میترا فخیم
در روزهای اخیر به مرور این حس در من تقویت میشود که چیز زیادی به ظهور صاحبالزمان باقی نمانده است. حتی زمان آمدنش را هم میدانم: دقیقا یکماه دیگر. «حضرت آقا» روز ۲۴ خرداد باتفاق پیروانش سوار بر اسب به خیابان پاستور تهران میرسد. آنوقت صنعت و کشاورزی رونق مییابند. نعمت و برکت سراسر ایران را فرامیگیرد. مشکلات همهی طبقات مردم حل و سایهی مهر و عدل در سراسر ایران گسترده میشود.
در اینترنت به روایتهای مختلفی دربارهی امام زمان برخوردم که سه تای آنها جذابتر بود. نحوهی ظهور این سه تن در روز شنبه ۲۱ اردیبهشت (آخرین روز ثبت نام برای کاندیداتوری ریاست جمهوری) و نظرات پیروانشان متقاعدم کرد که اینها به امام زمان بیشتر شبیهاند.
علی اکبر هاشمی رفسنجانیسردار سازندگی، مدیر بحران و نجات دهنده.
ابتدا گفته بود اگر انتخابات آزاد برگزار شود برای کاندیداتوری میآید. رهبر به او گوشزد کرد ۳۴ سال است در ایران انتخابات آزاد برگزار میشود. و او گفت: نمیگویم نمیآیم. گفت منتظرم رهبر با آمدنم موافقت کند و در انتظار اشارهای از دفتر «مقام معظم رهبری» ماند. روزهای آخر گفت کافی است رهبر مخالفت نکند، آنوقت میآیم. پیروانش میگویند ساعت پنج و نیم عصر روز شنبه زمانی که نیم ساعت به پایان مهلت نام نویسی باقی مانده بود، در اتاق پهلویی تلفن زنگ زد. بعد حاج آقا راه افتاد و گفت «میرویم … به امید خدا».
میگویند تنها اوست که میتواند ایران را نجات دهد. او همهی بحرانها را حل، و ثبات ایجاد میکند. بنبست پرونده هستهای را برطرف میکند، رابطه با غرب را بهبود میبخشد، فراجناحی است. ساقی چیره دستی است. اشارهی آنها به تیرماه ۱۳۶۷ است. آنزمان خمینی هنوز در این سودا بود که لشگریان اسلام کربلا را فتح میکنند و از آن جا به قدس خواهند رفت. رفسنجانی با توصیف وخامت اوضاع نظامی، اقتصادی و سیاسی، خمینی را متقاعد کرد که تداوم جنگ با عراق دیگر ممکن نیست. خمینی به ناچار آتش بس را پذیرفت اما آن را به نوشیدن جام زهر شبیه کرد. او کمتر از یک سال بعد مرد. میگویند رفسنجانی میتواند به همین سیاق ساقی خامنهای باشد و او را به توقف برنامههای هستهای و تعامل با غرب متقاعد کند.
رفسنجانی در دوران ریاست جمهوریاش پدرخواندهی مافیای اقتصاد ایران خوانده میشد. یر سمهای اسبهای او و همراهانش خونهای زیادی خشکیده است، از جمله خون مخالفان حکومت در خارج کشور. به دستور او و خامنهای رهبران حزب دمکرات کردستان در برلین ترور شدند. در حکم دادگاه میکونوس، نام رفسنجانی به عنوان یکی از آمران قتلها ثبت شده است.
از وقتی او بعنوان کاندیدای ریاست جمهوری ثبت نام کرده، همه خوشحالند. رهبر خوشحال است زیرا تنور انتخابات دارد گرم میشود و با آمدن رفسنجانی، آرای کاندیدای احمدینژاد کم خواهد شد. «اصلاح طلبان» داخل و خارج ایران از معمم تا مکلا و از کراواتی تا یقه آخوندی در انتظار ورود او به خیابان پاستور لحظه شماری میکنند.
اسفندیار رحیم مشایی امید گرسنگان و ناسیونالیستهای اسلامگرا
کمی مانده به ساعت ۶ بعدازظهر روز شنبه ۲۱ اردیبهشت، وقتی رفسنجانی برای ثبت نام وارد وزارت کشور شد، سه ساعت بود که مشایی و احمدی نژاد مخفی از چشم خبرنگاران، در اتاقی در وزارت کشور نشسته و منتظر بودند. اسفندیار رحیم مشایی برای اعلام کاندیداتوری آمده بود و احمدی نژاد رئیس جمهور برای حمایت از او. آنها میخواستند همزمان با رفسنجانی مقابل دوربینها ظاهر شوند.
سخنگوی شورای نگهبان و بسیاری دیگر، گفتند حضور احمدینژاد به هنگام ثبت نام مشایی، نشانهی حمایت رئیس جمهور از یک کاندیداست و جرم محسوب میشود. اما رئیس جمهور توضیح داد چند ساعت “مرخصی” داشته و در وقت آزاد خود بعنوان یک شهروند مشایی را همراهی کرده است.
اسفندیار رحیم مشایی را سالها پیش احمدی نژاد کشف کرد. آنها اوائل انقلاب و به هنگام کار در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی با هم آشنا شدند. دوستیشان ادامه یافت و از ۸ سال پیش که احمدینژاد به ریاست جمهوری رسید، جدایی ناپذیرند. عقد برادریشان در آسمانها بسته شده است؛ یک روح در دو جسم.
احمدینژاد را سال ۸۴ خامنهای به خیابان پاستور برد. او احمدی نژاد را بر ترک اسب خود نشاند و به پاستور برد تا به فساد اقتصادی باندهای مافیایی قدرت، و در راس آنها خانوادهی هاشمی رفسنجانی، پایان دهد و حق گرسنگان و پابرهنگان را به آنها بازگرداند. نحوهی انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری بیشتر به معجزه شبیه بود. احمدینژاد زمانی که بعنوان رئیس جمهور ایران در اجلاس سالانهی سازمان ملل در نیویورک شرکت کرد با پدیدهی شگفتآور دیگری مواجه شد. پشت تریبون قرار گرفت و متوجه شد هالهای از نور دور سرش ظاهر شده و حاضران تحت تاثیر سخنان او بر صندلیهایشان میخکوب شدهاند. پس از بازگشت به ایران به سرعت به قم رفت و از برخی علمای حوزهی علمیه خواست این مساله را تعبیر کنند. سپس رفت و آمد او به مسجد جمکران و حضورش بر سر چاه جمکران بیشتر شد. یقین حاصل کرد که نمایندهی خدا بر روی زمین الزاما نباید در حوزههای علمیه درس خوانده و روحانی باشد. خداوند رسالت الهی را بر دوش او گذاشته شده است. احمدینژاد میخواهد آن رسالت و هالهی نور را برای مدت ۴ سال به رحیم مشایی قرض دهد.
مشایی در مکتب نهادهای امنیتی آموزش دیده است. بازجو بوده و در وزارت اطلاعات و ارگانهای امنیتی سپاه پاسداران فعالیت کرده است. تخصص او بازجویی از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق و احزاب کرد بوده است. گناهش باشد به گردن کسانی که اسرار خانوادگی او را فاش میکنند؛ آنها میگویند همسر فعلی او هوادار یک سازمان اسلامگرای مخالف نظام بوده که دستگیر شده و مشایی بازجویی از او را بر عهده داشته است. دختر در زندان در اثر تعزیرات فیزیکی و روانی مشایی به اسلام حکومتی روی آورده و چنان عشق آتشینی میان آنها ایجاد شده که پیوند زناشویی بستهاند.
مشایی قرار است ماهانه ۲۵۰ هزار تومان به حساب یک یک گرسنگان واریز کند البته به عنوان یارانه و در ازای حذف سوبسید کالاها و خدمات. بدعت این امر در دورهی ریاست جمهوری احمدی نژاد گذاشته شد. گداپروری و تقسیم پول میان گرسنگان شاغل و بیکار، مهمترین ابزار وابسته کردن اقشار پائینی جامعه و جمع کردن رای توسط این جریان است. گفته میشود آندسته از اقشار پائینی جامعه که در انتخابات شرکت کنند، عمدتا به مشایی رای خواهند داد.
مشایی در عین حال با طرح گفتمانی متفاوت میخواهد ایران و اسلام را از چنگ روحانیت نجات دهد. مخاطب این گفتمان طبقهی متوسط است، بخشی از طبقهی متوسط احساس میکند هویت ملیاش زیر چکمههای اسلام دولتی لگدمال شده است. آنها که در اثر وضعیت اقتصادی روز بروز بیشتر به اعماق جامعه سقوط میکنند و چشماندازی برای برون رفت از این وضعیت ندارند، بالقوه آمادهاند به ریسمان رحیم مشایی آویزان شوند. آنها در تظاهراتهای پس از انتخابات سال ۸۸ شعار میدادند: مرگ بر اصل ولایت فقیه، و خواستار جمهوری ایرانی بودند. اما ولایت فقیه پابرجاماند و آنها از طریق رای دادن به مشایی میخواهند توی دهن او بزنند.
مدافعان ولایت فقیه مدتهاست که از احمدی نژاد و رحیم مشایی بعنوان “جریان انحرافی” یاد میکنند. اما احمدی نژاد و مشایی را سال ۸۸ خامنهای به خیابان پاستور برد. ایندو سوار بر اسب رهبر از میان جویبارهایی از خون گذشتند و به پاستور رسیدند: خون ندا آقا سلطان و سایر جوانانی که در حین تظاهرات مسالمت آمیز خیابانی به قتل رسیدند، و خون کشتهشدگان در زندان کهریزک. این خونها هنوز خشک نشده است.
اسفندیار رحیم مشایی رئیس دبیرخانه جنبش عدم تعهد است. او منادی قرائت جدیدی از اسلام سیاسی، و نوعی از ناسیونالیسم است که به فاشیسم شانه میزند. گویا در میان ایرانیان خارج از کشور نیز طرفدارانی دارد.
سعید جلیلیذوب شده در ولایت فقیه، مدافع جهاد سیاسی و اقتصادی
سعید جلیلی روز ۲۱ اردیبهشت با یک اتومبیل معمولی به محل ثبت نام رفت. به گفتهی طرفدارانش، مظهر ساده زیستی است. او درمحلهی طلاب شهر مشهد متولد شده و طی ۳۴ سال گذشته یکدم از تحقیق دربارهی اصل ولایت فقیه و ترویج آن بازنمانده است. ایمان او به ولی فقیه و نظرات و خواستهای خامنهای خدشه ناپذیر است. به پیروی از خامنهای، معتقد است الگوی حکومت اسلامی را میتوان در دیگر کشورهای جهان نیز پیاده کرد. جریاناتی در سپاه، بازاریان و تجاری که از تحریمهای اقتصادی منفعت اقتصادی میبرند، حامی افرادی همچون سعید جلیلی هستند. رقبایش میگویند تجربه اجرایی ندارد اما رهبر حکومت اسلامی روی او حساب میکند. رهبر میتواند به اتکاء امثال جلیلی از “گردنههای سخت” عبور کند.
سعید جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی و نماینده ایران در مذاکرات هستهای با غرب است. او از این توان برخوردار است که در حین مذاکرات با گروه ۱+۵، چنان حس نامطبوعی در کاترین اشتون سخنگوی اتحادیه اروپا ایجاد کند که لبخندهای اجباری این زن در برابر دوربینها بیشتر به گریه شباهت داشته باشد.
علاوه بر این سه تن، افراد دیگری نیز هستند که ممکن است بتوانند ایران و اسلام سیاسی را نجات دهند، مانند محمد باقر قالیباف، حسن روحانی، منوچهر متکی، محسن رضایی و علی اکبر ولایتی. این آخری، که سالهاست مشاور عالی رهبر در امور بینالملل است، وعده داده است اگر پایش به خیابان پاستور برسد ظرف ۱۰۰ روز تورم و بیکاری را ریشه کن میکند.
یک حس قوی به من میگوید “سالهای حیرت” ایرانیان به سر رسیده است. مهدی موعود در ایران ظهور خواهد کرد. نقطهی عزیمتاش را نمیدانم. نمیدانم از منطقهی طلاب مشهد به راه میافتد یا از باغهای پستهی رفسنجان، از مسجد جمکران یا از نقطهای دیگر. اینها را تنها ولی فقیه میداند. اما “حضرت آقا” میآید و یکماه دیگر به خیابان پاستور تهران میرسد.
۱۴ می ۲۰۱۳