرمانشاه و پنج نفر در قزوین اعدام شده که جرم هفت ۷ نفر از آن ها قاچاق مواد مخدر اعلام شده است.
علاوه بر این ۱۱ شهروند ایران، ۱۲ نفر دیگر نیز طی روزهای اخیر در ایران اعدام شده اند که این افراد شهروند افغانستان بوده اند. سفارت افغانستان در تهران، با انتشار این خبر اعلام کرده است که اعدام این افراد در رابطه با جرایم مواد مخدری صورت گرفته است.
به این ترتیب، حکومت اسلامی، برای زهرچشم گرفتن از جامعه و جلوگیری از اعتراضات مردمی، هم چنان رعب و وحشت می آفریند. بنا به گزارش رسانه ها حکومتی، در همین هفته های اخیر، ده ها تن از شهروندان ایرانی و یا افغانی مقیم ایران در زندان حکومت اسلامی به دار آویخته شده اند. خبرها از ایران حاکی از اعدام بیش از ۲۰ نفر طی چند روز اخیر در کشور است و اغلب این افراد به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام شدهاند.
تاکید به یک مساله مهم را در این جا ضروری می دانم و آن داستان اصلاح طلبی در جامعه ماست. جناحی از حکومت اسلامی و عناصر آن خود را اصلاح طلب می نامند به معنای واقعی اصلاح طلب و رفرمیسم نیستند. چرا که رفرم و اصلاحات نه به معنی تقسیم قدرت بین جناح های حاکمیت، بلکه تغییری در جهت بهتر شدن وضعیت مردم در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هم چنین آزادی های فردی و جمعی است.
در آلمان نازی جشن های کتاب سوزان در همه جای پهنه هیتلری به راه می افتاد و کتاب های «روشنفکران منحط» را می سوزاندند؛ از چنین نمایش هایی دچار شعف توصیف ناپذیری می شدند. هنوز از دوران فاشیسم آلمانی فیلمی به جای مانده که در آن افسری بسیار آراسته، می گوید: «وقتی کلمه فرهنگ را می شنوم، اسلحه ام را بیرون می کشم» و پیرو این کار اسلحه را بیرون می کشد و در ژستی نشان می دهد که آماده است دشمنان مردم یا روشنفکران را با یک تیر خلاص کند. همین سخن را شخص خمینی و رحیم صفوی و…، نیز در حکومت اسلامی ایران تکرار کرده اند.
خمینی، در بخشی از سخنرانی مورخه ۲۶ مرداد ماه سال ۱۳۵۸ خود، یعنی فقط چهار ماه پس از تاسیس حکومت اسلامی، گفت: «اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آن ها را به محاکمه کشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آن ها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم. خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند، من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم این ها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم ، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کردیم، یک حزب! و آن حزب الله، حزب مستضعفین! و من توبه می کنم از این اشتباهی که کردم. و من اعلام می کنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند ما به طور انقلابی با آن ها عمل می کنیم…» (۱۰)
آیا برخورد روشنفکران آن دوره آلمان به فاشیسم چگونه بوده است؟ آیا آن ها تلاش می کردند جناحی از حکومت فاشیسم را در مقابل جناح دیگر تقویت کنند یا با کلیت آن مخالف بودند؟ آیا جنایات حکومت اسلامی ایران، کم تر از جنایات حکومت آلمان نازی نیست. بحث بر سر مقایسه ابعاد کشتار نیست، بلکه حتی هر حکومتی در قوانین خود حکم اعدام داشته باشد و تعادای کمی را هم اعدام کند یک حکومت جنایت کار و آدم کش است. بنابراین، سئوال این است که حکومت اسلامی تا کی و تا چه اندازه جنایت کند تا بخشی از روشنفکران و شخصیت ها و سازمان ها و احزاب سیاسی به اصطلاح اپوزیسیون جامعه ما، بپذیرند این حکومت هم چون حکومت آلمان نازی و غیره شرم بشریت است!
منابع:
۱- خبرگزاری حکومتی فارس، ۱۹/۰۳/۹۲؛
۲- سعید، ادوارد، ۱۳۸۲، نقش روشنفکر، حمید عضدانلو، نشر نی هالوب، رناته، ۱۳۷۴؛
۳- آنتونیو گرامشی: فراسوی مارکسیسم و پسامدرنیسم، محسن حکیمی، نشر چشمه؛
۴- فریدون آدمیت: اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده؛
۵- فریدون آدمیت: اندیشه های طالبوف تبریزی؛
۶- جلال آل احمد: در خدمت و خیانت روشنفکران؛
۷- اکبر رحمتی: استاد مطهری و روشنفکران؛
۸- دهخدا، لغتنامه دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین، دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، شرکت چاپ ۱۲۸، تهران، فروردین ۱۳۴۶ ش، ج ۲۶، ص ۱۷۱؛
۹- غلامحسین صدری افشار، ص ۶۸۳؛
۱۰- متن کامل این سخنرانی را می توانید در کتاب «صحیفه امام»، جلد نهم، صفحات ۲۸۱-۲۸۴ پیدا کنید.
شنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۲ – سیزدهم یولی ۲۰۱۳