رامین کامران
فضای شهر فضای هندسه نیست که خلائی تابع منطق انتزاعی باشد و با نظمی یکسان از هر سو امتداد پیدا کند. فضایی است شکل گرفته از حیات انسانها که به نوبهُ خویش به حیات آنهایی که در آن میزیند شکل میدهد، هر گوشه اش نشانه ای و مسیری است. زندگی در شهر ما را وامیدارد تا این نشانه ها و مسیرها را بپذیریم و ذهن و رفتار خویش را با آنها هماهنگ کنیم. تبعیت از فضای شهر شرط اخت شدن با آن است و تن زدن از این کار مایهُ بیگانگی. هر قدرت سیاسی با شکل دادن به فضای شهر به نوعی تصویر خویش را بر آن نقش میکند و با این کار ساکنان را وامیدارد تا آگاه به وجودش و تابع خواستش در شهر زندگی و حرکت کنند.
تهران پهلوی
تهران پهلوی شهر نامها و مجسمه ها بود. سلسلهُ حاکم در طول چند دهه مهر خود را بر این شهر که مرکز کشور و قدرتش بود، زده بود. رضا شاه سودای پاک کردن رد سلسلهُ پیشین را داشت. در جریان و به نام مدرنیزاسیون تا آنجا که توانست آنچه را که بعدها «تهران قدیم» خوانده شد، زیر غلتک نوسازی خرد کرد. بر خلاف سلسله های قبلی که هرکدام پایتخت را به ولایت خودشان انتقال میدادند، این یکی پایگاه ولایتی نداشت، قدرت را به اتکای گروه قزاق گرفته بود نه نیروهای ایلیاتی. در تهران ماند و کوشید تا حد امکان شهر را از آن خود سازد. تا آنجا که توانست از دروازه ها، از بناها… چیزی باقی نگذاشت، چون پایتختش هم باید مثل خودش بی گذشته میبود. طبعاً اسامی خیابانهایی هم که یادآور شهر سنتی چندهسته ای بود و نام محله هایی که بسیاری نام صاحب مقامان ساکن محل را داشت، باید عوض میشد و شد. به ندرت نامی از شاهان قدیم بر خیابانی گذاشته میشد و آنچه به سلطنت اشاره ای داشت از آن پهلوی بود.
ردی که قدرت حاکم میخواست بر شهر به جا بگذارد، رد اقتدار سلطنتی و دولتی بود که در یکدیگر ادغام شده بود و در نهایت باید همه به پادشاه و سلسلهُ حاکم ختم میشد. پسر نیز همان روش پدر را ادامه داد: نوسازی دائم و نو کردن همه چیز تا حد امکان. به مرور، مهاجرت شاه به کاخهای واقع در شمال تهران، به سبک همهُ توانگرانی که به ییلاق شمیران نزدیک میشدند و در نهایت در آن سکنی گزیدند، ساخت طبقاتی شهر را که شمالی ـ جنوبی شده بود، به کلی بر بازماندهُ ساخت شعاعی و چندهسته ای آن غالب کرد. یکدستی جامعه ای که تمایزهای متنوع پیشین آن جا به نوعی لایه بندی همگن طبقاتی داده بود، در این ساخت انعکاس می یافت.
در تهران پهلوی تهران نام شریان های عمده یادآور قدرت حاکم بود و مجسمه های دو پادشاه پهلوی حاضر و ناظر بر حیات روزمرهُ مردم. اینها نمادهای اصلی قدرت بود. در جریان انقلاب مجسمه ها به زیر کشیده شد تا گواه فروریختن قدرت پهلوی باشد، نام خیابانها هم عوض شد تا رد این سلسله از شهر پاک شود.
تهران اسلامی
حکومت اسلامی وارث چنین شهری شد، شهری یکدست شده که لایه های طبقاتی آن به طوری کمابیش منظم از جنوب به شمال روی هم قرار گرفته بود. شعارهای کوخ نشینی و کاخ نشینی که خمینی در ابتدا میداد به کار بسیج طبقات فرودست جامعه برای مهار کردن طبقهُ متوسط و فرادستان میامد، برای تهدیدشان به فرمانبری تا از حملهُ فرودستان در امان بمانند. البته در عمل این حملهُ جنوب به شمال شهر انجام گرفت ولی به شکلی آرام و کلاسیک: طبقات پایین به یمن تحرک اجتماعی وسیع و سریعی که انقلاب ایجاد نمود، راهی شمال شهر شدند و همانطور که مقامهای دولتی و امکانات بهره وری اقتصادی و گاه منزلت اجتماعی را صاحب گشتند، فضای شمال شهر را هم تسخیر نمودند. نمای شهر از بابت طبقاتی تغییری نکرد و نوقدرتان در همان ظرفی جا گرفتند که در دوران پهلوی ساخته شده بود.
از بابت ابراز اقتدار دولت هم تفاوت چندانی بین دو نظام رفته و آمده نبود. در بین دو شاخهُ توتالیتاریسم تکلیف کمونیستها همیشه با دولت روشن بوده است، چنانکه ایدئولوژی حکم میکرده وعدهُ نابودی آنرا میداده اند و در عمل در حزب تحلیلش برده اند تا بتوانند اقتدار تام و تمام خویش بر جامعه را از طریق آن اعمال نمایند. ولی تکلیف نظامهای فاشیستی به این روشنی نبوده و نیست. موسولینی دم از پیروی از هگل و ارج نهادن به دولت میزد. جیووانی جنتیله، فیلسوف معروف هم این را برایش تئوریزه کرده بود. در مقابل، هیتلر اساساً میخواست از دولت فراتر برود و رابطه ای مستقیم بین تودهُ مردم و رهبری سیاسی برقرار سازد که در عمل به شخص خودش ختم میشد.
موضع اسلامگرایان از این بابت به فاشیستهای ایتالیایی شبیه تر است تا نازیهای آلمانی. طرح اولیهُ خمینی سپردن قدرت و اختیار دولت به روحانیان بود. ایدئولوژی اسلامگرا، در عین این جهانی کردن رستگاری به سبک کمونیستها، هیچگاه نه شعار انحلال دولت را داد و نه در این راه گامی برداشت. اقتداری که این نظام میخواست و میخواهد بر حیات مردمان برقرار سازد دو وجهی است: دولتی و کلاسیک، ایدئولوژیک و مذهبی. این اقتدار، چنانکه باید، در چهرهُ شهرها و بخصوص پایتخت، بازتابیده است.
در بخش اول ارث پهلوی برجا بود و هست، فقط رنگ عوض کرده. نقش و نگار حضور دولت اسلامی در همه جا به چشم میخورد. اول از همه در قالب اماکن دولتی و سپس حضور نیروهایی که حیات مردم را سامان میدهد و بر آن نظارت مینماید. در این زمینه چیزی حکومت اسلامی را از دیگر حکومتهای روی زمین و از جمله سلفی که هزار چیز به آن مدیون است و در عین حال این اندازه طعن و لعنش میکند، متمایز نمیسازد. ولی گذشته از این اقتدار کلی و دولتی، اقتدار خاص ایدئولوژیک هم لازم است که مخصوص نظام اسلامی باشد.
اقتدار ایدئولوژیک
این اقتدار، چنانکه باید، از تقدس نشأت میگیرد و به آن اتکا دارد. همانطور که مذهب و روحانیت نقطهُ اتکایی غیر از این ندارد، ایدئولوژی و حکومت مذهبی هم نمی تواند به نقطهُ دیگری تکیه کند. در پی انقلاب فضای جامعهُ ایران و البته شهرهایش و در صدر آنها تهران، به این ترتیب خط کشی و مرزبندی و نقطه گذاری شد. نقطه هایی که به هم وصل کردن آنها خطوط شبکهُ اقتدار نمادین حکومت اسلامی را که چون تار عنکبوت روی شهر تهران گسترده شده برای ما مرئی و مشخص میکند.
مشکل حکومت اسلامی در این است که شبکهُ سنتی کانونهای تقدس که همان اماکن مذهبی از مرقد امام گرفته تا سقاخانهُ محل است، برای بیان اقتدارش کافی نیست. نه از این بابت که نمادهای مؤثری نیست، چون هست و قرنها هم هست که هست. ولی درست به همین دلیل که قرنها سابقه دارد و خاص نظام اسلامی نیست به زبان بی زبانی میگوید که حکومتهای بسیار آمده اند و رفته اند و ما مانده ایم، شما هم میتوانید بروید و ما خواهیم ماند. دوام این کانونهای کهن پیام گذرا بودن حکومت اسلامی را به آن میدهد که هیچ مطبوع طبعش نیست. دیگر اینکه این کانونها وجه سیاسی ندارد. سیاست بازی کار روحانیت است نه امام و امامزاده. هیچ مکان مقدسی در ایران اساساً بعد سیاسی ندارد حتی اگر به اتفاق صحنهُ وقایع سیاسی مهم هم شده باشد. در جمع میتوان گفت که کانونهای سنتی تقدس بیشتر یادآور نقش سنتی روحانیت است قبل از انقلاب اسلامی نه امروزش و دست انداختن به قدرت. به استخدام حکومت درآوردن اینها البته ممکن هست و انجام هم شده و استفاده از آنها در عمل تحت اختیار و به انحصار حکومت درآمده است ولی از آنجا که این دو نمیتواند عطف به ماسبق بشود، حیات گذشتهُ این کانونها از اختیار حکومت بیرون است و خواهد ماند ـ آینده که جای خود دارد. سیاسی کردن مطلق آنها اصلاً مقدور نیست و اسلامگرایان فقط میتوانند طفیلی آنها باشند، نه بیشتر.
شهدا و گورشان
حکومت اسلامی از روز اول محتاج کانونهایی برای تمرکز تقدس و ابراز اقتدار بر فضای حیات ایرانیان بوده که کاملاً متعلق به خود و تابع ایدئولوژی خودش باشد و بعد سیاسی آنها یا به عبارت دقیقتر یکی شدن دیانت و سیاست در آنها بارز باشد و این را در گور شهدا یافته است. همهُ حکومتهای توتالیتر تقدس را در چارچوب ایدئولوژی خود به کار میگیرند و از این بابت رقیب ادیان به معنای معمول کلمه، هستند. امتیازی که نظام اسلامی بر دیگر مصادیق توتالیتاریسم دارد این است که هم از شبکهُ سنتی تقدس به صورت انگلی استفاده میکند و هم شبکهُ خاص خودش را دارد که قبر خمینی مرکز آن است و قبور شهدا شعبات پراکنده اش.
در این نظام شهدا واسطگان تماس با تقدس هستند و تا آنجا که به اسلامگرایی و هستهُ ایدئولوژیک قدرت مربوط میشود واسطه های لازمی که میتوان در هر جا قرارشان داد. اینها جان باختگان سرنوشت سازترین چالشی هستند که نظام اسلامی از بدو تولد با آن روبرو شده و سند مالکیت حکومت بر آنها همان وصیتنامه هایی است که به نامشان جعل شده و در همه جا عرضه گشته.
کانونهای تمرکز تقدس ذخایر و مجاری تماس آن با جهان است و هر کس که بخواهد از آن استفادهُ ابزاری نماید به آنها مراجعه میکند تا مراد بگیرد. قبور شهدا هم همین نقش را بازی میکند ولی چنانکه باید فقط به حکومت مراد میدهد. اماکن مقدس سنتی قرار است به همه کس و در هر زمینه مراد بدهد ولی این یکی ها مرادی غیر از آنکه حکومت رخصت داده و طلبیده نمیدهد: مراد سیاسی در جهت تحکیم نظام. این گورها رساترین بیان انحصار حکومت است بر تقدس و بهره برداری سیاسی از آن.
خاصیت دیگر شهدا که بسیار به کار حکومت میاید این است که، مانند امامزاده ها، عملاً شمارشان حد ندارد و هر زمان میتوان بر آن افزود. به عبارت دقیقتر و به «یمن» جنگ، ذخیرهُ بی شماری از آنها در اختیار حکومت است که میتواند به میل خود از آنها استفاده نماید. برای همین هم هست که هر از چند گاهی شاهد دفن کردن یا به عبارت دقیقتر انتقال جسد یکی از این شهدا به این و آن نقطه هستیم. این گور به گور کردن که در عرف عوام پسندیده نیست به دلیل سیاسی انجام میپذیرد، با استفادهُ ابزاری از شهدا که به حد شئی تقلیل پیدا کرده اند. مردهُ آنها عملاً تعلق به حکومت دارد که به هر شکل که بخواهد از ان استفاده مینماید. شهدا چنانکه خود حکومت هم دائم بر آن تأکید میورزد، از سرمایه های عمدهُ نظام هستند. لشکر مرده ای که همیشه و همه جا در فرمان است. اصطلاح «کالمیت بین یدالغسال» که مجازاً برای توصیف وضعیت کسی به کار میرود که از خود هیچ اختیاری نداشته باشد، در اینجا مصداقی کاملاً حقیقی پیدا کرده است. اضافه کنم که شخصیت فردی شهدا در این میان کوچکترین اهمیتی ندارد. نامشان هر چه باشد همگی با یکدیگر قابل تعویضند و حاصل نوعی تولید انبوه که تابع احتیاج حکومت است.
حکومت در هر جا که بخواهد اقتدار خویش را مؤکد نماید یک یا چند شهید دفن میکند تا حد و حدود قلمرو خویش را معین کرده باشد. آخرین نمونهُ این کار مورد شهدایی بود که احمدی نژاد داد تا علیرغم مخالفت دانشجویان، در دانشگاه دفن کنند. آنچه در این ماجرا بیش از هر چیز نظر همه را گرفت وجه مشمئزکنندهُ گورستان ساختن از همه جا و پاشاندن گرد مرگ بر اقامتگاه مردمان زنده بود که مورد انتقاد و مخالفت واقع گشت. کمتر به این نکته اشاره شد که به رغم وجود مسجد دانشگاه که یادگار آریامهر است و به رغم برپایی نماز جمعه در دانشگاه که یادگار خمینی است، حکومت هنوز از این محل بیم دارد و در عین آگاهی به این که هرگز نخواهد توانست به آن تسلط کامل پیدا کند، برای فرو بردن هر چه بیشتر چنگال های خود در آن، اصرار دارد و فرصتی را از دست نمیدهد.
شهدای برزخی
حکومت اسلامی از روز اول قدرتگیری تصمیماتی را که میخواست به عموم مردم تحمیل نماید تحت نام «خواستهای شهدا» عرضه مینمود و به عبارتی اختیار حیات زندگان را به نام مردگان از آنها میگرفت. این روش هنوز هم به راه است و لشکریان مردهُ این حکومت که بعد از مرگ هم از خدمت مرخص نشده اند باید در برزخ یگانگی سیاست و دین، به فرمان کسانی بمانند که به آغوش مرگ روانه شان کرده اند.
مجسمه های جنگاوران چینی که قرار بود در دنیایی دیگر در خدمت امپراتور بمانند در ایران همتایانی پیدا کرده اند که کارکردی عکس آنها دارند: مردگانی که باید تا ابد در این دنیا از نظام پاسداری کنند. مردگان سرگردانی که تا نظام برجاست از گذار به دنیای دیگر محروم خواهند بود. مرگ کاملشان هنگامی واقع خواهد گشت که این نظام ساقط گردد. تا آن زمان از آرامشی که حق مردگان شمرده میشود و برای آنها آرزو میگردد، بهره نخواهند برد. آمرزش و آسایش خواب ابدی که به نام سیاست از این مردگان دریغ شده است فقط با سقوط نظام به آنها ارزانی خواهد گشت. افسونی که اسیرشان کرده جز به این ترتیب باطل شدنی نیست.
فروکشیدن مجسمه ها بیان آزاد شدن مردم از قید استبداد پهلوی بود، فرستادن شهدا به گور نهاییشان نماد خلاص شدن زندگان و مردگان هر دو، از استبداد مذهبی خواهد بود.
منبع : ایران لیبرال