m sahar 01

حوریات و غلمانیات و اندر استعفای پاپ

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

m sahar 01

m sahar 01م.سحر

وهم آوردی که عمر در سر کنمش

چون جامهء انتظار در بر کنمش

افسوس که وعدهء تو وآن باغ بهشت

زیبا‌تر از آن بود که باورکنمش !

 □

 

زان شیر وعسل که وعده فرمودستید

ما را ره دل بر آرزو‌ها  بستید

در آتش اوهام ر‌هامان  کردید

خود لیک به کام دل خود پیوستید

 

 

حور تو ز حد عیش ما بیرون است

وآن وعده‌ات از نیاز ما افزونست

ما را یاری بس است و مهری برما

باقی رهِ وهم و سایهء افسون است

 

 

در دستِ جوان، عصای پیرم چه دهی؟

این وعده به انگبین و شیرم چه دهی؟

تا بر سر ِ قبرِ خویشتن گریه کنم

آوای بم و نوای زیرم چه دهی؟

 

 

نهری که در او آب، روان کردستی

از بهر فریبِ کاروان کردستی

سرچشمه‌ات از سراب می‌نوشد آب

ما را به سراب، میهمان کردستی !

 

 

سیمِ دَغل از وعدهء فردات دهند

نقشی خوش از آن باغ ِ مُصفّات دهند

بالی و پری به مُرغِ رؤیات دهند

تا خوش به میانِ جاهلان جات دهند !

 

 

امروز، همه، وعدهء فردام دهید

جوی عسل و سایهء طوبام دهید

نیک است ولی گرسنگی کشت مرا

فی الحال مرا دو قرص نان وام دهید

آن حور که با من آشنایی دارد

با نوکر من نیز صفایی دارد؟

گر حوری تو به ما نخی داد بگو

ناموس در آن بهشت جایی دارد؟

 

 

آن حوری ما اهل ادا نیز بود؟

با غمزه و عشوه آشنا نیز بود؟

زان پس که به غرفه عیش ما شد کامل

درخدمت ِ غرفهء شما نیز بود؟

 

 

گر حوری تو شبانه بر ما دل بست

در غرفه شد و نهاد بر پامان دست

از ما به خدا شکایتی خواهی برد

ای مرد خدا‌شناس ِ ناموس پرست؟

 

 

آیا به بهشت منکراتی هم هست؟

ناموس نگاهدارِ لاتی هم هست

لنزی و شنود و دوربینی پنهان

جا داده به دیوار حیاطی هم هست؟

 

 

غلمان به بهشت روزگارش چون است؟

مستی ش چگونه و خمارش چون است؟

آیا لخت است یا عبا پوشیده ست؟

با مشتریان شیوهء کارش چون است؟

 

 

غلمان به بهشت آرین یا سامی ست؟

روشنفکر است مثل ما یا عامی ست؟

با مشتریان چگونه می‌آمیزد؟

درکار جماع، شیوه‌اش اسلامی ست؟

 

 

غلمان که دهد عیش به زیبا چون زشت

گاهی لب جوی شیر و گاهی لب کشت

با این همه بخشش و جوانمردی و داد

از دست که مُزد می‌ستاند به بهشت؟

 

 

غلمان که هنروری ست در عیاشی

چون وی نه قمی دیده‌ام و نی کاشی

ای کاش به دورهء جوانیت‌ ای شیخ

در داد و دهش تو نیز چون وی باشی !

 

 

آن گونه که کاسبِ دکاندار کند

غلمان به بهشت روز و شب کارکند

گهگاه ز غرفه نیز بیرون آید

تا آبتنی به تحتِ انهار کند !

 

 

غلمان که ورا کمر چو فولاد بود

زو باغ بهشت، سبز و آباد بود،

پرسیده کسی ازو که آیا این مرد

از شغل شریف خویشتن شاد بود؟

 

 

ای مرد که سخت اهل ایمان باشی

وز متقیان قم و کاشان باشی

هرگز به دل آرزوی آنت بوده ست

بعد از مُردن به جای غلمان باشی؟

 

 

ای بوده به پاکی و نجابت مشهور

آیا هرگز به خاطرت کرده خطور

این فکر که در بهشت گردی چون حور

از سوی خدا به کار عشرت مأمور؟

 

 

حوری که بهشت ازو بود عشرتگاه

آیا هرگز به شغل خویش است آگاه؟

آیا داند که شغلش از منظر شرع

کاری ست که اهل خاک دانند گناه؟

 

 

غلمان که ورا کمر چو فولاد بود

زو باغ بهشت، سبز و آباد بود،

پرسیده کسی ازو که آیا این مرد

از شغل شریف خویشتن شاد بود؟

 

 

ای آنکه به دل هوای غلمان داری

خاطر به خیالِ  او پریشان  داری

اینجا نبری عیش که  آنجات دهند

الحق که ارادتی به شیطان داری !

 

 

آیا به بهشت بوده است آدم وار

غلمان ز حقوق بشری برخوردار؟

از بهر چه می‌شود چنین بهره کِشی

بی‌مُزد ازین بهره ده ِ  بی‌آزار؟

 

 

روزی که بهشتیان به پا برخیزند

با بهره کشانِ  مُفت گا بستیزید

عشرتکده‌ها ی آن جهان بسته شود

عشاق به تخم این جهان آویزند !

 

 

غلمان زچه حور سان کند خدمت مُفت

در پاسخ این سئوال ما چتوان گفت؟

آن بهره کشی ز حور و غلمان از چیست؟

خود کیست که این راز بر آرد ز نهفت؟

 

 

غلمان چه گناه کرده بوده ست مگر

کاینگونه از او بهره کِشد نوع بشر؟

حوری به چه جرم روز و شب می‌باید

با هرکس و ناکسی رود در بستر؟

 

ای گشته ز رحمت خدا برخوردار
در باغ بهشت جنب تحت الانهار
زینگونه مزن چنگ به حور ای بی رحم
غلمانان را مکن چنین استثمار

 

 

ای مؤمنه،‌ای نجیبه،‌ای پاک سرشت

روزی که تو نیز می‌شوی اهل بهشت

آیا هوست هست که حوری باشی؟

گاهی لب جوی آب و گاهی لب ِ کشت؟

 

 

ای مؤمنه،‌ای اهل بهشت‌ای انسان

آن غلمان را گاو نرِ خویش مدان

آنقدر به اوظلم مکن در بستر

آنقدر به او زور مگو در بستان

 

 

ای مؤمنِ مُسلم،‌ای هوسباز بهشت

بنشسته کنار ِجوی شیر و لب ِ کشت

 از بهر چه حوریان زیبا طلبی

باسیرتِ بی‌صفا و با صورت زشت ؟

 

 

ای حوری جان، از آن بهشتت بگریز

برخبز و به خیل ِ مُفت گایان بستیز

برکن زبن این بنا که وصف العیشش

از دیدهء جان است و خِرَد، حُزن انگیز !

 

 م. سحر

۱۹. ۲. ۲۰۱۳

  

اندر استعفای پاپ

 

گویند کسان که : پاپ استعفا داد
آدم شد و دل به عشوهء حواّ داد
شیطان خبر آورد که در عرش عظیم
چون کار ِ خدا خراب دید او ، واداد !

گویند به پیرِ واتیکان آمد حُکم
با جملهء : «ای پاب نمان!» آمد حکم
باور نکنی کز آسمان آمد حکم
بالله ، ز چاه ِجمکران آمد حکم


گویند که پاپ مستند ها دیده ست
در پوشه ء عرش ، خوب و بد ها دیده ست
مستعفی از آن شده ست کز فسق خدا
با باکرگان بسی سند ها دیده ست !

ای کاش که ناروا دهد استعفا
مسئول عذاب ما دهد استعفا
کی می رسد آنروز که چون حضرت پاپ 
ارباب ِ جهان ، خدا دهد استعفا ؟


م.سحر
پار یس   2013/2/21

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.