ج.پاکنژاد
هاشمی رفسنجانی در نخستین بیانیه خود، پس از اعلام نامزد شدن خویش برای احراز مقام ریاست جمهوری با تمجید از دوران ۸ ساله ریاست جمهوریش، بنا بر رویه، با وارنه جلوه دادن حقایق، خود را مرد عبور از بحران معرفی میکند. مبلغینش او را منجی ایران میخوانند. او نیز بنا را بر کمی حافظه تاریخی جامعه ایران و میل این جامعه به فراموش کردن گذاشته و انگاری شعار اصلاح طلبی آقای خاتمی به هنگام رقابت با ناطق نوری در سال ۷۶و اقبال مردم به او در مخالفت با «دوران سازندگی» و در واقع فسادگستری و سیاستهای ویرانگرهاشمی رفسنجانی نبوده است.
انگاری سازماندهی سازمان ترور و قتل های درون مرز دگر اندیشان و ترور میکونوس، ترور وین و … در برون مرز در زمان او و مشارکت او درآمریت آنها نبوده است. یاد آور میشوم که آقای خاتمی در این باره گفته بود که در هنگامی من رئیس جمهور شدم، به علت ترور در رستوران میکونوس و رای دادگاه آلمان ناشی از محاکمه عاملین آن در برلین، ایران از نظر بین المللی در انزوا و بدترین وضع بود. انگاری فشار به مطبوعات و گسترش رانت خواری به بهای ویرانی اقتصاد تولید محور تحت ریاست او نبوده است و انگاری…
البته امروز برای مشوقین و محرکین «انتخابات پر شور» از جناح های مختلف درون نظام، از داوطلبین گرفته تا جانبداران آنها سوای اصوالگراها بالطبع هاشمی و خاتمی که ادعای تغییر در وضع موجود را دارند حفظ نظام بر هر چیز مقدم است کم حافظگی مطلوب و با آن دامن میزنند اما برای خیل ذوق زدگان حضور او که بسیاری از آنها زخم خوردگان دوران ریاست او چه بر مجلس و چه بر قوه مجریه اند چرا؟ برای اینها این حضور و حسابگری غلط مقایسه بین بد و بدتر و در نتیجه به قول خودشان، برای بر هم زدن توازن قوا، لازم شده است تا دچار فراموشی شوند،گذشته را نادیده بگیرند و دم از واقع گرائی بزنند و در ضمن برای توجیه عمل خود استدلال کنند که « واقعیت» این است که او دیگر رفسنجانی دهه شصت و هفتاد نیست و تحول کرده است!
اما واقعیت ها کدامند؟ واقعیت اول وضعیت کنونی ایران و واقعیت دوم مسئولیت وی در به وجود آمدن آن و عدم تحول وی است. او در نخستین بیانیه پس از نامزدی نه تنها آن دروان را نقد نمی کند بلکه، در زبانی طلبکارانه و آمر مآبانه، از مردم میخواهد به او رای بدهند تا همان بساط را بگستراند. میگوید:« پا به میدانی گذارم که قبلاً در سالهای پس از جنگ ۸ ساله حزب بعث علیه ایران که نتیجه آن ویرانی ۵ استان کشور و نابودی زیرساختها و امکانات بود را، تجربه کرده بودم. سالهایی که به دلیل وجود همدلی، اتحاد و اعتماد در جامعه و به کمک شما مردم فهیم و قدرشناس، به تدریج رکود اقتصادی، دلسردیهای اجتماعی، ویرانیهای زیرساختها و تولید، کسر بودجه، بیکاری و مشکل کسب و کار، از کشور رخت بربست و ایران عزیز به دست شما مردم و استفاده از مدیران لایق، دلسوز و معتدل از همه طیفها و سلایق سیاسی، به رشد و بالندگی رسید و در عرصه بینالمللی و سیاست خارجی نیز، با تنشزدایی، ایجاد تعامل و گفتگوهای سازنده و شفاف براساس احترام و حفظ عزت و کرامت، حقانیت سیاسی کشور را هم به اثبات رساندیم».
بدین ترتیب خود او ،رسا میگوید که امید به تغییر او سراب است . وی تغییر نکرده است و از مردم میخواهد به هاشمی رفسنجانی رای بدهند تا او آن دوران را تکرارکند. واقع گرایی فراموشی مصلحت گرایانه نیست، واقع گرایی دیدن واقعیت است.
واقعیت، نقش هاشمی رفسنجانی در ادامه همان جنگ هشت ساله و ویرانی های ناشی از آن است. وی در این باره در خاطرات خود می نویسد:«…آقای بنی صدر در کارنامه دیروز نوشته، مایل است به جنگ خاتمه بدهد و صلح کند. ولی شعارهای راهپیمایی امروز و اظهارات امام یقینا راه را برای ایشان بسته است». (عبور از بحران ص ۵۲). بدین ترتیب او یکی از عوامل ادامه جنگ بوده است و تا امروز، نگفته است حکومت تاچر بکدام وسیله اسباب ایجاد و ادامه جنگ را فراهم آورد؟ چنانکه در باره نقش خود در دو افتضاح بین المللی اکتبر سورپرایز و ایران گیت نیز هیچ توضیحی نداده است.
واقعیت جوشدید امنیتی و عدم امنیت و اعتماد ناشی از آن در جامعه و به بازی گرفتن باورهای مردم در آن دوران،ویرانی زیر ساخت های اقتصاد تولید محور و تورم شدید و بیکاری ناشی از آن و البته آغاز بهشت رانت خواران و فساد اقتصادی و حضور گسترده سران سپاه و اطلاعاتی ها در آن حیطه و…
ایران چگونه به این نقطه رسیده است که امروز منجی میخواهد؟ او و حامی اصلاح طلبش خاتمی، هر دو، دوران ریاست جمهوری خود را سازنده میخوانند. اگر چنین است آیا صرفا هشت سال دوره رئیس جمهوری احمدی نژاد وضعیت را به این جا رسانده است؟ واقعیت این است که هر سه راست نمی گویند. هاشمی در «دوران سازندگی» و خاتمی در دوران اصلاحات و احمدی نژاد در دوران «یکدست شدن نظام»، در خدمت نظام و از عوامل موثر وضع موجود بوده اند و نه خدمت مردم. طبیعت استبداد مطلقه نه میتوانست و نه می تواند نتیجه ای غیر از این ببار آورد که امروز در آنیم.
نقش هاشمی در آنچه که او قبلا چنگ انداختن سپاه بر ارکان کشور خواند و اعتراض کرد که سپاه به کمتر از کل ایران راضی نیست کدام و در خدشه دار کردن عزت و کرامت انسانی ایرانیان و وضعیت اقتصادی اجتماعی موجود که در بیانیه اش وعده اصلاح آن را میدهد چیست؟
او چگونه میتواند از مسئولیت سنگین خود در وضعیتی که امروز کشور در آن قرار گرفته است شانه خالی کند. بدون پذیرفتن خطاها و نقشی که در خیانتها و جنایتها و فسادها داشته است و وضع وخیم و بن بست کنونی موجود نتیجه آنها است، چگونه میشود پذیرفت که او امروز تحول کرده و نگران وضعیت مردم و کشور است؟
حال به اختصار، به نقش هاشمی رفسنجانی در بر انگیختن آتش ویرانی وطن و استیلای مافیاهای نظامی مالی بر هستی آن اشاره میکنم:
یاد آور میشوم در خرداد۱۳۶۰ با کودتایی که برضد نخستین منتخب مردم به فرمان آقای خمینی توسط مجلسی صورت گرفت که ریاست آن را هاشمی رفسنجانی به عهده داشت و او از عوامل موثر کودتا بود، تغییر مسیر، از نظام جمهوری شهروندان حقوقمدار که حقوق ملت، ستون و محور آن بود به «جمهوری ولایی» با ستون خیمه ولایت مطلقه که صورتی از جمهوری و در واقع جز تکلیف برای مردم حقی قائل نبود کلید خورد. از دلایلی که کودتاچیان برای عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر بر شمردند مخالفتهای او با( ولایت فقیه) رهبری و نهاد های انقلابی از جمله سپاه و دادگاه های انقلاب، همان مداخله گر که اینک ۳۲ سال بعد، هاشمی رفسنجانی از آن به عنوان خطر یاد میکند بود. اما در حقیقت در آن زمان آقای بنی صدر با دخالت های بی جا و غیر قانونی آقای خمینی و سپاه در امور بود که مخالفت داشت. او خواهان جمهوری شهروندان حقوقمند بود و کودتاچیان خواهان نظام ولایت فقیه و جمهوری امت تکلیفمدار. اولی نیازمند گسترش استقلال و آزادی بود و نیازی به سرکوب نداشت و دومی نیازمند سلب استقلال و آزادی و لازمه آن سرکوب بود و سرکوب نیازمند ابزار است. اختلاف بر سر دو بینش بود. هاشمی در نامه ۲۵/۱۱/۱۳۵۹ خود خطاب به آقای خمینی نوشته است:« قبل از انتخاب ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش می کنیم…»
قاعده قدرت ایجاب میکند که نیرویی که برای سرکوب استخدام میشود برای این کار خود ما به ازا میخواهد و برای راضی کردن سران آن باید امتیازاتی داد، هر چقدر سرکوب طولانی تر و شدید تر، توقع نیروی سرکوبگر نیز بیشتر می شود. حاصل پیوند «سیاستمدار» قدرت طلب و نیروی سرکوب، نظام مافیایی نظامی- مالی نظیر نظام حاکم برایران است. نگاهی به فرازهایی از کارنامه آقای رفسنجانی به ما میگوید، بنا بر اعتراف خود او، در خاطراتش، از بانیان این سامانه – استفاده نیروهای سرکوب از رانت اقتصادی – در ایران است و عقل قدرتمدار او مانع از این شده است که چنین روزی را ببیند.
● هاشمی رفسنجانی معمار ورود سپاه به عرصه های سیاسی و اقتصادی:
بنا بر آنچه در خاطرات هاشمی میخوانیم، استفاده جدی از سپاه در سرکوب اعتراضهای سال ۶۰ و امتیازها که به سران آن داده شد نقطه عطف ورود سپاه به عرصه سیاسی –اقتصادی است:
عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی خاطرات سال ۱۳۶۰: «یکشنبه ۲۰اردیبهشت- شب آقایان رضایی و محمد زاده آمدند و در باره تصمیمات اخیر دولت و شورای قضایی در خصوص بر خورد با ضد انقلاب بحثی داشتند. سپاه معتقد است نباید به آنها مشروعیت سیاسی بدهیم و با توجه به وجود جنگ و کار شکنی ها، با آنها بر خورد قاطع بشود و سرکوب شوند».
«۱۳ خرداد … آخر وقت، آقایان رضایی و محمد زاده از سپاه آمدند و در باره خط حرکت سیاسی، با مخالفان، بحث ها کردیم. پیشنهاد کردند گروهی خط دهنده و هدایت گر سیاسی انتخاب شوند. موافقت کردم. قرار شد افرادی را پیشنهاد دهند».
خط حرکت سیاسی که رفسنجانی از آن یاد می کند چیزی جز تغییر مسیر و انحراف انقلاب از اهدافش که استقرار مردمسالاری بود به استقرار ولایت مطلقه فقیه نبود. وضعیت امروز نتیجه کاری است که او آن روز کرده است:
«۱۸ خرداد… عصر در شورای قضائی جلسه مشورتی با حضور اعضای شورا و نخست وزیر داشتیم. وضع جاری را بررسی کردیم و خط حرکت آینده را ترسیم نمودیم و به نیروهای سپاه و کمیته ها برای احتیاط، آماده باش دادیم».
« ۲۸ خرداد… اول شب، همراه آقای بهشتی، به دیدن سپاهیان خوزستانی که از خوزستان آمده بودند، به پارک خرم رفتیم».
در بحبوحه جنگ چرا باید افراد سپاه از جبهه خوزستان به تهران بیایند و در پارک خرم مستقر شوند؟ هاشمی رفسنجانی در روز سی خرداد، روزی که تظاهرات مردمی در مخالفت با عزل بنی صدر به صورت خود جوش شکل گرفت و او آن را به گروه ها منتسب میکند و توسط سپاه و نیروهای چماقدار، تحت عنوان و پوشش حزب الله سرکوب شد و دستگیری، شکنجه و اعدام های گسترده را در پی داشت، چگونگی را شرح می دهد(- البته برخی از سازمانهای یاد شده در آن زمان از سیاست آقای بنی صدر که خواهان آزادی همه گروه ها بود حمایت می کردند اما تظاهرات آن روز خود جوش و سازماندهی نشده بود -):
« ۳۰ خرداد… گروههای مجاهدین خلق و پیکار و رنجبران و اقلیت فدایی و… تدارک وسیعی برای آشوب و جلو گیری از کار مجلس دیده بودند و به نحوی اعلان مبارزه مسلحانه کرده اند. از ساعت چهار بعد از ظهر به خیابانها ریختند و تخریب و قتل و غارت و آشوب را در تهران و بسیاری از شهرستانها آغاز کردند. کم کم نیروهای سپاه و کمیته ها و حزب اللهی ها به مقابله بر خاستند. من در مجلس بودم».
«۳۱ خرداد … امروز علیرغم تهدیدهائی که از طرف گروهکها شده بود- که در صورت عزل بنی صدر شهر را به آتش می کشند- کوچکترین حرکتی نکردند. شاید به علت قاطعیت دادگاه انقلاب – که امروز صبح پانزده نفر از عوامل آشوب را سریعا محاکمه و مجازات کرده است- و به علت حضور حزب الله»…
در همان شب سی خرداد بنا بر اطلاعات واصله، بیش از پنجاه نفر که بسیاری از آنها حتی احراز هویت هم نشده بودند اعدام شدند. بدین ترتیب، افراد سپاه را از جبهه جنگ و دیگر نقاط کشور به تهران آوردند تا یکی از خونین ترین کودتاهای تاریخ را به انجام رسانند. ماشین اعدامی را به راه انداختند که در همان سال ۶۰ بیشتر از ۲۰۰۰ تن را(بنابر فهرست در اختیار) اعدام کردند. بنا بر عبور از بحران، در جلسه ای که هاشمی و احمد خمینی و خامنه ای و مهدوی کنی بوده اند، مهدوی کنی پیشنهاد می کند اعدامها متوقف شوند و توسط اکثریت افراد حاضر در جلسه مخالفت می شود. یکی از اکثریت مخالفت کننده، همین هاشمی رفسنجانی بوده است. ماشین اعدام تا تابستان ۱۳۶۷ که بیش از ۴۰۰۰ زندانی محاکمه و محکوم شده در حال گذراندن دوران حبس را به کام مرگ فرستاد، و بعد از آن، تا امروز، درکار است. اگر خون ریزی که با اعدامها و کشتار سال ۶۰ آغاز شد تا امروز ادامه یافته است، بخاطر این بوده است که جامعه ایرانی دست از مقاومت نکشیده است. آیا باید گفت همه آن خونها هدر بوده است و باید دست از مقاومت و مبارزه برای استقرار مردم سالاری شست به این خاطر که یکی از بانیان کودتا و تبدیل کننده دولت به دولت تروریست و انسان کش، نامزد ریاست جمهوری شده است؟
… ادامه دارد
ج.پاکنژاد از مجامع اسلامی ایرانیان