دیوید هاروی؛ اقتصاد سیاسیِ فضا

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

آندِرزه زیِلِنیک، ترجمه مریم امیری

نقش مهمی که دیوید هاروی در تحلیل فضا ایفا کرده، اکنون به سومین دهه خود رسیده است. کمتر کسی‌ است که در نقش او در تبیین جغرافیای انتقادی شک کند.  نظریه‌ای که در آن به فضا به عنوان عنصر اساسی بقا و شکوفایی سرمایه‌داری اولویت می‌دهد. هدف هاروی ایجاد نظریه‌ی «ماتریالیسم تاریخی-جغرافیایی» است که در آن پارادایم «انباشت سرمایه»‌ی مارکس به  نحوی بسط یابد که «تولید فضا» در تولید و بازتولید زندگی اجتماعی را نیز در برگیرد.

به قول ساندرز، هاروی روی «تنش‌های بازگردانده میان مسائل [جغرافیایی] فضا و مسائل [جامعه شناختی] فرآیند اجتماعی که درون آن رخ می‌‌دهد» تمرکز کرده است. (ساندرز،۱۹۸۱:۲۲۰) هاروی نقش مهمی در بسط تحلیل میان ‌رشته‌ای فضا و کاربرد آن در پژوهش در زندگی مدرن نیز دارد. او می‌نویسد، صورت‌بندی اصلی مارکس نیاز به تغییر دارد تا مسائل فضایی، همچنین تحلیل‌ زمانی توسعه، استمرار و گسترش سرمایه داری مدرن را نیز در برگیرد:

لازم است ماتریالسم تاریخی به ماتریالیسم تاریخی- جغرافیایی ارتقا یابد جغرافیای تاریخی سرمایه‌داری باید موضوع نظریه‌پردازی قرار گیرد. (Harvey، ۱۹۸۵:xii)

 هاروی، مانند لوفور، دغدغه ایجاد نظریه‌ای را دارد که تولید فضا را به گونه‌ای توضیح دهد که نقش فضا، درانباشت و گردش سرمایه و همچنین بازتولید نیروی کار، به رسمیت شناخته شود. طبق این نظریه، انباشت سرمایه در زمینه‌ای تاریخی و جغرافیایی به وقوع می‌پیوندد و فرم‌های خاص فضایی را به وجود می‌آورد.

بنابراین هسته تحلیل هاروی احتساب فضا (و زمان) در فرآیندهای مادی و روابط اجتماعی است که در نظر گرفتن آن‌ها در طرح پرسش از شهری‌ شدن ضروری است. پرسش از شهری‌شدن و «فرآیند شهری» مضمونی است که در همه‌ی نوشته‌های هاروی تکرار شده است:

پرسش «فضا چیست» جای خود را به پرسش «چگونه فعالیت‌های مختلف بشری مفاهیمی متمایز از فضا را خلق کرده و مورد استفاده قرار می‌دهند؟» داد. … برای درک شهرسازی، فرآیند اجتماعی و مضمون فرم فضایی لازم است بفهمیم چگونه فعالیت بشری، به ایجاد مفاهیم ویژه نیاز پیدا می­کند و چگونه تجربه روزمره‌ی زندگیِ اجتماعی به سهولت و کمالْاسرار به ظاهر فلسفی و عمیق درباره ماهیت فضا و رابطه میان فرآیند اجتماعی و فرم­های فضایی را حل می­کند. (Harvey, 1973:14)

هاروی، هم فضا و هم زمان را به عنوان مقولات اساسی هستی بشری در نظر می‌گیرد. این دو نمی‌توانند از فرآیندهای مادی جدا باشند. در نتیجه برای درک فضا (و زمان) ابتدا باید فرآیندهای مادی و فعالیت‌هایی که پایه بازتولید اجتماعی را شکل می‌دهند، بازشناخت. هر شیوه تولیدْ مفاهیم خاص زمانی و فضایی خود را تولید می‌کند. هاروی از اتفاق نظر ظاهری که اکنون برسر شکل گیری اجتماعیِ فضا و زمان وجود دارد دفاع می کند.‌ هاروی نیز بر اهمیت چشم­انداز ماتریالیستی برای تحلیل نقش فضا و زمان در زندگی اجتماعی تاکید می­کند. او می­نویسد:

جوامع جامعه‌های مختلف به طور کیفی استنباط­های مختلفی از معنی زمان و مکان دارند. [بنابراین] … هر صورت­بندی اجتماعی، معانی عینی خود را از زمان و مکان می­سازد. به نحوی که پاسخگوی نیازهای آن جامعه در جهت بازتولید مادی اجتماعی مادی – اجتماعی باشد و کنش­های مادی آن را مطابق مفاهیم فوق، سازماندهی نماید کند سازمان دهد. (Harvey, 1997:256-8)

بنابراین، هاروی فضا را چیزی می­داند که در دوره­های مختلف و در میان جوامع متفاوت تولید شده، شکل گرفته، قالب­بندی شده و به کار گرفته شده است. فرمی که فضا به خود می­گیرد، نه تنها شیوه تولید را معرفی می­کند که آرمان­های فرهنگی یک جامعه معین را نیز نشان می­دهد. بنابراین هاروی فضای جغرافیایی را از جامعه جدا نمی­داند و معتقد است فضا را باید به مثابه محصول روابط اجتماعی و کنش­های تاریخی دید که در فرم­ها و ساختارهای فضایی حک و درونی شده­اند. ماتریالیسم تاریخی-جغرافیایی، که بارها در کار هاروی مورد تاکید و ارجاع قرار گرفته است، نقش فضا را در سرمایه­داری صنعتی تحلیل می­کند. به ویژه در تحقیق وی روی:  ­

 شیوه­ای که بازار با استفاده از آن اطلاعات و روابط اجتماعی (و باید اضافه کرد جغرافیایی) را پنهان می‌کند.  ناچاریم به حجاب بت‌وارگی که با سیستم تولید کالا و مبادله ما را احاطه کرده است نفوذ کنیم و  آن‌چه در قفای آن است، کشف کنیم   . (Harvey, 1997: 262–۳)

رویکرد هاروی اساسا تحلیل مارکسیستی نقش فضا در فرآیندهای انباشت و گردش سرمایه‌داری، تولید محیط مصنوع، مبارزه طبقاتی -و هر آن‌چه که در مفاهیم مفهوم‌ها و ارزش‌ها متجلی می‌شود- است. وی هم‌چنین به آرایش فضایی، سازمان‌دهی و شکل‌دهی به چشم­انداز شهری نیز توجه دارد. بحث هاروی در مجموع در نظر گرفتن بُعد فضایی تحلیل سرمایه‌داری مارکس به عنوان نوعی شیوه‌ تولید است که در آن محیط مصنوع شهر تجلی نیازهای سرمایه، هم برای تولید و هم بازتولید نیروی کار، است.به زعم اسمیت، جهت‌گیری نظری هاروی از نظریه مارکس ریشه می‌گیرد و:

ساختار ویژه‌ی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه در یک دوره معین، نه به عنوان برآمد نیروهای به ظاهر جهان‌شمول (مثلا طبیعت بشری) بلکه به عنوان برآمد فرآیندهای – به طور تاریخی- خاص و مشروط، توضیح می‌دهد. نه تنها رقابت و بازار، رشد اقتصادی و انگیزه کسب سود، به طور تاریخی مشروط هستند، بلکه فرم‌هایی هم که خود در طول تاریخ سرمایه‌داری تغییر یافته و توسعه می‌یابند نیز مشروط هستند. قابلیت بیشتر نظریه مارکس دیدگاه رابطه‌ای[۱] آن است که جامعه سرمایه‌داری را بیش از توده‌ای از  قطعات گسسته، به مثابه یک کل به هم‌پیوسته (اگر همواره نامتناقض نباشد) تلقی می‌کند .  (Smith, 1984: x)

آن‌چه هاروی در جستجوی آن است، فضایی کردن نظریه مارکس است. او این کار را با برجسته کردن تولید فضا و به ویژه تولید محیط مصنوع شهر به عنوان شرط لازم تولید فرآیند انباشت، گردش و مصرف سرمایه انجام داده ؟؟؟؟است. بنابراین طرح هاروی بسط «پارادایم تولید» مارکس است به نحوی که تولید فضا را به عنوان عنصر ضروری تولید و بازتولید زندگی اجتماعی در برگیرد. همان‌طور که هاروی خود می‌نویسد:

سرمایه یک چیز نیست، بلکه یک فرآیند است. سرمایه فرآیند بازتولید زندگی اجتماعی از طریق تولید کالا است، که همه ما در دنیای پیشرفته سرمایه‌داری به شدت در آن دخیل هستیم. قوانین درونی‌ عمل آن چیزهایی است که حالت پویا و چرخشی سازمان فضایی را تضمین می‌کند و تحول دائمی و بی‌وقفه جامعه را که این قوانین در‌ آن حک شده است،  تضمین می­کند. این فرایند، بت‌واره می‌کند و نقاب می‌زند، از طریق تخریب خلاق رشد می‌کند، نیازها و خواسته‌های جدید می‌افریند، از ظرفیت کار و میل بشری سوء‌استفاده می‌کند، فضاها را متحول می‌کند، و گام‌های زندگی را سرعت می‌بخشد. این فرآیند مسئله اضافه انباشت را ایجاد می‌کند و در عین حال، راه‌حل‌های ممکن آن را محدود می‌سازد. . (Harvey, 1990: 343)

در  واقع، هاروی سعی دارد نوعی اقتصاد سیاسی فضا تحت نظام سرمایه‌داری را تببین کند که حاوی بینشی برای تحلیل تولید، مکان‌یابی و توزیع فضاهای ویژه در عصری خاص (سرمایه‌داری صنعتی) و چرایی تسلط فرم خاصی از سازمان و اداره‌ی فضا (شهری شدن) در این عصر است. این بینش ابزار تجزیه و تحلیل محیط شهری به عنوان منظر اجتماعی است که در آن فضاهای بازتولید ضرورتا از طریق مبارزه و ستیز طبقاتی شکل می‌گیرند و قالب‌بندی       می‌شوند. این امر به لحاظ سیاسی دارای اهمیت و معنا است، زیرا همان‌طور که هاروی می‌نویسد: «ایده‌هایی که در مورد محیط زیست، جمعیت و منابع طبیعی مطرح می­شود، خنثی و بی‌طرف نیستند. این ایده‌ها در واقع سیاسی هستند و حاوی تاثیرات سیاسی هستند.(Harvey, 1977: 237) از این رو دغدغه هاروی غور در تولید و استفاده از منظر فیزیکی و اجتماعی شهر است که از طریق فرایند انباشت سرمایه صورت پذیرفته و شکل می­گیرد.  

بخش اعظم کار هاروی، روشن‌کننده و مکمل نظریه لوفور درباره تولید فضا است. به ویژه عنصر اصلی تولید فضا، یعنی «کنش فضایی». تفاوت نگاه این دو این است که لوفور شهرسازی را ابزار بقای سرمایه‌دای – به واسطه تولید فرم­های جدید فضایی  و تسلط هرچه بیشتر بر آن- می­داند؛ در حالی­که هاروی معتقد است خلق فضا به اولویت‌های سرمایه‌گذاری و نیازهای سرمایه صنعتی وابسته است. به زعم هاروی، تولید فرم‌های خاص فضایی و آرایش فضایی سرمایه‌داری شهری-صنعتی، پایه درک سازمان و ساختار روابط ضروری جامعه مدرن سرمایه­داری است. بنابراین بحث هاروی این است که انباشت سرمایه، به فرم­های فضایی شهری نیاز دارد که استخراج موثرتر ارزش اضافه را با ایجاد فرم­های فضایی شهر (شهر به مثابه مرکز تولید، مکان مصرف و تسهیل­کننده گردش سرمایه و بازتولید نیروی کار) تسهیل می­کند. این خلاصه عقاید هاروی و کوشش وی برای بسط اقتصاد سیاسی فضا است که با استفاده از آن تحلیل مارکس از سرمایه­داری را فضایی کرده و بهبود می­بخشد. همچنین پاسخی است برای این مسئله که چگونه امر شهری به گره­گاه فضایی روابط، فرآیند و ساختار اجتماعی ضروری برای سرمایه­داری تبدیل شده است. بنابراین هاروی سعی می‌کند فرآیندهای پایه‌ای متضمن فرم فضایی و سامان سرمایه‌داری شهریِ صنعتیِ مدرن را بشناسد. او می‌گوید:

هر نظریه عمومی درباره شهر باید به نوعی فرآیندهای اجتماعی در شهر را به فرم فضایی که شهر به خود می‌گیرد، پیوند زند … باید رفتار اجتماعی را به شیوه‌ای که شهر یک جغرافیای خاص و یک فرم فضایی خاص به خود می‌گیرد، ربط دهیم. باید به این درک برسیم که هر فرم فضایی خاص، نهادهای خود را می‌آفریند و در برخی موارد وضعیت آتی توسعه فرآیند اجتماعی را تعیین می‌کند . (Harvey, 1973: 23, 27)

فضای سرمایهداری صنعتی

قطعا، برای هاروی، همچون مارکس، نیازهای سرمایه صنعتی (کمینه کردن هزینه‌های گردش سرمایه، و بیشینه کردن دسترسی به نیروی کار، بازار و مواد خام و…) تراکم و «عقلانیت» در تعیین مکان تولید و تمام فعالیت‌های مرتبط با آن را در مراکز شهری بزرگ افزایش داده است. او می‌نویسد:

تمرکز همزمان سرمایه و نیروی کار در مناطق متروپلیتن -با پیچیدگی‌های باورنکردنی آن­ها-  به شدت رخ می­دهد، جایی که سیستم‌های ارتباطی و حمل و نقلی در شبکه‌های دوربرد به سراسر جهان کشیده شده‌اند و علاوه بر مواد، ایده‌ها و اطلاعات و حتی نیروی کار را نیز با سهولت نسبی جابه‌جا می‌کنند. کارخانه‌ها و مزارع، مدارس، کلیساها، مراکز خرید و پارک‌ها، جاده‌ها و خط آهن‌ همگی بستر چشم‌اندازی هستند که در آن‌ها اوامر سرمایه‌داری به گونه­ای پاک ناشدنی و بازگشت‌ناپذیر، حک شده است.  (Harvey, 1982: 373)

سرمایه‌داریِ صنعتی با تولید فضا و ساختارهای فضایی لازم برای خلق ارزش اضافه -که همزمان موجب تمرکز محیط مصنوع نیز می‌شود،  به شهرسازی تسلط پیدا کرده است. برداشت هاروی از «فرآیند شهری»  و اهمیت‌ آن برای سرمایه‌داری با برداشت لوفور متفاوت است. با وجود این‌که هر دو تولید فضا را برای بقا و استمرار سرمایه‌داری ضروری می‌دانند، هاروی امر شهری  را بر نیازهای سرمایه صنعتی مقدم نمی‌داند:

شهرسازی ممکن است فرم یا الگوی خاصی از فرآیند اجتماعی در نظر گرفته شود. این فرایند در یک محیط به لحاظ فضایی ساختارمند که به دست بشر خلق شده است، خود را نشان می­دهد.  بنابراین می­توان شهر را محیطی مصنوع و قابل لمس (محیطی که یک تولید اجتماعی است)  تلقی کرد. (Harvey, 1973: 196)

هاروی در تحلیلِ تولید فضا، بر منطق سرمایه‌گذاری سرمایه صنعتی به عنوان  تابع علّی شهری‌ شدن تاکید می­کند که «ابعاد حیاتی و مهم جامعه صنعتی و ساختارهایی [است] که استمرار تسلط آن بر شهرسازی را میسر می‌کند (Harvey, 1973: 311)» هاروی با فضایی کردن ایده مارکس به این پرسش پاسخ می‌دهد که چگونه نیازها و گردش انباشت سرمایه در سرمایه‌گذاری و ایجاد زیرساخت‌های فیزیکی و اجتماعی شهر و مناطقی که به طور مستقیم به وسایل تولید مرتبط هستند، اثری منطقی دارد. طرح این پرسش به خلق مفهوم «اقتصاد فضا» منجر می­شود.

شهرسازی مستلزم تمرکز جغرافیایی تولید مازادی است که به طور اجتماعی معین شده است. این به معنای، تمرکز جغرافیایی کالاها و خدمات مازاد، تحرک افراد، و گردش سرمایه‌گذاری پول و اعتبار در اقتصاد پولی است. بنابراین ایجاد اقتصاد فضا منوط به انواع شیوه‌های جایگزینی، انقطاع، از رده خارج شدن، تغییر مکان و راه‌های رشد است. آوازه و اهمیت هر  شهر منفرد به میزان زیادی به مکان قرارگیری آن‌ و با توجه به گردش جغرافیایی مازاد بستگی دارد.  به همین ترتیب، صفات کیفی شهرسازی تحت تاثیر صعود و سقوط کل میزان مازاد و درجه­ای که در فرم قابل تمرکز  مازاد ایجاد شده است قرار دارد. (Harvey, 1973: 246)

از این رو، «گردش و سرمایه‌گذاری مازاد»‌ از دیدگاه هاروی برای تحلیل ِتوسعه‌ی اقتصاد فضا، عنصری بنیادین است. به هر طریق برای واکاوی تحلیل هاروی از شهر به عنوان فضای سرمایه‌داری، لازم است بدانیم او از نظریه انباشت مارکس چگونه استفاده کرده است.

                                                     انباشت و چرخه  سرمایه

همانند مارکس و لوفور، هاروی نیز سرمایه‌داری را وابسته به تراکم و گردش مازاد [۲]می‌داند. شهر محصول چنین فرآیندهایی است که طی آن‌ها‌ شکل فضایی خود را به دست می­آورد ؛ شهر همچنین محصول نظمی است که اولویت­های نقشی را که امر شهری باید در فرآیند انباشت و گردش ارزش مازاد ایفا ‌کند، تعیین می‌کند. محیط مصنوع شهر و الگوی فضایی آن که تحت نظام سرمایه‌داری شکل گرفته است محصول نیازهای سرمایه‌داری برای انباشت و رویارویی آن با نیروی کار است .هاروی تاکید می‌کند برداشت او از فرآیند شهری بر پایه تحلیل نظریه انباشت مارکس صورت‌بندی شده است:

تفسیر من از فرآیند شهری در چارچوب سرمایه‌داری،  بر دو مضمون انباشت و ستیز طبقاتی بنا نهاده‌ شده است. این دو مضمون از هم جداناشدنی و دو روی یک سکه هستند، آن‌ها پنجره‌های متفاوتی برای دیدن کلیتِ فعالیت سرمایه‌داری هستند. خصلت طبقاتی جامعه سرمایه‌داری به معنی سلطه سرمایه بر کار است. به هر طریق، ایده اساسی مارکسیسم این است که «سود» از سلطه سرمایه بر کار به دست می­آید و سرمایه‌داران به عنوان یک طبقه، اگر بخواهند خود را بازتولید کنند، باید بی‌وقفه زمینه‌های کسب سود را گسترده­تر سازند. بنابراین به مفهومی از جامعه می‌رسیم که بر اساس این اصل بنا شده است: «انباشت برای انباشت، تولید برای تولید». ((Harvey,1978: 101, 102

امکانات مختلف اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیکی، و نهادی به صورت بالقوه ترکیب‌های متفاوتی ایجاد کرده و از این رهگذر نقش‌های متفاوتی برای شهر به عنوان «گره» در اقتصاد فضا تعریف می‌کند. هاروی ارتباط میان تولید محیط مصنوع و فرآیند انباشت سرمایه را اینگونه توضیح می دهد: این تکه گمانم باید به فونت متن دربیاید.

شهر صنعتی محور جدید انباشت بود. تولید ارزش اضافی از طریق استثمار مستقیم زندگی نیروی تولیدی، خصلت بارز آن بود که در عمل به تمرکز جغرافیایی نیروی کار و نیروهای مولد (که در سیستم کارخانه تجسم یافته بود) منجر شد و دسترسی آزاد به بازار جهانی را تامین کرد، که به نوبه خود، به معنای تقویت و تحکیم پول و اعتبار، و به طور خلاصه اشاعه‌ی سفت و سخت تمام خصیصه­های سازمان جغرافیایی و زمانی گردش سرمایه­داری بود که در ابتدا توصیف کردم. به واسطه چشم­انداز شهری، الگوی جغرافیایی بازار نیروی کار و کالا، تقسیم­بندی فضایی و اجتماعی تولید و مصرف و تمایز میان آمیزه­های اجتماعی-تکنیکی در فرآیند کار، مجال بروز بیشتری یافت. رقابت درون سرمایه­داری و ستیز طبقاتی، تمام نیروهای محرکه اجتماعی شهری شدن را به تولید عقلانی منظر فیزیکی و اجتماعی مناسب برای انباشت سرمایه، سوق داد. جستجو برای یافتن سودآورترین کسب و کاری که در شهر موجود بود و ایجاد مکان های به لحاظ اقتصادی با صرفه­تر، همراه با سازگار کردن شرایط اجتماعی و تکنیکی تولید با این هدف، به مشهودترین نیروی محرکه‌ی فرآیند شهری تبدیل شد.۱۹۸۵:۱۹۷) (Harvey,.

هاروی، به پیروی از مارکس معتقد است رقابت  غیر قابل تنظیم میان سرمایه‌داران، بحران‌ اضافه‌انباشت در «مدار اولیه» سرمایه –در بخش صنعتی-  و کاهش تحقق ارزش اضافه، را در پی دارد. وی می‌گوید «سرمایه بیش از حد[۳] در وابستگی متراکم با فرصت‌هایی حاصل آمده که این سرمایه را به‌کارگیر می­گیرند.» (Harvey, 1981: 94).  یکی از راه هایی که بحران‌های دوره‌ای ناشی از اضافه‌انباشت بتواند به طور موقت واسطه بهبود و دستیابی به شرایط مقرون به صرفه­تر برای تولید اضافه ارزش باشد، به جریان انداختن سرمایه در  مدارهای دوم و سوم  است. هاروی معتقد است سرمایه‌گذاری در مدارهای دوم و سوم سرمایه ، برای سرمایه و سرمایه‌داران به عنوان یک طبقه، باصرفه شده است. سرمایه‌گذاری در این مدارها شامل سرمایه‌گذاری در محدوده‌هایی است که پتانسیل ایجاد شرایطی را دارند که به انباشت و  سود متعاقب آن کمک کند، همچنین این طبقه را به عنوان طبقه مسلط در جامعه بازتولید کند. از این رو لازم است بدانیم چگونه هاروی «مدارهای سرمایه» را به مثابه ابزار مداقه در زیرساخت­های اجتماعی و فیزیکی (که محیط مصنوع و منظر شهری را تحت تاثیر نظام سرمایه­داری، ایجاد می کنند) تعریف می­کند و به کار می­گیرد. 

هاروی می­گوید، مدار اولیه سرمایه، تمام آن وسایلی است که سرمایه‌دار توسط آن‌ها در پی تسخیر و استخراج ارزش اضافه  است -که شامل افزایش روزهای کاری، و یا بازسازماندهی فرآیند کار به نحوی است که بهره وری نیروی کار افزایش یابد-. همچنین سازماندهی تقسیم کار و سرمایه‌گذاری در بخش  سرمایه ثابت مانند ماشین‌آلات نیز در مدار اولیه سرمایه جای می‌گیرد. مدار ثانویه سرمایه، از تمایز میان «محیط مصنوع لازم برای تولید»  برای آن دسته کالاهایی که «چارچوب فیزیکی تولید» و  «چارچوب فیزیکی مصرف» هستند، شناخته می­شوند. محیط مصنوع برای سرمایه ثابت (کارخانه‌ها، دفاتر و غیره) و وجوه  مصرفی (مانند مسکن) اهمیت دارد. هر دوی این‌ها، در محیط مصنوع، چارچوب فیزیکی را نمایش می­دهند که در آن تولید یا مصرف (یا هر دوی آن‌ها مثلا در تسهیلات حمل‌و نقلی) به واسطه سرمایه‌گذاری جغرافیایی در  زیرساخت­های لازم، ایجاد شده است،  در نتیجه، سرمایه‌گذاری روی زیرساخت­های شهر، خصیصه مشخصه مدار ثانویه است.

هاروی  تاکید می­کند:

           سرمایه ثابت در محیط مصنوع، قابل جابه‌جایی در فضا نیست، به این معنا که ارزش گنجانده شده در آن را نمی‌توان بدون تخریب جابه‌جا کرد. بنابراین سرمایه‌گذاری در محیط مصنوع  مستلزم ایجاد چشم‌انداز کاملا فیزیکی برای تولید، گردش، مبادله و مصرف  است. جریان‌‌های سرمایه به سوی دارایی‌های ثابت و وجوه مصرفی را مدار ثانویه سرمایه می‌خوانیم.  (Harvey, 1978: 106. Italics in original)

مدار سوم سرمایه در تعریف هاروی:

در وهله اول، سرمایه‌گذاری در  علم و تکنولوژی است (با هدف بهره­برداری از علم برای تولید و بدان وسیله ایفای نقش در فرایندی که نیروهای تولیدی را به طور پیوسته به هم متصل می­سازد) در وهله بعد، طیف وسیعی از هزینه‌های اجتماعی که  در درجه اول به فرایند بازتولید نیروی کار مرتبط است، و در وهله سوم، میان سرمایه­گذاری مستقیم برای بهبود کیفیت نیروی کار از نقطه نظر سرمایه (مثلا در آموزش و سلامت که با استفاده از آن ظرفیت کارگران در تعهد به فرآیند کار ارتقا می­یابد) و سرمایه گذاری در به خدمت گرفتن، همگون­سازی و سرکوب کارگران با استفاده از اعمال قدرت ایدئولوژیک، نظامی و ابزارهایی از این دست، تقسیم می‌شود. Harvey,1987:108))

هاروی معتقد است جریان سرمایه از یک مدار به مدار دیگر، به بحران انباشت در بخش اولیه به سبب رقابت تنظیم نشده میان سرمایه‌داران، مشروط است. «سرمایه‌داران به عنوان یک طبقه» به امید یافتن شرایط مطلوب‌تر انباشت، به سرمایه‌گذاری در مدار دوم و سوم روی می‌آورند. هاروی سپس می­گوید، این نیازها و امیال سرمایه صنعتی است که محیط مصنوع شهرها را به مثابه وسیله‌ای برای دستیابی به انباشت کاراتر و موثرتر، تولید می‌کند. اما این فرآیند بدون تناقض و دشواری نیست. او می‌گوید:

سرمایه، خود را به صورت چشم‌انداز فیزکی (مخلوق تصویر خاص خود و مخلوق ارزش استفاده برای افزایش انباشت تصاعدی سرمایه) نمایش می­دهد. چشم‌انداز جغرافیایی که به‌دست می‌آید، دستاورد شکوهمند توسعه سرمایه‌داری در گذشته است. اما همزمان بیانگر تفوق کار مرده بر کار زنده است و به معنای دقیق کلمه فرآیند انباشت را به واسطه مجموعه‌ای از محدودیت‌های مشخص فیزیکی محدود و متوقف می‌کند. این توقف به آرامی از بین می­رود؛ مگر اینکه کاهش ارزش قابل توجهی در ارزش مبادله محبوس در ایجاد این گونه دارایی­های فیزیکی به وجود آید. از این رو توسعه سرمایه داری، ناچار است، روی لبه چاقو میان حفظ ارزش مبادله سرمایه­گذاری­های گذشته در محیط مصنوع و نابود کردن ارزش این سرمایه­گذاری­ها برای گشودن درهای نوین انباشت، چانه زنی کند. در نظام سرمایه­داری، نزاع همیشگی وجود دارد که در آن سرمایه، چشم­انداز فیزیکی در خور شرایط خود در زمانی خاص می­سازد، تنها برای اینکه آن را در دوره­های بحران، در نقطه زمانی دیگر، تخریب کند.  (Harvey, 1974:124)

این گونه بحران­های انباشت، به خلق یک محیط مصنوع که پتانسیل لازم برای انباشت آتی را فراهم می­کند، منجر می­شوند. شاید چشم­انداز فیزیکی که بحران قبلی ایجاد می­کند، انباشت آتی را متوقف کند یا به تاخیر اندازد.

آنچه در فوق آمد، خلاصه صورت­بندی و توضیح هاروی از توسعه مجدد، طراحی مجدد و نوزایش چشم­انداز شهری است. هاروی صریحا نظریه مارکسیستی انباشت را برای درک خصائص چشم­انداز شهری، به­کار می­گیرد:

برداشت ویژه از فرآیند شهری تحت تاثیر سرمایه­داری، که قصد دارم آن را ارائه کنم، مستلزم این است که فرآیند شهری را در رابطه با نظریه انباشت، ببینیم. فرآیند شهری شاید مستلزم چیزهای دیگر هم باشد ولی بیش از همه به خلق زیرساخت­های مادی و فیزیکی برای تولید، گردش، مبادله و مصرف، دلالت دارد. … بازتولید نیروی کار جزء لاینفک این فرآیند است و انواع خاصی هزینه و ایجاد وجوه مصرفی می­طلبد.  جریان­هایی که در اینجا به طور کلی ترسیم کردیم، تا آنجا که حرکت سرمایه را به محیط ساخته شده (هم برای تولید و هم برای مصرف) مجسم می­کند و هزینه­های اجتماعی بازتولید نیروی کار را نشان می­دهد، ما را آماده کرده و حالا برای درک فرآیند شهری سرمایه­داری، به پیوندهای ساختاری نیاز داریم. (Harvay, 1987:113-114)

محیط مصنوع و امر شهری

هاروی، روش تحلیلی مارکسیستی درباره امر شهری را در این جمله خلاصه کرده است: «شهرسازی با  مقوله تجمع ارزش اضافه [تخصیص داده شده] در گونه­های مختلف شهر (چه شهرهای محصور در دیوارهای قدیمی و چه متروپولیس­های گسترده امروزه) درگیر است» (Harvay, 1973:237)  هاروی شهر را به مثابه «سیستم شهری» تعریف می­کند که «حاوی توزیع جغرافیایی منابع عظیم اقتصادی، اجتماعی، روان­شناختی و معانی نمادین است که شهر را به وجود آورده­اند» (Harvay, 1973:237)  بنابراین سرمایه­داری به واسطه شهری شدن، چشم­انداز فیزیکی و فضایی تولید می­کند که زیرینای فیزیکی و مادی برای تولید، گردش، مبادله و مصرف است. همزمان، در مواجهه با نیازهای سرمایه، روابط اجتماعی هر چه بیشتر شهری می­شود. هاروی می­نویسد:

شهری شدن سرمایه در وهله اول به این موضوع می­پردازد که چگونه نیروی انسانی-که تحت کنترل سرمایه کار می­کند- «طبیعت دوم»[۴] محیط مصنوع را با انواع خاص پیکربندی­های فضایی خلق می­کند … [این] روند به شی شدن چشم­اندازی می­انجامد، که در نقطه اشتراک میان نیروهای مولد  سرمایه ثابت[۵] و روابط اجتماعی، بازتولید هر چه بیشتر «سرمایه شهری شده» را می­طلبد. (Harvay, 1985:xv-xvi)

جامعه سرمایه­داری نیز برای تولید و بازتولید سرمایه و روابط اجتماعی آن، باید چشم­انداز فیزیکی، به ویژه «محیط مصنوع» بیافریند. این امر برای تداوم توسعه سرمایه­داری و استخراج بیشتر ارزش اضافه لازم است. تولید محیط مصنوع کلیدواژه و مضمون تکرار شونده در تحلیل فرآیند شهری است که هاروی ارائه کرده و در بسیاری از کارهای وی مورد تاکید قرار گرفته است. نزد هاروی «محیط مصنوع» محصول نیاز سرمایه­داری به خلق شرایط و محیط موثر برای انباشت است. وی یادآور می­شود:

شهری شدن سرمایه در وهله اول به این موضوع می­پردازد که چگونه نیروی انسانی-که تحت کنترل سرمایه کار می­کند- «طبیعت دوم» محیط مصنوع را با انواع خاص پیکربندی­های فضایی خلق می­کند. من نخست به این می­پردازم که چگونه سرمایه­داری چشم­انداز فیزیکی (راه­ها، خانه­ها، کارخانه­ها، مدارس، فروشگاه­ها و …) را ایجاد می­کند و چه تناقضاتی از فرآیند تولید فضا به وجود می­آید … مطالعه شهری شدن، در واقع مطالعه فرآیندی است که به واسطه آن تولید چشم­انداز فیزیکی و اجتماعی و تولید آگاهی پیش می‌رود. چنین مطالعه‌ای درباره نهاد قانونی سیاسی یا یک محصول فیزیکی نیست. بلکه به فرآیند گردش سرمایه­، جریان‌های متغیر نیروی کار، کالا و پول، سازماندهی فضایی تولید و دگرگونی روابط فضایی، جنبش­های اطلاعات و نزاع جغرافیایی میان همبستگی طبقه زمین­دار[۶] و نظایر این­ها، مرتبط است. (Harvay, 1985:xv-xvi)

هاروی با استفاده از روش­ها و ابزارهایی که با استفاده از آن­ها روند خلق محیط مصنوع شهر به­دست می­آید، به دنبال پژوهش و تحلیل «اقتصاد فضا» است. در این پژوهش لازم است بدانیم بازار چگونه برای گسترش خود در زمین، سلطه بر فضا را مطالبه می­کند.

تسلط بر فضا و داد و ستد در زمین

هاروی نه تنها خصایص و عناصر مستقیما وابسته به تولید، بلکه کلیت محیط مصنوع را برای موفقیت انباشت سرمایه ضروری می‌داند. بنابراین، از دید وی، محیط مصنوع شهر، چارچوب فیزیکی است که تولید و مصرف (و یا در مواردی چون تسهیلات حمل و نقلی هر دوی آن‌ها) در آن اتفاق می‌افتد. این نکته در درک حالت فضایی سرمایه‌داری کمک می‌کند، همچنین درک این نکته را سهل می‌سازد که چگونه یک فرم مشخص فضایی، به مثابه دستاورد ظهور سرمایه‌داری صنعتی و تقاضای انباشت –که چشم‌انداز شهر را ساختار می‌بخشد- عینیت می‌یابد. این ساختارها، ثابت و نامتحرک هستند و شاید سرانجام به مانعی در راه بسط بیشتر پروسه انباشت سرمایه تبدیل شوند.

ارزش مبادله و ارزش مصرف در رابطه با زمین، در شرایط محیطی فضا، معانی مخصوص به خود می‌گیرند. نهادها و افراد مسلط، به طور سلسله مراتبی و نمادین، از فضا بهره می‌گیرند و «فضای خلق شده» را متناسب با وضعیت، پرستیژ و روابط اجتماعی، سازمان داده و کنترل می‌کنند. هاروی صراحتا بر این نکته تاکید می‌کند که نباید شهر تنها به عنوان سیستم فضایی ساخته دست بشر که معطوف به افزایش انباشت سرمایه است، دیده شود. هرچند شاید محرز باشد که عملکرد شهر و محیط مصنوع، محصول مستقیم این فرآیند است، با این حال اثرات و پی‌آمدهای دیگری نیز به عنوان محیط اجتماعی که در آن زندگی خود را محقق می‌سازیم و برای ذره ذره گرد آوردن معنا از آن تلاش می‌کنیم، دارد. هاروی در این باره می‌نویسد:

به نظر من بهتر است شهر را سیستم عظیمی از منابع ببینیم تا چیزی که ساخته دست بشر است. همچنین شهر سیستمی است که منابع را بر اساس مساحت[۷] متمرکز می‌کند. به این معنا که اغلب منابعی که به واسطه سیستم شهری از آن‌ها بهره می‌گیریم، همه جا موجود نیستند و فراهم بودن آن‌ها به دسترس‌پذیری و نزدیکی آن‌ها بستگی دارد. از این رو سیستم شهر، توزیع جغرافیایی منابع عظیم اقتصادی، اجتماعی، روانشناختی و معنای نمادین است. نشانه‌ها، نمادها و سیگنال‌هایی که محیط شهری ما را احاطه کرده‌اند، تاثیراتی فوق‌العاده (به وی‍ژه روی گروه‌های جوان) دارند. با رجوع به محیط جغرافیایی که بخش بزرگی از آن ساخته دست بشر است، احساساتمان را شکل می‌دهیم، دریافتمان از خواسته‌ها و نیازها را استخراج و آرزوهایمان را مکانی می‌کنیم. … به نظر نمی‌رسد نه فعالیت خلق فضا و نه محصول نهایی فضای خلق شده، تحت کنترل فردی یا جمعی ما باشد. بلکه نیرویی خارج از ما، آن را شکل می‌دهند. (Harvey, 1973, 68-9, 310)

ساختار سلسله مراتبی قدرت، مزیت‌ها و موقعیت‌ها، به واسطه فرم‌های سازمان فضایی و نمادها و معانی همراه آن، منتقل می‌شود:

بازار زمین فضاها را بر اساس قیمت زمین (و نه توانایی پرداخت که به وضوح تبعیض آمیز[۸] است) به عملکردهای مختلف تخصیص می­دهد، بنابراین تقسیم بندی فضاها توسط بازار زمین به هیچ وجه آنقدر تبعیض آمیز نیست که طبقه خاص و جدایی گزینی اجتماعی در فضای اجتماعی حک کند. در واکنش، هر قشر اجتماعی قدرت های سلطه ای را برای حکم راندن بر فضا (مانند پول، نفوذ سیاسی و حتی خشونت) به کار می گیرد تا خود را مسدود سازد (یا دسترسی عناصر نامطلوب دیگر را به فضا مسدود کند). فرایند بازتولید تمایزات اجتماعی در قطعات فضا متعصبانه پاسداری می­شود. (Harvey,1985:14)

«تقسیم فضا[۹]» تحت نظام سرمایه‌داری، توسعه‌ی اقتصاد فضا را ضروری می‌سازد. همچنین اقتصاد فضا به معنی بازار زمین (که هاروی از آن به عنوان جزئی ضروری برای درک شیوه‌ای یاد می‌کند که سرمایه‌داری از طریق آن بقا یافته و پیشرفت می‌کند) به واسطه تقسیم فضا و فرم‌های فضایی خاص، تمایز طبقاتی را عمیق‌تر و وسیع‌تر می‌کند. سرمایه‌داری از دید هاروی –ونیز لوفور- تنها فضا را تولید نمی‌کند، بلکه لوازم سلطه بر فضا را نیز طلب می‌کند. تمرکز جغرافیایی فرآیند انباشت، به نظم فضایی و ابزار تولید نیاز دارد و ایجاد اقتصاد فضای بسیطی را که در آن زمین و پیشرفت‌هایی که روی آن صورت می‌گیرد، کالایی شود، ضروری می‌سازد. هاروی جزئیات چگونگی ایجاد اقتصاد فضا را اینگونه شرح می‌دهد:

غلبه بر فضا، نخست مستلزم این است که فضا به مثابه چیزی قابل استفاده، منعطف و از این رو دارای قابلیت سلطه‌پذیری از طریق عمل انسانی، تلقی شود. سازندگان، مهندسان و معماران به سهم خود نشان دادند که چگونه بازنمایی انتزاعی فضای عینی، می‌تواند با کشف خصوصیات ذاتی[۱۰] و منعطف مادی فضا، ترکیب شود. اما این‌ها جزایر منزوی کنش بودند و تور نازکی –دارای تسلسل تاریخی- روی کلیت کنش اجتماعی افکنده شده بود به نحوی که تمام دیگر اقسام ادراک مکان  و فضا (مقدس و نفرین شده[۱۱]، نمادین، شخصی و همزادگرایی[۱۲])  می‌توانست بدون اختلال، عملکرد آن را ادامه دهد. این تور نازک، برای تثبیت فضا در عمل اجتماعی، به مثابه فضای جهانی، یکپارچه، عینی و ذهنی، چیزی به آن افزود. این «چیز» خرید و فروش فضا به مثابه یک «کالا» بود. در نتیجه ارزش پولی به تنها معیار اندازه‌گیری فضا تبدیل شد. (Harvey, 1985a:13)

در نتیجه، تولید فضا، هم سیاسی و هم اقتصادی است. از این رو نمی‌توان آن را جدا از روابط اجتماعی دید. بازار زمین و مستغلات به ابزاری قاطع تبدیل شده است که فرآیند انباشت سرمایه از طریق آن توسعه و سازمان می‌یابد و فرم‌های خاص فضایی را خلق می کند:

تنها از طریق تولید فضا، تولید سیستم ارتباطی و زیرساخت‌های فیزیکی که در زمین جای گرفته‌اند، می‌توان به فضا تسلط پیدا کرد. مناظر ساختمان‌ها با مناظر طبیعی جایگزین می‌شود. منظره‌ای که رقابت میان تقاضاهای شتابان انباشت ایجاد کرده است. به ناچار «پودر کردن[۱۳]» و قطعه قطعه کردن فضا –که برای یکپارچه کردن آن لازم است- فرم‌های فضایی را تعیین می‌کند. (Harvey, 1985, 27-8)

فضا، با «پودر شدن» به قطعات قابل خرید و فروش در بازار (مانند بازار مستغلات و دارایی‌های خصوصی) به مثابه کالایی که نسبت به سایر کالاها تنها خصوصیات وی‍ژه‌ای دارد، همگن می‌شود. در پودر کردن فضا، نوعی قدرت اجتماعی وجود دارد و در عین حال چارچوبی را هم می‌سازد که به واسطه‌ آن، قدرت، سازماندهی و ابقا می‌شود. این امر میان مالکیت خصوصی و استفاده از فضا برای اهداف فردی و جمعی، تنشی شکل می‌دهد و به سلطه دولت یا طبقه خاص اجتماعی بر فضا منجر می‌شود. بنابراین نزاعی بالقوه میان تخصیص زمین توسط افراد یا گروه‌ها برای اهداف اجتماعی و یا تصاحب زمین به عنوان دارایی خصوصی –توسط دولت، طبقه‌ای خاص و یا منبع قدرت- وجود دارد. هاروی توضیح می‌دهد که تحت کنترل درآوردن فضا، اساسا در عملکرد قدرت –در قلمروهای متفاوت و برای مقاصد مختلف- بنیادین است:

همان‌طور که هر سیاستمدار عام یا جغرافیای سیاسی دان[۱۴] می‌داند، در هر ستیزه بر سر قدرت ، تحت کنترل درآوردن فضا دارای حداکثر اهمیت استراتژیک است. ارزش فضا در اجاره بهای زمین ریشه دارد. ولی رقابت فضایی همواره رقابتی انحصاری است. علت آن ساده است: دو عملکرد مجزا نمی‌توانند مکان ثابتی را اشغال کنند. تسخیر فضای استراتژیک به واسطه تسخیر تمام فضا، خیلی بیشتر از تقسیم کنترل آن مورد اقبال واقع می‌شود … کنترل قطعات استراتژیک زمین از طریق ماتریس شهری منجر به تصاحب قدرت بی‌اندازه‌ای بر کلیت الگوی توسعه می‌شود. گرچه نجات دادن یا نابود کردن فضا توسط زمان، هر قدرت پایداری که فضاهای استراتژیک را کنترل می کند، فرسوده می‌سازد، عنصر انحصاری همواره از نو ایجاد می‌شود. در واقع کنترل تولید سازمان فضایی، برای ایجاد انحصار فضایی، ضروری شده است. (Harvey, 1985a: 22)

هاروی با تحلیل نقش فضا در فرآیند انباشت، خلق فرم‌ فضایی خاصِ شهرهای مدرن، ساختارها و نظم فضایی، و سرمایه‌گذاری در محیط مصنوع، ضروریاتی را که سرمایه‌داری با استفاده از آن‌ها بقا یافته و شکوفا می‌شود، فاش می‌کند. او می‌گوید:

سرمایه‌داری برای بازتولید خود ناچار است شهری‌سازی کند. اما شهری شدن سرمایه، خود تناقضاتی دارد. چشم‌انداز اجتماعی و فیزیکی سرمایه‌داری شهری شده از شاهد خاموشِ نیروهای دگرگون شونده‌ی رشد سرمایه‌دارها و تغییرات تکنولوژیکی فراتر می‌رود. شهری شدن سرمایه، منطق روشن، فرم‌های مشخص و تناقضات مخصوص به خود را دارد. … اما شهری‌سازی به معنی خلق شیوه نوین سازمان انسانی در فضا و زمان است که می‌تواند به طریقی تمام این نیروهای متخاصم را دربرگیرد، ‌نه لزوما برای توازن‌بخشی به آن‌ها، بلکه برای نقب زدن به امکان دگرگونی اجتماعی خلاق یا ویرانگر. … سرمایه‌داری نه تنها از طریق تولید فضا –آنگونه که لوفور اصرار دارد- بلکه از طریق تسلط شدید بر فضا بقا پیدا کرده است. –و این حقیقت به اندازه تسلط بر فضای جهانیِ سرمایه‌داری از طریق مناطق شهری، شایع است- (Harvey, 1985:222-226)

با این همه هاروی می گوید نیاز به خلق فرم ها و نظام های خاص فضای شهری، زمانی که نیازهای متغیر  سرمایه برای محقق ساختن و گردش ارزش مازاد نظام های جدیدی می­طلبد، می تواند حاوی تناقض باشد. در نتیجه سرمایه گذاری گذشته در محیط ساخته شده می تواند به «مانع فضایی» در برابر انباشت آتی سرمایه تبدیل شود. این امر در تلاش برای توسعه مجدد شهرها در مقیاس گسترده برای حفظ مطلوب تر سرمایه بروز می‌کند. به عنوان مثال شهرهای صنعتی که در قرن ۱۹ و به طور مشخص متناسب با مانوفاکتورها شکل گرفتند، برای سرمایه قرن بیستمی که در پی سرمایه­گذاری در تکنولوژی­های نوین، امور مالی، اوقات فراغت یا خرده فروشی است، فرم فضایی مناسبی ندارند. هاروی می­گوید این امر خصیصه لازم برای درک چگونگی عملکرد سرمایه داری و راز جاودانگی آن است:

حذف موانع فضایی و منازعه برای «حذف فضا توسط زمان» در کلیت پویایی سرمایه داری بحثی اساسی است و به ویژه در بحران های اضافه انباشت بسیار حساس می شود … انقلاب در روابط فضایی و زمانی، اغلب نه تنها مستلزم نابودی شیوه های زندگی و کنش های فضایی ایجاد شده در سیستم فضا-زمان موجود است، که «نابودی خلاق» طیف وسیعی از دارایی های فیزیکی موجود در منظر شهری را نیز می­طلبد. … نظریه مارکسیستی انباشت سرمایه، بینش تئوریک لازم را برای درک دگرگونی های متناقضی که در ابعاد فضا و زمان در سرمایه داری غربی رخ داده است، در اختیار قرار می دهد. (Harvey, 1977:226)

 از آنجا که تحلیل هاروی وامدار اندیشه مارکسیستی است، ستیز طبقاتی و نزاع بر سر ابزارها و ارزش های مبادله (در مقابل ارزش مصرف) وابسته به آن نیز باید مورد توجه قرار گیرد.

ستیزه طبقاتی و نزاع در فضا و بر سر فضا

«دینامیک سرمایه» در مدارهای مختلف سرمایه فرآیند واحدی نیست. فرآیند شهری خود روی فعالیت و سرمایه گذاری در مدار اولیه، و بیش از آن، روی فعالیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، تاثیر متقابل دارد. شهر مدرن آفریده‌ی نیازهای سرمایه است ولی در فرآیند خود ناسازگاری های ذاتی و تناقضات عمیقی دارد. در هر صورت، دینامیک بازار و نیازهای سرمایه صنعتی می تواند توسعه‌ی ناهمساز محیط مصنوع را رقم زند و پیامدهای ناخواسته و به شدت منفی به دنبال داشته باشد. هاروی در این باره می نویسد:

تحول سیستم شهری،خواه ناخواه، درباره‌ی برخی پدیده های خاص (مانند هوای پاک و حیات وحش) عمیقا محرومیت حسی به وجود می‌آورد؛ در عوض برخی دیگر (مانند دورنمای حومه ها، آآلودگی هوا و …) را بیش از حد ارائه می‌کند. (Harvey, 1973:85)

هاروی ستیزهای شهری را شکلی از ستیز طبقاتی می­داند که در آن ماهیت محیط مصنوع با مباحث و مسائل مربوط به سرمایه­گذاری ثابت (شکلی از استخراج ارزش اضافه ولی همزمان به فکر نیروی کار برای توزیع  مجدد درآمدها، منابع و کیفیت زندگی) درگیر می­شود. هاروی چگونگی رخ دادن این ستیزه ها و چگونگی حل و فصل آن­ها را اینگونه توضیح می­دهد:

تسهیلات عمومی، تفریحی و اوقات فراغت، امکانات، دسترسی به حمل و نقل، و مانند این­ها همگی سوژه های مجادله هستند.  اما در پس این ملاحظات بلافصل، نزاعی عمیق­تر بر سر فحوای محیط مصنوع به عنوان مجموعه ارزش مصرف برای نیروی کار در جریان است. سرمایه به طور عام و در عملکرد خود (به عنوان تولید کننده محیط مصنوع) به دنبال تعریف کیفیت زندگی نیروی کار با توجه به کالاهایی است که می­توانند در مکان­های خاص و با سوددهی خوب، تولید کنند. از سوی دیگر، نیروی کار کیفیت زندگی را تنها در ارزش استفاده تعریف کرده و در روند تولید محیط مصنوع، برخی مفاهیم بنیادین و متضمن زندگی انسانی را طلب می­کند. «تولید سود» و «تولید استفاده» اغلب متمایز می­نمایند. از این رو بقای سرمایه­داری نه تنها با سلطه بر فرآیند تولید که با تعیین کیفیت زندگی در عرصه مصرف گره خورده است. (Harvey, 1978a:14)

بحران اضافه انباشت سرمایه، انگیزه‌ی سرمایه­گذاری در محیط مصنوع را برای اطمینان یافتن از سازمان­دهی بهینه و کنترل زیرساخت­های فیزیکی و اجتماعی (تولید، گردش، مبادله و مصرف) در شهرهای صنعتی فراهم کرد. به هر طریق فضای تولید شده‌ی سرمایه­داری، فضای بازتولید اجتماعی نیز هست، بنابراین کنترل سازماندهی فضا، عامل مهم کنترل بازتولید نیروی کار و روابط قدرت نیز هست. دولت، شهرسازان، سرمایه­گذاران، مالکان زمین و غیره اغلب قدرت اعمال نفوذی که روی فرآیند بازتولید اجتماعی دارند، در پس ظاهر بی­طرفانه‌ی فضا، مخفی می­کنند. با وجود اینکه شهری شدن سرمایه شرط اساسی بازتولید آن (سرمایه) است، ولی تناقضات خود را دارد. شهری شدن –به عنوان سازمان فضایی و زمانی ایجاد شده به دست بشر- به ناچار باید به هر طریق تمام نیروهای ستیزه گر را در راستای حداکثر کردن پتانسیل دگرگون شونده‌ی فضا و رسیدن به فرم ها و ساختارهای جدید در سازمان فضایی شهر همساز کند:

شکل­گیری زیرساخت­های اجتماعی و فیزیکی، هم برای حمایت از بازتولید سرمایه و هم برای حمایت از بازتولید نیروی کار کافی است و تا زمانی که چارچوبی کارا برای سازمان تولید، مبادله و مصرف فراهم کند، در ردیف اول اهمیت سیاسی و مدیریتی قرار دارد. این گونه مسائل، به ناچار، باید به مقولات  «کارامدی» و «اقتصاد» نزدیک می­شد زیرا راهی برای تضمین رشد، انباشت، خلاقیت و کارامدی در رقابت درون شهری بود. همچنین سرمایه های عمومی باید به میزان هرچه بیشتر و بنیانی طویل المدت تر سازمان داده می­شدند. به نحوی که زیرساخت های جمعی در دست تولید را به سرمایه­دارن ارزانی کند. (Harvey, 1985:198)

 هاروی  معتقد است نزاع های شهری صورتی از ستیز طبقاتی بر سر منابع و شرایط است. ولی همه‌ی ستیزهای میان سرمایه و نیروی کار لزوما به نزاع نمی­انجامد. بلکه همبستگی میان آن­ها،  زمانی­که خواسته های طبقه کارگر با نیازهای اقتصادی و منافع سیاسی زیرمجموعه های طبقه سرمایه دار –اگرنه طبقه به طور کلی- منطبق شود، امکان­پذیر است. برای مثال، سرمایه­دارها شاید  از مسکن قابل استطاعت برای طبقه کارگر، در صورتی که اجاره بهای کمتر موجب عدم درخواست برای افزایش دستمزد شود، حمایت کنند. به همین ترتیب پاسخ به تقاضاهایی مانند مدرسه، مراکز درمانی، نگه­داری از کودک و اوقات فراغت و تفریح، اگر مانند کالا قابل خرید و فروش باشند و یا احساس رفاه و رضایتمندی میان کارگران را افزایش دهند، به نیرومندتر شدن طبقه سرمایه دار  می انجامد. هاروی با بیانی شیوا در این باره اظهار می کند:

سرمایه در کوتاه مدت نیروی کار را به سودایی فاوستی می‌کشاند: رابطه‌ی بسته بندی شده با طبیعت را در محیط زندگی به عنوان غرامت بابت رابطه بیگانه شده و منحط با طبیعت در محیط کار می‌پذیرد. اگر نیروی کار به رغم اغواگری سرمایه از این سودا سرباز زند، آنگاه بورژوازی توان ایدئولوژیک مداهنه آمیز[۱۵] و مسلط خود را بسیج می کند. سرمایه این سودا را تحمیل می‌کند زیرا در تحلیل نهایی، چشم انداز جامعه سرمایه داری باید به نیازهای انباشت سرمایه پاسخ دهد و نه نیازهای واقعی و انسانی نیروی کار. (Harvey, 1987a:29)

بنابراین از نظر هاروی، تولید و استفاده از محیط مصنوع (مسکن، کارخانه، جاده و پارک گرفته تا نهادهای آموزشی، فرهنگی و نظایر آن­ها) لبریز  از کشمکش و تناقض است. اگر این گونه امکانات به افزایش انباشت (خواه مستقیما در فرآیند تولید و یا غیر مستقیم با ارتقاء ابزاری که توسط آن ها تولید نیروی کار، کارا تر شود و خود نیروی کار راضی­تر، رام­تر و تواناتر گردد) منجر شود، سرمایه‌گذاری صورت خواهد پذیرفت. هاروی این مسئله را چنین توضیح می­دهد:

نیروی کار به فضایی برای زندگی نیاز دارد، بنابراین زمین شرط حیات نیروی کار است. به همین اندازه شرط تولید سرمایه نیز هست … گذشته از فضا به عنوان شرط بنیادین زیست، در اینجا با مسکن، حمل و نقل، فراغت، تسهیلات و در کل مجموعه منابعی که در شکل دادن به محیط زندگی کارگران سهیم هستند، سروکار داریم … هزینه و کیفیت موارد فوق از استاندارهای زندگی کارگران تاثیر می­پذیرد. نیروی کار به منظور حفظ و ارتقای استاندارد زندگی در مکان زیست خود بر سر مباحث مختلفی که به خلق، مدیریت و استفاده از محیط مصنوع مرتبط هستند، درگیر می­شود. (Harvey, 1987a:11)

به هر حال باید توجه داشت سرمایه­گذاری و مداخله در محیط مصنوع به منظور تولید فرم­ها و نظام­هایی که بازتولید نیروی کار را بهتر ­کنند (و شاید از مبارزه طبقاتی و یا در روند انباشت حاصل شود) لزوما توسط سرمایه­دارهای منفرد و یا سرمایه دارها به عنوان یک طبقه انجام نمی­شود. بلکه خلق، سازماندهی و مدیریت فضاهای تولید و بازتولید که هاروی آن­ها را شرط بنیادین فرآیند شهری می­داند «وظیفه» دولت است. دولت مسئول خلق، سازماندهی و کنترل فضاهای شهری است.

هژمونی، دولت و فضاهای تولید و بازتولید

در تحلیل های کلاسیک مارکسیستی، دولت به «هیئتی برای مدیریت کارهای جمعی بورژوازی» می ماند. (Marx and Engels, 1848/1975: 35) و به ویژه دولت محلی که نقش واسطه نزاع بر سر محیط مصنوع را به واسطه مداخله در آن به نمایندگی از طرف سرمایه صورت می دهد. هاروی این ایده را اینچنین توضیح می دهد:

[این یکی از] خصیصه های بسیار مهم دولت است که توجه ویژه ای می طلبد. دولت مجرای منحصر به فرد و مهمی را برای به جریان انداختن ارزش در زیرساخت های اجتماعی فراهم می­آورد … بخشی از دخالت دولت به این دلیل است که تامین ابزار جمعی به طور منطقی از عهده‌ی سرمایه داران منفرد خارج است. بخش دیگر به این دلیل است که ستیز طبقاتی به میانجیگری دستگاه های دولت نیاز دارد با این فرض که سرمایه گذاری تنها در زمینه هایی که به لحاظ اجتماعی حساس تلقی می شوند، صورت می گیرد. بسته به اینکه این گونه سرمایه گذاری ها می توانند مولد (پیشرفت وضعیت اجتماعی برای ایجاد ارزش اضافه) و یا ثابت (تقاضای موثر در دوره ای طولانی) باشند، مسئله صورت دیگری به خود می گیرد (Harvey, 1982:404)

برای این منظور، دولت تولید محیط مصنوع را منطقی می کند. منطقی کردن در اینجا به معنای «پایین نگه داشتن قیمت تولید نیروی کار در حداقل ممکن» است. «طبقه سرمایه دار به عنوان یک کل، به دنبال ابزار جمعی دخالت در فرآیند سرمایه گذاری و تخصیص بودجه در محیط مصنوع است» (Harvey, 1985a:14)  

دولت در شکل دادن به محیط مصنوع به واسطه ایفای نقش فعال تخصیص فضا، نماد قدرت تلقی می‌شود. برنامه‌ریزی برای مکان‌یابی صنایع و جمعیت، مسکن و تسهیلات عمومی، حمل و نقل و ارتباطات، کاربری زمین و مانند آنها چارچوب‌های فضایی کلی را برای دربر گرفتن و ساده‌سازی تصمیمات بیشمار و پراکنده‌ای که می‌خواهند به طرق دیگر توسعه شهری را شکل دهند ایجاد می‌کند. (Harvey, 1978a: 14-17)

سرمایه‌گذاری دولت در آنچه که اساس و بنیان محیط مصنوع را شکل می‌دهد برای بازتولید نیروی کار و برای انباشت بهینه سود ضروری است و به سرمایه‌داران اجازه می‌دهد فاصله خود را از درگیر شدن مستقیم با این‌گونه خدمات حفظ کنند. همان‌طور که هاروی می‌گوید، این فرایند عاملی حیاتی در افزایش انباشت سرمایه بوده است:

سرمایه‌داران منفرد می‌دانند این قبیل سرمایه‌گذاری‌ها هرچقدر هم که مطلوب باشند، به صورت فردی دشوار است. بار دیگر تا حدی به سرمایه‌داران فشار می‌آید تا خود را به صورت یک طبقه تعریف کنند (معمولاً با وساطت دولت) و بدینوسیله راهی برای انتقال سرمایه به مباحث تحقیق و توسعه و بهسازی کمی و کیفی نیروی کار می‌یابند. لازم است بدانیم که سرمایه‌دارها غالباً به منظور شکل دادن به پایه اجتماعی موثر برای انباشت بیشتر به این سرمایه‌گذاری‌ها نیاز دارند. اما با توجه به هزینه‌های اجتماعی، جریان سرمایه‌گذاری شدیداً از چگونگی «ستیز طبقاتی» تأثیر می‌پذیرد.

(Harvey, 1978a: 108)

در اینجا لازم است دو مضمون مرتبط با تحلیل هاروی از سلطه بلامنازع سرمایه صنعتی در تولید فضا در «قرن شهر» برشمرده شود. نخستین مضمون دگرگونی «عرصه عمومی بورژوایی» از میانجی میان جامعه و دولت است. مورد دوم که با این دگرگونی بی ارتباط نیست، نقش بورژوازی شهری به عنوان عامل نخستین در منفعت سرمایه صنعتی است. یکی از تحلیل‌ها در این رابطه تأملات هابرماس درباره «ادبیات عمومی بورژوایی[۱۶]» به عنوان «قلمروی ویژه؛ حوزه عمومی در مقابل حوزه خصوصی… به ویژه در جامعه شهری»(Habermas, 1992 :2-3)   است.  این تحلیل، پایه‌ای برای درک اهمیت نقش تولید فضای عمومی و محیط مصنوع در شهر قرن نوزدهم فراهم می‌آورد. عرصه خصوصی از خانواده و روابط ضروری برای بازتولید آن تشکیل می‌شد، در حالی‌که عرصه عمومی فضای مشارکت، بحث و جدل، رد و بدل کردن اطلاعات و اخبار و شکل‌گیری عقاید آگاهانه و تأثیرگذار بود. این تقسیم‌بندی به مفهومی غالب برای درک چگونگی رشد و نفوذ بورژوازی شهری و سرمایه‌داری صنعتی مدرن تبدیل شد. تمایز میان عرصه عمومی و عرصه خصوصی زمانی معنی دار شد که طبقه رو به رشد، مرفه، با سواد و تحصیل‌کرده شهری که منتقد قدرت و امتیاز اشرافی نیز بودند، از توانایی خود برای عرضه افکار عمومی مختص به خود در عصر تغییرات عظیم اجتماعی و اقتصادی استفاده کردند. همانطور که هابرماس می‌گوید:

عرصه عمومی بورژوایی، به طور تاریخی از جامعه ای جدا شده از دولت سر برآورد، امر اجتماعی می تواند قلمرو خود را شکل دهد. قلمرویی که از یک سو زندگی را به صورت خصوصی بازتولید میکند و از سوی دیگر، قلمرو خصوصی را به عنوان کلیت رابطه اجتماعی فرض می نمایاند. قواعد اصلی که تعامل میان مردم را کنترل می کردند اکنون به موضوعی عمومی تبدیل شده بود که در آن افراد خصوصی خیلی زود با اتوریته عمومی تعامل برقرار کردند و از این طریق عرصه عمومی بورژوایی عملکرد سیاسی خود را به دست آورد. اجتماع افراد خصوصی برای شکل دادن به امر عمومی، فرمان سیاسی جامعه را –از قلمرو خصوصی- به موضوعی عمومی تبدیل کرد. (Harvey, 1992:72)

عرصه عمومی بورژوایی به طور تاریخی از اواخر قرن هجدهم و با افزایش مشارکت سیاسی و بسط آرمان­های شهروندی، پدید آمد. (۵) برآمدن عرصه عمومی بورژوایی بازتاب نیاز به نشان دادن اتوریته اخلاقی و انتقادیِ یکی از بخش های نوظهور و به لحاظ اقتصادی مهم قدرت جامعه صنعتی و شهری بود. نهاد محلی قدرت دولتی و اساس «منطقه ای» و محلی صنعت و همچنین روابط درونی این دو، پایه درک توسعه فرآیند شکل گیری فضای شهری را تشکیل می دهند که در آن «طبقه مرفه شهری» نقش مهمی داشت. گرامشی این قدرت هژمونیک را به مثابه تفوق گروه های اجتماعی می داند که به دو طریق بازنمود دارند؛ یکی به صورت «سلطه» و دیگری به صورت «راهبری اخلاقی و فکری». (Gramechi, 1971:57-8) بزرگ تر شدن اقشار بورژوایی سازمان یافته و خودآگاه که در انجمن های داوطلبانه فعالیت های اجتماعی و بشردوستانه میکردند، به سازمان ها و ارگان های محلی نیز منتقل شد. به این ترتیب دولت محلی عهده دار اداره مسائل شهری و صنعتی سازی –به واسطه دخالت در محیط مصنوع به منظور تولید وضعیت و نظم مطلوب تر در چشم انداز شهری- شد که نتیجه آن غالبا این بود که کسب و کار و «نظم خوب» توسط همان افرادی اجرا می شد که از منافع کسب  و کار بهره مند می شدند. (۶) از این رو عرصه عمومی بورژوایی، نفوذ خود را در جامعه مدنی –به مثابه حوزه گسترده تر روابط و مشارکت اجتماعی- دواند و تاثیر قابل توجهی در تغییر رسوم و عادات اداره شهر به جای گذاشت و به طور پیوسته سرمایه گذاری زیربنایی در محیط فیزیکی را رقم زد.

انتخاب نخبگان اداره شهر مانند صاحب منصبان، در بخش اعظم این دوره، بر پایه اصل خدمات اجتماعی، اداره دقیق و محتاطانه و تعهد به فراهم آوردن «کالاهای عمومی» استوار بود. همان­طور که گرامشی می گوید «آن ها نخبگان فرهنگی بودند که کارشان رهبری ماهیت ایدئولوژیک عمومی و فرهنگی برای حرکت بزرگ بخش[۱۷] های مرتبط بود (که در واقع خود زیرمجموعه یک بخش ارگانیک بودند) (Gramechi, 1971:149-50)   بنابراین، بورژوازی شهری در سازماندهی و اداره دولت محلی دخیل بود، همچنین در عرصه عمومی که در آن «هژمونی توسعه تاریخی به نیروهای خصوصی و جامعه مدنی –همچنین دولت- تعلق داشت» (Gramechi, 1971:261) در میان این نیروهای خصوصی، سرمایه صنعتی در گسترده تر کردن مناطق شهری تفوق یافت. از این رو میان نظریه هاروی درباره سلطه سرمایه صنعتی در تولید فرم­های شهری و ساختار مناسب انباشت و دگرگونی عرصه عمومی بورژوازی شهری و تبدیل آن به عامل ایجاد هژمونی در سازماندهی و اداره شهر، ارتباط وجود دارد. به هر طریق لازم است این را هم در نظر داشت که عرصه عمومی بورژوایی، بدون فشار از طرف دیگر بخش های جمعیت و به صورت منزوی وجود نداشت (۷) این مسئله می­باید در زمینه رقابت عمومی که به تولید فضاهای جدید شهرهای صنعتی می انجامید، دیده شود. رقابت عمومی که تنها بر سر نیازهای زیربنایی مانند مسکن، تولید، مصرف و گردش سرمایه –که لازم است در این رابطه مورد توجه قرار گیرند- نبود، بلکه خیابان ها، میدان­ها، پارک­های عمومی، سالن­های تئاتر و سینما و تسهیلات فراغتی در شهر مدرنی که عرصه های جدل و بحث بر سر فرم های ایدئولوژیک فرهنگی و شیوه های بازنمایی و استفاده بودند و پس زمینه لازم برای دموکراتیزه شدن قدرت را فراهم می­کرد، را نیز دربرمی گرفت.  

بخشی از دخالت دولت در سازمندهی و تامین خدمات و امکانات ضروری (مانند مسکن، مراقبت های پزشکی، آموزش و بهداشت و …) پاسخی به مبازراتی[۱۸] است که برای مصنون ماندن از خطرات ناشی از شرایط بدِ اخلاقی، فیزیکی و درمانی بود و بیم وقوع انقلاب در شهر صنعتی جدید را به طور پنهان در خود می‌پروراند. از سوی دیگر تامین امکانات ضروری زیست ابزاری بود که نیروی کار را کاراتر، سربه زیرتر و تواناتر می ساخت. سرمایه دارها تلاش می کردند از عقاید مذهبی و اخلاقی کارگران (همان طور که مارکس می گوید «با ارتقای ضعیت زیست کارگران به واسطه بهبود قدرت های اخلاقی و روحی شان و تبدیل آن ها به مصرف کنندگان منطقی خود» ) استفاده کنند. هاروی نیز می گوید:

مصرفِ «منطقی» کالا در رابطه با انباشت سرمایه بر توازن میان خرید در بازار و کار خانگی دلالت دارد. تلاش برای جایگزین کردن دومی با اولی معنادار است، زیرا نتیجه­ی آن «ارزش استفاده» و «استاندارد زندگی» را برای نیروی کار در جنبه های کالایی آن تعریف می کند. بنابراین، ساخت محیط مصنوع باید در زمینه نزاع بر سر همه شیوه های زندگی و بودن، دیده شود. … مجموعه منابعی که محیط مصنوع را تشکیل می دهند (خیابان ها و پیاده روها، آبراهه ها و سیستم فاضلاب، پارک ها و شهربازی ها) کالاهایی هستند که به صورت جمعی مصرف می‌شوند. تدارک عمومی کالاهای عمومی فرمِ «طبیعی» مصرف جمعی است که سرمایه به راحتی می تواند با عاملیت دولت آن ها را فراهم آورد. … [بنابراین] … محیط مصنوع به مدیریت و کنترل جمعی نیاز دارد. اما اینکه چه چیز برای مردم و چه چیز برای انباشت سرمایه مفید است، تقریبا همواره میدان اصلی نزاع میان سرمایه و نیروی کار است. (Harvey. 1987a: 19,20)

بنابراین، از دید هاروی، محیط مصنوع میدان ستیز طبقات اجتماعی است که گاه در مقابل هم می ایستند ولی گاهی نیز در ائتلاف با هم برای فراهم آوردن نه تنها مواد ضروری برای زندگی، بلکه مواد ضروری برای بازتولید نیروی کار، عمل می کنند. هاروی دوباره تاکید می کند که این نیاز سرمایه است که اولویت ها را تعیین می­کند:

             اجتماعی کردن و تربیت نیروی کار –که در ادبیات بورژوایی از آن با عنوان مدیریت «سرمایه انسانی» یاد می شود- اتفاقی صورت نمی گیرد. بنابراین سرمایه را به ناچار به فکر سطله بر فرایند زندگی (بازتولید نیروی کار) می اندازد. (Harvey. 1987: 126:)

امکان اتحاد میان کار و سرمایه، به واسطه تقاضای مصرفی طبقه کارگر، وجود دارد. برای مثال، تقاضا برای مسکن قابل استطاعت، ممکن است با منافع اقتصادی و سیاسی سرمایه منطبق باشد. ساندرز این نکته را روشن تر می‌کند:

تقاضای نیروی کار برای انواع کالاها و خدمات مصرف، با منافع سرمایه، تا زمانی که منابع مورد نیاز (مانند مدرسه  و بیمارستان) به صورت کالا قابل ارائه باشد، سازگار است. حتی نیازهای مربوط به «بودن در اجتماع» و «کیفیت زندگی» به واسطه تلاش طبقه سرمایه دار برای بنانهادن مجدد رابطه ای جعلی با طبیعت (مثلا با احداث پارک های عمومی) درحالی‌که رابطه واقعی با آن در فرآیند تولید سرمایه داری تکه پاره شده است، این طبقه را تقویت کند.  (sanders, 1981: 227)

در برخی از این گونه راهبردها، جبرگرایی محیطی مشهود است : برای مثال، خانه بهتر کارگر بهتری می سازد و یا محیط شهری بهتر کارگر سالم تر تحویل می دهد و غیره. از این رو «جبرگرایی محیطی-فضایی» که برنامه ریزان، طراحان و مدیران شهری به آن دچارند، رفتارهای اجتماعی و انسانی و [بنابراین] فرآیندهای اجتماعی را را متاثر از فرم شهر می دانست. دستکاری محیط فضایی شهر تلاشی برای منع یا تخریب فعالیت‌ها‌، رفتارها و فرآیندهایی بود که به نظر می‌رسید در کارایی فرآیند انباشت سرمایه اثر منفی دارند. سازماندهی مجدد پاریس که هوسمان انجام داد یکی از مشهورترین این دستکاری ها در مقیاس بزرگ است (۹) از این رو سرمایه سعی می کند نیروی کار را در محل کار و در تمام زمان ها و مکان هایی که کارگر در آن ها زیست می کند، به انتظام درآورد و به این ترتیب اخلاق کار و ارزش های مدنی بورژوایی را به تمام عرصه های زندگی آن ها تزریق کند. توجه هاروی به تولید محیط مصنوع شهر به مثابه محصول نهایی نیازهای سرمایه صنعتی، درک چگونگی تولید فضای اجتماعی در شهر را سهل تر می کند. فضایی که نه تنها به تولید، مصرف و مبادله بلاواسطه کمک می­کند که به مثابه بخشی از مصرفی که از نزدیک در فرآیند بازتولید نیروی کار دخیل است، عمل می­کند:

 فضاهای اجتماعی، فراغت، و نمایش برای فرهنگ شهری به اندازه فضاهای کار و زندگی حیاتی شده اند. رقابت اجتماعی با توجه به سبک زندگی و سلطه بر فضا که همواره برای بخش های فوقانی بورژوازی دارای اهمیت است، به واسطه فرهنگ توده ای و شهری شدن هر چه بیشتر اهمیت یافته و حتی گاهی در نقش جامعه در فرآیند بازتولید طبقه ظاهر می شود (Harvey, 1985:256-7)

تولید امکانات و محصولاتی که زیرساخت فیزیکی و اجتماعی محیط مصنوع هستند، با عنصر دیگری همراه شده بود که لزوما با شهری شدن سرمایه و خلق محیط شهریِ شهر صنعتی متضاد نبود. قاعده «حرکت نرم گتوها[۱۹]»  با «تعهد به بهبود زندگی اجتماعی و تعهد به ایجاد نهادیی مانند کلیسا و دولت مدنی» درگیر شد و توانست «روح جامعه» را جعل کند. (Harvey, 1978:128)  طبقه بورژوای جدید که از این رهگذر نیرومند شده بود، با همراهی معماران، برنامه ریزان و نظریه پردازان جامعه به دنبال راه حل های عقلانی برای حل مسائلی بود که سلامتی، نظم، اقتصاد و … را در متروپلیس های جدید صنعتی تهدید می کرد:

               «به پیش تاختن[۲۰]» به مثابه ناجی شهر مدرن، درباره همه آنچه که شهر برای کارامدی، پاکیزگی و –دست کم در برخی موارد- نیازهای بشری، لازم داشت، سرشار از ایده بود. نمی توان انکار کرد که اثر تراکمی باعث شد شهر بهتر کار کند و موجب بهبود و ارتقای نه تنها نخبگان شهری که توده های شهری نیز شد. و این به نوبه خود بهتر شدن اساسی زیرساخت های اصلی شهر (مانند عرضه آب و انرژی، مسکن،‌سیستم فاضلاب و کیفیت هوا) را رقم زد. از سوی دیگر فضاهای شهری را برای دور تازه انباشت سرمایه سازمان یافته، آزاد کرد که تقریبا به درازای قرن نوزدهم به طول انجامید. در مقایسه با «اجتماعی شدن فوق العاده اداره شهری گاز و آب» در آن دوران ، چیزی که باید گفت این است که blasé attitude معاصر (واژه ای که زیمل برای تعریف یکی از قدرتمندترین عارضه های فکری زندگی شهری مدرن به کار می برد) به انحطاط شهر هاای ما انجامید.  (Harvey, 1996:406)

هاروی تقدیر و حیرت خود را از ترکیب اصلاحات اخلاقی، همبستگی اجتماعی و سازماندهی اداره شهر که به بهبود کیفیت زندگی در محیط شهری، در شهرهای قرن ۱۹ منجر شد این گونه شرح می دهد:

         آیا هدف اصلی کار [دانشگاه های] آلسمتد و هاروارد، این نبود که شهر و روستا را در تنشی مولد با هم بیامیزد و حساسیت های زیبایی شناسی را ترویج کند که می توانند بیماری های مزمن صنعتی گرایی شهری و زندگی به ظاهر سالم تر روستایی را به هم متصل کنند؟ انکار دستاوردهای واقعی این پیشگامان بخشودنی نیست. بخشی از آنچه آنان در آن سال‌ها انجام دادند (سیستم پارک ها، باغ شهرها و حومه ها، و خیابان های آراسته با ردیف درختان) اکنون بخشی از سنت زیست است که کیفیت زندگی شهری را تعریف می کند. با این حال نمی توان انکار کرد که این بینش اکولوژیکی به این دلیل خلاقانه و باشکوه جلوه می کرد که در آن زمان عصرِ گرایش های عمدتا زیبایی شناختی (و بورژوایی) بود ؛ تصمیمات مشترک به راحتی اتخاذ می شد و در توسعه مستغلات برای طبقه متوسط به کار گرفته می شد.  (Harvey, 1996:427)

تحلیل هاروی از محیط مصنوع شفاف و روشن است. او محیط مصنوع را محصول نیازهای سرمایه برای بسط و افزایش انباشت می داند. به هر طریق، نقش دولت و همچنین نزاع طبقاتی بر سر مسکن بهتر، امکانات تفریح و فراغت، و ایجاد تعهد نسبت به ارائه زیرساخت های اجتماعی و فیزیکی از آنچه اغلب راهبردهای مدرن سرمایه گذاری در توسعه مجدد محیط شهری معاصر دیده می‌شود، جامعه تر و گسترده تر است.

نتیجه گیری

هاروی به منظور فضایی کردن نظریه مارکس با تاکید بر نتایج ماتریالیسم تاریخی-جغرافیایی در تحلیل امر شهری به نظریه ای سیاسی – اقتصادی نیاز دارد که مسائل فضایی را نیز پوشش دهد. تمرکز هاروی روی ضروریات اقتصادی-سیاسی برای تولید فضا، به ویِژه خلق، سازماندهی و اداره محیط مصنوع به عنوان بخشی از فرآیند انباشت سرمایه و نزاع طبقاتی، نقش قابل توجهی در تحلیل نقش فضا در مدرنیته شهری سرمایه داری ایفا می کند. همچنین مدل «اکولوژی انسانی» رشد شهری (مکتب شیکاگو) را در تعریفی که از شهر ارائه می کنند، اصلاح می کند. تسلط افراد، گروه ها، طبقات و بخش های دارای قدرت که فضا را برای کنش و کنترل ارزش استفاده سازماندهی و تولید می کنند همچنین برای فعالیت هایی که در آن به وقوع می پیوندند مستلزم ابزارهایی هستند که به واسطه آن ها سیستم جدید کاربری اراضی، حمل و نقل، ارتباطات و سازماندهی از طریق گسترش و توسعه «بازار در زمین» به وجود می آید. این ابعاد مانع الجمع نیستند بلکه میان آن ها رابطه پویای به هم وابسته‌ای وجود دارد. بحث هاروی، که به گفته خودش با کارها و ایده های لوفور نسبت دارد، این است که سلطه بر فضا یکی از عناصر بنیادین پیوند درونی منابع قدرت اجتماعی است که شامل پول و زمان هم می شود. بنابراین هر آنچه که معانی، فرم ها و تجربه های مادیِ فضا و زمان (همچنین پول) را تعریف می کند، بر اداره وضعیت اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی همچنین سازماندهی و عملکرد جامعه اعمال قدرت می کند. هاروی بر این نکته تاکید می کند که:

           هژمونی اقتصادی و سیاسی در هر جامعه به میزان توانایی کنترل زمینه مادی تجربه های فردی و اجتماعی وابسته است. به همین دلیل، مادی کردن[۲۱] و معانی پول، زمان و فضا برای بقای قدرت سیاسی اهمیت قابل توجهی دارد. (Harvey,1990: 227)

بنابراین تجربیات و گفتمان های زمانی و فضایی به نحوی که به دستیابی، تثبیت، همیشگی کردن، و بسط توزیع قدرت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کمک کنند، به وجود می­آیند. به هر طریق این تجربیات و گفتمان ها، بی چالش و بی مسئله نیستند. نزاع اجتماعی و سیاسی بر سر زمان می تواند معانی، ارزش ها و قدرت جدیدی در پیکربندی، فرم و ساختار فضا عرضه کند که از این رهگذر بر تغییر اجتماعی موثر افتد. هاروی بارها و بارها در کار خود به آنچه که شاید بتوان «لیت موتیف[۲۲]» نامید، بازمی گردد؛ توجه به ساخت اجتماعی فضا و زمان و رابطه آن ها با ساخت اجتماعی مکان:

نزاع سیاسی بر سر معانی و نحوه بازنمایی مکان و هویت فراوان است، به ویژه بر سر شیوه ای که به واسطه آن ساکنان مکان و عملکردهای اجتماعی آن ها، دارای مکان، نام و در نتیجه بازنمایی شده اند. … این ماموریت خاص مکان از طریق برخی ساختارهای اجتماعی-فضایی، نقش متمایز و ظرفیت عمل و دسترسی به قدرت را نشان می دهد. جانمایی چیزها (چه فیزیکی و چه استعاری) در ارزشگذاری و هویت بخشی نقشی اساسی دارد. ساختن مکان و در مکان قرار دادن، اساس توسعه اجتماعی، کنترل اجتماعی و توانمندسازی نظم اجتماعی است. بنابراین فرایند ساختن مکان با ساخت اجتماعی زمان و فضا رابطه ای درونی دارد. (Harvey, 1996:265)

مکان در این زمینه به سادگی به موقعیت و محل اطلاق می شود. یک منطقه مشخص جغرافیایی. همچنین می توان آن را به چشم یک «چیز» دید، یک «شیء» یا «وجود» که روابط فضا و زمان را که ابژکتیواسیون[۲۳] نهادینه شده در روابط اجتماعی فضا و زمان است (مانند کنش های مادی، فرم های قدرت و گفتمانهایی که در چشم انداز حک شده اند) متبلور می سازد.  بنابراین شاید بتوان ساخت مکان های ویژه را به مثابه ساختارهای اجتماعی و فیزیکی نسبتا پایدار در چارچوب چشم انداز فیزیکی، فرهنگی و اجتماعی دانست. این چارچوب ها به نهادهای سرمایه ثابت که در چشم انداز حک شده اند به پیکره روابط سازمان یافته اجتماعی تبدیل می شوند. به هر طریق، آن‌طور که هاروی می گوید ضرورت های جدید سرمایه ممکن است مکان ها با معانی و ارزش هایی را که برای افراد و گروه ها  دارند تهدید کنند و یا به کلی از میان بردارند:

انگیزه ایجاد بازار جهانی، کاهش موانع فضایی و نابود کردن فضا توسط زمان omni-present است که سازمان روابط اجتماعی را در خدمت شکل تولید قرار می دهد. منظور از شکل تولید سازماندهی سریالی در جزئیات تقسیم نیروی کار، سیستم کارخانه و خط تولید، و منطقه بندی و تقسیم کار در شهرهای بزرگ، شبکه های چرخه سرمایه (سیستم ارتباطی و حمل و نقل) و مصرف (طراحی داخلی، سازمان جامعه و تمایز مکان سکونت، مصرف جمعی در شهرها) و … است. اما این موارد سرمایه داری را با تناقض مضاعفی رو به رو می‌کند. موانع فضایی تنها از طریق تولید فضاهای ویژه از میان برداشته خواهند شد … تولید، ساختاربندی مجدد و رشد سازمان فضایی، حوزه ای بسیار مشکل ساز و اقدامی بسیار پرهزینه است. سرمایه گذاری عظیم در زیرساخت های فیزیکی مکان خاصی صورت میگیرد که قابل جابه جایی نیست. زیرساخت های اجتماعی نیز به آهستگی تغییر می کنند. (Harvey, 1990, 233)

هاروی در آخرین کتاب های خود  به نام فضاهای امید (۲۰۰۰) و امپریالیسم نوین (۲۰۰۵) مجددا از تحلیل مارکسیستی خود دفاع می کند. تحلیلی که نتیجه آن در تعامل با ایده رابطه دیالکتیکی میان سرمایه داری نئولیبرالی و فرآیند کار، این است روابط فضایی در جامعه سرمایه داری طبیعی نیست. با این حال به زعم هاروی همه چیز تمام نشده است و قطعا آلترناتیوهایی به جای تسلط و فرمانروایی سرمایه بازار جهانی به فضا وجود دارد. او نوید می دهد که در مبارزه علیه بی عدالتی های ناشی از نابرابری و سلطه جهانشمول ساختار سرمایه دارانه بر فضاها و مکان های کار، زندگی و اوقات فراغت امکان بالقوه ای برای فرم ها و روابط نوین اجتماعی و فضایی و توسعه آن ها وجود دارد. او اشاره می کند که امکان دگرگونی چشم انداز شهری توسط روشنفکران، معماران، برنامه ریزان و طراحان رادیکال، به طور قطع (و احتمالا در جهتی اتوپیایی) در مقابل آن نوع دگرگونی های شهری قرار دارد که غالبا در پوشش احیا و بازسازی فضاها، توسط سرمایه دیکته می شوند و امروزه بسیار آشنا هستند.

نقش هاروی در تحلیل فضا، شرح، معرفی و در ک این است که چگونه چشم انداز مدرن شهری، در گذشته و حال، تحت نظام سرمایه داری شکل گرفته است. این تحلیل، آگاهی انتقادی متقنی از اهمیت فضا، فرم و نظم قرارگیری فضایی ساختارها و مصنوعات توسعه شهری برای روابط اجتماعی ارائه می کند. کار بی وقفه او روی نظریه ماتریالیسم تاریخی-جغرافیایی به منظور بهتر کردن پارادایم تولید مارکس، ابزاری برای تحلیل و پژوهش روی فرآیند شهری که سرمایه داری جهانی مسبب آن  است، فراهم می آورد که خود تجلی ساختار توسعه شهری و مفهوم تجربه در قرن بیست و یکم را دنبال می کند. طرح های مختلف برای احیاء و بازسازی شهری در سراسر جهان که ابزاری برای «مرفه سازی[۲۴]» مناطق متروکه صنعتی، توسعه مجدد باراندازها و بنادر و تخصیص آن‌ها به کاربری‌های مسکونی ، تجاری و فراعتی، فراهم می آورند، نشان دهنده فرصتی برای اعمال اقتصاد سیاسیِ هاروی در فضای شهری پروبلماتیک معاصر است.

متن حاضر ترجمه‌ی یکی از فصل‌های کتاب Space And Social Theory (2007)  نوشته‌ی Zieleniec Andrzej  می‌باشد.



[۱] relational

[2] concentration and circulation of surplus

[3] too much capital 

[۴] Second nature

[5] Capital investment

[6] territorially-based class alliances

[7] Areally

[8] differentiated

[9] sorting of space

[10] Concrete

[11] profane

[12] animistic

[13] Pulversation

[14] geo-politician

[15] blandishment

[16] literate bourgeois public

[17] party

[18] Campaign

[19] Gilding the ghetto

[20]All rode forth

[21] materialisation

[22] leitmotif عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چند دفعه تکرار میشود، موضوع مهم تکراری.

[۲۳]  objectification

[24] gentrification

مطالب مرتبط با این موضوع :

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.